ديدگاه هاي متفاوت و گاه متضاد درباره زندگي، خوشبختي و عوامل سعادت و بهروزي، به گونه اي است که پاره اي از آنها تعجب آفرين، برخي حيرت افزا و تعدادي موجب خنده و يا استهزاء خواهد بود. از اين رو انبوه بي شماري از انسان هاي حقيقت جو که به دنبال واقعيت ناب مفاهيم و معارف هستند، سرگردان و حيران گشته و گاه سرخورده و اندوهگين مي شوند. به طور مثال؛ «شکسپير»، تمام جهان را صحنه نمايش مي داند و تمامي مردان و زنان تنها بازيکنان پرده هاي مختلف، که نقش خوشبختي يا بدبختي را ايفا مي کنند. او هستي را داراي ورودي ها و خروجي هاي خاص خود مي داند و انسان ها را صاحبان نقش هاي فراوان مي بيند.
«ويکتور هوگو» معتقد است:
«خوشبخت کسي است که به يکي از دو چيز دسترسي دارد: 1- کتاب خوب 2- دوستاني که اهل کتاب باشند. سراسر عمر ما تلاشي است پيوسته براي دست يافتن به کاميابي و سعادت در حالي که شايد خوشبختي همين لحظه اي بود که به آن مي انديشيديم.»
اما «والتر اسکات» شهرت را بنيان خوشبختي دانسته مي گويد: «يک ساعت زندگي با افتخار و شکوه به يک قرن گمنام زيستن مي ارزد». چنان که «ناپلئون بناپارت»، استفاده از لحظه ها را کاميابي دانسته، بر اين اعتقاد اصرار مي ورزد و مي گويد: «ممکن است ببينيد من در جنگ شکست خورده ام، اما هرگز نخواهيد ديد که من يکي دقيقه از وقت خود را از دست داده ام». اراده قوي پلکان پيروزي و خوشبختي در سخن «گوته» است. او بر اين باور است که: «شرط پيروزي و سعادت يک اراده قوي است، شرايط ديگر اهميت چنداني ندارند». همان گونه که «اديسون» با گفتاري ديگر اين نکته را تأييد کرده در پاسخ به اين پرسش که: چه موقع از کار کناره گيري مي کني؟ گفت: يک روز پيش از مراسم کفن و دفنم. بر خلاف اين نگاه، «کارل سندبرگ»، زندگي را مانند پياز مي داند که انسان ها پوست هاي آن را يکي يکي مي کنند و گاهي نيز گريه مي کنند. «فردريک پرلز» نگاه افراد به خوشبختي، يا اداي خوشبختي و يا واقعيت هستي را به سه گروه جامعه بيان مي کند و به صورتي زيبا مي نويسد: ديوانه مي گويد: من « آبراهام لينکن هستم»، عصبي مي گويد: «کاش من آبراهام لينکن بودم» و آدم سالم مي گويد: «من منم و تو تويي».
با تأملي در برخي جوامع در مي يابيم که هنوز بسياري از افراد آويزان کردن خرمهره را به خود، فرزندان و يا وسيله نقليه، پاشيدن آب پشت سر مسافر و يا نشستن کبوتر، پشت پنجره اتاق را زمينه ساز سعادت و خوشبختي مي دانند، اما رد شدن زير نردبان، گره کردن انگشتان هنگام خطبه عقد، شکسته شدن آينه عروس و يا يکي از لوازم جهيزيه هنگام چيدن آنها، خولاندن کلاغ بر روي بام و عطسه کردن شخصي وقت شروع کار را سبب تلخ کامي، سياه بختي و ظلمت زندگي مي شمرند! و گاهي بدانجا مي رسند که با فال بد، سوء ظن و يا تلقين سيه روزي و بدبختي، کانون پر مهر و محبت زندگي و همسر دلسوز و کوشاي خود را از دست داده و با يأس، نوميدي و اندوه کشنده، روزهاي پر نشاط و زيباي خود را تلخ و اندوهبار مي کنند. و در پايان با نگاهي واژگون به آفرينش و هستي و گماني بد نسبت به آفريدگار جهان، زندگي خود را خاتمه مي دهند!!
