|
عمو روف روف
-(2 Body)
|
عمو روف روف
Visitor
425
Category:
دنياي فن آوري
روزبود؛ اما آفتاب نبود؛ چون خورشيد خانم نبود. درچنين روزي، آرام آرام برف باريد. کلبه ي مامان «ف» پراز برف شده بود. برف نوک درختان باغچه را هم پوشانده بود. همه جا سفيدپوش بود. «ف» کوچولو سردش شده بود. او خودش را بغل مامان «ف» چسبانده بود. مامان «ف» هرچه چوب و هيزم بود، داخل بخاري ريخت. آتش شعله کشيد و کم کم چوب ها زغال شدند وشب آتش خاموش شد. سرما از شکاف در وارد کلبه شد،«ف» کوچولو لرزيد و لرزيد ونوک بيني اش قرمز شد. کوچه ها پراز برف بود. بچه هاي الفبايي نمي توانستند از خانه شان بيرون بيايند. صدايي ازکوچه شنيده نمي شد. هيچ کس نمي دانست مامان «ف» سرما خورده و مريض شده است. يک روز«ف» کوچولو فکرکرد وفکرکرد وبا خودش گفت: «بايد کفش ها ولباس هاي گرمم را بپوشم وخودم را گرم کنم.» او بالا و پايين پريد وبا صداي بلند هايي کرد، هويي کشيد، فرياد زد و کمک خواست. باد صداي او را شنيد وصدا را به دم بلند و کلفتش گره زد وبا خودش به کوچه ها برد. صدا به گوش عمو روف روف رسيد. گوش هاي عمو وز وزيي کرد واو ازخواب زمستاني بيدار شد. پا روي روف روفي اي را برداشت. ازاين کوچه به آن کوچه رفت وآوازخواند. «ف» کوچولو تا صداي عمو برفي را شنيد، خوش حال شد واو را صدا زد، عمو روف روف صداي او را شنيد، رفت وبرف هاي کلبه ي چوبي مامان «ف» را روف روف کرد وکنار زد. گرما دوباره به کلبه ي آن ها برگشت. منبع:نشريه ماهک، شماره 17 /ع
|
|
|