جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مرد جاده‏ها
-(2 Body) 
مرد جاده‏ها
Visitor 265
Category: دنياي فن آوري
حافظه‏اى عجيب و ذهنى پرسش‏گر داشت. مى‏خواست پوسته هر موضوعى را بشكافد و به عمق آن راه يابد. پاسخ‏هاى ساده و پيش پاافتاده، راضى‏اش نمى‏كرد و دوست داشت كه به معناى آيه آيه قرآن پى ببرد؛ اما گاهى حرف‏هاى پدر، راضى‏اش نمى‏كرد. يك بار لجوجانه با او درافتاد و گفت: «تا وقتى كه معناى اين سوره را برايم به خوبى نشكافيد، ديگر درس نخواهم خواند».
پدر نااميدانه ابروهايش را درهم كشيد و چيزى نگفت. پسر تا چند روز دل به درس خواندن نداد و چندين بار همان سؤال را از پدرش پرسيد؛ اما روزى هنگام بازى با بچه‏ها در ميان كوچه، ناگهان به خانه دويد و فرياد زد: «پدر! فهميدم، سرّ آن سوره را فهميدم». پدر، شگفت‏زده به سويش دويد؛ پيشانى‏اش را بوسيد؛ به سجده افتاد و خداوند را سپاس گفت.
***
استادش - شيخ مرتضى انصارى - وقتى او را آزمود، برايش اجازه‏اى صادر كرد و به او اجازه داد تا در امور شرعى فتوا دهد و وقتى ديد كه بعضى‏ها چشم ديدن سيد را ندارند، او را با سيدى جليل، روانه بمبئى هندوستان كرد. سيد در حالى كه فقط 16 بهار از عمرش مى‏گذشت، از نجف به سوى هندوستان روانه شد.
***
ميرزا محمدباقر بواناتى، بوشهرى بود و جان، معطر به تعميد كرده، مسيحى شده بود. وقتى سيد از هندوستان به مكه رفت، در بوشهر، او را ديد. مباحثه و مناظره بالا گرفت و بواناتى تسليم شد و حالا ديگر بواناتى است كه مى‏شود يك يار فداكار و مخلص براى سيد. عاقبتش هم مشخص است؛ نهضت تنباكو كه اوج گرفت، او زير شكنجه، به شهادت رسيد.
***
در بين سفرهايش، سرى به اسدآباد زد و سه روز، فقط سه روز ماند. روز سوم، اصرارش كردند كه بماند. سيد گفت: من مانند شاهبازى هستم كه فضاى عالم با اين وسعت، براى طيران او تنگ باشد؛ تعجب دارم از شما كه مى‏خواهيد مرا در اين قفس تنگ و كوچك، پاى‏بند كنيد.
***
اينها را ديگر سيد قاسم رشتيا و غلام جيلانى اعظمى، در مورد اقدامات سيد جمال در افغانستان گفته‏اند:
اعلان استقلال سياسى، اصلاح امور درباره تشكيل كابينه وزرا، تنظيم سپاه و ايجاد مكتب‏هاى لشكرى و كشورى، توجه به زبان ملى و تبديل القاب و عناوين صاحب‏منصبان لشكرى و كشورى از زبان بيگانه به زبان افغانى، تأسيس روزنامه، شفاخانه، بيطارخانه، پستخانه، احداث مسافرخانه در بين راه‏ها و احداث شهر جديد شيراپور.
***
اعتقاد به وحدت، آن‏چنان در وجودش ريشه دوانده بود كه هر جا مى‏رفت، مثل آنان رفتار مى‏كرد؛ مثل آنان لباس مى‏پوشيد و خود را يكى از آنان به حساب مى‏آورد و طبيعى است كه رفتارى اين چنين، دشمن‏ساز باشد. اين شكواييه، به قلم خود سيد است: «... فرقه اسلاميه، مجوسم مى‏دانند. سنى، رافضى و شيعه، ناصبى؛ بعضى از اخيار چهاريار، وهابى‏ام گمان كرده‏اند و برخى از ابرار اماميه، بابى‏ام پنداشته‏اند. نه كافرم به خود مى‏خواند و نه مسلم از خود مى‏داند. از مسجد، مطرود و از دير، مردود؛ حيران شده‏ام كه به كدام آويزم و با كدام به مجادله برخيزم. از ردّ يكى، اثبات ديگر لازم و از اثبات احدى، اعتقاد اخيار بر ضد آنان جازم؛ نه راه فرار كه از اين طائفه گريزم و نه جاى قرار كه با آن فرقه ستيزم».