در کنار اين نظرات، ديدگاه هاي ديگري وجود دارد که: «خوشبختي و بدبختي» تمامي انسان ها را به دست آنان ندانسته، بلکه امري جبري و سرنوشتي قطعي مي داند؛ آينده اي روشن و يا شوم که از پيش از تولد رقم خورده، «پيشاني نوشت» افراد شده،در «کنار گهواره» آنان گذاشته شده و «قسمت» حتمي آنان خواهد بود. اينان در لحظه هاي سخت و طاقت فرساي زندگي زمزمه اي اينچنين سر مي دهند که:
گليم بخت هر آن کس که بافتند به آب زمزم و کوثر سفيد نتوان کرد
و بدين گونه از اعماق قلب خود معتقدند سرنوشت هر کس که خوشبختي، رفاه و شادماني است، هيچ کس توان تغيير آن را ندارد و آينده افرادي که بدبختي، فقر، درد و ماتم است، هر گونه تلاش، تدبير و تدبري، نقشي در دگرگوني آن نخواهد داشت زيرا قسمت است و قسمت، دست ديگري است نه ما!
ديدگاه هاي خرافي و خنده آور برخي از افراد در اين زمان- که قرن اتم و عصر فضا و رايانه نام دارد- به گونه اي غير منطقي و نادرست است که راه هيچ گونه توجيه و تفسير را باز نگذاشته است. رفتاري که اکنون در اقوام و ملل مختلف در شرق و غرب به چشم مي خورد و دوري انسان ها را از سرچشمه معارف الهي بيشتر مي نماياند. اينان نعل اسب را سبب خوشبختي، روز سيزده را مايه بدبختي و بلا، پريدن از روي آتش در آخرين چهارشنبه سال را زمينه ساز سعادت سال آينده، و آواز خواندن مرغ را سبب نکبت و سيه روزي مي دانند.(1)
مفهوم خوشبختي
خوشبختي بر حالت روحي و رواني خاصي از انسان که با احساسي ويژه همراه است اطلاق مي گردد؛ به عبارت ديگر، انسان پس از رسيدن به کمالات و اموري که با طبع و فطرت او سازگار است و خواسته ها يا تمايلات او را تأمين مي کند به حالتي دست مي يابد که آن را خوشبختي مي گويند. در اينکه آن حالت چيست و ويژگي آن کدام است آراي مختلفي وجود دارد:
برخي خوشبختي را نيل به آرزوها مي دانند و مي گويند: در اين جهان هدف ها و آرزوهايي براي انسان وجود دارد که اين آرزوها در افراد مختلف است و به هر نسبت که انسان به آرزوهايش نايل شود به همان نسبت خوشبخت تر است.
برخي تصور کرده اند، خوشبختي همان رضايت کامل است و مي گويند: «خوشبخت کسي است که نسبت به آنچه دارد رضايت کامل داشته باشد؛ فرق نمي کند که وضعيت موجود شادي آفرين باشد يا نباشد، ملاک، رضايت کامل انسان است.»
بعضي ديگر خوشبختي را در بهره مندي از لذات مي دانند و مي گويند: «انسان استعدادهاي مختلفي دارد؛ به هر ميزان که استعدادها و قواي او بروز و ظهور کند و به کمالاتي نايل گردد، لذت بيشتري مي برد و هر چه لذات او بيشتر باشد، خوشبختي او بيشتر است.(2) بر طبق اين آرمان خوشبختي حقيقي بيش از هر چيز از داشتن چيزهايي که مايه خشنودي اند سرچشمه مي گيرد. در اينجا لازم نيست که لذت را به معناي لذت حسي در نظر گرفت. لذت شامل برخورداري از خاطرات و افکار دلنشين، همنشين خوب و اشياي زيبا نيز هست. حال آيا مي توان خوشبختي را کاملاً در لذت انفعالي يافت؟»(3)
استاد شهيد مرتضي مطهري (رحمه الله عليه) در نقد و بررسي هر يک از اين ديدگاه ها بياناتي دارند که به طور فشرده اشاره مي کنيم. وي در ردّ مساوي بودن سعادت با لذت مي فرمايد: «يک عمل مانند ديدن يک منظره، شنيدن يک آواز و خوردن يک غذا ممکن است لذت آور باشد، اما انسان، چشم تنها يا گوش تنها و يا ذائقه تنها نيست. انسان مجموعه اي است از قوا و غرايز و استعداها. انسان هم به زمان حاضر بستگي دارد و هم به زمان آينده، بايد همه اين جنبه ها را با هم در نظر گرفت و آن گاه حکم کرد که آيا فلان عمل سعادت بخش است يا نيست، و صرف لذت بخش بودن يک چيز کافي نيست که آن را سعادت بخش بشماريم.»
