جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
شيخ مرتضي زاهد – رحمت الله عليه
-(8 Body) 
شيخ مرتضي زاهد – رحمت الله عليه
Visitor 619
Category: دنياي فن آوري
جناب شيخ مرتضي زاهد - ره - يکي از شخصيتهاي بسيار ممتاز و برجسته اي هستند که در دوره رضا خان سهم بسيار ارزشمند و کم نظيري در تعليم ، پرورش و زنده نگهداشتن اعتقادات مذهبي مردم داشتند .
جناب زاهد بر اثر تزکيه نفس به آن چنان درجه اي از نورانيت و صفاي باطن رسيده بود که بسياري از علماي آن زمان مصاحبت با ايشان را مغتنم مي شمردند .
اگرچه به دليل گذشت روزگار و درگذشت بسياري از شاگردان و همراهان ايشان دسترسي به زندگينامه و سيره کامل ايشان ممکن نيست ، اما همين مقدار نيز که توسط مولف محترم کتاب " آقا شيخ مرتضاي زاهد " جمع آوري شده مغتنم و بسيار ارزشنمد است .
آشنايي با شخصيت بزرگي که اگر چه بدليل پاره اي از ملاحظات تحصيلات خود را تا سطح اجتهاد ادامه نداد ، ليکن در امر تعليم و تربيت آنچنان درخشان و بي بدليل عمل نمود که امثال " آقا سيد کريم پينه دوز " از محضر ايشان کسب فيض نموده و به مقامي نائل مي شوند که امکان ملاقات قطب عالم " حضرت حجت ابن الحسن العسگري " و تشرف پي در پي به خدمت آن وجود مقدس ، برايشان ممکن مي گردد .
گرچه حکايات و نکات رسيده از جناب زاهد نسبت به عظمت شخصيت ايشان بسيار کم و اندک به نظر مي رسد ، اما شما به عنوان خواننده اين سطور بايد با کنار هم گذاشتن همين مطالب بتواند به ادراکي از شخصيت ايشان دست يابيد ....
نقل شده است که جناب زاهد بيشترين توشه را از استاد خويش " آيت الله سيد عبدالکريم لاهيجي " بر گرفته اند در پايان اين گفتار براي بهتر آشنا شدن با اين شخصيت بزرگ جا دارد تا با ذکر حکايتي از ايشان نيز يادي کرده باشيم :
آيت الله سيد عبدالکريم لاهيجي سالها در نجف اشرف تحصيل و توفيق آنرا داشت تا از محضر يکي از نام آور ترين مجتهدين و فقهاي جهان تشيع حضرت آيت الله مرتضي انصاري استفاده ببرد .
او با تلاش و کوششي شبانه روزي يکي از شاگردان ممتاز و برجسته شيخ مرتضي شده و پس از سالها تحصيل و استفاده از اساتيد مختلف به مقام اجتهاد مي رسد . کم کم وقت آن مي شودتا به وطن بازگردد و به تبليغ و ترويج معارف و احکام دين بپردازد ...
ايشان پس از اجتهاد، استفاده از وجوهات شرعيه را بر خود روا نديد و عاقبت به اين فکر افتاد تا مدتي به کسب و کار مشغول شود تا خداي متعال خودش گشايشي فراهم کند ، ايشان براي جلوگيري از هر گونه مشکلي به صورت ناشناس به تهران مهاجرت کرده و فقط عده کمي از دوستان نزديک را از رفتن خود با خبر مي کنند و سپس در مغازه تاجرمومني بنام حاج ملا حاجي به شاگردي مشغول مي شود .
مرحوم شيخ مرتضي انصاري ،از اينکه يکي از بهترين شاگردانش بدون هماهنگي و گرفتن توصيه نامه از نجف به ايران بازگشته بسيار نارحت مي شود و همان وقت نامه اي به تهران خطاب به آيت الله ملا علي کني ارسال مي کنند و از مقامات آقا سيد عبدالکريم لاهيجي خبر داده و تاکيد مي کنند سيد را دريابند و از وجودش در حوزه علميه تهران استفاده شايسته ببرند .
