ناگفتههاي سوءاستفاده جنسي از كودكان
سوءاستفاده و آزار كودكان از جمله آسيبهاي رواني است كه ميتواند تمام زندگي آنها را تحت تاثير قرار دهد. اين سوءاستفاده ميتواند در ابعاد رواني، جسماني و جنسي رخ دهد و در هر يك از اين ابعاد نيز آثار روانشناختي متمايزي ايجاد كند.
به طوركلي، كودك موجودي آسيبپذير و ناتوان در برابر بزرگسال است و آسيبهايي كه در گستره جنسي كودك را تهديد ميكند، ميتواند يك حادثه مخرب محسوب شود كه طيف وسيعي از اختلالات رواني نظير اضطراب و افسردگي را دركودك ايجاد ميكند.
خصوصيات بزرگسالان متجاوز
بزرگسال متجاوز معمولا يك آشناي مورد اعتماد كودك است كه ميتواند در هر سني و در هر شرايطي باشد؛ مونث يا مذكر، مجرد يا متاهل، جوان يا مسن. اما بر اساس يافتهها، متجاوز معمولا فردي آشنا، مذكر و مجرد است كه در صورت جوان بودن ميتواند رفتار مخاطرهآميزتر و پر آسيبتري نسبت به كودك داشته باشد. نوع سوءاستفاده بهندرت به شكل رفتار جنسي كامل است و البته در اين صورت ميتواند آسيبهاي جسماني شديدتري براي كودك در پي داشته باشد. معمولا رفتار جنسي به اشكال متفاوتي نظير لمس، تحريك يا وادار كردن كودك به نگريستن به عضو جنسي يا وادار كردن کودک به انجام پارهاي از حركات جنسي مانند نشستن به شكلي خاص است.
عوارض رواني سوءاستفاده جنسي
طبق نظر محققان، مهمترين فرآيندهاي رواني را كه بر اثرسوءاستفاده رخ ميدهند، ميتوان در 4 مقوله طبقهبندي كرد: آسيبزايي جنسي، احساس ضعف، خيانت و بدنامسازي. اين 4 گروه جهتگيري شناختي و عاطفي و ظرفيتهاي موثر كودك و مفهومي كه كودك از خويش دارد و ديدگاه او را به زندگي و دنيا تحت تاثير قرار ميدهد.
1. آسيبزايي جنسي: زندگي جنسي كودكي كه مورد سوءاستفاده جنسي قرار گرفته، چه در سطح احساسات و چه در سطح شناخت و نگرش، دچار اختلال ميشود و در روابط بين فردياش اين آسيب، خود را نمايان ميكند. آسيب ميتواند توسط درخواستهاي مكرر يك بزرگسال متجاوز ايجاد شود يا به شيوهاي باشد كه كودك دريابد براي دريافت توجه، محبت يا يك هديه بايد به رفتار جنسي تن در دهد و براي به دست آوردن بسياري از نيازهاي مناسب سنش بايد ديگران را از طريق جنسي تحت تاثير قرار دهد. در چنين حالتي، بخشهايي از بدن كودك مانند يك شيء تلقي شده و براي او معني تحريفشدهاي را در بر خواهد داشت و خاطرات وحشتآوري در ذهن او با فعاليت جنسي تداعي ميشوند؛ خاطراتي كه از طريق يك متجاوز به شكل پيامهاي جنسي مخابره شده است؛ مانند نگاههاي يك بزرگسال يا حركات او. در بيشتر موارد ،كودك براي سوءاستفاده جنسي اغوا ميشود و متجاوز سعي ميكند كودك را فريب دهد تا به زور، او را وادار به رفتار جنسي كند. بنابراين در بيشتر موارد، متجاوز فردي است كه ميتواند يك آشنا باشد يا فردي كه كودك احساسات متضاد ترس و محبت را نسبت به او دارد. سن كودك در درجه آسيبزايي جنسي، مهم است. كودكان كوچكتر كه در مورد مفهوم روابط جنسي و كاربرد آن اطلاع كمتري دارند، نسبت به كودكاني كه بزرگتر هستند (بالاي 3 سال)، آسيب كمتري ميبينند.
