حروفيان به دارندگان مذهبي مي گويند که پايه آن بر افکار خرافي علم الحروف نهاده شده است .
"حروفيگرى" به دست "فضل اله استرآبادى" متخلص به نعيمى (740 تا 796) پديد آمد و در مدت كمى از شمال خراسان وحاشيه خزر تا فارس و اصفهان و از آذربايجان تا عراق و سوريه و آناتولى گسترش يافتو حتى به اروپا (منطقه بالکان) رسيد.
سير شكل گيري و تداوم انديشه هاي صوفي- شيعي يا صوفي- سني در ايام فترت بعد از حمله مغول و بلبشوهاي سياسي سقوط ايلخانان تا دوران تيموريان نشان دهنده بستري است مهيا براي پديداري و بالندگي ايدئولوژي هاي شالوده شكن و در اين بستر گاه انديشه ها در پس خانقاه ها و زاويه هاي خزندگان از خانقاه ها بيرون مي آيند و در پيكار با حكومت وقت جان نثار مي كنند. پس از هجوم مغول به سرزمين هاي اسلامي و سقوط خلافت بغداد، پيوند صوري اين پايگاه ايدئولوژيك با مناطق مسلمان نشين گسست و بحران هاي ناشي از اين گسست بر پيكره مناطق تابع خلافت سايه انداخت. هنوز درهم ريختگي ساخت هاي كهن و التهابات گسترده مردم از آن تهاجم دهشتناك به سكون و آرامش تبديل نشده بود كه صداي گام هاي ستوران سپاهيان تيمور لرزه بر اندام توده مصيبت زده انداخت و سوال در اينجاست كه انسان رهيده اين عصر با كدام ابزار و در پناه كدام انديشه و ايدئولوژي مي توانست موجوديت خود را حفظ كند؟! در اينجا ديگر خزيدن در پس تصوف خشك وامانده از تهاجم مغولان و پيشه سازي فقر و انزوا پاسخگوي روح زمانه نبود بلكه حضور چهره كاريزمايي ضروري مي نمود كه بتواند با ابداع طرحي جديد اين بساط را برچيند و به عنوان منجي عمل كند، اگرچه به دروغ باشد. و بدين سان در قرن 8 و 9هـ ق با به وجود آمدن نهضت هايي مذهبي- صوفي و ساختارشكن مواجهيم، اين نهضت ها نه از سوي شيعيان دوازده امامي و نه از سوي اهل سنت كاملا پذيرفته مي شد و اما نهضت حروفيه با رويكردي غاليانه و التقاطي و بر اساس ايدئولوژي رمزگراي حروف الفبا به رهبري فضل اله حروفي ( استرآبادي ) شكل گرفت.
تاريخ اعتقاد به خاصيت حروف در اسلام
تاريخ اعتقاد به خاصيت داشتن حروف در اسلام بسيار کهن است . ابن نديم در الفهرست (ص429) معزمين يعني دعانويسان را دو گروه دانسته ، يکي را صاحب طريقه محموده و روش پسنديده نام نهاده، دوم را مذموم و ناپسنديده ، مي گويد: نخستين کسي که در اسلام به اين علم پرداخت ابونصر احمدبن هلال بکيل است ، و بعد از وي هلال بن وصيف ، صاحب «الروح المتلاشية» و «المفاخر في الاعمال » و «تفسير ما قاله الشياطين لسليمان » و بعد از وي ابنالامام است که همزمان المعتز خليفه عباسي (251-255هَ . ق .) بود.
