جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
وابستگي آفت عشق
-(7 Body) 
وابستگي آفت عشق
Visitor 325
Category: دنياي فن آوري
دوست عزيزم تو بيشتر به چه يا کي وابسته اي؟
به پدر؟ مادر؟ همسر؟ فرزند؟ يا شغل ، مدرک ، موقعيت و ثروت؟ يا به سلامتي ات؟
تفکراتت؟ احساساتت؟ يا اعتقاداتت؟ فرقي نمي کنه ، وابستگي يعني اينکه خودت را به شي ء غير از اصل خودت ، چنان ببندي که آزاديَت را بگيرد. انسان نامحدود و البته آزاد آفريده شده است . و همه هستي مسخّر و در اختيار اوست. هيچ چيزي ارزش آن را ندارد تا انساني را به خود ببندد و وابسته و زنداني خود کند. و همه هستي رشد و ارتقاءاشان در اينست که در خدمت آدمي باشند نه بر عکس. اشرف مخلوقات و سرور کائنات يعني اين.
من از کجا غم و شادي اين جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا
چرا به عالم اصلي خويش وانروم
دل از کجا و تماشاي خاکدان ز کجا
چو خر ندارم و خربنده نيستم اي جان
من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا
هزارساله گذشتي ز عقل و وهم و گمان
از کجا و فشارات بدگمان ز کجا
تو مرغ چارپري تا بر آسمان پري
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
کسي تو را و تو کس را به بز نمي‌گيري
تو از کجا و هياهاي هر شبان ز کجا
هزار نعره ز بالاي آسمان آمد
تو تن زني و نجويي که اين فغان ز کجا
چو آدمي به يکي مار شد برون ز بهشت
ميان کژدم و ماران تو را امان ز کجا
دلا دلا به سررشته شو مثل بشنو
که آسمان ز کجايست و ريسمان ز کجا
شراب خام بيار و به پختگان درده
من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا
شرابخانه درآ و در از درون دربند
تو از کجا و بد و نيک مردمان ز کجا
طمع مدار که عمر تو را کران باشد
صفات حقي و حق را حد و کران ز کجا
اجل قفس شکند مرغ را نيازارد
اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا
خموش باش که گفتي بسي وکس نشنيد
که اين دهل زچه بام‌ست و اين بيان زکجا
حالا وقتي خودت را وابسته به موقعيت يا فردي مي کني ، در واقع خود را از موقعيت برتر و آزادي که داري به جايگاه پَست و محدودي تنزّل داده و گره مي زني. خود را شکننده مي کني. افراد و اشياء ديگر زوال پذير و رفتني اند. شغل ، مدرک ، ثروت ، سلامتي ، احساس و ... ، همه تغيير پذير و از بين رفتني اند. و هرکس به آنها وابسته باشد نيز رنج فرسودگي ، تنهايي، جدايي و پست شدن را ناچاراً ، همواره با خود دارد.
و اما عشق...
عشق فراتر از هر گونه وابستگي هاست. اگر تو به يک نفر وابسته شدي و بدون او مي ميري ، نام آن را عشق مگذار. مثل نوزادي که به شير مادر وابسته است ، اگر شير مادر نباشد کودک مي ميرد، چون وابسته است. عشق وابستگي نيست که با نبود معشوق ، فرد مردني شود. اصلاً معشوقي که اکنون باشد و فردا نباشد ، چگونه مي تواند عشق ايجاد کند ، صرفاً يک نوع وابستگي مي آورد. و صد البته هنگام از بين رفتن هم تاثر و اندوه. آري عشق هميشه رو به تزايد است. عشق آزاد و رهاست و پيرو آن عاشق و معشوق هم چنين اند. عشق ، عاشق را هر روز فربه تر مي کند. شادتر مي کند. حرکت عشق فقط رو به جلوست. غم و شادي در عشق واقعي ، مساوي و لذت بخش است. معشوق شکستني نيست ، مردني نيست ، پژمردني نيست ، بي وفا نيست. لذا عاشق هم به همين صورت پايدار ، قوي و رو به رشد است. و بيت زير نيز توصيف چنين عشقي است.
مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
وابستگي ، انسان را از بي نهايت هستي ، به محدوده اي گره مي زند، به مانند چشمي که از اين همه رنگ ، فقط رنگ سياه و سفيد را ببيند. مانند اين همه اندام آدمي که به هنگام سرطان ، صرفاً يکنوع از سلولهايش شروع به رشد و توده شدن ، مي نمايد. کسي که معتاد به مواد مخدر مي شود ، از بي نهايت لذتي که مي تواند از تمام اعضاء و جوارح خود ببرد ، صرفاً به يک لذت بسنده مي کند، کسي که وابسته به سکس مي شود ، از بي نهايت پتانسيل خود ، به لحاظ وابستگي اش ، محروم مي ماند. کسي که به يک فرد وابسته مي شود ، از تمامي انسانها ، و بي نهايت هستي، فقط يکي را به عنوان مجراي تنفس خود بر مي گزيند. کسي که خود را به شغل ، ثروت ، ... ، وابسته مي کند، از تمام جنبه هاي آدمي ، و موفقيت هاي گوناگون خود چشم پوشي مي کند.
به چشم هايمان بايد ، ياد بدهيم که از ديدن کوه ، دشت ، آسمان ، دريا ، سبزه ، زمين، ستاره، ماه، خورشيد ، انسانها و ... لذت ببرند. از دستهايمان بخواهيم که مزه نوازش کردن را حس کنند . گوشهايمان را نجوا کنيم که لذت شنيدن آواي پرندگان ، صداي گرم مادر بزرگ ، موسيقي باران و خنده هاي مستانه کودکانه را بشنوند.
با پاهايمان صميمانه دشت را بدويم ، کوهها را بپيمائيم ، عصاي ضعيفان و تکيه نيازمندان شويم.
با زبانمان کلام التيام بخش غمديدگان شويم و لذت ببريم همانطور که از گفتن جمله « دوستت دارم » به دلبر ، هيجان زده مي شويم. آري تنفس لذت بخش هواي بهاري ، بوي پائيز و نوازش برف بر صورتمان ، همه و همه ميتوانند موجب احساسي باشند که موجب آرامش زندگي در کالبد منجمد و وابسته امان شود
و ما را از تک بعدي بودن و چسبندگي به اشياء و افراد رهايي بخشد.عشق به مفهوم لذت بردن از همه هستي و هستي آفرين در کمال رهايي و آزادگي است، بدون ترس از دست دادن شي يا فردي خاص.
پس بر دست پينه بسته پدر و بر پيشاني پر چروک مادرت بوسه بزن
گل را ببو ، باران را حس کن و آسمان پرستاره را به تماشا بنشين
دست نوازشت را بر سر کودک يتيم بکش و سينه ات را سنگ صبور دوستان کن
گستره آسمان را دليل کوچکي غمهايت بدان و شرم "پدري خجالت زده از دست خالي در پيش کودکانش" را به خود بيفزا لايحه علمت را چون نسيم بهاري بين همنوعانت منتشر کن.روي گشاده و لبخندت را ، ارزاني مردمان خسته از کاري کن، که هنگام غروب در خيابان هاي شلوغ با چشماني خواب آلود رو به خانه دارند.
آرامش بخش کساني باش که با تو مرتبطند. به نوعي که اگر جهان را ترک کني، شکاف نبودنت را حس کنند. با اين وجود ديگران را وابسته به خودت نکن و آنها را مالامال عشق کن. آنها را بزرگتر از آني بنما که شي يا فردي آنها را به خود وابسته کند. عشق را از هر کجا شروع کنيد به زودي متوجه مي شويد بسيار سيار و روان است. و همه
آفرينش را در خود جاي مي دهد. وقتي عشق چنين عظيم و بزرگ است ، پس در انحصار شئي يا شخصي نيست، که آن را از ما بگيرد و ما را تنها بگذارد. همه هستي در وجود ماست ، پس، از دست دادن هيچ چيز ، موجب کاستي در اين بي نهايت عشق ما ، نمي شود.ارزش تو به اندازه آن چيزي است که به آن دل مي بندي پس مواظب باش که به کمتر از بي نهايت عشق ، دلبسته نشوي.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سايت با نام کاربري : hookad
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image