2. ناتواني و احساس ضعف: كودك احساس ميكند خواسته، اميال و موثربودنش از بين رفته است. كودك قرباني درمييابد كه قلمرو و فضاي بدن او بهطور مكرر و برخلاف ميل و خواسته او مورد تجاوز و تاخت و تاز قرار ميگيرد. اجبار و تهديد و قهر احتمالي متجاوز بر اين حس ميافزايد و وقتي كودك ميبيند كه تلاشهايش براي رهايي از سوءاستفاده ناكام ميماند اين حس ضعف و بيقدرتي بيشتر ميشود. از سويي ديگر وقتي كودك در انتقال و قبولاندن اين اتفاق براي بزرگسال ناكام ميماند و نميتواند براي آنها توضيح دهد كه چگونه به دام افتاده و چه اتفاقي برايش افتاده و بزرگسالان او را نميفهمند و باور نميكنند، اين حس ضعف بيشتر ميشود. اجبار و تهديد متجاوز به شركت كودك در فرآيند رفتار جنسي و تهديد او به آسيب رساندن در صورت عدم همكاري، حسي شبيه گيرافتادن را در كودك ايجاد ميكند و چنين حسي ضعف و ناتواني را دامن ميزند.
3. خيانت: بر اساس اين وضعيت، كودك درمييابد كه افرادي به طور دايمي درصدد آسيب رساندن به او هستند. او ميفهمد فردي كه مورد اعتماد است، با نمايشهاي دروغين در مورد استانداردهاي اخلاقي، ديگران را ميفريبد. كودك ميفهمد فردي را كه دوست داشته يا او را تحسين ميكرده و برايش مهم بوده است، ناگهان با او بسيار سرد و بيعاطفه و بياعتنا رفتار ميكند. بنابراين كودك هم به متجاوز بياعتماد ميشود و خيانت را احساس ميكند و هم به ساير بزرگسالان كه به اين متجاوز اعتماد دارند يا نميتوانند از كودك محافظت كنند يا در صورت افشاي اين راز، باور خود را تغيير دهند و كودك را باور كنند. سوءاستفادههايي كه توسط آشنايان انجام ميشود بيشتر حس خيانت را در كودك ايجاد ميكند تا زماني كه متجاوز يك غريبه است. همچنين واكنش بزرگسالان به افشاي سوءاستفاده توسط كودك در القاي چنين حسي مهم است. ترديد در مورد گفتههاي كودك، باور نكردن، سرزنش يا محروم كردن كودك نيز اين حس را گستردهتر ميكند.
4. بدنامسازي: اين آسيب باعث ميشود كه كودك نسبت به خود، تصوير تحريفشدهاي داشته باشد؛ احساسي از گناه، شرم و بد بودن. چنين احساسي ممكن است مستقيما از رفتار تحقيرآميز و سرزنشكننده متجاوز نسبت به كودك ناشي شود. تاكيد متجاوز بر عدم افشا و پنهان ماندن اين سوءاستفاده باعث تقويت حس گناه و شرم در كودك ميشود. همينطور واكنشهاي ديگران به اين مساله پس از افشاشدن و سرزنش كودك با رفتارهايي نظير شوكه شدن، ميتواند احساس بدنامي را در او دامن بزند. همچنين نسبت دادن صفات منفي به قرباني (كودك) از جانب ساير بزرگسالان نيز در افزايش چنين حسي موثر است.
با پذيرش اين چارچوب و ساختار آسيبشناختي در كودكان قرباني ميتوان نشانهها و آثار چنين سوءاستفادهاي را برشمرد:
• آسيبزايي جنسي: در كودكان قرباني، اشتغالات جنسي و رفتارهاي جنسي نظير خودارضايي يا بازيهاي جنسي وسواسي از جمله اين آسيبهاست. دغدغههاي جنسي در اين كودكان افزايش مييابد و مشغوليت ذهني به روابط جنسي تحوليافتهتر از سن آنها است. اين كودكان تمايل به رفتارهايي دارند كه در گستره سني آنها نميگنجد؛ به عنوان نمونه از همبازيهاي خود درخواست آميزش جنسي ميكنند.