ابن خلدون (732-806هَ . ق .) در بند22از فصل ششم از کتاب اول مقدمه اي که بر تاريخ نگاشته ،زير عنوان «علم السحر و الطلسمات » مطالبي آورده که براي شناسائي مذهب حروفيه نيز مفيد است ، و سپس در بند23همان فصل زيرعنوان «علم اسرارالحروف » بتفصيل اين مذهب باستاني را معرفي کرده است. وي ميگويد: اين علم سيميا نام دارد،و از وقتي که غُلاة متصوفه در اسلام يافت شدند، و به خيال راه يافتن به ماوراي حواس افتادند، و قائل به درجات نزولي و صعودي وجود شدند، و ارواح افلاک را مظاهر آسماني خدا دانستند، اين علم يافت شد، زيرا که اسماء خدا که بوجودآورندگان جهانند مرکب از حروف هستند،پس حروف در حقيقت تشکيل دهنده همه عوالم ، و روح عالم هستند و بنابراين مي توان بوسيله آن حروف و اسماءحسني در عالم طبيعت تاثير نمود. سپس درباره چگونگي تاثير حروف و سبب آن اختلاف کرده ، دسته اي گويند علت اين تاثير همان مزاج حروف است . اينان براي حروف مانند عناصر اربعه ،چهار قسم مزاج قائلند، هفت حرف آتشين مزاج که عبارت است از: «ا، ه ، ط، م ، ف ، س ،ذ» و هفت حرف هوائي «ب ، و، ي ، ن ، ض ، ت ، ظ» و هفت حرف خاکي «د، ح ، ل ، ع ، خ ،ش » و هفت حرف آبي مزاج «ج ، ث ، ز، ص ، ع ، ق ، ک ». بوسيله حروف آتشين بيماريهاي سرد دفع و حرارت را تقويت کنند مانند تاثيرات مريخ . و بوسيله حرفهاي آبي اعمال ضد آن انجام دهند. و دسته ديگر علت تاثير حروف را در عددي که در آنحرف پنهان است ميدانند. اينان گويند هر حرفي نماينده عددي است (ا، ب ، ج ، د = 1،2،3،4). موضوع علم کيميا نزد ايشان تاثير جسم در جسم است ، و موضوع علم سيميا تاثير روح در جسم ميباشد. و تناسب ميان حرف و عدد در نزد اينها، و تناسب ميان حرفها و مزاجهاي چهارگانه ، نزد دسته اول ، امري علمي و منطقي نيست ، بلکه يک مسئله کشفي و ذوقي ميباشد. و نيز ابن خلدون گويد: فرق اهل طلسم و اهل اسماء، آن است که اهل طلسم و سحر به برخي رياضت هاي جسماني احتياج دارند اما اهل اسماء رياضتشان رياضت اکبر است وتصرفات ايشان کرامت خدائي ميباشد، و تحت قانون درنيايد، ليکن گاهي اينان نيز قانونهائي براي ارتباط ميان کلمات و ستارگان وضع کرده ، همان تقسيمات کاهنان و نجوميان را در حروف و کلمات آرند و برخي به اين نيز اکتفا نکرده مانند مسلحه مجريطي ، و احمد بوني ، آيات قرآن را نيز دسته بندي کرده و هر دسته اي را با يکي ازستارگان ، و هر ستاره را با قطعه اي از عالم طبيعت مربوط دانند. و نيز در اينجا ابن خلدون استخراج جواب از حروف سوال را يکي از انواع علم سيميا (علم الحروف ) شمرده و به ذکر مباحث اين علوم پرداخته است . بايد اضافه کرد که گفتار ابن خلدون راجع به حروفيان قرن هفتم و هشتم ميباشد، و پس از وي تا قرن نهم که مذهب حروفيه در آن تاسيس شده است ، اندکي تغيير رخ داده يعني از جنبه علمي بقول ابن خلدون «طلسمي و سحري » اين افکار کاسته شده است .
در پايان سده هشتم وروزگار تيمور مردي بنام شيخ رجب برسي و ديگري بنام محمود مطرود پسيخاني مي بينيم که خود و شاگردان ايشان افکار صوفيانه و فلسفه اشراق سهروردي را با پندارهائي درباره سحر و طلسم درآميخته براي دعا و ذکر و بر زبان راندن واژه ها و حروف و شماره ها نيروئي مي پنداشته اند. فضل ا? به حروفي شهرت يافت و پيروانش حروفيان و حروفيه خوانده شدند.
فضل ا? استرابادي با بيان معني هاي شگفت انگيز براي آيه هاي قرآن و سخنان پيغمبراسلام دين نوي پديد آورد. و بنياد تفسيرهاي خود را بر اصالت حروف نهاد . وي ميگفت هرکه ميخواهد راه به معني درست کتابهاي آسماني و سخنان پيغمبران پيشين ببرد، بايد با معني و خواص و راز حروف آشنا شود. و او خود نيز معني هاي شگفتي که براي قرآن و سخنان پيغمبر اسلام بيان ميکرد از همين راه بدست آورده بود .
