جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مي توانيد نه بگوييد اما پدر و مادر رئيس هستند
-(10 Body) 
مي توانيد نه بگوييد اما پدر و مادر رئيس هستند
Visitor 491
Category: دنياي فن آوري
اساس شيوه تربيتي مثبت آزادي است.پيامهاي مثبت بهبچه ها آزادي عمل بيشتري مي دهند تا توانمنديهاي خود را به نمايش بگذارند.اين شيوه ها به فرزندان ما آزادي عمل مي دهند،به آنها تواني مي دهن که به جلو حرکت کنند و با اين حال که بدانند کيستند و چه مي خواهند.با اين حمايت،بچه ها به شکلي رشد مي کنند و بزرگ مشوندکه مي دانند مي توانند متفاوت از ديگران باشند،مي توانند اشتباه کنند،مي توانند احساسات منفي خود را تخليه کنند،مي توانند بيشتر بخواهند و از همه مهمتر مي توانند «نه»بگويند.
در ظاهر امر روش تربيتي مثبت مي تواند آسان گير به نظر برسد اما در واقع بيشتر کنترل کننده است.روشهاي مورد بحث بدون ترس و بدون ايجاد احساس گناه،اعمال کنترل مي کنند.اجازه نه گفتن داشتن بچه ها به معناي آن نيست که پدر و مادر تسليم مقاومت فرزندانشان بشوند،به جاي آن پدر و مادر سخن فرزندانشان را مي شنوندو مقاومت آنها را در نظر مي گيرند.بچه ها به جاي اطاعت کورکورانه از پدر و مادر فرصتي پيدا مي کنند که راه همکاري را انتخات نمايند.
با دادن اجازه نه گفتن به بچه ها به آنها اجازه مي دهيم که احساسات خود را ابراز کنند،بدانند چه مي خواهند و بعد تن به مذاکره بدهند.اين هرگز بدان معنا نيست که هميشه مطابق نظر بچه ها ظاهر شويد،بدين معنا نيست که هميشه خواسته هاي آنها را برآورده سازيد.با آنکه کودک مي تواند جواب نه بدهد،هرگز به معناي آن نيست که مي تواند راه خودش را برود و به هر خواسته اي که دارد برسد.به احساس و خواسته کودک گوش مي دهيم و همين کافي است که او تن به همکاري بيشتري بدهد.از اين مهمتر شرايطي ايجاد مي کنيم که کودک بي آنکه مجبور شود خويش واقعي خود را سرکوب کند اقدام به همکاري نمايد.
تفاوت بزرگي است ميان تعديل خواسته ها و انکار آنها.تعديل خواسته ها بدين معناست که خواسته ها ي خود را با خواسته هاي پدر و مادرتان هماهنگ مي کنيد.اما انکار خواسته ها به معناي سرکوب کردن آنهاست.بدين معناست که تسليم خواسته هاي پدر و مادر بشويد.
اما اگر فرزندان شما از نيروي اراده قوي برخوردار نباشندبه سادگي تحت تأثيرات مفي در جامعه و يا فشارهاي دوستان همسال قرار مي گيرند.وقتي کسي اراده قوي نداشته باشد به سادگي طعمه ديگران مي شود تا از او بهره کشي کنند.حتي بعيد نيست به برقراري روابط ناصواب تن دهد زيرا خود را موجودي ارزشمند احساس نمي کند و نمي تواند اراده اش را نشان دهد.بدون داشتن اراده قوي،براي کودکان ده،دوازده ساله و براي نوجوانها دشوار است که پاي باورهاي خود بايستند و در نتيجه به راحتي تسليم فشارهاي دوستان همسال مي شوند.
تعديل کردن خواسته به معناي همکاري است،اما انکار خواسته مفهوم اطاعت را مرساند.روش تربيتي مثبت مترصد فراهم آوردن زمينه هاي همکاري است،هدف رسيدن به اطاعت کورکورانه نيست.
دادن اجازه احساس کردن و مقاومت نشان دادن به بچه ها نه تنها به آنها احساسي از خود بودن مي دهد.بلکه ميزان همکاري را در آنها بالا مي برد.بچه هاي مطيع صرفا به دستورات عمل مي کنند.فکر نمي کنند،فکر نمي کنند.اما کودکاني که تن به تعاون و همکاري مي دهند،از تمام وجو خود در تبادلها استفاده مي کنند.
وقتي به بچه ها اجازه مقاومت مي دهيم،پدر و مادر در شرايط کنترلي قوي تري قرار مي دهيم.هر وقت کودک در برابر پدر ومادرش مقاومت مي کند و سرانجام تسليم خواسته هاي آنها مي شود به اين نتيجه مي رسد که پدر و مادر رئيس هستند.وقتي کودک احساس مي کند که با کنترل پدر و مادر خود در ارتباط است زمينه براي تربيت مثبت فراهم مي شود.
اجازه نه گفتن به بچه ها و يا دادن مقاومت در برابر خواسته پدر و مادر به آنها يادآور مي شود که تحت کنترل هستند و اين به آنها امکان مي دهد تا از احساس امنيت خاطر بالا تري برخوردار باشند.

