امروز براي دارا و سارا روز خيلي مهمي بود. سارا ديشب از هيجان، مرتب خوابهاي بامزه ميديد. هي از خواب ميپريد و دوباره به خواب ميرفت. دارا هم صبح خيلي زود، قبل از آنکه مامان او را از خواب بيدار کند، بيدار شد و به اتفاقي که قرار بود آن روز بيفتد، فکر کرد. آنها قرار بود امروز براي اولين بار به مهدکودک بروند...
مامان لباسهاي قشنگي آورد تا دارا و سارا، بپوشند. صبحانه را هم آماده کرد و همه با هم نوش جان کردند. آن هم چه صبحانه خوب و مفيدي. نان و پنير و گردو و يک ليوان شير. مادر هم آماده شد و همگي به طرف مهدکودک به راه افتادند. مهدکودک خيلي از خانه دور نبود و آنها پياده، راهي مهدکودک شدند. دارا و سارا، دست مامان را گرفتند و در پيادهرو راه ميرفتند. وقتي قرار بود از خيابان رد شوند، محل خطکشي شده را انتخاب کردند و وقتي چراغ عابر پياده سبز شد، با احتياط از خيابان رد شدند تا به مهدکودک رسيدند.
در مهدکودک يک خانم مربي خوب و مهربان در را باز کرد. دارا و سارا به او سلام کردند و خانم مربي باخنده و خوشرويي به آنها جواب داد. خانم مربي به دارا و سارا گفت: «کوچولوهاي خوشگل، به مهدکودک خوش آمديد. اينجا يک خانه کوچک و قشنگ براي بچههايي مثل شماست و شما قرار است هر روز چند ساعت در اين خانه زندگي کنيد. پس بايد معني قانونها را ياد بگيريد و در مهدکودک رعايت کنيد تا سالم باشيد و در کنار دوستانتان به آرامي بازي کنيد...»
حرفهاي خانم مربي، کمي براي دارا و سارا عجيب و سخت بود. آنها خيلي خوب منظور خانم مربي را از آن حرفها نميفهميدند. خانم مربي ادامه داد: «من براي شما درباره اين قانونها توضيح ميدهم. با من بياييد تا چند تا عکس و نقاشي به شما نشان بدهم.»
آنها با هم به يک اتاق کوچک رفتند که روي ديوار آن چند تا عکس و نقاشي نصب شده بود. خانم مربي توضيح داد: «اين نقاشي را نگاه کنيد. دارا به من بگو در اين نقاشي چي ميبيني؟» دارا خوب نگاه کرد و گفت: «اين پسربچه، دوستش را هُل داده. دوستش زمين خورده و داره از سرش خون ميآد.» خانم مربي گفت: «درست ميگويي دارا جان. قانون اول در مهدکودک اين است: تند دويدن و هُل دادن بقيه ممنوع! اين کار خطرناکي است چون ممکن است بچهها زمين بخورند و جايي از بدنشان صدمه ببيند. خوب سارا جان به من بگو در اين نقاشي چه ميبيني؟ سارا نقاشي را نگاه کرد. بعد درباره آن به خانم معلم اين طور توضيح داد: «اين پسرکوچولو از دستشويي بيرون آمده و دارد دستش را ميشويد. خانم مربي، فکر کنم که قانون دوم اين است: وقتي از دستشويي بيرون ميآيي، دستهايت را با آب و صابون بشوي.» و خانم مربي جواب داد: «درست است. آفرين به تو دختر باهوش. در ضمن بچهها يادتان باشد بايد خوراکيهاي سالم به مهدکودک بياوريد. آوردن چيپس و آدامسها و شکلات و پفک و خلاصه هلههولههاي اين جوري به مهدکودک ممنوع است چون اين خوراکيها فايده زيادي براي بدن ندارد. در ضمن دندانهايتان را هم خراب ميکند.»
خانم مربي همينطور که با بچهها حرف ميزد، آنها را به کلاس برد و دارا و سارا را به بقيه بچهها معرفي کرد. من که فکر ميکنم امروز در مهدکودک به بچهها خوش ميگذرد. شما چهطور؟
منبع:http://salamat.ir /خ