دکتر کيا مي گويد: فضل در جاودان نامه که بزرگترين کتاب اوست به تفسير قرآن با آوردن سخناني از پيغمبراسلام و گاهي از انجيل پرداخته و بيشتر خود را «و من عنده علم الکتاب » خوانده ، ولي در همين کتاب و کتابهاي ديگر وي و در نوشته هاي پيروانش اين نام ها و لقب ها و صفت ها نيز براي او ديده ميشود: «مسيح » و «مهدي » و «قائم آل محمد (ص )» و «خاتم اوليا» يا «ختم اوليا» و «خاتم ثاني » يا «ختم ثاني »و «مظهر الوهيت » و «صاحب ولايت » و «شهيد» يا «شهيد محمد» و «صاحب بيان » و «صاحب تاويل » يا «صاحب علم تاويل » (تاويل قرآن و حديث ) و «مظهر کلام قديم » و کسي که راه به سراير کتاب آسماني يافته و به سرّ «اوحي الي عبده ما اوحي » (قرآن10/53) رسيده ، و روح او بر ملا اعلي و آسمانها گذر کرده ، و از پيش خدا و بهشت آمده ، وبه مقامي رسيده که شيطان را در آن راه نيست ، و کسي که به عالم ارواح و ذات و صفات ملکوت رسيده و مشاهده ماکان و مايکون کرده و راه به علم خدائي برده و علم خدائي نزد اوست ، و کسي که گروه ناجي را ازميان مسلمانان ميشناسد و «حضرت رسالت » و «صورت اصل خدائي » و «ذبح عظيم » و «شهيد اعلا» و پيروانش بيشتر او را خدا و حق (يا بنامهاي ديگر خدا يا صفت هاي خدائي ) ميخوانند. ودر نثر بيشتر از او بنام «صايل » يا «حضرت صايل » و «حضرت بزرگواري » ياد ميکنند. و صفت او در نوشته هاي ايشان «عزفضله » يا «جل عزه » يا «جل عزه و عز فضله » است . فضل گواه حقانيت دعوي هاي خود را بيان معني هاي تازه اي ميداندکه براي قرآن و سخنان پيغمبر اسلام و گاهي انجيل آورده که بنظر او معني راستين آنهاست و کسي جز وي بدان راه نيافته است و از همين رو خود را «و من عنده علم الکتاب » ميخواند. فضل کتاب آسماني که وحي باشد و جبرئيل يا فرشته ديگري از آسمان آورده باشد ندارد، زيرا او ميپذيرد و ميگويد که نبوت به پيغمبر اسلام پايان يافته و پس ازوي باب وحي مسدود است ، و آخرين کتاب آسماني قرآن است ، ولي از اين سخنان فضل نبايدگمان کرد که پيروان او گروهي از مسلمانانند، زيرا انديشه ها و سخنان و تفسيرهاي او با مسلماني و آنچه مسلمانان از قرآن و سخنان پيغمبر خود فهميده اند فرق دارد، ودعوي هاي او چنانکه گذشت به اندازه اي بزرگ است که پيش پيروان خود و بگفته خود برتر از هر پيغمبري است وآنچه براي هيچ پيغمبري به وحي و الهام روشن نشده براي او آشکار است و آنچه هيچ پيغمبري نگفته او ميگويد. از اين رو با آنکه بنياد را برمسلماني نهاده بايد او را پديدآورنده دين نوي دانست و خود او اين معني را در نامه اي که از شروان در پايان زندگاني به يکي از ياران خويش نوشته، آشکار کرده است .
اهميت مذهب حروفي
نوشته هاي فضل و پيروانش نشان ميدهد که وي با انديشه هاي صوفيان واسماعيليان و زبانهاي عربي و ترکي آشنائي داشته و برخي از نوشته هاي عيسوي و شايد تورات را ديده است . وي مخالفين خود را قشري و خود را واقع بين و طرفداران خويش را آزادگان شمرده است .
براون گويد: « اين مذهب از آن جهت قابل توجه و شايسته مطالعه است که نه تنها مبادي و تعاليم عجيبه و ادبياتي وسيع ايجاد کرد و مخصوصاً اشعار بسيار به فارسي و ترکي بجاي گذاشت ، بلکه از لحاظ حوادثي عظيم که به وجود آورد داراي اهميت تاريخي ميباشد. عقوبت ها و شدائد بسيار از يک طرف ، و قتل و کشتارهاي زياد از طرف ديگر، همه بواسطه بروز اين عقيده واقع شد. گرچه پيروان آن ظاهراً درايران دوامي نياوردند، لکن از خاک ايران تجاوز کرده در کشور ترکيه محيط مساعدي براي ترقي و تکامل خود پيدا کردند، و در لباس طائفه دراويش بکتاشي نشو و نما يافتند. واين سلسله مهمترين نماينده آن عقايد ميباشد. مورخين ايراني ،راجع به اين جماعت وموسس آن بکلي خاموش مانده اند. تنها اشاره اي که در اين باب در تواريخ فارسي ملاحظه ميشود در مجمل فصيحي خوافي در ذيل حوادث سال829هَ . ق ./1426م . است ، و مفصل تر از آن در حبيب السير آمده است که در ذيل وقايع سال بعد در روز23رجب829هَ . ق ./4مارس1426م . داستان سوقصد احمد لر حروفي را به شاهرخ ذکر کرده است . تا آنجا که بايسنقر جمعي را دستگير کرده بکشت و اجساد آنها را بسوزانيد و از آنجمله يکي خواجه عضدالدين نوه فضل ا? استرآبادي حروفي بوده است . و نيز سيد قاسم الانوار شاعر صوفي معروف نيز مورد سوظن واقع شده و بحکم بايسنقر از هرات تبعيد گرديد. تعاليم فضل ا? ابتدا در کتابي بسيار عجيب که قسمتي به عربي و قسمتي به فارسي و بعضي ديگر به يکي از لهجه هاي محلي ايران است نوشته شده ، و آن موسوم است به «جاويدان کبير» موجود است .»
