جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مقام پدر و مادر (5)
-(4 Body) 
مقام پدر و مادر (5)
Visitor 297
Category: دنياي فن آوري

سفارش حضرت مهدي (عج) در نيکي به پدر

آقا سيد محمد موسوي نجفي، معروف به هندي که از علماي پرهيزکار و از ائمه جماعات حرم اميرالمؤمنين عليه السلام بود، از شيخ باقر کاظميني و ايشان از فرد مورد اعتمادي نقل مي کرد که آن شخص را پدر پيري بود که هيچ گونه کوتاهي نسبت به خدمتگزاري او نمي کرد و حتي خودش براي او آب در مستراح مي برد و منتظر مي شد تا خارج شود و به
مکانش برگرداند و پيوسته ملازم خدمت او بود، بجز در شبهاي چهارشنبه که به مسجد سهله مي رفت و در آن شب، به واسطه اعمال مسجد سهله از خدمت کردن به پدر معذور بود؛ ولي پس از مدتي ترک کرد و ديگر به مسجد سهله نرفت.
از او پرسيدم: «چرا رفتن به مسجد سهله را ترک کردي؟» گفت: چهل شبِ چهارشنبه به آنجا رفتم. شب چهارشنبه چهلم، رفتنم تا نزديک غروب به تأخير افتاد. در آن وقت، تک و تنها بيرون رفتم و با همان وضع به مسير خود ادامه مي دادم. کم کم مهتاب، مقداري از تاريکي شب را به روشنايي تبديل کرد. در اين هنگام، شخص عربي را ديدم که بر اسبي سوار است و به طرف من مي آيد. در دل خود گفتم که اين مرد، راهزن است و مرا برهنه مي کند. همين که به من رسيد، با زبان عربي پرسيد: «کجا مي روي؟» گفتم: «مسجد سهله». گفت: «با تو چيز خوردني هست؟». جواب دادم: «نه». فرمود: «دست خود را در جيبت کن». گفتم: «در آن چيزي نيست». باز آن سخن را تکرار کرد. من دست در جيب کردم، مقداري کشمش يافتم. آن گاه سه مرتبه به من فرمود: «اُوصيک بالعود». عود به زبان عربي بَدَوي، پدر پير را مي گويند؛ يعني سفارش مي کنم تو را به پدر پيرت.
بعد از اين سخن، آن شخص ناگهان از نظرم ناپديد شد. فهميدم که او حضرت مهدي عليه السلام بود و دانستم که آن حضرت، به ترک خدمت پدرم، حتي در شب چهارشنبه راضي نيست. از اين رو، ديگر به مسجد سهله نرفتم و اين کار را ترک نمودم.(54)

احسان به پدر و مادر، کفّاره گناهان است

از امام صادق عليه السلام روايت شده است:
جاء رجل اِلي النبي صلي الله عليه و آله فقال: انّي قد ولدت بنتا و ربَّيتُها حتّي اذا بلغت فألبستها و حلّيتها ثم جئت بها الي قليب فدفعتها في جوفه و کان آخر ما سمعت منها و هي تقول: «يا أبتاه، فما کفّارة ذلک؟»، قال: «ألک أُمّ حية؟». قال: «لا»، قال: «فلک خالة حية؟»، قال: «نعم»، قال: فابررها فانّها بمنزلة الاُمِّ يکفّر عنک ما صنعت.(55)
مردي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و عرض کرد: برايم دختري متولّد شد و او را بزرگ کردم تا بالغ شد؛ سپس به وي لباس پوشانيدم و او را به زيور آراستم. او را کنار گودالي آوردم و او را در ميان آن انداختم و آخر سخني که از او شنيدم اين بود که گفت: پدر جان! کفّاره اين کردار زشت، چه خواهد بود؟
پيامبر صلي الله عليه و آله به وي فرمود: «آيا مادرت زنده است»؟. عرض کرد: «نه». فرمود: «آيا خاله ات زنده است؟». عرض کرد: «آري». فرمود: با او خوشرفتاري کن که به جاي مادر است و خوشرفتاري با او، کفّاره آن کردارت خواهد بود.