بعد از وصول اين نامه در تهران و چندين روز چشم انتظاري ، براي وارد شدن سيدي جليل القدر در لباس و سيماي يک عالم ، دست به جستجوي گسترده اي مي زنند اما اثري از سيدي با آن نشانه هاي داده شده پيدا نمي کنند .
انتظار مرحوم کني تا شش ماه ادامه مي يابد و آن سيد نيز با آن همه مقام و درجه علمي و فقهي در حالي که بزرگي و آقايي برايش با پادويي و شاگردي فرقي نداشت به عنوان شاگردي ساده و معمولي مشغول به کار بود .
عاقبت يک روز حاج ملا حاجي نياز به يک استخاره پيدا مي کند شاگردش را صدا مي زند و مي گويد :
آقا سيد ! به خانه آيت الله کني برو و عرض کن استخاره اي براي من بگيرند و جوابش را هم با عجله براي من بياور .
سيد به راه مي افتد و به خانه آيت الله کني وارد مي شود .
آيت الله در حال تدريس بود و جمع کثيري از علما و فضلاي تهران در پاي درسش نشسته بودند . سيد به ناچار جلوي در نشسته و منتظر مي شود .
کم کم نسبت به موضوعي که در درس مطرح شده بود حساس و کنجکاو شده و پس از دقايقي بي اختيار همه افکارش با آن بحث علمي درگير مي شود . اشکالي اساسي به ذهنش مي آيد و موقعيت خود را فراموش مي کند و با صداي بلند شروع به اشکال علمي مي کند .
نگاههاي همه به سوي ايشان برمي گردد و با توجه به لباس ايشان تند تند به او مي گويند :
آقا سيد ساکت اينجا جلسه درس است ، الان که جاي صحبت نيست !
اما آيت الله کني با تيز هوشي در مي يابد که اشکال بسيار علمي و حساب شده است به شاگردانش مي گويد :
آرام باشيد اين اشکال بسيار علمي و حساب شده است و بايد براي آن جوابي پيدا کنيم .
ايشان درس را به پايان برده و سيد را به نزد خود مي خواند و مي پرسد :
آقا شما اهل کجا هستيد ؟
سيد جواب مي دهد : اهل لاهيجانم .
آيت الله کني مي پرسد : نام شما چيست ؟
و سيد بي خبر از نامه شيخ مرتضي انصاري جواب مي دهد : نامم سيد عبدالکريم است
برقي در چشمان مرحوم کني مي درخشد سيد را با خوشحالي در آغوش مي گيرد و بعد از احوالپرسي مي گويد : ما شش ماه است که در انتظار شما هستيم ...
از آنجا که سيد در طول اين مدت بسيار دقيق و خوب کارهايش را انجام داده بود و هيچ وقت اين قدر دير نکرده بود کارفرمايش از دير آمدن آقا سيد نگران و ناراحت مي شود .
با عجله به سمت منزل آيت الله کني به راه مي افتد و از ديدن شاگردش در کنار آيت الله کني بسيار تعجب مي کند .
با دست و حرکات صورت به سيد اشاره مي کند که بي ادبي نکند و خودش را کنار بکشد ... و با شرمندگي به آيت الله کني مي گويد :
ببخشيد آقا اين سيد که اينقدر خودماني آمده و در کنار شما نشسته است شاگرد من است .
حاج ملاحاجي نيز بعد از چند دقيقه ، تمام داستان سيد را مي فهمد و مي خواهد همراه با عذرخواهي دست سيد را ببوسد ولي سيد فارغ از اين دلبستگي ها بود .
براي ملا حاجي اين متانت و رفتار سيد باورکردني نبود .
تمام کارها و حرکات سيد مثل شاگردهاي معمولي بود انگار نه انگار نفسانيت ، غرور و خودبيني در وجودش جايي داشت ...
و اين تنها و تنها گوشه اي از زندگي استادي بود که شاگردي چون شيخ مرتضي زاهد را پرورش داده بود ...