از استرآباد تا اصفهان
پس از مرگ سلطان ابو سعيد آخرين ايلخان مغول در سال 736 هـ ق و بحران سياسي جانشيني او، ايران عرصه كشاكش ها و زد و خوردهايي گرديد كه جاي جاي آن از آسيب مصون نماند. استرآباد موطن فضل الله يك بار به دست طغاتيمور و بار ديگر به دست سربداران مي افتاد و همجواري استرآباد با سربداران در خراسان و مرعشيان مازندران ناگزير اين شهر را از تاثيرات فكري سردمداران سربداري چون شيخ خليفه و شيخ حسن جوري و از سوي ديگر سيدقوام الدين مرعشي بركنار نمي داشت همچنين تاثير متقابل انديشه هاي مدون فضل الله نيز در بازماندگان سبزواري ( اميرعلي دامغاني ) به حلقه مريدان حروفي گري كاملا مشخص و واضح است. چهار سال پس از مرگ ابوسعيد، فضل الله در سال 740 هـ ق در استرآباد متولد شد. سيد فضل اله در يك خانواده شيعى دوازده امامى زاده شد . بدين سان طفوليت و جواني فضل همزمان با اوضاع درهم ريخته سياسي سقوط ايلخانان تا برآمدن تيمور است. پدر فضل الله قاضي القضاه استرآباد بود و او پس از مرگ پدر مورد توجه نزديكان واقع شد تا به نحوي جاي پدر را پر كند. تا اينكه درويشي در هنگام برگشت او از دارالقضا اين بيت مولانا را بر او خواند:
از مرگ چه انديشي چو ذات بقا داري / در گور كجا گنجي چون نور خدا داري
معني حقيقي اين بيت كه مفهومي عميق از پشت پا زدن به دنيا و عشق الهي و مانا را بر دل فضل الله القاء مي كرد چنان تاثيرگذار بود كه پس از آن او لحظه اي از عبادت و رياضت غافل نشد و سير و سلوك معنوي و شب زنده داري هايش را آغاز كرد و براي كسب بيشتر و بهتر معرفت الهي به سفر پرداخت و در ابتدا به اصفهان گام نهاد.
از طاقيه دوزي تا الوهيت
فضل الله استرآبادي به شغل طاقيه دوزي اشتغال داشت و در اين كار به صورتي عمل مي كرد كه در نزد عامه به فضل حلال خور معروف گرديد. اين عامل به همراه نسب نامه او كه منتهي به حضرت علي (ع) مي شد و نيز جايگاه شغل پدرش اش (قاضي القضاتي) نوعي مشروعيت مذهبي و جاذبه اجتماعي را براي او به بار آورد. فضل الله پس از روي آوردن به زندگي توام با طاعت و عبادت در سال 759هـ ق به اصفهان رفت و سپس عازم مكه شد. وي پس از بازگشت از مكه به تبريز وارد شد و با سلطان اويس جلايري ملاقات كرد. اين ملاقات بيانگر گرايش جلايريان به فضل و نيز كسب حامي سياسي از سوي فضل الله است. بدين ترتيب رهبر فرقه حروفيه با رها كردن خانمان خود وارد مقطع جديدي از زندگي خود مي شود و با خواب هاي معصوميني چون امام رضا (ع) و پيامبراني چون عيسي صبغه پذيرش و مشروعيت مردمي فضل الله پررنگ تر گرديد و در حين اقامت چهار ماهه اش در شهر اصفهان دچار درد شد و فرصتي براي غور در رويا و خواب براي او فراهم آمد و او از اين پس با عنوان « معبر خواب » معروف گرديد. فضل الله در ادامه سفرهاي خود پس از رفتن به خوارزم در حدود سال 760 هـ ق باز هم به اصفهان سفر كرد. فضل الله با اقامت موقتي در مسجد طقچي اين شهر به تعبير خواب پرداخت و از اين طريق نظر علما، سادات و سياسيون عصر را جلب كرد. در واقع مرحله خوابگزاري او را مي توان هسته مركزي فعاليت هاي او خواند. زيرا از اين پس توجه بسياري از مردم از جمله طبقه متوسط (اصناف و اهل حرف) به وي جلب شد. و زمينه براي اعلام موجوديت الهي او در سال 778 هـ ق در تبريز و در آستانه چهل سالگي فراهم گرديد. فضل الله با اعلام آيين خود معتقداتش را بدين صورت ابراز داشت: او چون ديگر پيامبران يعني آدم (ع)، عيسي(ع) و حضرت محمد (ص) خليفه خداست و پس از اين پيامبران كه براي بيان شريعت مامور شده اند خدا افشاي حقيقت را بر عهده او نهاده و دور نبوت به پايان رسيده و دوران الوهيت وي فرا رسيده است و نجات عالم در دست اوست و او «مهدي» است. علاوه بر آن فضل اسرار حروفي گري خود را بيان كرد. او با ادعاي الوهيت به يكي از مراحل حساس و مهم اجراي اهداف سياسي- اجتماعي خود گام نهاد. فضل الله با برگزيدن هفت داعي و فرستادن آنها به چهارگوشه جهان اسلام در تبليغ آيين جديد خود سعي كرد و بار ديگر راه سفر در پيش گرفت و اين بار در اصفهان مدتي از نظرها غايب شد تا صبغه موعودگرايي (مسيانيسم) دعويش را مسجل گرداند.