ايشان در ادامه مي فرمايد: « نمي توان سعادت را عين نيل به آرزوها دانست؛ زيرا اولاً چيزهايي را آرزو مي کند که مي پندارد آن چيزها خوشي و آسايش و سعادت او را تأمين مي کنند؛ اما بسيار اتفاق مي افتد که در آرزوي خود اشتباه مي کند. ثانياً پيدايش آرزو تابع ميزان فهم و اطلاع انسان است. ممکن است امور زيادي سعادت بخش باشند، اما انسان به دليل نشناختن و آشنا نبودن با آن ها، آن ها را هرگز آرزو نمي کند، آيا مي توان گفت چون سعادت نيل به آرزو است و طفل آرزوي علم ندارد، پس علم براي او سعادت نيست؟ بسياري از چيزها را انسان آرزو مي کند و سعادت نيست، و بسياري از چيزها را آرزو نمي کند در حالي که سعادت او است». پس تفسير سعادت به ريدن به آرزو درست نيست، چنان که تفسير سعادت به رضايت نيز صحيح نيست؛ زيرا رضايت، مانند آرزو با سطح فکر و فهم و درک و اراده و همت بستگي دارد، انسان گاهي از آن جهت چيزي را منتهاي آرزوي خود قرار نمي دهد و از رسيدن به آن کمال رضايت حاصل نمي کند که همت بلند ندارد و يا سطح فکرش پايين اسنت. دو نفر را در نظر مي گيريم که هدف و آرزوي نهايي يکي از آنها اين است که کدخداي دهي بشود، و هدف و نهايت آرزوي ديگري اين است که شخص اول جهان گردد و بر همه جهان حکومت کند. اين دو نفر اگر به منتهاي آرزوي خود برسند کمال رضايت هر دو حاصل خواهد شد؛ بلکه هر دو به کمال لذت نايل خواهند گشت. بهره آنها از لحاظ رضايت و بلکه از لحاظ لذت مساوي و برابر خواهد بود. ولي موضوع رضايت و لذت آنها متفاوت است. موضوع رضايت و لذت يکي (آن که مي خواهد شخص اول جهان گردد) از موضوع رضايت و لذت ديگري عالي تر و کامل تر است. اگر کمال سعادت به اين است که انسان حداکثر رصايت را از وضع خود داشته باشد و هيچ گونه نارضايتي در کار نباشد، دو فرد مورد نظر به طور مساوي به کمال سعادت نايل شده اند و هيچ کدام از ديگري سعادتمند تر نيست؛ ولي اگر سعادت، تنها به رضايت بستگي نداشته باشد، کمال و نقص موضوع رضايت، يا کثرت و قلت آن نيز دخالت داشته باشد، نمي توان گفت دو نفر مورد نظر در يک درجه، سعادتمندند و هر دو کمال سعادت دارند.(4)
اگر شخص اين ديدگاه را بپذيرد که خوشبختي ذاتاً اعتدال بين ميل و رضا است ممکن است به اين نتيجه ديگر دست يابد که امن ترين راه نيل به خوشختي آن است که حتي الامکان خواستهاي کم و ناچيز داشته باشد تا از اين طريق، احتمالات ناکامي را به حداقل و احتمالات کاميابي را به حداکثر برساند. اين دستور العمل خوشبختي «آرمان زاهدانه زندگي» ناميده مي شود. هنگامي که اين آرمانها به منتها درجه خود مي رسد، خوشبختي کامل را در چشم پوشي تمام عيار از همه اميال، هر چه باشند، تصور مي کند.(5)
از مجموع بيانات به خوبي در مي يابيم که، نکته اساسي ديگري در تفسير سعادت و خوشبختي دخيل است و آن فراگيري و همه جانبه بودن مفهوم خوشبختي است. بنابراين حقيقت سعادت همان لذت دائمي و همه جانبه اي است که پس از تأمين خواسته هاي فطري، روحي و طبيعي انسان، در حد امکان به فراخور محدوديتهاي جهان مادي، براي انسان به وجود مي آيد. بنابراين:
«سعادت عبارت است از لذت همه جانبه و ميل همه جانبه به همه کمالات به طوري که حداکثر کمالات و حظوظ فکري و طبيعي استيفا گردد».(6)