چگونه پدر و مادر بر فرزندانشان تأثير مي گذارند

بالغها براي موفق شدن در زندگي از منابع دروني خود کمک مي گيرند.از جمله اين منابع مي توان به عشق، خرد، قدرت، اطمينان، انسجام، اخلاقيات، خلاقيت، فراست،هوش،شکيبايي و احترام اشاره کرد.مجموعه اين منابع،چشم انداز يا نگرش منحصر به فرد يک شخص را شکل مي دهد.تصميم گيري يا واکنش يک بالغ به يک موفقيت به آگاهي او بستگي دارد.وقتي بچه ها احساس مي کنند که پيوندي دروني با پدر و مادر خود دارند،از آگاهي و فراست پدر و مادرشان استفاده مي کنند.
اين آگاهي پدر و مادر به بچه ها احساس امنيت خاطر مي دهد تا خودشان باشند و بتوانند اشتباهات خود را اصلاح کنند.تا زماني که بچه ها خود را پيوند با پدر و مادر احساس کنند بدون اينکه به نطق و خطابه پدر و مادر يا به مجازات آنها نياز باشد خود را اصلاح مي کنند.به کمک هوش و فراست پدر و مادر بچه ها به کمک آزمايش و خطا و در مقام اصلاح خود بر مي آيند.
در حضور يک بالغ بودن به بچه ها آگاهي بيشتري مي دهد تا رفتاري هماهنگ و خلاق را به نمايش بگذارند.بچه ها تحت نظارت پدر و مادر يا آموزگار بيشتر و مؤثرتر مي آموزند.هر چه بچه ها در پيوند بيشتري قرار داشته باشند از قرار گرفتن تحت نظارت بيشتر بهره مي گيرند.

کنار آمدن با احساسات منفي

بچه ها مي توانند احساسات منفي خود را ابراز و آنها را تخليه کنند.دليل آن آگاهي پدرو مادر است.بچه ها قبل از نه سالگي نمي توانند دليل بياورند و استدلال کنند،اما با حمايت همدلانه پدر و مادر مي توانند از توانمندي استدلال کردن پدر و مادرشان استفاده کنند و احساسات منفي خود را تخليه نمايند.گريستن در ميان بازوان پدر يا مادر مهربان خود به خود تألم يک کودک هراسيده را التيام مي بخشد.
گريستن در تنهايي،بي آنکه گوش شنوايي در کار باشد،احساسي از ترک شدگي ايجاد مي کند و هراس موجود تخليه نمي شود.بچه ها هميشه شرايط موجود را جاودانه مي پندارند.بدون توانايي دليل آوردن و استدلال کردن،بچه ها واقعيتها را اشتباه تفسير مي کنند.
وقتي کسي با بچه بد رفتاري مي کند آنها فرض را بر اين مي گذارند که اين بدرفتاري ادامه دار خواهد بود.اگر ببينند کسي بيشتر مورد مهر و محبت قرار مي گيرد،فرض را بر اين مي گذارند که او هميشه از مهر و محبت بيشتر برخوردار خواهد بود.اگر در اخبار بشنوند که خانه کسي را دزد زده است،فرض را بر اين مي گذارند که دزد به سروقت منزل آنها هم خواخد آمد.کودک توجه ندارد که منزلشان قفل و بستي دارد و کسي نمي تواند به راحتي به آنجا وارد شود.اين نتيجه گيري مستلزم انديشه منطقي است.کودک در صورتي احساس تأمين مي کند که بتواند هراسش را با پدر و مادرش در ميان بگذارد و آنها در مقام تضمين حرفي به او بزنند.
وقتي دنبال يک مدرسه خوب براي فرزندانم مي گشتم کسي به من گفت:«مهم نيست که در مدرسه چگونه آموزگاران و چگونه کودکاني وجو دارند.کودک بايد بداند که در جنگل زندگي مي کند و بايد با مسايل و معضلات آن کنار بيايد.»
بايد بچه ها را از خطرات موجود در جامعه حراست کرد تا به درجه اي از توانمندي برسند که اين کار را خودشان انجام دهند.کودک وقتي حالت جنيني دارد و در رحم مادر رشد مي کند به حمايت و حراست احتياج دارد.همين طور از زماني که متولد مي شود تا رسيدن نه سالگي نيز نياز دارد که در برابر جنيه هاي منفي زندگي کسي از او حمايت کند.نمي توانيم بچه ها را به حال خود رها کنيم.
کودک مانند بذري است که از درون خاک جوانه مي زند.براي اينکه رشد کند به آب و غذا و حمايت ما احتياج دارد.از بچه ها بايد در مقابل آموزگار بد،جمعيت بد دانش آموزان،از اخبار سرشب تلويزيون و غيره حراست کرد.پدر و مادر مهربان،خانواده خوب،دوستان هماهنگ و آموزگاران شايسته،کساني هستند که مي توانند از کودک حمايت کنند.