احترام و نيکي پيامبر(ص) به والدين رضاعي

بعد از آنکه شير آمنه، مادر پيامبر صلي الله عليه و آله کم شد، عبدالمطلب، جدّ پيامبر، او را به دايه اي مهربان سپرد. در آن زمان، دايه هاي قبيله بني سعد، مشهور بودند که در موقع معيني به مکه مي آمدند و هر کدام، نوزادي را گرفته، همراه خود مي بردند. چهار ماه از تولّد پيامبر صلي الله عليه و آله گذشته بود که دايگان قبيله بني سعد به مکه آمدند و در آن سال، قحطي عجيبي بود. از اين لحاظ به کمک اشراف مکه نيازمند بودند. در اين بين، حليمه، نوه عبدالمطلب را پذيرفت. عبدالمطلب رو به حليمه کرد و گفت: «از کدام قبيله اي؟» گفت: «از بني سعد». پرسيد: «اسمت چيست؟». گفت: «حليمه». عبدالمطلب از شنيدن اسم او و نام قبيله اش بسيار مسرور شد و گفت: «آفرين! دو خوي پسنديده و دو خصلت شايسته: يکي سعادت و ديگري حلم و بردباري.
دايه مهربان پيامبر صلي الله عليه و آله ، پنج سال از وي محافظت کرد و در تربيت و پرورش او کوشيد. بعد حليمه او را به مکه آورد و به جدّ بزرگوارش سپرد. پيامبر صلي الله عليه و آله چند خواهر و برادر رضاعي در خانه حليمه داشت و پدر رضاعي آن حضرت، حارث بن عبدالعُزي بود.
سالها از اين ماجرا گذشت، تا اينکه حضرت محمّد به پيامبري مبعوث گرديد. روزي پيامبر صلي الله عليه و آله روي عبايي نشسته بود. ناگهان شوهر حليمه به حضور آن حضرت آمد. پيامبر صلي الله عليه و آله بر ياد مهرباني هاي او از جا برخاست و از او احترام کرد و روي عبايش نشانيد. در اين هنگام، مادرش حليمه آمد. حضرت گوشه ديگر عبايش را براي او پهن کرد، او را روي آن نشانيد و محبّت شاياني به مادر رضاعي خود کرد. آنها هنوز در آن هنگام، اسلام نياورده بودند؛ امّا سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله در دل صاف آنها اثر کرد و همان دم، نور ايمان بر قلب آنها تابيد و ايمان را به زبان جاري کردند.

گريه امام سجاد عليه السلام بر پدر بزرگوارشان

احترام و نيکي به والدين را بايد از ائمّه اطهار عليهم السلام بياموزيم. آنها با آن مقام و منزلتي که در پيشگاه الهي داشتند؛ امّا در مقابل پدر و مادر، از خويش تواضع نشان مي دادند. امام سجاد عليه السلام بيست سال بر پدر بزرگوار خود گريست و هنگامي که در پيش آن حضرت، طعامي مي گذاشتند، مدام مي گريست، تا اينکه روزي يکي از غلامانش عرض کرد: «آقاي من! وقت آن نشده که اندوه شما بر طرف شود». فرمود: «واي بر تو! حضرت يعقوب، دوازده پسر داشت. خداوند يکي از آنان را از او پنهان کرد. آن قدر بر او گريست تا چشمانش از کثرت گريه، سفيد شد و از بسياري اندوه بر پسرش موهاي سرش سفيد گشت، حال آنکه فرزندش در دنيا زنده بود؛ و من به چشم خود پدر و برادر و عمو و هفده نفر از اهل بيت خود را ديدم که شهيد گشته بودند و جسدهاي مطهّر ايشان بر زمين افتاده بود.(56)
همچنين نقل شده که امام سجاد عليه السلام روزي چهار رکعت نماز مي خواند که دو رکعت آن را به پدر بزرگوار خويش هديه مي کرد و دو رکعت ديگر را بر مادر بزرگوارش و مي فرمود: از حقوق والدين بر فرزند، اين است که بعد از مرگ پدر و مادر، آنها را فراموش نکند.