اين تعريف نه خوشبختي را در لذت انفعالي جستجو مي ند و نه در ارضاي ميل، بلکه زندگي قرين خوشبختي را در آن چيزي جستجو مي کند که «لذت انفعالي» ناميده مي شود، يعني لذت انجام آن چيزي که ما به آن مشتاقيم؛ يعني آن چيزي که آن را به خاطر خودش دوست داريم، انجام دهيم. هدف ما در فعاليتهايي که مشتاق به انجام آنيم، کمالي يا خوبي به معناي اصطلاحي کلمه است.(7)
رد نظريه خوشبختي ذاتي
سؤال ديگري که با انديشيدن حول مسأله خوشبختي مطرح مي شود اين است که «آيا خوشبختي و بدبختي ذاتي است» اين ابهام در ذهن بعضي از ما وجود دارد که چگونه است که بعضي از انسان ها در خانواده اي متولد مي شوند که زمينه هاي رشد و بالندگي به احسن وجه در آن خانواده وجود دارد. اين که اگر راه رسيدن به خوشبختي دين داري است (در مورد اين رابطه در فصل هاي بعد توضيح مي دهيم) بعضي انسان ها در خانواده هاي دين دار و دين شناس متولد مي شوند و بعضي ديگر در خانواده اي دين دار و بعضي هم در خانواده اي که اصلاً اعتقاد به دين ندارند. و کلاً اين که راه خوشبختي هر چه که باشد (دين، ثروت و... که بررسي خواهد شد) براي گروهي هموار است و براي گروه ديگر نه.
نکته اي که در مسأله خوشبختي نبايد از آن غفلت ورزيد، مختار بودن انسان است در رسيدن به سعادت، يعني اراده و اختيار انسان در نيل به سعادت، نقش اصلي را ايفا مي کند؛ اگر چه عوامل ديگري نيز در ميان است که بيرون از اراده و اختيار ماست. اينکه هر انساني در زندگي خويش کم و بيش مختار است و خود مي تواند راه و همراه خويش را برگزيند نياز به اثبات ندارد و تصور آن کافي است تا تصديق شود. بهترين دليل بر مختار بودن انسان، در اختيار داشتن ابزار اختيار است. خداوند آفرينش انسان قوا و ابزاري نهاده است که مفهوم آن، مجاز بودن انسان در استفاده از آن ها است و استخدام آن قوا و ابزار، جز به اختيار ممکن نيست و معنايي ندارد. مولوي مي گويد:
خواجه چون بيلي به دست بنده داد بي زبان معلوم شد او را مراد
اما اينکه چرا برخي منکر اراده و اختيار انسان اند، دلايل بسياري دارد که پاره اي از آن ها، از نوع دلايل نظري و فکري نيست، بلکه گاه انسان ها چنين افکاري را بر خود تحميل مي کنند تا شايد بتوانند همه نگون بختي ها و ناکامي هاي خويش را بر سر جبر خراب کنند و خود را از دادگاه وجدان و محکمه اجتماع پيروز و آبرومند بيرون آيند.(8)
برخي از مفسرين با استناد غلط به آيات 105 تا 108 سوره مبارکه هود که مي فرمايد:
«يوم لاتکلم نفس الا بإذنه فمنهم شقي و سعيد* فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق* خالدين فيها مادامت السموات و الارض الا ما شاء ربک ان ربک فعال لما يريد* و اما الذين سعدوا ففي الجنه خالدين فيها مادامت السموات و الارض الا ماشاء ربک عطاء غير مجذوذ»
خواسته اند تا خوشبختي و بدبختي را امري ذاتي قلمداد کنند. اين در حالي است که نه تنها از آيه فوق چنين برداشتي ممکن نيست، بلکه به وضوح ثابت مي کند که سعادت و شقاوت امري اکتسابي است. خداوند مي فرمايد: « اما الاشقيا و اما السعدا» و مانند آن و از اين جا روشن مي شود آن چه در تفسير فخر رازي آمده است که:
«در آيات، خداوند از هم اکنون حکم کرده که گروهي در قيامت سعادتمند و گروهي شقاوتمندند. و کساني را که خداوند محکوم به چنين حکمي کرده و مي داند سرانجام در قيامت سعيد يا شقي (خوشبخت و بدبخت) خواهند بود، محال است تغيير کند و الا لازم مي آيد که خبر دادن خداوند کذب و عملش جهل شود و اين محال است».