رشد قواي فکري

توانايي هاي شناختي مدتها بعد در بچه ها ايجاد مي شود.نه سال طول مي کشد که کودک بتواند با واقعيتها و جنبه هايمنفي زندگي برخورد واقع بينانه بکند.کودک قبل از چهارده سالگي نمي تواند به طور مجرد فکر کند،از موقعيت هاي فرضي سر در بياورد،به تنهايي استدلال کندو از ديد ديگران به مسايل توجه نمايد.بچه هاي ده،دوازده ساله به تدريج با اين مسايل آشنا شوند اما هنوز به قدر کافي رشد نکرده اند.بدون اين قابليت هاي شناختي،بچه ها دنيا را به شيوه اي کاملا متفاوت تجربه مي کنند.
در سنين بلوغ و بزرگي نمي دانيم و فراموش مي کنيم که چگونه زماني بدون اين توانمنديها بوديم.در نظر بچه ها دنيا مکان بزرگياست که مي تواند نگران کننده و ناراحت کتننده باشد و توليد اضطراب فراوان کند.دنياي امروزدر مقايسه با دنياي نسل هاي گذشته منف تر است.با پيشرفت هاي شگرفي که در زمينه ارتباطات فراهم آمده بچه ها با اطلاعات منفي بمباران مي شوند.
وقتي کودکي دزديده مي شود،يا مورد تجاوز واقع مي شود يا به قتل مي رسد،حتي اگر اين اتفاق در کشور ديگري افتاده باشد،اخبار تلويزيون،روزنامه ها،راديو واينترنت خبرش را به تمام دنيا مخابره مي کنند.وقتي اين خبر به خانه راه پيدا مي کند:از ديدگاه بچه ها انگار حادثه اي استا که در خانه همسايه اتفاق افتاده و مي تواند به راحتي در منزل آنها هم اتفاق بيفتد.وقتي کودک بيش از اندازه در معرض اخبار منفي قرار مي گيرد،حساسيتش کرخت مي شود و از پيوند او با پدر و مادرش کاسته شود.
کودکان روزگاران گذشته هرگز مجبور نبودند با اسن همه جنبه هاي منفي و دردناک دنياي حقيقي رو به رو شوند.حتي بزرگترها در برخورد با اين همه اخبار و حوادث منفي با مشکل رو به رو مي شوند.اما بالغها دست کم داراي مغزي رشد کرده هستند و بهتر مي توانند با مسايل برخورد کنند،ولي بچه ها فاقد اين تونمندي هستند.هر چه پدر ومادر بيشتر بتوانند از اين حيث از فرزندانشان حمايت کنند،به آنها احشاش امنيت،اطمينان و حمايت بيشتري مي دهند.

نياز بچه ها به اطمينان خاطر

بچه ها قبل از رسيدن به انديشه منطقي،نياز دارند کسي به آنها اطمينان خاطر بدهد که همه چيز رو به راه است.بچه ها بدون توانايي استدلال و کاربرد منطق به باورها و نتيجه گيري هاي نادرست مي رسند.به نمونه هاي زير توجه کنيد:
وقتي بچه ها احساس مهر و عشق نکنندبه اين نتيجه مي رسند که هرگز کسي آنها را دوست نخواهد داشت.
اگر چيزي گم شود،کودک به اين نتيجه مي رسد که هرگز پيدا نخواهد شد.اگر کودکي نتواند شيريني بخورد،به اين نتيجه مي رسد که هرگز به او شيريني نخواهند داد.
وقتي پدر و مادر از بچه ها فاصله مي گيرند،بچه ها ممکن است به اين نتيجه برسند که هرگز باز نخوهند گشت.دليل و منطق نمي تواند به بچه ها اطمينان خاطر بدهد،اما گوش دادن مي تواند چنين کاري را بکند.واکنشي همدلانه به احساسات رقيق و ملايم بچه ها پيامي حاکي از اطمينان خاطر را به آنها مخابره مي کند،هر چند هنوز نمي توانند از خود دليل بياورند و استدلال کنند.
پدر و مادر مي دانند که باز مي گردند ومشکلي پيش نمي آيد.پدر و مادر مي توانند با رفتاري محبت آميز و در حالي که به فرزندانشان گوش مي دهند به آنها اطمينان خاطر بدهند.