ولادت

شيخ مرتضي زاهد در سال 1247 هجري شمسي در تهران، در محله حمام گلشن، چشم به جهان گشود.

والدين

پدرش آخوند ملاآقا بزرگ، مردي روحاني و يكي از واعظان و روضه خوانهاي توانا و بلند آوازه تهران بود؛ تا آنجا كه به او « مجدالذاكرين » لقب داده بودند.

تحصيلات

بنابر آنچه كه در ششمين جلد از کتاب گنجينه دانشمندان آمده است آقا شيخ مرتضي ابتدا درسهاي مقدماتي را نزد پدرش و بعضي ديگر از فضلاي تهران فرا مي‌گيرد و آن گاه به صورت رسمي از طلبه‌هاي مدرسه مروي تهران مي‌شود.
او درسهاي معروف به « سطوح» را از اساتيد مدرسه مروي، به خصوص مرحوم آقا ميرزا مسيح طالقاني، بهره مي برد و سپس از محضر اساتيدي چون حضرت آيت الله آقاي حاج سيدعبدالكريم لاهيجي و شهيد مجاهد في سبيل الله آيت الله شيخ فضل الله نوري استفاده مي‌برد.
اگر چه که ايشان اساتيدي چون آقا سيدعبدالكريم لاهيجي ( حکايت آيت الله لاهيجي در پيشگفتار همين بخش از نظر شما گذشت ) و آقا شيخ فضل الله نوري داشته است؛ اما در زندگي خودش را فقط يك واعظ و روضه خوان ساده مي‌دانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشي به شدت پرهيز مي‌كرده ‌است؛ حتي منبرها و روضه‌هايش را هم از روي كتاب براي مردم مي‌خوانده است!
بهر حال از آن چنان استادي، چنين شاگردي بي‌ادعا و به دور از هر گونه هواي نفسي، دور از انتظار نيست.

تعليم و تربيت

شيخ مرتضي زاهد پس از مدتي تحصيل به اين نتيجه رسيده بود كه بايد همانند پدرش به تعليم و تربيت مردم و وعظ و روضه خواني براي مردم كوچه و بازار بپردازد و بيشترين ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.
او سالها در يكي از شبستانهاي مسجد جامع، واقع در بازار تهران، هميشه يكي دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت مي‌پرداخت تا هر كس نتوانسته است در ديگر نمازهاي جماعت حاضرشود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.
او خودش را براي ارشاد و تعليم و تربيت و خدمت به مردم وقف كرده بود و كمتر روزي بود كه آقا شيخ مرتضي زاهد جلسه خانگي نداشته باشد. به غير از اين جلسات، خانه‌اش هميشه به روي همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنين، به خصوص جوانهاي صالح و جوياي جوهره عبوديت و معارف الهي، در محضرش بودند و از صفاي باطني و معنويتش استفاده مي‌بردند.
مرحوم آيت الله شيخ مهدي معزّي که خودش از علماي اخلاق و عالمان مهذّب تهران بود مي گفت:
« در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقيقت بيشتر از بقيه ايمان و دين مردم تهران را نگه داشتند ... يکي از آن دو نفر آقا شيخ مرتضي زاهد بود. »
نوه ايشان نقل ميکند:
مرحوم آقا شيخ مرتضي فرموده بود:
« من اگر تا سه چهار سال ديگر به تحصيلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد مي‌رسيدم؛
از مسئوليتش ترسيدم و مشغول تبليغ و وعظ شدم. اما بعدها از اين تصميم بسيار پشيمان و نادم شدم؛ بعدها فهميدم اگر مجتهد شده بودم خيلي بهتر بود.»
شيخ مرتضي زاهد در تمام مدت عمر پربرکت خويش با دقت و وسواس فراوان مقيد به حضور و راه اندازي جلسات مذهبي و تعليم و تربيت بود و همانطور که در آينده خواهد آمد ، براي عدم وقفه در اين مسير حتي به مسافرت هم نمي رفتند ، با اينکه در اواخر عمر به علت کهولت قادر به راه رفتن نبودند توسط شخصي که ايشان را به دوش مي گرفت خود را به اين مجالس مي رساندند.