برداشتي بي اساس مي باشد. همان طور که بيان شد اگر انسان ها افکاري که از نوع دلايل فکري نيست بر خود تحميل نکنند، مفهوم آيه روشن است؛ کساني که به اراده و خواست خود در راه سعادت پي نهاده اند، در قيامت در سايه اعمال خود سعادتمند هستند و کساني که راه شقاوت را برگزيده اند در سايه اعمال خود شقاوتمندند.(9)
و اگر بپذيريم که خوشبختي و بدبختي ذاتي است و بدون اختيار و اراده به نيکي ها و بدي ها کشيده مي شويم، تعليم و تربيت لغو و بيهوده خواهد بود. آمدن پيامبران و نزول کتب آسماني و نصيحت و تشويق و توبيخ و سرزنش و مؤاخذه و بالاخره جزا و پاداش همگي يا بي فايده است و يا ظالمانه.
آنهايي که مردم را در انجام خوب و بد مجبور مي دانند خواه اين جبر، جبر الهي يا جبر طبيعي، يا جبر اقتصادي و يا جبر محيط بدانند تنها به هنگام سخت گفتن و يا مطالعه از اين مسلک طرفداري مي کنند ولي در عمل حتي خودشان هرگز چنين عقيده اي ندارند، به همين دليل است که اگر به حقوق آنها تجاوزي شود، متجاوز را مستحق توبيخ، ملامت، محاکمه و مجازات مي دانند و هرگز حاضر نيستند به عنوان اينکه او مجبور به انجام اين کار است، از وي صرفنظر کنند. به هر حال هيچ جبري مسلکي را نمي يابيم که در عمل روزانه به اين عقيده خود پايبند باشد، بلکه برخوردش با تمام انسان ها برخورد با افراد آزاد، مسئول و مختار است.
جالب اينکه در آيات فوق «شقوا» به عنوان فعل معلوم و «سعدوا» به عنوان فعل مجهول آمده است. اين اختلاف شايد اشاره به نکته لطيفي باشد که انسان راه شقاوت را با پاي خود مي پيمايد، ولي براي پيمودن راه سعادت تا امداد و کمک الهي نباشد پيروز نخواهد شد. و بدون شک اين امداد و کمک تنها شامل کساني خواهد شد که گام هاي نخستين را با اراده و اختيار خود برداشته اند و شايستگي چنين امدادي را پيدا کرده اند.(10)
با توجه به آيات متوجه مي شويم خوشبختي که در اينجا مطرح شده، خوشبختي و سعادت آخرت است و اشاره دارد به جاودانگي و خلود در آتش براي شقاوتمندان و ماندگاري سعادتمندان در بهشت. بالطبع خوشبختي در دنيا نيز نمي تواند ذاتي باشد، چرا که اگر اينگونه بود در مباني تربيتي نبايد توصيه به تلاش و کوشش، کار کردن، کسب علم و ... مي شد و اگر بگوييم اين موارد نيز براي خوشبختي آخرت است به خطا رفته ايم. زيرا مواردي که دين به آن اشاره کرده علاوه بر تأثير در خوشبختي آخرت در خوشبختي دنيا نيز مؤثرند و به آن تصريح شده است.
به طور مثال امام علي عليه السلام مي فرمايند:
«خير الدنيا و الاخره في خصلتين: الغني و التقي و شر الدنيا و الاخره في خصلتين: الفقر و الفجور»(11)؛
خير دنيا در دو چيز است: بي نيازي و پرهيزگاري، و شرّ دنيا و آخرت با هم است؛ يعني فقر و گناهکاري.