قلعه النجق سال 796 هـ ق
فضل الله استرآبادي پس از آشكار كردن دعوت خود و كسب مديران و پيروان بسيار به منظور گسترش ايدئولوژي نهضت به دامغان، باكو، حويزه و خراسان شتافت. وضعيت سياسي اين سال ها با حملات تيمور به منظور مطيع سازي حكومت هاي محلي مشخص مي گردد. آنچنان كه در سال 786 هـ ق كشتار فجيع مردم اصفهان (شهري كه به عنوان يكي از مراكز اصلي حروفيان بود) به دست تيمور رخ داد. سرانجام با تقابل طبيعي انديشه حروفي گري فضل الله با پهن شدن اقتدار تيمور بر گستره ايران، فضل الله ابتدا به دعوي مسيح بودن متهم شد و با همياري علما و فقهاي سمرقند تيمور توانست عليه فضل دست به اقدام زند، بدين ترتيب فضل الله به ميرانشاه در شروان پناه برد و به همدستي او و فتواي شيخ ابراهيم دستگير شد و در قلعه النجق محبوس گشت و در روز ششم ذيقعده 796 هـ ق به قتل رسيد.
دکترکيا گويد: وي در پايان زندگاني در شروان (باکو يا باکويه ) ميزيسته و زنداني يا پناهنده در آنجا بوده است و گواه براين معني نامه اي است که از آنجا به يکي ازياران خود نوشته و بعدها بر آن عنوان وصيت نامه افزوده اند و حال آنکه وصيت نامه ايکه حروفيان از آن ياد ميکنند جز اين است . اينک متن نامه :
«سواد خط مبارک ح ف ج ه (حضرت فضل جل عزه ) بر قطعه کاغذ نوشته در ميان اوراق «محبت نامه » الهي بود.
يک دل از شوق سخنها دارم
قاصدي نيست که در پيش تو تقرير کند.
خدا برحال اين فقير گواه است که بغير از تفرقه اطفال و مفارقت اصحاب هيچ نگراني نمانده است ، مسئله اي چند که نگران بود تسليم آن عزيز و عزيزان کرده است ، اگر حق تعالي به جميع نيک خواسته باشد برسد. باقي
تا چه خواهد کرد يارب يارب شبهاي من .
در همه عمرم مرا يک دوست در شروان نبود
دوست کي باشد؟ کجا؟ اي کاش بودي آشنا
من حسين وقت و نااهلان يزيد و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا.
بر آن عزيزان پوشيده نيست که اين فقير را از جهت دين نگراني نمانده است . سلام ودعاي ما در اين آخر به اصحاب و ياران و دوستان برسانند و نوع (نوعي ) سازند که قاعده ها و اين ابيات و اين حقايق به ايشان برسد. روز (روزي ) چند به گوشه اي ناشناخت فروکش کنند و آنرا ضبط بکنند. و اين آئين نواست آن فرزند واماندگان وآزادگان را از ما بپرسند والسلام .»
و ديگر اين عبارت جاودان نامه که گويا پيروان او به آن کتاب افزوده اند: «بسم ا? الرحمن الرحيم دانستن تقسيم زمان «و خمرتطينة آدم بيدي اربعين صباحاً» و «واعدنا موسي ثلثين ليلة و اتممناها بعشر» .و اربعين گوشه نشينان و چهل سال حضرت رسالت (فضل ) درباکويه که
اربعين چند ساعت بو (باشد) که خلقت آدم در خو (او) کي (کرد) در باکويه در دوم
ربيع الاَّخر سنه ست و تسعين و سبعمائة»
و اين دو بيت از «قيامت نامه » علي الاعلي خليفه فضل:
آمد چو ندا ز راه باکو
برخيز بتا ودست و پا کو
آنجاي نشست دلبر ماست
با آنکه برفت جاش برجاست .