سيره عملي

جناب حاج آقاي جاودان در رابطه با سيره جدش مرحوم شيخ مرتضي زاهد، نقل مي کنند:
« روش و سيره ايشان چيزي جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه كامل بر انجام واجبات و ترك محرمات نبوده‌ است. »

رحلت

سرانجام جناب شيخ مرتضي زاهد پس از سالها مجاهده و تعليم و تربيت عمومي و تأثيرگذاري شگفت انگيز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد 1331ه.ش دعوت حق را لبيک گفت.
حاج آقا مهدي فرزند ايشان در آن ايام به پدرش در تطهير و آماده شدن براي نماز كمك مي‌كرد. ايشان نقل مي کنند:
در يکي از آخرين شبهاي ارديبهشت ماه، سال 1331 هجري شمسي به دليلي، تأخير داشته و در وقت مقرر به منزل نرسيدم .
كم كم آقا شيخ مرتضي ناراحت و پريشان شدند و ترسيدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسيدن به منزل از زبان آقا شيخ مرتضي شنيدم كه مي‌گفت:
« خدايا، ديگر، مرتضي خسته شده ‌است تا همين هفته ديگر، مرتضي را ببر پيش خودت».
يك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شيخ مرتضي، فقط كمي سرما خورده بود و فرزندش آقا شيخ عبدالحسين، براي احتياط به حاجي، همان شخصي كه در اواخر عمر شيخ مرتضي، ايشان را به دوش مي گرفت و به جلسات مي برد گفته بود خودش را جلوي آقا آفتابي نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقاي كسايي نرود.
آقا شيخ مرتضي بسيار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجي را مي گرفتند.
آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شريف از واعظان محترم تهران به ديدن آقا شيخ مرتضي آمده بود.
همسر ايشان ظرف شيري را از پشت پرده براي آقا شيخ مرتضي گذاشت و ايشان نگاهي به شير انداخت و گفت:
« عجب! خدا را شكر، آخرين غذاي حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام هم شير بود.»
ساعتي بعد آقا حاج محمدحسين سعيديان براي بردن آقا، به جلسه هفتگي شب هاي شنبه خانه شان آمدند.
آقا شيخ عبدالحسين مي خواست آقا استراحت كند ولي شيخ مرتضي خودش راضي بود تا او را به جلسه خانه آقاي سعيديان برسانند.
حاج شيخ محمدعلي جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را براي خريد چيزي مأمور كرده بود.
ايشان به ياد مي آورد که:
« به جلوي اتاق آقا شيخ مرتضي رفتم و نگاهي به داخل اتاق انداختم. آقاي سعيديان و پدرش، به طور عادي در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شيخ مرتضي زاهد بودند.
من براي خريد بيرون رفتم و وقتي که برگشتم ديدم سر آقا شيخ مرتضي بر روي پاهاي آقاي سعيديان است و او در حال ريختن تربت سيدالشهداء عليه‌السلام در دهان آقا شيخ مرتضي است
و لحظاتي بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شيخ مرتضي به همين آساني و در حالي كه دوست داشت خودش را براي انجام وظيفه و رفتن به يكي از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرين تسليم كرد. »

محل دفن

دفن پيکر ايشان در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) نيز حاوي تذکر و عبرت است:
« يكي از تاجران بازار تهران از دنيا رفته بود و فرزندانش مي خواستند جنازه اش را به عتبات عاليات و به كربلاي امام حسين عليه‌السلام حمل و دفن كنند.
آنها با تمام امكاناتشان به دنبال گرفتن اجازه نامه از دولت هاي ايران و عراق مي افتند؛ ولي هر چه تلاش مي كنند موفق نمي شوند. پس از چند روز مجبور مي شوند پدرشان را در همين ايران به خاك بسپارند.
آن مرحوم دفن مي‌شود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به كربلا، به دست فرزندانش مي رسد.
در همان روزها آقا شيخ مرتضي از دنيا مي رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شيخ مرتضي تقديم مي كنند.
و بدين ترتيب، جنازه آن عبد صالح و پرهيزكار و خداترس به كربلا حمل مي‌شود و در صحن حرم قمر بني هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه‌السلام دفن مي‌شود و سير برزخي را در آن حريم ملكوتي آغاز مي‌كند. »

