دوران تحصيل، که سالهاي بين 6 تا 18 سال عمر دانشآموز را به خود اختصاص ميدهد دوران سرنوشتساز و شخصيتساز اوست.
دانشآموز در اين سالها تجارب مختلفي کسب ميکند، واکنشهاي گوناگوني را از معلمان در مدرسه و از والدين در خانه دريافت ميکند و در مقابل قضاوتهاي مختلف ديگران نسبت به خود و برداشتهاي خود از واکنشهاي خود از ديگران به تصور ثابتي درباره خودش ميرسد.
در نهايت، دانشآموز با تشکيل يک مفهوم خود مثبت يا منفي، به صورت فردي با اطمينان، داراي عزت نفس بالا، مصمم و بردبار، يا به صورت فردي نامطمئن، نامصمم داراي اعتماد نفس پايين، مضطرب و بيتحمل در ميآيد.
همه اين ويژگيهاي شخصيتي که شالوده سلامت رواني يا بيماري رواني فرد را ميريزند در سالهاي تحصيل در مدرسه شکل ميگيرند، هرچند مطالعات انجام شده در اين باره فراوان نيست، اما پژوهش ديگر که درباره تأثير نمرههاي معلمان بر مفهوم خود تحصيلي و سلامت رواني دانشآموزان انجام گرفته شواهد تأييد کننده بيشتري به دست آمده است.
بنابراين، براي ايجاد احساس شايستگي در دانشآموزان و کمک به آنان در تشکيل يک مفهوم مثبت از خود بايد فعاليتها و برنامههاي آموزشگاه را به گونهاي ترتيب داد که بيشتر به موفقيت دانشآموزان بينجامد نه به شکست آنان. يکي از وظايف مهم معلم و ساير مسئولان آموزشگاه واکنش مناسب آنان به موفقيت و شکست دانشآموزان است.
آنان بايد موفقيتهاي دانشآموزان را پاداش دهند و تشويق کنند ولي در مقابل شکستهايشان بيصبري و واکنشي خشن از خود بروز ندهند، زيرا هر نشانه منفي از سوي معلم و ديگر مسئولان آموزشگاه به توسط دانشآموز به عنوان علامتي براي ناشايستگياش تعبير خواهد شد.
بايد توجه داشت که موفقيت يا شکست واقعي منجر به احساس شايستگي يا نا شايستگي در دانشآموز نميشود. آنچه مهم است تصور دانشآموز از شايـستــگي يا نا شايستگي او در انجام فعاليتهاي يادگيري است و اين تصور به طور عمده از برخورد معلم نسبت کار دانشآموز حاصل ميشود. به قول «فونتانا»:
شکست در مدرسه بيشتر يک نگرش ذهني است تا واقعيت عيني، دانشآموزاني که به خاطر نمرههاي ضعيفي که از سوي معلم ميگيرند و سرزنشهايي که در حضور جمع از معلم دريافت ميکنند به اين نگرش منفي ميرسند، سرانجام از کوشش باز ميايستند و انگيزه براي يادگيري را از دست ميدهند، حتي اگر توانايي کسب موفقيت را هم دارا باشند.
اگر محيط مدرسه براي دانشآموز شواهدي که حاکي از شايستگي و لياقت او در کار مدرسه باشد، در طي چندين سال، خصوصاً در سالهاي نخست تحصيل فراهم آورد و اين تجارب موفقيتآميز در چهار، پنج سال بعد تکرار شود، براي مدت نامحدودي در فرد نوعي مصونيت در برابر بيماريهاي رواني ايجاد ميشود.
چنين فردي قادر خواهد بود تا بدون تحمل رنج و عذاب بر بحرانها و فشارهاي شديد زندگي غلبه کند، احساس او از شايستگي و مهارتهاي شخصي و فنياش که بعضي از آنها را در مدرسه آموخته است وي را قادر خواهد کرد تا در مقابله با موقعيتهاي بحراني زندگي، روشهاي واقعبينانهاي را به کار برد.
البته اين تأمين سلامت رواني حاصل از موفقيتهاي چشمگير در فعاليتهاي در مدرسه براي همه شاگردان پيشرو کلاس يک قانون کلي نيست.
دانشآموزاني که زير فشار والدين و در رقابت شديد با ساير همکلاسيهاي خود در گرفتن نمرههاي بالا توفيق مييابند غالباً شخصيتي نامتعادل، وسواسي و مضطرب دارند.