و اين دو بيت آخر نسخه اي از «محبت نامه » که معرفي آن خواهد آمد ويکي از پيروان فضل نوشته است:
اي بهشت جاودانم روي تو
با محبت عرش نامه روي تو
تا بخوانم روضه باکوي تو
ميرسد از نامه نو بوي تو
قتل فضل اله و پيروان او به طرز فجيعي بوده است، و پيروانش رنگ سرخ احساساتى و عاطفى شديدى از سنت شهادت شيعى بدان داده اند و حتى براى فضل اله روضه مىخواندند، روضه باكو مثل روضه كربلا بود.
پس از فضل الله
كشتار پانصد تن از حروفيان در تبريز و قيام «حاجى سرخ» حروفى در اصفهان به سال 834 ه .ق. و حمله به شاهرخ در هرات به سال 830 از جمله نشانه هاى فعاليت بقاياى حروفيه است.
اما حروفيه از همان سال 800 به بعد كه به قول خودشان سال «ض» و سال ظهور موعود حروفى بود، به آناتولى رفتند و روى مسلمانان و مسيحيان كار كردند و توفيق نيز يافتند. رمز توفيق حروفيان درآناتولى بين مسلمانان آن بود كه پيشتر «وحدت وجوديان» و «غلات بابائيه» و «صوفيانبابائيه» و «صوفيان بكتاشى» در آنجا زمينه هايى فراهم آورده بودند بطوري كه مي بينيم حروفيان با بكتاشيان مىپيوندند و يكى مىشوند، بلكه مي توان گفت ادبيات حروفى و بكتاشى متاخّر يكى است و گاهى قابل تفكيك نيست.
بعد از فضل هوادارانش طبق وصيت وي در اطراف پراکنده شده بصورت پنهاني به انتشار افکار وي پرداختند . نخستين جانشين فضل شيخ ابو الحسن اصفهاني معروف به علي الاعلي بود که لقب خليفه الله و وصي الله داشت و داماد فضل بود.
دختر فضل الله در ادامه راه پدرش نقش مؤ ثرى در تنوير افكار زنان داشت . او نيز به دستور قراقويونلو در تبريز كشته شد.
پس از فضل الله حروفي نهضت او وارد مرحله جديدي از روند پيشرفت تدريجي خود گرديد. تغيير تاكتيك سياسي حروفيان پس از اين واقعه با روي آوردن علي الاعلي ازجانشينان فضل الله به قرايوسف قراقويونلو كه از دشمنان ميرانشاه به شمار مي رفت، كاملا محسوس و مشهود است. بدين ترتيب كشته شدن رهبر فرقه حروفيه و حوادث زمانه مسببات مهاجرت برخي از رهبران و داعيان اين نهضت را به آناتولي و ظهور فرقه بكتاشيه را در آن سامان پديد آورد، در ايران نيز دختران و دامادهاي فضل الله راه وي را پي گرفتند و در قالبهايي چون « وحدت وجوديان » و « باباييه » به فعاليت پرداختند.
حروفيان هر از گاهي به دربار نزديک مي شدند و حاشيه امنيت براي خود مي ساختند ولي اکثرا مورد غضب قرار ميگرفتند و کشته ميشدند محدوده فعاليت انها تبريز، اصفهان، لرستان و اناتولي بود و هم اکنون نيز ميتوان اينان را در غرب ايران يافت .
مرحوم عبد الباقي گولپينارلي در سخنان خود ميگويد «ايا هنوز هم اين اعتقاد کودکانه ادامه دارد؟ اين را نميدانيم ولي در اوايل قرن 20 که هنوز بچه بودم از يک بکتاشي البانيايي شنيدم که در ميان بکتاشيان افرادي که مستطيع هستند با پوشيدن لباس احرام و بر پا کردن مراسم ابتدايي حج در ميدان (اتاق بزرگ که ايين بکتاشي در ان انجام ميشود )به صورت هفت بار رفت و امد ميان دو شمع به عنوان سعي به ايين حروفيه در امدند .
سوقصد حروفيان به شاهرخ
يکي از مهمترين اقدامات حروفيان اقدام به قتل شاهرخ تيموري بود که موفق نبود و احمد لر که اقدام به اين ترور کرده بود در دم کشته شد و پس از تحقيقات حروفيه بودن وي اشکار شد.