آثار نفرين يا رضايت پدر

شبي امام حسين عليه السلام با پدر بزرگوارش حضرت علي عليه السلام مشغول طواف خانه خدا بودند که ناله جانگداز شخصي را شنيدند که به درگاه الهي دست دراز کرده و مناجات مي کند. حضرت علي عليه السلام به امام حسين عليه السلام فرمود: «نزد مناجات کننده، برو و او را دعوت کن تا پيش من بيايد. امام حسين عليه السلام نزد او رفت. ديد جواني است بسيار مضطرب و هراسان و مشغول دعا و راز و نياز با خداي بزرگ. به او فرمود: علي عليه السلام تو را مي طلبد اجابت کن». آن مرد خدمت حضرت علي عليه السلام آمد. حضرت فرمود: «تو کيستي؟» عرض کرد: «مردي از اعرابم». پرسيد: «اين ناله براي چه بود؟» عرض کرد: «من جواني بودم عياش و گنهکار. پدرم مرا از گناه و آلودگي نهي مي کرد. من به حرف او گوش نمي دادم؛ بلکه بيشتر گناه مي کردم و او را آزار رسانده، دشنامش مي دادم. پولي در نزد او سراغ داشتم. روزي براي پيدا کردن آن پول نزديک صندوقي رفتم که در آنجا پنهان بود تا پول را بردارم. پدرم جلوگيري کرد. من دست او را فشردم و بر زمينش انداختم و پولها را برداشتم و در پي کار خود رفتم. در آن دم، شنيدم که گفت: به خانه خدا مي روم و تو را نفرين مي کنم.
پدرم روانه مکه شد. من شاهد کارهايش بودم. ديدم که دست به پرده کعبه گرفت و با آهي سوزان مرا نفرين کرد. هنوز نفرينش تمام نشده بود که اين بيچارگي مرا فرا گرفت و تندرستي را از من سلب نمود.
مرد در اين موقع، پيراهن خود را بالا زد. يک طرف بدن او کاملاً خشک شده بود.
سه سال بر همين وضع گذراندم و از او پوزش مي خواستم و او مرا رد مي کرد سال سوم ايام حج، از او درخواست کردم که همان جايي که مرا نفرين کرده، دعا کند، شايد خداوند سلامتي را به برکت دعاي او به من باز گرداند. قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کرديم.
پدرم سوار شتر بود. در بيابان، ناگاه مرغي از پشتِ سر، سنگي پراند. شتر رم کرد و پدرم از روي شتر افتاد. به بالينش رفتم، ديدم از دنيا رفته است. همان جا او را دفن کردم و اينک خودم تنها به اينجا براي دعا آمده ام.
حضرت فرمود: از اينکه پدرت با تو براي دعا کردن در نجات تو به طرف کعبه مي آمده، معلوم مي شود از تو راضي شده است. اينک من در حقّ تو دعا مي کنم.
در اين موقع، حضرت دست به دعا بلند کرد و سپس دستهاي مبارک خود را به بدن آن جوان کشيد. جوان، در همان لحظه شفا يافت. سپس علي عليه السلام به فرزندان نسبت به نيکي به والدين توصيه کرد و فرمود: «عليکم ببرّ الوالدين؛ شما را به رفتار نيک با پدر و مادر، سفارش مي کنم».(57)
کسي که با پدر تندي کند، ذليل مي شود
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

ثلاثة من عازَّهم ذلَّ: الوالد و السلطان و الغريم.(58)

سه کس هستند که اگر کسي در صحبت کردن بر آنها تندي کند، خوار مي شود: پدر، حاکم و شخص مديون.
کسي که به پدر احترام کند، مورد احترام پيامبر صلي الله عليه و آله است
در روايتي درباره رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده است:
أتته اُخت له من الرضاعه، فلمّا أن نظر اليها سرّ بها و بسط رداء. لها فأجلسها عليه، ثم أقبل يحدِّثها و يضحک في وجهها، ثم قامت فذهبت، ثمّ جاء اخوها فلم يصنع به ما صنع بها فقيل: «يا رسول الله! صنعت بأُخته ما لم تصنع به و هو رجل؟»، فقال: لأنّها کان أبرّ بأبيها منه.(59)
خواهر رضاعي پيامبر صلي الله عليه و آله به محضر ايشان آمد. حضرت خوشحال شد؛ سپس عباي خود را پهن کرد و او را روي آن عبا نشانيد. بعد با او سخن گفت و به او با چهره اي خندان، نگاه مي کرد. آن گاه او از محضر پيامبر صلي الله عليه و آله مرخّص شد سپس برادر رضاعي آن حضرت آمد. آن احترامي که به خواهر رضاعي خود کرد، به برادر رضاعي خود نکرد. شخصي به آن حضرت عرض کرد: «احترامي که به خواهر رضاعي خود گذاشتيد، به برادر رضاعي خود نگذاشتيد، با آنکه مرد است». حضرت در جواب فرمود: زيرا خواهرم به پدر خود، از برادرش مهربانتر است.

پي نوشت ها :
 

54 - منتهي الآمال، ج 2، ص 324.
55 - اصول کافي، ج 2 (باب البرّ بالوالدين)، ص 162.
56 - منتهي الآمال، ج 2، ص 6.
57 - پند تاريخ، ص 88.
58 - بحارالأنوار، ج 71، ص 71.
59 - همان، ص 82.

منبع:www.hawzah.net
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image