کرامات بعد از رحلت

1. نورافشاني حياط خانه
آقاي حاج حسن محمدي مي گفت:
« من در حدود هفت، هشت سالم بود آقا شيخ مرتضي زاهد از دنيا رفت.
آن شب جمعي از مومنين و دوستانش در خانه ايشان جمع شده بودند و جنازه ايشان را در حياط شستشو و غسل و کفن مي کردند.
من آن شب با همان حال و هواي کودکي و از روي کنجکاوي، براي تماشاي رفت و آمدهاي خانه آقا شيخ مرتضي به بالاي پشت بام خانه مان رفته بودم. از بالاي پشت بام خانه ما به خوبي مي شد حياط و رفت و آمدهاي خانه آقا شيخ مرتضي را تماشا کرد.
من آن شب در بالاي پشت بام، صحنه عجيبي را ديدم که در آن زمان نمي توانستم اهميت و حقيقتش را درک کنم؛ ولي با اين حال تماشاي آن صحنه براي من در آن سن و سال بسيار جالب و ذوق آور بود.
آن شب در حالي که عده اي جنازه آقا شيخ مرتضي را مي شستند من مي ديدم نوري بسيار شديد و زيبا و تماشايي از بالاي آسمان تا بالاي خانه آقا شيخ مرتضي زاهد آمده است و مستقيم به حياطي که آقا شيخ مرتضي را غسل مي دادند تابيده است!
در واقع نوعي نورباران بود نورها مي آمدند و مي رفتند!
اين نورافشاني بسيار واضح و تماشايي بود، به خصوص با توجه به اينکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خيابانها و خانه هاي تهران به اين شکل و به اين صورت کامل برق کشي نشده بود و شبهاي تهران تا حدودي در تاريکي قرار مي گرفت.
آن شب وقتي اين نورافشاني را مشاهده کردم، بسيار ذوق زده شده بودم. با عجله از بالاي پشت بام پايين آمدم و آنچه را ديده بودم براي پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهاي پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالاي پشت بام بردم.
دوستان و رفقاي آقا شيخ مرتضي همچنان در حال غسل و شستشوي جنازه او بودند و آن نورافشاني نيز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت. ولي نمي دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه اي هفت و هشت ساله بودم آن نورافشاني را نمي ديد و من هرچه با ذوق و هيجان آن نور را به پدر بزرگم نشان مي دادم،
او چيزي نمي ديد و فقط براي اينکه مرا آرام کند اشاره اي به چشمهايش کرد و به من گفت: پسرک من پيرمرد هستم و چشمهايم ضعيف و کم سو است و نمي توانم ببينم. »
2. پيکر سالم
آيت الله خرازي در رابطه با جنازه آقا شيخ مرتضي نقل مي کنند:
مرحوم پدرم مي گفت:
« چند سال پس از وفات آقا شيخ مرتضي زاهد به کربلا مشرف شده بودم و بر بالاي قبر آقا شيخ مرتضي که در يکي از حجره هاي حرم حضرت اباالفضل عليه السلام واقع است زياد حاضر مي شدم.
يکي از خدام حرم که مسئوليت آن حجره را نيز بر عهده داشت، زماني که فهميد من با آقا شيخ مرتضي دوستي و رفاقت داشته ام، بناي گفتگوي با من را باز کرد و گفت:
جنازه صاحب اين قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در يک وقت خلوتي به اينجا بيا من گوشه اي از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شيخ مرتضي را با چشمهاي خودت مشاهده کني!
و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه اين کار از نظر شرعي اشکال دارد. »
به غير از پدر آيت الله خرازي، افراد ديگري نيز اين موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم شمس زاده و مرحوم حاج محمود کاشاني که از تجار محترم بازار تهران و از خيرين بوده اند.
نقل است ايشان جنازه سالم شيخ مرتضي را خودش در هنگام تعمير صحن مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رويت کرده است.
همچنين حاج آقا سيبويه نيز در اين رابطه مي فرمودند:
« جنازه مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بني هاشم، اباالفضل العباس عليه السلام، به خاک سپرده اند.
ما هم تا زماني که در کربلا ساکن بوديم بر سر قبر ايشان مي رفتيم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحن حضرت عباس عليه السلام نياز به تعميرات و بازسازي پيدا کرد. در آن تعميرات، قبر مرحوم زاهد را هم بايد مي شکافتند.
اما زماني که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ايشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هيچ تغييري نکرده است! »
منبع: www.salehin.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image