داشتن يک زندگي منطقي، سالم، هدفمند و انعطافپذير براي مواجهه با مشکلات و فراز و نشيبهاي آن، خواسته ي هر انسان خردمندي است، اما چرا دستيابي به اين هدف ارزشمند دستکم براي بسياري از ما ميسر نيست، سوالي است که با طرح موضوعي عميق به نام «مهارتهاي زندگي» امکان پاسخگويي مييابد.
نزديک به چهار دهه است که در ادبيات روانشناسي، در سطح دنيا آموزش مهارتهاي زندگي آن هم از پايه و شايد حتي قبل از دبستان به شدت مورد توجه قرار گرفته است و اين دوره ي آموزشي در دو گروه مهارتهاي عام شامل خودآگاهي، همدلي، ارتباط موثر، روابط بين فردي موثر، کنترل خشم، مقابله با هيجانهاي منفي، آموزش حل مساله، تصميمگيري، تفکر خلاق، تفکر انتقادي و مديريت زمان از يک سو و مهارتهاي خاص شامل گروهي از افراد نظير آموزش پيش و پس از ازدواج، مديريت بحران، پيشگيري از آسيبهاي رواني و ... از سوي ديگر تدريس و به صورت کارگاهي اجرا ميشود.
در اين مقاله بر آنيم تا ضمن آشنايي هر چه بيشتر شما، چرايي و ضرورت اين آموزش را مورد توجه قرار دهيم، چرا که خوشبختانه در کشور ما نيز بيش از يک دهه است که «مهارتهاي زندگي» جزيي از سرفصلهاي نظام آموزش و پرورش را به خود اختصاص داده است.
ضرورت و اهميت آموزش مهارتهاي زندگي
با وجود تغييرات عميقي که در شيوه ي زندگي جوامع امروزي رخ داده است که متاسفانه هنوز بسياري از افراد در مواجهه با ناملايمات و مشکلات زندگي از روشهاي ناکارآمد و سنتي گذشته تربيتي خود استفاده ميکنند. اگر در دوران زندگي تربيتي خود خشم و پرخاشگري از سوي بزرگترها راهکاري هر چند موقتي براي خاموش ساختن رفتارهاي غلط و نامناسب به کار گرفته شده است، عليرغم اشراف کامل به غلط بودن اين شيوه ي تربيتي، هنوز بر سر فرزندان خود فرياد ميزنيم و با رفتاري غيرانساني که بيشتر برخاسته از طبيعت غريزي ماست سعي در خاموش سازي رفتارهاي به اصطلاح غلط خود، فرزندان و حتي اطرافيانمان داريم. چرا چنين شيوهاي اتخاذ ميشود و ما را بيش از پيش آسيبپذيرتر ميسازد؟ سوالي است که «فقدان آموزش لازم براي زندگي» به نظر پاسخ نسبتا مناسبي براي آن است.
در طي بيش از يک دهه از عمر آموزش و درمان، در اتاقهاي روان درماني و مشاوره بارها به مراجعاني برخورد کردهام که عدم توانايي براي مواجه شدن با مشکلات روزمره ي زندگي ، دليل اصلي مراجعه ي آنها بوده است. اما تفهيم اين مساله و تغيير در رفتارهاي غلط، موضوعي نيست که يک باره و با يکي دو جلسه مشاوره امکانپذير باشد. بي شک انتخاب روشهاي ناکارآمد روابط اجتماعي ناموثر، عدم توانايي در بيان احساس، ناتواني در کنترل خشم، بيتفاوتي نسبت به درد و رنج ديگري، ضعف در برقراري رابطهاي موثر از طريق گوش دادن فعال، برنامهريزي براي اولويتبندي امور مهم زندگي، تصميمگيري و حل مساله و داشتن تفکر خلاق و انتقادي نسبت به شنيدهها و ديدههايمان، همگي و همگي نيازمند اتخاذ دو مرحله ي مهم زير است:
الف: شناخت روشهاي مقابله کارآمد با بحرانهاي زندگي
ب: تغيير رفتارهاي آموخته شده گذشته
دوره ي آموزشي مهارتهاي زندگي در کشورهاي توسعه يافته چيزي در حدود سي چهل سال است که به طور جدي تدريس و مورد توجه قرار گرفته و خوشبختانه در کشور ما حدود 10تا 15سال است که مورد بررسي قرار گرفته. از اين رو به نظر ميرسد براي داشتن توانمندي لازم در قرني که به نام «عصر اطلاعات» از آن نام برده ميشود، توجه جدي به آموزش همه جانبه لازم باشد. آموزش همه جانبه که از اهداف اساسي آموزش مهارتهاي زندگي است ،اساسا بر چهار محور زير استوار است:
1- يادگيري و کسب اطلاعات و دانش:
بدين معنا که ما دريابيم، آموزش، پديدهاي مادامالعمر و مستمر است و ميبايست هميشه خود را براي آموختن راهکارهاي مناسب براي سازگاري با ناملايمات زندگي مهيا سازيم و آماده ي تغيير باشيم، زيرا در غير اين صورت ممکن است به آموختههاي قبلي و غلط خود بچسبيم و آنها را در حلقهاي معيوب تکرار و تکرار کنيم.