در اين حديث شريف اشاره به دنيا و آخرت با هم است؛ يعني فقر و بي نيازي همان قدر که در خوشبختي دنيا مؤثرند در خوشبختي آخرت هم نقش دارند و همين گونه است پرهيزگاري و گناهکاري. گاه گمان مي کنيم که اثر پرهيزگاري و گناهکاري در آخرت بر ما معلوم مي شود اما چنين نيست، بلکه انسان اثر عمل خود را در دو مرحله مي بيند. به تعبيري شايد بتوان گفت که اثر عمل در دنيا موهبتي است از جانب خداي تعالي تا انسان متوجه شود که اگر پاي در راه سعادت گذاشته است با اراده قوي تر طي طريق کند. و اگر راه شقاوت را مي پيمايد، متنبه شود و از آن راه بازگردد. در مورد فقر و بي نيازي هم همين طور است. فقر و بي نيازي چه در معناي عام (فقر فرهنگي، فقر اقتصادي و...) و چه در معناي خاص آن (فقر اقتصادي) بکار رود نيز در خوشبختي دنيا و آخرت مؤثر است. امام علي عليه السلام به فرزنداشان محمد بن حنفيه مي فرمايند:
«يا بني! اني أخاف عليک الفقر، فاستعذ بالله منه فإن الفقر منقصه للدين مدهشه ، داعيه للمقلت»(12)؛
فرزندم! براي تو از فقر مي ترسم، پس از آن به خدا پناه ببر، زير فقر، دين انسان را ناقص و عقل پريشان او را به مردم و مردم را به او بدبين مي سازد.
در اين حديث اشاره به اثر فقر در دين و عقل و در روابط اجتماعي شده است، که در بعضي از موارد، مصاديق بين دنيا و آخرت مشترکند و در بعضي مربوط به يکي از آنهاست. فقر از مواردي است که انسان با اراده و اختيارش مي تواند آن را از بين ببرد (هر چند همان طور که اشاره کرديم، موارد ديگري غير از اراده و اختيار در خوشبختي تاثير دارند.) و يا با اراده خود از راه هاي ديگري مثل قناعت بر آن غلبه کند. سخن در اين باب فراوان است لکن از حوصله اين بحث خارج است.
رابطه بهداشت روان و خوشبختي
با بررسي اين دو مقوله (بهداشت روان و خوشبختي) مي توان گفت که عوامل مؤثر در بهداشت روان و عوامل اثر گذار در خوشبختي تقريباًَ با هم يکي هستند و همان طور که خوشبختي متغير است، بهداشت روان هم متغير مي باشد. مسائلي مثل عوامل فرهنگي، تربيتي، شرايط اجتماعي و اقتصادي و به طور کلي با در نظر گرفتن متغيرهايي مثل مذهب، ايمان، روحانيت و معنويت، چهار عامل مهمي هستند،(13) که در هر دو مقوله نقش بسزايي ايفا مي نمايند. در گذشته (فصل هاي قبل) تعاريف مختلفي از خوشبختي آورده شد، در اينجا به تعريف مختصري از بهداشت رواني پرداخته تا نقاط اتصال آن با خوشبختي روشن شود و بتوان ارتباط اين دو با يکديگر، و با توجه به نقش دين در بهداشت روان، نقش دين را در خوشبختي بيان کنيم.
روانشناسان بهداشت رواني را تعبير به داشتن احساس آرامش و امنيت درون، دور بودن از نشانه هاي اضطراب و افسردگي و تعارض مزمن رواني و برخورداي از سلامت ذهن، انديشه تفکر کرده اند.(14) از بهداشت رواني تعبيرات و معاني گوناگون شده است. در اينجا به هشت معني از آن اشاره مي کنيم: 1- عدم بيماري رواني، 2- قدرت تأمل در باب خود، آگاهي از اين که چه مي کنيم و چرا مي کنيم،(15) 3- نمو، رشد و خودشکوفايي، 4- يکپارچگي همه فرآيندها و صفات فرد، 5- توانايي کنار آمدن با فشار رواني، 6- خودفرمايي و خود فرمانبري، 7- ديدن جهان چنان که واقعاً هست، 8- تسلط بر محيط: توانايي مهر ورزيدن، کار، درارتباطات و مناسبات با ديگران خوشايند بودن قدرت انطباق و سازگاري و ... .(16) با اين تعريف کلي مي توان گفت که بدون داشتن بهداشت و سلامت رواني يعني بدون داشتن احساس آرامش و امنيت درون و نداشتن افسردگي و اضطراب و... نمي توان بر احساس بالاتر يعني حسّ خوشبختي دست يافت و مي توان گفت خوشبختي حسي دروني است و در اصل مرتبط با روح و روان آدمي مي باشد. پس با رواني بيماري نمي توان خوشبختي را حس کرد.