بچه هاحافظه متفاوتي دارند

تا حدود نه سالگي بچه ها حافظه متفاوتي دارند.مي توانند کلمات،انديشه ها و اعمال و رفتار را به خاطر بياورند.اما از آنجايي که هنوز نمي توانند منطقي فکر کنند،بيشتر در همان لحظه زندگي مي کنند.غير واقع بينانه است اگر از کودک زير نه سال بخواهيم که مثلا فراموش نکند قابلمه غذايش را از مدرسه به خانه بياورد.کودک تنها با راهنمايي شدن پيوسته مي تواند اين مهم را انجام دهد.تنها تکرار است که مي تواند اين مسئله را به او آموزش دهد.
اشتباه بزرگتر اين است که بگوييم:«اگر فراموش کني غذايت را ببري،در مدرسه گرسنه مي ماني.»کودک از درک اين مطلب عاجز است و نمي تواند درباره آينده منطقي فکر کند.تنها حرفي که پدر و مادر مي توانند در اين خصوص بزنند اين است که:«لطفا قابلمه غذايت را بردار.»يا «ممکنه آن را کنار بگذاري؟»
توقع بيش از اندازه از کودک معنايش اين است که پدر و مادر کنترلشان را از دست داده اند و يا کودک به خاطر مقاومتي که به خرج مي دهد به شکلي ناشايسته است.اين نتيجه گيري هرگز درست نيست.
وقتي به کودک مي گوييم:«چگونه توانستي فراموش کني؟»احساسات او را جريحه دار مي کنيم.واقعيت اين است که کودک چيزي را فراموش نکرده زيرا آن را اصولا به خاطر نسپارده که بتواند فراموش کند.در اين ميان اگر قرار باشد کسي فراموش کرده باشد،آن يک نفر پدر و مادر است که نمي داند از کودکان زير نه سال چه انتظاري بايد داشته باشد.

کنار آمدن با اراده بيشتر

بچه هاي با اراده،بالاخره مي فهمند چه چيز امکان پذير است و چه چيزي نيست.کودک با توجه به تجربه پدر و مادر مي داند که هميشه نمي تواند به همه ي خواسته هاي خود برسد.اما اين را هم مي داند که اگر به قدر کافي مقاومت کند به خواسته اش مي رسد.وقتي بچه ها تألم ضايعه را تجربه مي کنند،اما احساس مي کنن که درک شده اند رفتاري بالغانه را به نمايش مي گذارند.
بچه ها با اراده زياد بدخلقي مي کنند،اما به تدريج همکاري بيشتري را به نمايش مي گذارند.بچه ها نياز دارند که در مواقعي در براب پدر و مادرشان مقاومت کنند تا پيوند و اتصالشان را احساس نمايند.وقتي اين پيوند برقرار مي شود بچه ها به راحتي بيشتري پذيراي رهبرب و هدايت پدر و مادرشان مي شوند.
وقتي بچه ها تن به همکاري نمي دهند،لزوما بد نيستند،بلکه از کنترل خارج شده اند.نيازي به مجازات ندارند تا خود را اصلاح کنند و يا نظم و تربيت بهتري پيدا کنند.به جاي آن به تنها چيزي که احتياج دارند اين است که تحت کنترل قرار بگيرند.کنترل چه کسي؟کنترل پدر و مادر.وقتي پدر و مادر از پنج مهارت تربيتي مثبت استفاده مي کنند،فرزندانشان بار ديگر تحت کنترل قرار مي گيرند و به راحتي تن به همکاري مي دهند.
با روش تربيتي مثبت،بچه ها تنها کنترل نمي شوند،بلکه به آنها توانايي احساس کنترل داده مي شود.به همين دليل است که تربيت مثبت فرزندان قبلا کشف نشده بود.کودکان نسلهاي قبلي هنوز حساسيت کافي نداشتند تا کنترل پدر و مادر را احساس کنند.بچه ها بدون توانايي احساس کردن،به تربيت مثبت واکنش نشان نمي دهند.امروزه به دليل تحولي که در آگاهي عمومي به وجود آمده،اين مهارتها در مورد همه بچه ها و نوجوانها مؤثر واقع شوند.بچه ها و نوجوانها در هرسن و سالي،بلافاصله واکنش نشان مي دهند.
بسياري از شيوه هاي ديگر سرپرستي از آن جهت ناکام شده اند،زيرا کامل نبوده اند.کافي نيست به بچه ها اجازه بدهيم هر کاري را که مي خواهند انجام دهند. براي دادن آزادي بيشتر به بچه هخا پدر و مادر بايد رابطه قدرتمندتري به وجود آورند.