فصيحي خوافي درکتاب مجمل (در رويدادهاي سال829هَ . ق .) و مير خواند در دو کتاب خود حبيب السير (جزو3ازج3ذيل «ذکر کارد خوردن ميرزا شاهرخ بهادردر مسجد هرات از دست احمد لر) و خلاصةالاخبار (ذيل عنوان ذکر بعضي از وقايع متفرقه و حوادث متنوعه ) و قاضي زاده تتوي در تاريخ الفي (ذيل رويدادهاي سال830) و کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي درمطلع السعدين (جزء1ج1ذيل رويدادهاي سال830) شرحي در کارد خوردن شاهرخ پسر تيمور نوشته اند که خلاصه آن اين است : در روز آدينه بيست وسوم ربيع الاَّخر سال830پس از آنکه شاهرخ نماز آدينه در مسجد جامع هرات گزارد،کپنک پوشي بنام احمد لر از پيروان مولانا فضل ا? استرابادي نامه اي در دست بر سرراه آمد. چون نامه از او گرفتند پيش دويد و کاردي به شکم شاهرخ زد. زخم کارد وي کارگر نيفتاد. علي سلطان قوچين از شاه رخصت گرفت و در همان جا او را کشت . شاهرخ پس از چندي درمان بهبود يافت . بايسنقر و بزرگان کشور از کشتن لر پشيمان شدند و چون به بازجستن حال او پرداختند در ميان رختهاي وي کليدي يافتند که بدان در خانه اي ازشهر هرات گشوده شد. چون از مردم پيرامون آن از حال مردم آن خانه پرسيدند نشان هاي احمد لر را دادند و گفتند که وي در اين خانه طاقيه مي دوخت و بسياري از بزرگان به خانه او مي آمدند و يکي از ايشان مولانا معروف خطاط بود و اين مولانا مردي بود بسيار بزرگ منش و آراسته به هنرهاي گوناگون و نخست پيش سلطان احمد جلاير در بغداد ميزيست و از او رنجيده به شيراز نزد ميرزا اسکندر رفته بود. شاهرخ پس از گشودن شيراز او را به هرات فرستاده و درکتابخانه پادشاهي به کتابت گماشته بود. زماني بايسنقر نامه اي بدو نوشته و از وي خواهش کرده بود که خمسه نظامي را براي او بنويسد و او اين نامه را پس از يک سالن نوشته بازفرستاده بود و از اين کردار وي بايسنقر سخت دلتنگ بود. چون دوستي او بااحمد لر آشکار شد فرمان به کشتن وي داد و او را سه بار تا پاي دار بردند و سرانجام در چاه قلعه اختيارالدين زنداني کردند. و نيز در همين بازجوئي به بايسنقر رسانيدند که احمد لر گاهي به خدمت شاه قاسم انوار ميرفته و بايسنقر فرمان داد که قاسم انوار از خراسان بيرون رود و او ناچار به سمرقند رفت و الغبيگ وي را بزرگ وگرامي داشت و همچنين در اين بازجوئي خواجه عضدالدين نوه دختري مولانا فضل ا?استرابادي و گروهي ديگر از همراهان احمد لر کشته و سوزانيده شدند. ديگر از کساني که در اين واقعه تبعيد شدند صائن الدين ترکه است .
حروفيان ترکيه
براون مي گويد: در23اکتوبر1896م . دوست من مرحوم گيبتوجه مرا در نامه خود به اين نکته جلب نمود که در چند تذکرةالشعراء ترکي مانند تذکره لطيفي و عاشق چلبي از چندين شاعر ترک به تخلص نسيمي ياد شده که يکي از آنها بصفت حروفي ذکر شده ، و رابطه او را با فضل ا?استرآبادي ميتوان از بعضي اشعار او استنباط نمود مثل اين شعر:
علم حکمتدن بلورسگ گل برو گل اي حکيم
سن نسيمي منطقدن دگله فضل اللهي گور
يعني : اگر علم حکمت مي طلبي ،اي حکيم بيا و منطق نسيمي را بجو و فضل الهي را تماشا کن . مستر گيب در پيرو آن رهنمائي فصلي (ف7ص336) در جلد اول کتاب خود «شعر عثماني » را وقف به تحقيق درباره فرقه حروفي نموده ، و مخصوصاً از دو شاعر حروفي ترک يکي نسيمي و ديگري رفيعي که دومي شاگرد اولي بوده است بحث ميکند. مسترگيب نتوانسته است که اثري از اين طايفه از اواسط قرن هفدهم به بعد بيابد بلکه دو مطلب از تواريخ منابع ترکي بدست ميدهد که کيفيت مصيبت و عقاب فجيعي که چندمرتبه بسر آنهاآمده ذکر ميکند.
واقعه اول نقل از کتاب شقائق النعماني هاست که در آن روايت ميکند چگونه فخرالدين عجمي مفتي ايراني اسلامبول شاگرد ميرسيدشريف جرجاني چند نفر از پيروان حروفيه را گرفته و آنان را مانند زنادقه و کفار امر فرمود زنده بسوزانند، و با آنکه آنان طرف اعتماد و لطف سلطان محمد خاندوم (فاتح ) بوده اند سلطان با همه قوت و شوکت خود ظاهراً نتوانسته است آنها را خلاصي دهد، و هم نقل شده است که مفتي مذکور را چندان حرارت ايمان بجوش آمده بود که خود شخصاً در آتش ميدميد و در آن هنگام لختي از ريش دراز وي بسوخت .
