جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آقا قورباغه ي سبز خالدار
-(12 Body) 
آقا قورباغه ي سبز خالدار
Visitor 439
Category: دنياي فن آوري
توي يک برکه ي کوچک ؛ کنار يک مزرعه ي قشنگ صد تا قورباغه زندگي مي کردند . شب که هوا تاريک مي شد ، همه با هم آواز مي خواندند : قورقور ... قور قور ... فقط يک آقا قورباغه ي سبز خال دار بود که بلد نبود آواز بخواند . هر قدر صبح تا شب تمرين مي کرد ، نمي توانست آواز بخواند ؛ چون بلد نبود که بخواند . اصلا هيچ خانم قورباغه اي حاضر نبود با او ازدواج کند . يک روز آقا قورباغه ؛ خسته شد و راه افتاد رفت . رفت و رفت تا رسيد به درخت چنار که آقا کلاغه بالايش نشسته بود و غار غار مي کرد . گفت : « اقا کلاغه ! مي شود به من هم اواز خواندن ياد بدهي ؟»
کلاغه گفت : « چرا نمي شه ؟»
آقا قورباغه ، ک روز پهلوي کلاغه ماند ولي نتوانست قورقور کردن ياد بگيرد . از کنار درخت چنار راه افتاد و رسيد به خانم گنجشکه که روي بند رخت نشسته بود و جيک جيک مي کرد . آقا قورباغه گفت : « به به ! چه اوازي ! مي شود به من هم آواز خواندن ياد بدهي ؟ »
خانم گنجشکه گفت : « چرا نمي شود ! »
خانم گنجشکه تا ظهر روي بند رخت نشست و آواز خواند ولي آقا قورباغه ، ا<از خواندن ياد نگرفت . خانم گنجشکه که صدايش گرفته بود پر زد و رفت . آقا قورباغه غصه اش گرفت . از کنار مزرعه که مي گذشت . صداي زيبايي شنيد : « قوقولي قوقوقوقولي قوقو.»
آقا قورباغه با خوشحالي رفتطرف مرغداني . آقا خروسه روي نوک مرغداني ايستاده بود و آواز مي خواند . آقا خروسه بال هايش را به هم زد ، چشم هايش را بست و با صداي بلند خواند : « قوقولي قوقو ظهر شده ً قوقولي قوقو ظهر شده !»
آقا قورباغه براي آقا خروسه دست زدو گفت : « آفرين ! چه صدايي ! »
خانم مرغه نوک به زمين زد و گفت : « آواز خواندن که کاري ندارد ! قدقد!قدقدقد!... »
آقا قورباغه سرش را پايين انداخت و گفت : « اما من بلد نيستم آواز بخوانم . ميشه به من ياد بدهيد ؟»
تا غروب آقا خروسه و خانم مرغه براي قورباغه آواز خواندند ، ولي قورباغه يد نگرفت . آقا خروسه گفت : « من ديگه بايد بروم و بخوابم . بايد صبح طود بيدار بشوم و مردم را براي نماز صبح بيدار کنم » .
خانم مرغه هم گفت : « من هم اگر خوب استراحت نکنم ، نمي توانم فردا تخم بگذارم » .
آقا قورباغه سبز خال دار ، با دلي پر از غصه ، راه افتاد طرف برکه . وقتي به برکه رسيد ، قورباغه ها صدايش کردند و پرسيدند : « کجا بودي ؟»
قورباغه ي سبز خال دار ، سرش را پايين انداخت و جواب نداد . يکي از قورباغه ها گفت : آواز خواندن که بلد نبودي ، حتما حرف زدن هم يادت رفته ! »
آقا قورباغه به گريه افتاد و گفت : « خيلي هم خوب بلدم ! »
قورباغه ها آنقدر خنديدند که آب برکه به قل قل افتاد . يک دفعه آقا قورباغه ي سبز خال دار چشم هايش را بست و با صداي بلند خواند :« غار غار جيک جيک قدقدقداقوقولي قوقوقرقوقور ... غار غار جيک جيک قدقدقداقوقولي قوقوق قورقور... »
وقتي آواز آقا قورباغه تمام شد ، هفت تا خانم قورباغه غش کردند و دهان بيست تا اقا قورباغه باز ماند .
هفته ي بعد ، عروسي اقا قورباغه بود ، کارت عروسي ، يک برگ سبز نيلوفر بود که رويش نوشته بودند :

آقا قورباغه ي سبز خالدار
 

جشن عروسي
آقا قورباغ ي سبز خالدار خوش آواز و بانو
مکان : برکه ي سبز
منبع:مجله شاهد کودک ش 47
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image