متعادل کردن آزادي و کنترل

تربيت مثبت با تشويق و پيوند ميان والد و کودک،تعادلي از آزادي و کنترل فراهم مي کند.بچه ها از آزادي براي منحصر به فرد بودن و متفاوت بودن استفاده مي کنند و با اين حال نيازي قدرتمند دارند که از والد خود تقليد کنند و از او ياد بگيرند.آزادي مقاومت کردن در واقع احساس بچه ها از خويشتن را تقويت مي کند و هم زمان با آن،ميان آنها و اراده و آگاهي والدين پيوندي برقرار مي سازد.
اجازه ي نه گفتن به بچه ها کمک مي کند تا اميال خود را شناسايي کنند اما در نهايت عميق ترين ميل آنها را به همکاري و کسب مهر و محبت پدر و مادرتقويت مي نمايد.بچه ها،بدون احساس آگاهي از پيوندشان با پدر و مادر،به سرعت ميل به همکاري خود را فراموش مي کنند.با استفاده از پنج مهارت تربيت مثبت پيوند والد کودک از نو برقرار مي شود و بار ديگر کودک راه همکاري را در پيش مي گيرد.
اجازه نه گفتن و بيشتر خواستن در صورتي احساسات منفي قدرتمند ايجاد مي کند که کودک به خواسته هاي خود نرسد.ابراز اين احساسات قدرتمند نه تنها به بچه ها فرصت مديريت بر احساسات منفي خود را مي دهد،بلکه بر توانايي آنها براي توجه به درون يا توجه به احساس مي افزايد.
احساس آگاهي کردن به بچه ها کمک مي کند تا به نيازهاي دروني خود پي ببرند.با احساس بيشتر،بچه ها به نيازشان به مهر و عشق و راهنمايي پدر و مادر بيشتر پي مي برند.

دو مشکل از دست دادن کنترل

وقتي بچه ها از ميل به همکاري با کنترل والدين فاصله مي گيرند،دو مسئله عمده بروز مي کند.يا بچه ها تألم را برون ريزي مي کنند يا آنها را به دل مي ريزند.البته بيشتر پسرها برون ريزي و دخترها درون ريزي مي کنند.اگر بچه ها از ناحيه پدر و مادر کنترل نشوند برخي از نشانه هاي خارج بودن از کنترل را به نمايش مي گذارند.
پسرها به ويژه در برابر صاحبان اختيار مقاومت مي کنند.بدون حمايت خانواده و والدين،پسرها بهدوستان همسالشان وابسته مي شوند.توجه داشته باشيد که يک بز گر همه ي گله را گر مي کند.اگر کودکان ده دوازده ساله و نوجوانها از والدين خود فاصله مي گيرند امکان تأثيرات سوءدوستان همسال افزايش مي يابد.
اما وقتي دخترها با پدر و مادرشان فاصله مي گيرند،ناراحتي هايشان را به دل مي ريزند.اعتماد به نفسشان کاهش مي يابد و از عزت نفسشان کايته مي شود.
در حالي که پسرها بيش از اندازه پر حرارت و پر جنب و جوش مي شوند،دخترها بيشتر به کمبودها و ناشايستگي هايخود توجه مي کنند.حاصل اين موقعيت صحبت کردن منفي با خويشتن،شايعه پراکني بيش از اندازه،مشکلات ناشي از وزن،برخوردهاي ناصواب با ساير دخترها،تصوير ذهني بد،ميل به خودکشي،تن دادن به روابط نامناسب،اعتياد به مواد مخدر و افسردگي است.

مراحل نه ساله ي بلوغ

بچه ها لازم است از سه مرحله نه ساله ي بلوغ بگذرند تا به بالغهايي سالم و موفق تبديل شوند.در نه سال نخست بچه ها کاملا وابسته اند و بايد اعتماد کنند.در نه سال دوم يعني از نه تا هجده سالگي بچه ها به تدريج به خود اعتماد مي کنند و به تدريج مستقل تر مي شوند.در مرحله شوم يعني از هجده تا بيست و هفت سالگي،بالغهاي جوان به خود مختاري مي رسند.
در نه سال نخست،پدر ومادر مسئول کامل فرزند هستند.در نه سال دوم پدر و مادر تا حدودي نوجوان را در کنترل دارند،اما کم کم به او آزادي عمل بيشتري مي دهند.جريان کاهش کنترل پدر و مادر يک فرايند تدريجي است.بچه ها نمي توانند اعتماد کردن به خود را بياموزند مگر آنکه به آنها فرصت مستقل تر شدن بدهيم.نوجوانها به آزادي فزاينده اي احتياج دارند تا به احساسي سالم از مسئوليت برسند.در اينجا نيز مانند مرحله قبلي رشد،پدر و مادر نبايد کمال طلبي کنند.بايد به خاطر داشته باشند که بچه ها در هر شن و شالي اشتباه کنند.
در سومين مرحله يعني از هجده تا بيست و هفت سالگي،مسئو ليت پدر ومادر در قبال فرزندان کاهش مي يابد.البته هنوز نقش مهم حمايتگر را ايفا مي کند.ميزان و چگونگي ايت حمايت به نياز فرزندان بستگي دارد.براي مثال در صورت درخواست فرزند پدر و مادر مي توانند به او توصيه يا نصيحت کنند يا پولي بپردازند.
پدر و مادر علاقه مند و مهربان بايد به تدريج از شدت نگراني خود در قبال بالغهاي جوانشان بکاهند و به تحسين تلاشهاي آنها براي موفقيت بنشينند.نگران بودن براي يک بالغ جوان اين مفهوم را در ذهن او تداعي مي کند که شما به او اعتماد نداريد و يا اشکالي در کارش وجود دارد.پدر و مادر بعد از رسيدن فرزندانشان به سن هجده سالگي بايد از دادن پند و اندرز ناخواسته به او خودداري نمايند.