متغيرهاي مؤثر در خوشبختي
بهداشت رواني فرد، اجتماع و... بسيار متغير و در حال دگرگوني و تحول است. عوامل بسياري در شکل گيري، دگرگوني، تحول و تعالي و يا سقوط بهداشت رواني نقش دارند. شايد مشکل بتوان عاملي پيدا کرد که در سلامت روان بي اثر باشد. عواملي مانند سن، جنس، مذهب، نژاد، جغرافيا، شغل، تأهل و تحصيلات، عوامل اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي، عوامل روانشناختي همچون خلق، تفکر، شناخت، منطق، هوش، شخصيت و... در سلامت روان نقش مؤثري دارند. در چند دهه اخير عوامل زيادي در حوزه عرفان، مذهب، ايمان، روحانيت و معنويت شناسايي شده اند که در تأمين سلامت روان انسان مؤثراند. و مي توان چهار حوزه مرتبط با بهداشت رواني را به اين صورت نام برد: رواني، زيستي، اجتماعي، معنوي.(17)اکثر اين عوامل در خوشبختي نيز مؤثراند. که براي هر کدام از چهار گروه مي توان تأييداتي ازجانب دين در نظر گرفت. مثلاً از عوامل اجتماعي که در خوشبختي مؤثرند، مورد وثوق بودن در جامعه است.
امام علي عليه السلام مي فرمايند:
«کفي بالمرء سعاده ان يوثق به في امور الدين و الدنيا»(18) ؛
از خوشبختي مرد همين بس که در امور دين و دنيا مورد اعتماد باشد.
و يا در مورد عوامل زيستي که در خوشبختي مؤثراند، مي توان گفت که اگر محيط زيست انسان محيطي آلوده باشد- با در نظر گرفتن اثرپذيري انسان- طبعاً در چنين محيطي آسوده نخواهد بود و اين آلودگي باعث رنجش جسم و روان آدمي مي گردد که در اين دو (جسم و روان) در احساس خوشبختي دخيل اند.
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
«زندگي بدون احراز سه عامل حياتي، گوارا نيست: هواي پاک، آب روان و زمين حاصل خيز».
مورد ديگري که مي توان جزء عوامل زيستي در نظر گرفت مسأله هم زيستان انسان مي باشند که به نوعي جزء عوامل رواني نيز شمرده مي شوند.
امام علي عليه السلام در مورد نقش هم زيستان انسان در خوشبختي مي فرمايند:
«من سعاده المرء ان تکون زوجته موافقه و اولاده ابراراً و اخوانه اتقيا و جيرانه صالحين و رزقه في بلده»(19)؛
از نيکبختي مرد آن است که همسرش با او سازگار، فرزندانش از ابرار و نيکان، برادرانش از پارسايان، همسايگانش انسان هاي صالح و روزي او در شهر خودش باشد.
و همچنين است اثر بقيه عوامل بر خوشبختي که به علت اطاله کلام از بيان آن خوردداري مي کنيم.
پي نوشت:
1- احمد لقماني، خوشبختي چيست، انتشارات پارسيان، 1379، ص 13 تا 17.
2-ناد علي صالحي، خوشبختي چيست و خوشبخت کيست؟ با معارف اسلامي آشنا شويم، شماره 76، صص 68 و 69.
3-جي.اچ.فن رايت، خير انسان، عليرضا آل بويه، نقد و نظر 29-30، ص 191.
4-ناد علي صالحي، همان، ص 69 تا 71.
5-جي.اچ.فن رايت، خير انسان، عليرضا آل بويه، ص 193.
6-ناد علي صالحي، خوشبختي چيست و خوشبخت کيست؟ ص 71.
7-جي.اچ.فن رايت، خير انسان، عليرضا آل بويه، ص 193.
8- رضا بابايي، زندگي با تو خوش است، حديث زندگي، شماره 12، ص 46.
9-ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج9، ص 236 و 237.
10-همان، ص 236 تا 239.
11-سيد اصغر ناظم زاده، همان، ص 448.
12-همان، ص 235.
13-ر.ک: اقتراح، نقد و نظر، شماره 33-34، ص 5 تا 15.
14-ر.ک: همان.
15-ر.ک: مجتبي آوريده، راه و رمز خوشبختي ابدي از منظر استاد حسن زاده آملي، حمايت، 28/2/84.
16- اقتراح، نقد و نظر، ص 9.
17-همان، ص 27.
18-محمدي ري شهري، ميزان الحکمه، ص 465.
19- سيد اصغر ناظم زاده، همان، ص 295.