واقعه دوم نقل از تذکرةالشعراء ترکي تاليف لطيفي است که ميگويد چگونه اباطيل کفرآميز يک نفر شاعر حروفي متخلص به تمنائي باعث شد که وي را با چند تن ديگر از آن جماعت محکوم به قتل و به سوختن نمودند، در زمان سلطان بايزيد اول (ايلدرم ) حريف و مخاصم تيمور که در سال804 از تيمور شکست يافت . چون بقولي در اين سال بوده است که فضل ا? حروفي بقتل رسيده معلوم مي شود که مبادي او بطوري وسعت انتشار حاصل کرده بود که در اندکي ازاسترآباد به آدرنه رسيده ، حتي در زمان حيات او و هم از ابتدا به سخت ترين و شديدترين وضعي مشايخ اسلام به مخالفت آن برخاسته اند.
حروفيان پس از سده نهم
براون بنقل از گيب ميگويد که وي هيچگونه سند و نوشته اي راجع به جنبش اين طايفه در قرون اخيره نتوانسته است کشف نمايد، و ميخواهد بگويد که نهضت حروفيان از اواخر قرن پانزدهم ميلادي (قرن نهم هجري ) چندان تجاوز ننموده ،و هرگونه تشکيلاتي که داشته اند ظاهراًدر اثر عقاب و عذاب شديدي که در زمان سلطنت بايزيدخان درباره آنها بعمل آمده ازميان رفته است . ليکن بايد گفت فعاليت اين طايفه در حقيقت تا عصر حاضر ادامه داشته است . درويشان بکتاشي هنوز نمايندگان افکار حروفيان ميباشند.
شکنجه حروفيان در ترکيه
براون ميگويد: با وجودهمه احتياطات در مملکت عثماني ، چند مرتبه حروفيان و بکتاشيان گرفتار عقابهاي شديد شدند که يکي از آن جمله در اين اواخر به سال1240ق . در زمان سلطان محمودخان اتفاق افتاد که بسياري ازآنان کشته شدند و خانقاههاي آنان خراب و اموال آنان به پيروان فرقه نقشبندي واگذار شد. چنانکه فجايع فخرالدين عجمي و سوختن تمنائي شاعر پيش از اين ياد شد بسياري از مشايخ و مريدان آنان که حيات يافتند و در ميان دراويش نقشبندي و قادري ورفاعي و سعدي منسلک شدند، و در آنجا با کمال حزم و احتياط محرمانه به نشر مبادي خود پرداختند. با وجود همه اين مصائب و شدائد درباره آن عقايد، بزودي تجديد حيات يافت ، و هم اکنون در ممالک ترکيه برخلاف ايران که اصل و منشاء اين جماعت است ،انتشاري وسيع دارد، و ظاهراً اکنون در ايران اثري از وجود اين فرقه باقي نيست هرچند بلاشبهه بسياري از تعاليم و عقايدآنان هنوز در ميان عرفاء آن سرزمين وجود دارد، ونيز بسياري از نظريات عجيبه و اصطلاحات غريبه ايشان بامبادي فرقه هائي مانند بابيه آميخته شده است .
منابع:
magiran.com
worldlibrary.net
www.loghatnaameh.com
hekayateney.persianblog.ir
كتاب ها :
ريتر، هلموت، آغاز فرقه حروفيه، ترجمه حشمت مويد
گولپينارلي عبدالباقي، فهرست متون حروفيه، ترجمه هـ . سبحاني
الشيبي كامل مصطفي، تشيع و تصوف، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو
گولپينارلي عبدالباقي، <حروفيان>، ترجمه دكتر عطاء الله حسني، فصلنامه پژوهش هاي تاريخي، سال سوم، شماره هاي 5-8
فهرست متون حروفيه ترجمه توفيق سبحاني چاپ وزارت ارشاد اسلامي سال1374
نسخه خطي استوار نامه کتابخانه واتيکان به شماره ي 43
حروفيه روشن خياوي نشر احمدي چاپ اول 1379
واژه نامه گرگانى
دانشمندان آذربايجان محمدعلى تربيت
احسن التواريخ روملو
مقدمه ديوان قاسم انوار
نوشته هاى حروفي ادوارد براون،ترجمه عطااله حسنى، فرهنگ ايران زمين شماره 26
از سعدي تا جامي
صائن اصفهاني و سبک شناسي ج3
واژه نامه دکتر کيا /ن