گسترش مسئوليت

در مرحله نخست بچه ها به حمايت و راهنمايي پدرو مادرشان وابستگي کامل دارند.بدون کنترل کامل پدر و مادر،بچه ها با سرعتي بيش از اندازه رشد مي کنند و در نتيجه برخي از مراحل رشد را از دست مي دهند.فراگرفتن اعتماد کردن به ديگران وابسته بودن مبناي اعتماد کردن تدريجي به خويشتن است.
هرگز نمي توانيد راه رفتن روي طناب را بياموزيد،مگر با تمرين فراوان و هم چنين استفاده از تور ايمني.در شروع،طناب را نزديک به زمين مي بنديد.بعد به تدريج فاصله طناب را با زمين بيشتر مي کنيد اما يک تور ايمني زيرپاي شما قرار داد.بدون داشتن احساس امنيت خاطر نمي توانيد مهارت جديدي را بياموزيد.وقتي بدانيد که مي توانيد به ديگران متکي باشيد،وقتي خود را شايسته حمايت بدانيدپايه هاي رسيدن به استقلال و خودمختاري را بر زمين مي نهيد.
در مرحله ي نخست اگر پدر و مادرکنترل خود را به اطلاع فرزنشان نرسانند بچه ها خود به خود مسئوليت بيش از اندازه اي را عهده دار مي شوند.بچه ها در اين سن هنوز مغز رشد کرده اي ندارند و نمي توانند استدلال کنند.نمي توانند مسايل را از ديد ديگرا نگاه کنند.وقتي کسي به آنها محبت مي کند،خود را شايسته اين دوست داشتن مي پندارند.قبول مسئوليت مي کنند. معتقدند کاري مي کنند که ديگران آنها را دوست بدارند.وقتي به بچه ها محبت نشود،خود را شايسته محبت نمي دانند.از آن گذشته بر اين اعتقادند که اين رفتار خود آنها بوده که سبب شده ديگران آنها را دوست نداشته باشند.
بچه ها خود محور هستند.دنيا پيرامون آنهاشکل مي گيرد.وقتي ابفاقاب جالب رخ مي دهند آنها فرض را بر اين مي گذارند که آنها سبب اين حادثه بد بوده اند.بچه ها به اشتباه مسئوليت بيش از اندازه را متوجه خود مي دانند.
براي مثال،وقتي پدر و مادر در روحيه بدي هستند،کودک درک نمي کند که ممکن است حوادث ديگري مسئول اين روحيه بد پدر و مادرش باشند.کودک بلافاصله خود را مسئول ناراحتي آنها قلمداد مي کند.اين شرايط تنها در صورتي تغيير مي کند که پدر و مادر بتوانند مسئوليت روحيه بد خود را برعهده بگيرند.وقتي پدر و مادر بر سر يکديگر فرياد مي کشند،کودک فرياد کشيدن پدر و مادر را به حساب بد بودن خود مي گذارد.
از اين روست که توصيه مي کنيم هرگاه پدر و مادر با هم منازعه مي کنند اين کار را در خلوت و به دور از چشم فرزندان انجام دهند.در غير اين صورت بچه ها بيش از اندازه احساس گناه مي کنند.از سوي ديگر پدر و ماادر به مهارتهاي ارتباطي خوبي احتياج دارند که مجبور به منازعه و مشاجره نشوند.

درک خط نسل

پدر ومادر با فرزندشان به اندازه يک نسل فاصله دارند.اين فاصله هميشه بايد مد نظر قرار بگيرد.پدر و مادر،در بالاي خط نسل و فرزند آنها در پايين خط نسل قرار دارد.در بالاي خط نسل قرار داشتن يعني داشتن مسئوليت و کنترل.در پايين خط نسل بودن نيز به معناي وابستگي و تحت کنترل بودن مي باشد.
وقتي پدر و مادر آرام،خونسرد،پر محبت،فهيم،قابل احترام،مهربان و همکاري هستند،کنترل را به دست دارند و بالاي خط نسل قرار گرفته اند.وقتي بچه ها براي کنترل شدن به پدر و مادر خود نياز داشته باشند زير خط نسل واقع شده اند.در زير خط نسل بچه ها،بچه هستند و مي توانند از منابع و آگاهي هاي پدر و مادر به سود خود استفاده کنند.
وقتي پدر و مادر در بالا قرار داشته باشند،بچه ها از مهارتهاي لازم براي رشد کردن برخوردارمي شوند.در اين شرايط بچه ها مي توانند به ديگران احترام بگذارند،تن به همکاري بدهند،بخشاينده باشند،مهر بورزند،ممارست و پشتکار داشته باشند و خود را سازگار کنند.اما براي رسيدن به اين مهم به تجربه کسي که قبلا اين مهارتها را آموخته نياز دارند.
وقتي پدر و مادر رفتار غير مسئولانه دارند،رفتار غير مسئولانه در قبال خود،در مقابل يکديگر،در قبال جهان،يا در قبال فرزندانشان،فرزندان آنها نمي توانند رويشان حساب کنند.وقتي پدر و مادر زمام امور را در دست نداشته باشند و خود مانند کودکان رفتار کنند،به زير خط نسل منتقل مي شوند.وقتي پدر و مادر به زير خط نسل مي آيند بچه ها به بالاي آن منتقل مي شوند و مسئوليت بيشتري بر عهده مي گيرند.

