حافظهاى عجيب و ذهنى پرسشگر داشت. مىخواست پوسته هر موضوعى را بشكافد و به عمق آن راه يابد. پاسخهاى ساده و پيش پاافتاده، راضىاش نمىكرد و دوست داشت كه به معناى آيه آيه قرآن پى ببرد؛ اما گاهى حرفهاى پدر، راضىاش نمىكرد. يك بار لجوجانه با او درافتاد و گفت: «تا وقتى كه معناى اين سوره را برايم به خوبى نشكافيد، ديگر درس نخواهم خواند».
پدر نااميدانه ابروهايش را درهم كشيد و چيزى نگفت. پسر تا چند روز دل به درس خواندن نداد و چندين بار همان سؤال را از پدرش پرسيد؛ اما روزى هنگام بازى با بچهها در ميان كوچه، ناگهان به خانه دويد و فرياد زد: «پدر! فهميدم، سرّ آن سوره را فهميدم». پدر، شگفتزده به سويش دويد؛ پيشانىاش را بوسيد؛ به سجده افتاد و خداوند را سپاس گفت.
***استادش - شيخ مرتضى انصارى - وقتى او را آزمود، برايش اجازهاى صادر كرد و به او اجازه داد تا در امور شرعى فتوا دهد و وقتى ديد كه بعضىها چشم ديدن سيد را ندارند، او را با سيدى جليل، روانه بمبئى هندوستان كرد. سيد در حالى كه فقط 16 بهار از عمرش مىگذشت، از نجف به سوى هندوستان روانه شد.
***ميرزا محمدباقر بواناتى، بوشهرى بود و جان، معطر به تعميد كرده، مسيحى شده بود. وقتى سيد از هندوستان به مكه رفت، در بوشهر، او را ديد. مباحثه و مناظره بالا گرفت و بواناتى تسليم شد و حالا ديگر بواناتى است كه مىشود يك يار فداكار و مخلص براى سيد. عاقبتش هم مشخص است؛ نهضت تنباكو كه اوج گرفت، او زير شكنجه، به شهادت رسيد.
***در بين سفرهايش، سرى به اسدآباد زد و سه روز، فقط سه روز ماند. روز سوم، اصرارش كردند كه بماند. سيد گفت: من مانند شاهبازى هستم كه فضاى عالم با اين وسعت، براى طيران او تنگ باشد؛ تعجب دارم از شما كه مىخواهيد مرا در اين قفس تنگ و كوچك، پاىبند كنيد.
***اينها را ديگر سيد قاسم رشتيا و غلام جيلانى اعظمى، در مورد اقدامات سيد جمال در افغانستان گفتهاند:
اعلان استقلال سياسى، اصلاح امور درباره تشكيل كابينه وزرا، تنظيم سپاه و ايجاد مكتبهاى لشكرى و كشورى، توجه به زبان ملى و تبديل القاب و عناوين صاحبمنصبان لشكرى و كشورى از زبان بيگانه به زبان افغانى، تأسيس روزنامه، شفاخانه، بيطارخانه، پستخانه، احداث مسافرخانه در بين راهها و احداث شهر جديد شيراپور.
***اعتقاد به وحدت، آنچنان در وجودش ريشه دوانده بود كه هر جا مىرفت، مثل آنان رفتار مىكرد؛ مثل آنان لباس مىپوشيد و خود را يكى از آنان به حساب مىآورد و طبيعى است كه رفتارى اين چنين، دشمنساز باشد. اين شكواييه، به قلم خود سيد است: «... فرقه اسلاميه، مجوسم مىدانند. سنى، رافضى و شيعه، ناصبى؛ بعضى از اخيار چهاريار، وهابىام گمان كردهاند و برخى از ابرار اماميه، بابىام پنداشتهاند. نه كافرم به خود مىخواند و نه مسلم از خود مىداند. از مسجد، مطرود و از دير، مردود؛ حيران شدهام كه به كدام آويزم و با كدام به مجادله برخيزم. از ردّ يكى، اثبات ديگر لازم و از اثبات احدى، اعتقاد اخيار بر ضد آنان جازم؛ نه راه فرار كه از اين طائفه گريزم و نه جاى قرار كه با آن فرقه ستيزم».