***
اين گزارش را سليم بك، از شيوه آموزشى سيد در مصر نوشته است:
رسم معمول جمال‏الدين، اين بود كه روزش را در خانه مى‏گذراند و همين كه تاريكى شب فرا مى‏رسيد، عصايش را برمى‏داشت و به قهوه‏خانه‏اى نزديك ازبكيه مى‏رفت و در آن جا، جمعيتى به صورت نيم دايره، دور هم مى‏نشستند و سيد در ميان آنان قرار مى‏گرفت. در اين نيم دايره، لغوى، شاعرى، منطقى، پزشك، شيميدان، مورخ، جغرافيدان، مهندس و طبيعى، به يكديگر پيوسته بودند و در طرح دقيق‏ترين مسائل و مشكل‏ترين مباحث مورد احتياج، با يكديگر مسابقه مى‏دادند؛ آن گاه عقده‏هاى اشكال آن‏ها را يكى يكى حل مى‏كرد و طلسم‏ها و رموزى را كه به آن‏ها اشاره شد، با زبان عربى فصيح، بدون لكنت زبان و بدون معطلى و ترديد، مى‏گشود و شنوندگان را دچار شگفتى مى‏ساخت و به همه پرسش‏ها جواب مى‏داد و معترضان را قانع و ساكت مى‏ساخت. سيد، اين وضع را ادامه مى‏داد تا پرده تاريك شب فرو مى‏افتاد و آن وقت، حساب قهوه‏خانه را از جيب خود تصفيه مى‏كرد و راه خانه را پيش مى‏گرفت.
***
«انجمن وطنى»، نامى بود كه سيد و دوستانش در مصر براى حزب خود برگزيده بودند؛ حزبى كه در آغاز كار، فقط چهل عضو داشت؛ اما دو ماه بيشتر نگذشته بود كه شماره اعضايش، به بيش از بيست هزار نفر رسيد.
بسيارى از مأمورهاى دولتى، به انجمن پيوستند. استفاده از كالاهاى خارجى، از سوى انجمن، ممنوع اعلام شد. بسيارى از مشروب‏فروشى‏ها، قمارخانه‏ها و خانه‏هاى فساد، بسته شد. بسيارى از كاركنان اداره‏هاى انگليسى، دست از كار كشيدند و شركت‏هاى بزرگ استعمارى به هراس افتادند؛ زيرا كالاهاى آنان، ديگر خريدارى نداشت.
يكى از مأموران بلندپايه انگليسى، چنين نوشت: در عالم خيال، هيچ امرى از اين واقعه عجيب‏تر رخ نداده كه هفتصد ميليون نفر از اولاد انجيل، با همه علم و اقتدار و غيرت كه در خور طبيعت بشر است، در مقابل چهل نفر كه در حقيقت، روح يك سيد درويش ايرانى بيش نيست، شكست بخورند.
***
اعضاى حزب وطنى، ملتزم شدند كه خويشتن را در مقابل قرآن مجيد، مسئول بدانند و در 24 ساعت، حداقل يك حزب قرآن تلاوت و بر روى آن، فكر و دقت كنند و نيز مسائل زير را رعايت كنند:
1. اداى فرايض و نوافل با جماعت.
2. امر به معروف و نهى از منكر.
3. دعوت به اسلام.
4. بحث و گفت‏وگوى مفيد و عالمانه با مبشران مسيحى.
5. احسان به فقيران.
6. كمك به نيازمندان در حد توان.
7. صله رحم.
8. عيادت از بيماران.
9. تفقد از حال غائبان.
10. زيارت حاضران.
11. اداى حقوق مالى الهى.
12. ارشاد جاهل و تنبيه غافل.
13. تنزيه و تقديس نفس از مطلق ملكات خبيثه.
14. عفو و اغماض از خطاهاى شخصى.
15. فرو بردن خشم.
16. اعراض از لغو و سخن بيهوده.
17. همراه داشتن يك دفترچه در جيب تا هر كدام را به جا آورد، در آن ثبت نمايد.
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image