متارکه و خط نسل

متارکه پدر و مادر هم روي خط نسل تأثير مي گذارد.وقتي کودک با پدر يا مادر خود تنها مي ماند به بالاي خط نسل مي رود تا در آنجا به پدر يا مادر خود کمک کند.معمولا پدر و مادر هر دو بالاي خط نسل هستند،اما وقتي با هم متارکه مي کنند بچه هايي که زير خط نسل هستند بالا مي آيند تا جاي والد از دست رفته را پر کنند.
افزوده بر اين،وقتي يک والد به اشتباه از فرزندش حمايت عاطفي مي طلبد کودک به بالاي خط نسل منتقل مي شود.پدر و مادر اگر به حمايت عاطفي احتياج داشته باتشند بايد متوجه بالغهاي ديگر شوند و اين حمايت را از آنها بطلبند.
هرگز درست نيست که والدين متارکه کرده براي دريافت حمايت عاطفي متوجه فرزندان خود شوند.توجه داشتن به فرزندان به نظر کار بدي نمي رسد،اما در اين شرايط کودک فرصت رشد کردن را از دست مي دهد.بيشتر از اندازه رشد مي کند،در زندگي خود بيش از اندازه مسئوليت مي پذيرد و بعد به احساس بي ارزش بودن و احساس گناه مي رسد.
از جمله نشانه هاي قبول مسئوليت بيش از اندازه مي توان به موارد زير اشاره کرد:
کودکان حساس احساس قرباني بودن مي کنند،احساس مي کنند که نمي توانند به آنچه در زندگي نياز دارند برسند.
کودکان تأثير پذير اغلب در نقش راضي کردن ديگران ظاهر مي شوند،از خواسته هاي خود مي گذرند تا ديگران را راضي کنند.
کودکان پذيرنده مطسع و فرمانبردار،سلطه پذير،و غير خلاق مي شوند.
کودکان فعال به دستاوردهاي سطح بالا مي رسند،اما اعلب رعايت ادب و احترام را نمي کنند،رفتار سلطه جويانه مي کنند يا به ديگران آسيب مي رسانند.
وقتي پدر و مادر رفتار مسئولانه دارند و بالاي خط نسل باقي مي مانند فرزندان آنها فرصتي پيدا مي کنند تا رفتار سالمي را به نمايش بگذارند.مرتکب گناه مي شوند،بدخلقي مي کنند،اما سرانجام مهارت هايلازم را براي بالغ شدن به دست مي آورند.بالغها بايد نيازهاي خود را از بالغهاي ديگر بگيرند تا فزصتي فراهم آيد که از فرزندانشان که زير خط نسل هستند نگهداري کنند.