***اين گزارش را سليم بك، از شيوه آموزشى سيد در مصر نوشته است:
رسم معمول جمالالدين، اين بود كه روزش را در خانه مىگذراند و همين كه تاريكى شب فرا مىرسيد، عصايش را برمىداشت و به قهوهخانهاى نزديك ازبكيه مىرفت و در آن جا، جمعيتى به صورت نيم دايره، دور هم مىنشستند و سيد در ميان آنان قرار مىگرفت. در اين نيم دايره، لغوى، شاعرى، منطقى، پزشك، شيميدان، مورخ، جغرافيدان، مهندس و طبيعى، به يكديگر پيوسته بودند و در طرح دقيقترين مسائل و مشكلترين مباحث مورد احتياج، با يكديگر مسابقه مىدادند؛ آن گاه عقدههاى اشكال آنها را يكى يكى حل مىكرد و طلسمها و رموزى را كه به آنها اشاره شد، با زبان عربى فصيح، بدون لكنت زبان و بدون معطلى و ترديد، مىگشود و شنوندگان را دچار شگفتى مىساخت و به همه پرسشها جواب مىداد و معترضان را قانع و ساكت مىساخت. سيد، اين وضع را ادامه مىداد تا پرده تاريك شب فرو مىافتاد و آن وقت، حساب قهوهخانه را از جيب خود تصفيه مىكرد و راه خانه را پيش مىگرفت.
***«انجمن وطنى»، نامى بود كه سيد و دوستانش در مصر براى حزب خود برگزيده بودند؛ حزبى كه در آغاز كار، فقط چهل عضو داشت؛ اما دو ماه بيشتر نگذشته بود كه شماره اعضايش، به بيش از بيست هزار نفر رسيد.
بسيارى از مأمورهاى دولتى، به انجمن پيوستند. استفاده از كالاهاى خارجى، از سوى انجمن، ممنوع اعلام شد. بسيارى از مشروبفروشىها، قمارخانهها و خانههاى فساد، بسته شد. بسيارى از كاركنان ادارههاى انگليسى، دست از كار كشيدند و شركتهاى بزرگ استعمارى به هراس افتادند؛ زيرا كالاهاى آنان، ديگر خريدارى نداشت.
يكى از مأموران بلندپايه انگليسى، چنين نوشت: در عالم خيال، هيچ امرى از اين واقعه عجيبتر رخ نداده كه هفتصد ميليون نفر از اولاد انجيل، با همه علم و اقتدار و غيرت كه در خور طبيعت بشر است، در مقابل چهل نفر كه در حقيقت، روح يك سيد درويش ايرانى بيش نيست، شكست بخورند.
***اعضاى حزب وطنى، ملتزم شدند كه خويشتن را در مقابل قرآن مجيد، مسئول بدانند و در 24 ساعت، حداقل يك حزب قرآن تلاوت و بر روى آن، فكر و دقت كنند و نيز مسائل زير را رعايت كنند:
1. اداى فرايض و نوافل با جماعت.
2. امر به معروف و نهى از منكر.
3. دعوت به اسلام.
4. بحث و گفتوگوى مفيد و عالمانه با مبشران مسيحى.
5. احسان به فقيران.
6. كمك به نيازمندان در حد توان.
7. صله رحم.
8. عيادت از بيماران.
9. تفقد از حال غائبان.
10. زيارت حاضران.
11. اداى حقوق مالى الهى.
12. ارشاد جاهل و تنبيه غافل.
13. تنزيه و تقديس نفس از مطلق ملكات خبيثه.
14. عفو و اغماض از خطاهاى شخصى.
15. فرو بردن خشم.
16. اعراض از لغو و سخن بيهوده.
17. همراه داشتن يك دفترچه در جيب تا هر كدام را به جا آورد، در آن ثبت نمايد.