«ايمس» در پژوهشي که درباره تأثير رقابت بر موفقيت انجام داده، گزارش کرده است که در موقعيتهاي آموزشي که در آن، ميان دانشآموزان رقابت حاکم بوده، حتي دانشآموزان داراي مفهوم سطح بالا نيز با شکست مواجه شدهاند، و به دنبال آن انتقاد از خود افزايش يافته و تصورات فرد نسبت به تواناييهاي شخصياش کاهش يافته است.
از سوي ديگر دانشآموزاني که طي 10 تا 12 سال تحصيل با شواهد مستمر مبني بر نا شايستگي خود در مدرسه روبهرو ميشوند به ندرت مورد تأييد معلمان و والدين قرار ميگيرند.
روحيه اينگونه دانشآموزان با مشکلات عاطفي ناشي از کمبود احساس نا شايستگي در انجام فعاليتهاي آموزشگاهي، ممکن است به محيط خارج از مدرسه تعميم يابد و اين اعتقاد را در فرد ايجاد کند که چنانکه در کارهاي مدرسه ناموفق بوده است در کارهاي خارج از مدرسه هم توفيقي نصيب او نخواهد شد.
يعني مشکل، زماني کاملاً جدي است که مفهوم خود تحصيلي منفي به مفهوم خود کلي منفي تبديل شود.
اما اگر دانشآموز بتواند شواهدي که حاکي از شايستگي او در موقعيتهاي خارج از مدرسه است، کسب کند، خطر تا حدودي رفع شده، احتمال دارد که دانشآموز شکست خورده در تحصيلات رسمي بتواند در زندگي غيرتحصيلي خود کسب موفقيت کند و تعادل رواني لازم را براي زندگي غيرتحصيلي خودبيابد و تعادل رواني لازم را براي زندگي اجتماعي بدست آورد. بعضي از اين افراد که با موفقيتهاي پيدرپي خارج از آموزشگاه برخورد ميکنند، اين موفقيتها را به سرعت به صورت نشانههاي توانايي خود تفسير ميکنند، و همين امر موجب بالا رفتن حس اعتماد به نفس در آنان و افزايش موفقيتهاي بعدي ميشود.
به همين سبب است که گاه ديده ميشود دانشآموزاني که در موفقيتهاي تحصيلي توفيقي نصيبشان نميشود، و بعضاً برچسب کم هوشي به آنان زده ميشود، مدت زماني پس از آنکه تحصيلات رسمي را رها کردند و به يک فعاليت غيررسمي اشتغال ورزيدند، سريعاً به موفقيت ميرسند و خيلي از نزديکان و آشنايانشان را به حيرت وا ميدارند.
اين نيز نتيجه همان تأثير متقابل پيش گفته است؛ يعني کسب موفقيت، افزايش اعتماد به نفس، بالا رفتن پشتکار و جديت ، افزايش موفقيت ، افزايش سطح اعتماد به نفس ... الي آخر.
کوتاه سخن اينکه، معلم، مشاور، مدير، پدر و مادر و ساير مسئولان تربيتي کودک، از همان روزهاي ورود به مدرسه، بايد مواظب اعمال و رفتار او و واکنشهاي خود نسبت به وي باشند.
موفقيتهاي او را ارج بگذارند و شکستهايش را به سوي موفقيت هدايت کنند، مانند کودک خردسالي که به تازگي تمرين راه رفتن را آغاز کرده است، هر گام درست او را با آغوش گرم پذيرا باشند و هر قدم کج وي را با مهرباني اصلاح کنند. اگر معلوم شود دانشآموز در يکي از زمينههاي تحصيلي يا موضوعهاي درسي خيلي قوي نيست، در زمينههاي ديگري که به خوبي پيش ميرود بر علائم شايستگي او تأکيد بورزند. از رقابت و چشم هم چشمي و مقايسه دانشآموزان با يکديگر جداً پرهيز کنند و نگذارند دانشآموزان موفقيت در تحصيل را به بهاي گزاف از دست دادن تعادل رواني به دست آورند.
منابع تحقيق :
1- هيلگارد، ارنست؛ باور، گوردون (1975) نظريههاي يادگيري، ترجمه محمدتقي براهني. تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1376.
2-سيف، علياکبر (1370). روانشناسي پرورشي. (روانشناسي يادگيري و آموزشي). تهران: انتشارات آگاه.
3- بلوم، بنجامين(1972). ويژگيهاي آدمي و يادگيري آموزشگاهي. ترجمه علياکبر سيف. تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1363.
4- فور، اي. (1972) آموختن براي زيستن. ترجمه محمد قاضي. تهران: انتشارات اميرکبير، 1345.
منبع: www.ettelaat.com /خ