کنترل کردن کودکان ده،دوازده ساله و نوجوانها

بعضي از والدين مي خواهند نوجوانهاي خود را بيش از حد لازم کنترل کنند و حال آنکه بعضي ديگر به آنها آزادي عمل بيش از اندازه مي دهند.در اين مورد که چقدر بايد به نوجوانها آزادي عمل داده شود قاعده صد در صدمشخصي وجود ندارد.بايد به عقل سليم و روش آزمايش و خطا مراجعه کرد تا درباره دادن آزادي به هر نوجوان نظري پيدا نمود.تعيين محدوديت براي کودک موضوعي مربوط به پدر و مادر آن کودک به خصوص است.درباره اندازه تماشاي برنامه هاي تلويزيون،صحبت هاي تلفني،فعاليت هاي فوق برنامه مدرسه،زبان،غذا،برنامه غذايي،زمان صرف وقت براي انجام تکاليف مدرسه،محدوده زماني آمدن به منزل،رفت و آمد با دوستان،انجام کارهاي منزل،آزادي هاي مالي،وضع ظاهر و رعايت ادب و نزاکت.پدرها و مادرها نظر واحدي ندارند.
دادن آزادي عمل بيشتر به بچه ها از طريق مذاکرات ميان کودک پدر و مادر تحقق پيدا مي کند.بستگي دارد که پدر و مادر يا آموزگار چه حد و اندازه اي از آزادي عمل را صلاح مي دانند.با آنکه به نوجوانها آزادي عمل بيشتري داده مي شود،هر يک از پنج مهارت تربيت مثبت هنوز نقش مهمي ايفا مي کنند.
اگر نوجوان شانزده ساله شما از کنترل خارج مي شود و به طرزي بي ادبانه و غير محترمانه با شما برخورد مي کند،خارج کردن او از ميان جمع ممکن است هنوز ضرورت داشته باشد.وقتي نوجوانها بي ادبانه حرف مي زنند بايد به آنها گوشزد شود که رفتارشان قابل قبول نيست.بايد به آنها بگوييد که مي خواهيد احترام بيشتري رعايت کنند.اما پدر و مادر به هر صورت بايد توجه داشته باشند که فرزندانشان را به مجازات تهديد نکنند.
اگر نوجوان شما در برابر خواسته هاي شما مقاومت مي کند،در اين صورت پاداش دادن يا فرمان دادن هنوز کاربرد پيدا مي کنند.پيام خود را بدهيد و بگذاريد تا نوجوان شما مطلب را درک کند.تا زماني که فرزندان شما منزل را ترک نکرده اند،هنوز شما رئيس هستيد و آنها بايد مطابق ميل و خواسته شما رفتار کنند.اما هر سال که بر سن آنها اضافه مي شود،آنها به آزادي عمل بيشتر و باز هم بيشتري نياز پيدا مي کنند.
نوجوانها،درست مانند کودکان کمسال تر به سرپرستي نياز دارند،حتي اگر شما حضور فيزيکي نداشته باشيد،همين که بدانيد آنها کجا هستند و چه کار مي کنند،کافي است تا بچه ها را در کنترل شما باقي نگهدارد.وقتي بچه ها در مدرسه مستقل تر مي شوند اين کنترل نيز نقصان مي گيرد.بچه ها به منزل مي آيند و پدر و مادر از آنها مي پرسند که روزشان را چگونه سپري کرده اند.اما آنها حرف چنداني ندارند که در جواب بگويند.گاه براي اينکه بچه ها درباره روز خود حرف بزنند،به مدت زماني احتياج دارند تا حوادث روز را فراموش کنند.براي اينکه فرزندانشما حرف بزنند،به حضور فعال شما در زندگي خود احتياج دارند.
پدر و مادر اغلب به قدري درگير و گرفتار هستند که نمي توانند در رابطه با اقدامات فرزندان خود در مدرسه باشند.براي اغلب والدين رابطه آنها با مدرسه از طريق فرزندانشان صورت مي گيرد و باز هم در اغلب موارد فرزندان آنها حرف نمي زنند.فرزندان ما نياز دارند که پدر و مادرشان در جريان فعاليت هاي آنها در مدرسه باشند.تنها در اين صورت است که با آزادي و راحتي بيشتري درباره مدرسه شان حرف مي زنند.خوشبختانه پيشرفت تکنولوژي اين ارتباط را ساده کرده است.

استفاده از اينترنت براي بهبود ارتباط

پدر و مادر براي اطلاع بيشتر از فعاليت هاي فرزندانشان در مدرسه مي توانند از شبکه اينترنت استفاده کنند.امروزه بسياري از مدارس برآنند که با استفاده از تکنولوژيهاي مدرن با والدين دانش آموزان تماس برقرار کنند.والدين مي توانند به کمک اينترنت از نمرات فرزندانشان در مدرسه،حوادث،پروژه ها،تکاليف منزل و گزارش پيشرفتهاي تحصيلي اطلاع حاصل نمايند.

دريافت حمايت از ساير والدين

تا زماني که پدرها و مادرها با يکديگر حرف نزنند،بچه ها از قدرت بسياري زيادي برخوردار مي شوند.به خانه مي آيند و مي گويند که آنها تنها بچه هايي هستند که بايد تا ساعت 11 به خانه برگردند.در اين شرايط شما تحت فشار قرار مي گيريد تا در برنامه هاي خود تجديد نظر کنيد.بعد مي فهميد که همه والدين برنامه حضور بچه ها در منزل را ساعت ده اعلام کرده اند و شما تنها کسي هستيد که آن را به ساعت يازده موکول کرده ايد.
چه بهتر که والدين بچه ها با هم حرف بزنند و در رابطه با فرزندان يکديگر اطلاعاتي به دست آورند.حرفهاي مربوط به خود را بگوييد و حرفهاي ساير والدين را هم بشنويد.اين طرز برخورد،کار سرپرستي فرزندان را ساده تر مي کند.
وقتي احساس کرديد از حمايت ساير والدين برخورداريد بهتر مي توانيد فرزندان خود را کنترل کنيد و بهتر مي توانيد از مهارتهاي پنج گانه براي سرپرستي فرزندانتان استفاده نماييد. /س
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image