در خانوادههاي سالم ، هميشه تغييري که والدين ميخواهند در فرزندان خود ايجاد کنند، در خودشان ايجاد ميکنند و اين حاصل نميشود مگر با آموزش، آن هم از نوع علمي و تجربي آن.
2- ياد بگيريم که به کار بنديم:
هدف از اين عبارت آن است که، ما تا نتوانستيم آنچه را که آموختهايم به کاربنديم، تفاوتي با فردي که فاقد اين دانش است نخواهيم داشت. به عبارت سادهتر:
هدف از آموزش، کسب اطلاعات و به کار بستن آن اطلاعات در صحنه زندگي است. تجربه نشان ميدهد که بين سه بعد مهم شخصيت يعني سطح آگاهي، نگرش و رفتار، رابطه هاي زير برقرار است:
سطح آگاهي ما وسيعتر از آن چيزي است که در رفتارمان تظاهر مييابد. براي مثال بسياري از افرادي که سيگار ميکشند به مضرات و آسيبهاي ناشي از آن آگاهند- چه بسا بيشتر از يک فرد غيرسيگاري- ولي واقعيت آن است که اين آگاهي نتوانسته به رفتار تبديل شود و از طرفي هميشه ما نسبت به آنچه که ميدانيم و از آن آگاهي داريم ، الزاما نگرشي مثبت و يا منفي نداريم.
براي مثال ممکن است بسياري از ما بدانيم که رشته کوه آلپ در اروپا در طول سال هميشه پوشيده از برف است، اما اين آگاهي منجر به نگرش مثبت و يا حتي منفي در ما نگردد. يادگيري براي ما به کار بستن آنچه که ميدانيم به عنوان هدف دوم آموزش همه جانبه ، بر آن است تا اين دانايي و اطلاعات را تبديل به رفتار کند.
3- ياد بگيريم تا بهتر زندگي کنيم:
اين مقوله بيشتر به افزايش کيفيت زندگي و چگونگي بهرهبرداري از امکانات آن اشاره دارد. مهارت لازم براي داشتن زندگي بهتر، گستره ي وسيعي از چگونگي صرف غذا و درک مواد سالم و ناسالم خوراکي گرفته تا برنامههاي مفيد براي اوقات فراغت و صرف وقت کافي در کنار اعضاي خانواده را شامل ميشود.
در خلال کار باليني در کلينيکهاي مشاوره ، بارها و بارها شاهد اين قبيل پدران بودهايم که عليرغم زحمت و تلاش بيوقفهشان براي زندگي خانوادگي ، از جايگاه مطمئني در قلب و عواطف اعضاي خانواده برخوردار نبودهاند. دليل چنين حقيقت تلخ و غيرمنصفانهاي را شايد بايد در عدم آگاهي و کمتوجهي چنين پدري براي داشتن زندگي با کيفيت و صحيحي در قالب خانواده جستوجو کرد. به همين منظور در آموزش مهارتهاي زندگي، سرفصل مهمي از اين دوره اختصاص به همدلي و برقراري ارتباط موثر خواهد داشت.
4- يادبگيريم در کنار يکديگر و با هم بهتر زندگي کنيم:
اين مفهوم اندکي وسيعتر از گفتار قبل به کيفيت ارتباطات در پهنه روابط اجتماعي و سازگاري و انتخاب روشهاي سالم براي مواجهه با مشکلات و اختلاف بين فردي است. در اين حوزه مخاطبان آموخته خواهد شد، که «تکامل آزاد هر فرد، شرط تکامل آزاد همگان است». و براي حصول چنين پيش شرط باارزشي ، بايد از «مناسبات کهنه اجتماعي» مبني بر تحمل عقايد و چارچوبهاي ذهني خويش به ديگران پرهيز کرد و به راي و انتخاب يکديگر تا جايي که مانع انتخاب و آزادي ديگران نباشد احترام گذاشت. تنها با درک حضور ديگري است که حقوق انسان تعيين ميشود و نقد، توهين قلمداد نخواهد شد.
منبع: http://www.daneshju.ir/خ