بسياري از آنها در رفتارهاي خود پرخاشگر ميشوند و همبازيها و همسالانشان قربانيان آنها ميشوند. رفتارهاي بيقيد و اجبار جنسي در اين افراد، خصوصا در دوره نوجواني، مشاهده ميشود اما در نوجواني و بزرگسالي، اين افراد از ارتباط جنسي متنفرند و در كنارش بيميلي و ناتواني براي ارگاسم و واژينسموس (انقباض دردناك عضلات واژن هنگام آميزش جنسي) و نگرش منفي به اندام جنسي و بدن دارند. تعدادي از آنان نيز ممكن است بعدها به سوءاستفاده جنسي يا جسمي از فرزندانشان نيز روي بياورند. ترديد نسبت به هويت جنسي نيز در اين افراد مشاهده ميشود. به عنوان نمونه، پسران قرباني ممكن است تمايلات همجنسگرايانه داشته باشند و دختران قرباني ميل جنسيشان مخدوش شود و نتوانند اين ميل را در خود بيابند. اگر كودكي ياد بگيرد كه براي جلب مهرباني و كاهش آزار متجاوز بايد به سوءاستفاده تن در دهد، هميشه به روابط جنسي اينگونه نگاه ميكند و هميشه براي بهدست آوردن مهرباني ديگران از همين روش استفاده ميكند. يكي ديگر از آثار آسيبزايي جنسي، اين است كه ميتواند باعث احساس ترس، تنفر، خشم و ضعف و ناتواني در رابطه جنسي شود كه نمايانگر تداعي خاطرات آسيبزا با رفتار جنسي است و چنين احساساتي باعث تنفر و ترس از رابطه جنسي يا هر گونه صميميت ميشود.
• ناتواني و احساس ضعف: اولين تاثير فرآيند ناتواني و ضعف، ترس و اضطراب است كه نمايانگر ناتواني در كنترل رويدادهاي آزارنده است. در كودكان قرباني، ترس و اضطراب خود را در اختلالهايي نظير كابوس شبانه، هراس، گوشبهزنگي و رفتارهاي چسبندگي و شكايات بدني و جسماني مكرر نشان ميدهد و اين ترسها و اختلالات ممكن است تا بزرگسالي ادامه يابد. چنين وضعي حس شخصي و مهارتهاي مقابلهاي فرد را تحت تاثير قرار ميدهد. اين حس ناتواني ميتواند به نااميدي، افسردگي و حتي تلاش براي خودكشي در بزرگسالي منجر شود. مشكلات يادگيري و اشكال در شغل و حرفه ميتواند از ديگر نشانههاي اين حس بيقدرتي باشد. بنابراين هر جا كه فرد احساس كند كسي ميخواهد به او آسيب برساند يا از جانب فردي ديگر دستكاري و كنترل شود، چنين نشانههايي ظاهر ميشوند. گاهي نشانههاي اختلال رفتارهاي واكنشي هستند؛ بهطور مثال فرد قرباني ممكن است ميل زيادي به تسلط و كنترل ديگران و اوضاع داشته باشد؛ خصوصا در مردان قرباني كه باعث ميشود آنان ترسناك و خطرناك جلوه كنند و رفتارهاي مجرمانه و پرخاشگرايانه داشته باشند كه اين واكنشي است براي پنهانسازي و مقابله نااميدانه با حس ناتواني.
• خيانت: بسياري از كودكان مورد سوءاستفاده از حس بياعتمادي، افسردگي و روانپريشي زودگذر رنج ميبرند. اين حس بياعتمادي در قربانيان جوان باعث واكنشهايي نظير چسبندگي و وابستگي بيش از حد براي به دست آوردن دوباره اين اعتماد ميشود. در كودكان بزرگتر قابليت اعتماد نسبت به ديگران تحريف ميشود و آنان گاهي نااميدانه در پي بازسازي اين اعتماد هستند. بسياري از زنان كه در كودكي به وسيله محارم خود قرباني شدهاند، شريك خود را همانگونه ميبينند و رفتارهاي وابستگي آنان نشانگر همين مساله است. خشونت و خشم واكنش متضاد خيانت است كه در دختران قرباني ديده ميشود. بياعتمادي باعث انزوا و دوري از صميميت ميشود و در مردان سدي در برابر برقراري روابط با ناهمجنس و ازدواج ميشود. به هرحال در اين گروه مشكلات در ازدواج وجود دارد كه پوششي بر بياعتمادي و سوءظن آنان است. خشم كودكان قرباني باعث ميشود كه آنان در برابر خيانت احتمالي آينده از خود حفاظت كنند. رفتارهاي ضداجتماعي و بزهكارانه به عنوان راهي براي انتقام گرفتن اين خشم را نشان ميدهند.
• بدنامسازي: كودك قرباني خود را دور از ديگران و منزوي حس ميكند و چنين حسي ميتواند به سطوح مختلف اجتماع منتقل شود. از اينرو ممكن است اين قربانيان درگير سوءاستفاده از دارو يا الكل شوند يا به فعاليتهاي جنايتكارانه يا روسپيگري بپردازند. گاهي رفتارهاي خود تخريبي ميتواند تا حد تلاش براي خودكشي پيش برود. احساس شرم و گناه از ديگر عوارض اين حس بدنام سازي است كه قرباني خود را در برابر ديگران اينگونه حس ميكند. كاهش حرمت نفس نيز از ديگر عوارض همين آسيب است.
چه كمكي از والدين برميآيد؟
كودكان بهندرت پس از وقوع يك سوءاستفاده، آن را مستقيما به والدين گزارش ميكنند و در بسياري از موارد، سوءاستفاده و آزار جنسي در دوره كودكي فرد فاش نميشود و احساس گناه و شرم باعث عدم گزارش مستقيم ميشود. بسياري از كودكان مزبور ممكن است فاقد نشانههاي سوءاستفاده باشند. مادران پس از كشف آزار جنسي كودكانشان احساساتي نظير شوك شدن، انكار، گناه، افسردگي، خشم و درنهايت پذيرش را تجربه ميكنند. گرچه بسياري از مادران داراي يك حس ناهوشيار فهم اين مساله هستند اما پذيرش دشوار اين مساله باعث ميشود كه آنان يا آن را نپذيرند يا در جستوجوي شواهد بيشتري بربيايند.
رفتار و احساسات كودك و تغيير آنها، اينكه مادر حس ميكند انگار چيزي درست نيست، گوش سپردن، توجه کافي و دادن پاسخ مناسب به كودك در افشاگري كودك موثر است و كودكاني كه مادر را براي گفتن اين راز انتخاب ميكنند، حمايتهاي بيشتري را به دست ميآورند.
تغيير رفتارهاي كودك، گوشه گيري ناگهاني، نگاه و واكنش گوشبهزنگي، عدم تمايل كودك به تنها ماندن با بعضي از افراد يا سپرده شدن به دست او برخلاف معمول، افزايش سكوت، پرخاشگري نامعمول، مدرسهگريزي، كابوسهاي شبانه، حملات گريه و وحشت ميتواند نشانههاي كودك در معرض سوءاستفاده باشد.
در نهايت، والدين و خصوصا مادر بايد قبل از هر اقدام تلافيجويانه يا قانوني در مورد متجاوز، ابتدا به كودك گوش بسپارند و به او توجه كنند و به او نشان دهند كه احساس ترس و نگرانياش را ميفهمند. آنها بايد تلاش كنند با رفتارهاي حمايتي مانند در آغوش گرفتن و اجازه براي بروز احساسات عاطفي با او همدلي كنند و به كودك اطمينان دهند كه ديگر خطري او را تهديد نميكند و او به وسيله خانوادهاش حمايت ميشود و به او توضيح دهند كه اين اتفاق اصلا تقصير او نيست و به اين ترتيب، حس گناه را در او تخفيف دهند. والدين در ابتدا نبايد تلاش كنند تا اطلاعاتي نظير تاريخچه سوءاستفاده و چگونگي آن به دست بياورند؛ چون اين مساله، اگر قبل از ايجاد آرامش خاطر در كودك و گسترش حس امنيت در او باشد، بيشتر باعث نگراني و ترس كودك ميشود. به خاطر داشته باشيم كه بازگرداندن آرامش خاطر و سلامت رواني به چنين كودكاني همواره نيازمند زماني طولاني است كه ممكن است سالها طول بكشد اما اگر دخالتهاي درماني به درستي انجام پذيرد، ميتوانيم اميدوار باشيم كه كودك فارغ از آثار مخرب اين رويداد به زندگي سالم رواني خود ادامه دهد.
روانشناس عضو هيات علمي دانشگاه شاهد*
منبع: www.salamat.com /ن