جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
سيره ي تربيتي آيت الله سيد علي قاضي (رحمت الله عليه) (4)
-(0 Body) 
سيره ي تربيتي آيت الله سيد علي قاضي (رحمت الله عليه) (4)
Visitor 469
Category: دنياي فن آوري

دستگيري هاي معنوي

احترام به امام خميني (ره)
آيت الله حاج شيخ عباس قوچاني (ره) مي فرمودند:
« در نجف اشرف با مرحوم قاضي جلساتي داشتيم و غالباً افراد با هماهنگي وارد جلسه مي شدند و همديگر را هم مي شناختيم.
در يک جلسه ناگهان ديدم که سيّد جواني وارد شد، مرحوم قاضي بحث را قطع کردند و احترام زيادي به اين سيّد جوان نمودند و به آن سيد جوان فرمودند:
« آقا سيّد روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم بايد ايستاد، بايد مقاومت کرد، بايد با جهل مبارزه کرد. »
اين در حالي بود که هنوز زمزمه اي از انقلاب امام نبود!
مرحوم آيت الله قوچاني فرموده بودند که ما خيلي آن روز تعجب کرديم ولي بعد از سالهاي زياد، پس از انقلاب، فهميديم که مرحوم قاضي آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام کرد.

از وادي السلام فهميده ام!

از مرحوم آيت الله سيد علي آقا قاضي(ره)، افراد بسياري از تلامذه ايشان نقل کردند که ايشان بسيار در وادي السلام نجف براي زيارت اهل قبور مي رفت و زيارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مي انجاميد و در گوشه اي مي نشست به حال سکوت؛ شاگردها خسته مي شده و بر مي گشتند و با خود مي گفتند:
استاد چه عوالمي دارد که اينطور به حال سکوت مي ماند و خسته نمي شود.
عالمي بود در طهران، بسيار بزرگوار و متقي و حقاً مرد خوبي بود؛
مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقي آملي(ره)، ايشان از شاگردان سلسه اول مرحوم قاضي در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند. از قول ايشان نقل شد که:
من مدتها ميديدم که مرحوم قاضي دو، سه ساعت در وادي السلام مي نشينند. با خود گفتم:
انسان بايد زيارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اي روح مردگان را شاد کند؛ کارهاي لازم تر هم هست که بايد به آنها پرداخت.
اين اشکال در دل من بود اما به احدي ابراز نکردم، حتي به صميمي ترين رفيق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براي استفاده از محضر استاد به خدمتش مي رفتم، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ايران شدم وليکن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم؛ اين نيت هم در ذهن من بود و کسي از آن مطلع نبود.
شبي بود مي خواستم بخوابم، در آن اطاقي که بودم در طاقچه پايين پاي من کتاب بود، کتابهاي علمي و ديني؛ در وقت خواب طبعاً پاي من به سوي کتابها کشيده مي شد. با خود گفتم برخيزم و جاي خواب خود را تغيير دهم، يا نه لازم نيست؛ چون کتابها درست مقابل پاي من نيست و بالاتر قرار گرفته، اين هتک احترام به کتاب نيست.
در اين ترديد و گفتگوي با خود بالأخره بنا بر آن گذاشتم که هتک نيست و خوابيدم. صبح که به محضر استاد مرحوم قاضي رفتم و سلام کردم، فرمودند:
عليکم السلام، صلاح نيست شما به ايران برويد و پا دراز کردن به سوي کتابها هم هتک احترام است.
بي اختيار هول زده گفتم: آقا! شما از کجا فهميده ايد، از کجا فهميده ايد؟! فرمود:
از وادي السلام فهميده ام! »

اجازه استخاره از وليّ اکبر(ع)

آقا محمد حسن قاضي از آيت الله محمد تقي آملي نقل فرموده که:
« در دوراني که در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم، روزي به حجره مرحوم آقاي قاضي که در مدرسه هندي بود رفتم. وقتي آقاي قاضي تشريف آوردند عرض کردم:
من خيلي در اينجا انتظار شما را کشيدم، چرا که به استخاره نياز دارم.
ايشان جواب فرمودند:
طلبه علم چندين سال در نجف اشرف باشد ولي نتواند براي خودش يک استخاره نمايد؟!
آقاي آملي مي گفت: خيلي خجالت کشيدم و با حال جدل عرض کردم من به يک اجازه استخاره از وليّ اکبر نياز دارم ـ تلويحاً به درخواست قبلي ام و اصرار براي تشرف که بارها از ايشان داشتم ـ .
ايشان پاسخ فرمود:
همان اذن عامي که براي موالي شان صادر فرموده اند براي ما کافي است و نيازي به کسب اجازه خاص نيست.
به هر حال، بعد از اصرار و الحاح شديد اينجانب، ايشان ورد مخصوص براي اين منظور به من تعليم فرمود و خلاصه اينکه قرائت « آيه نور» به عدد اصحاب بدر هر شب قبل از خواب با شرائط خاص، طهارت، دوري از زنان و امور ديگر در شبهاي معدود و محدود.
پس من براي اجراي اين دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شبها براي انجام آن ورد قيام مي کردم و در يکي از اين شبها همين که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل اينکه کسي دستش را روي دوشم نهاده، من به سوي او متوجه شدم ـ من در اين هنگام در مقام منسوب به امام مهدي عليه السلام بودم ـ پس آن شخص گفت: براي تشرف آماده باش!
آقا شيخ محمد تقي آملي مي گفت:
همين که اين کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را گرفت و از فرط اضطراب نزديک بود قلبم از حرکت بايستد، پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرمايد و ايشان نيز قبول فرمود.
بعد از اين ماجرا، من فوراً به نجف اشرف رفتم و آقاي قاضي را ملاقات نمودم و زماني که با ايشان مواجه شدم ـ بدون هيچ کلامي ـ اولين فرمايش ايشان اين بود که:
اگر آمادگي تشرف را نداري پس چرا اين همه الحاح و اصرار مي کني؟!

هديه ثواب تفسير الميزان

علامه طباطبائي فرمودند:
« ... آقاي اديب ( نام ايشان آقاي شيخ محمد علي ارتقائي ملقب به اديب العلماء است... ) که از شاگردان برادر من آقا سيد محمد حسن بود و چون روح مرحوم قاضي (ره) را حاضر کرده بود و از رفتار من سؤال کرده بود، فرموده بود:
روش او بسيار پسنديده است؛ فقط عيبي که دارد آن است که پدرش از او ناراضي است و مي گويد: در ثواب تفسيري که نوشته است مرا سهيم نکرده است!
چون اين مطلب را برادرم از تبريز به من نوشت، من با خود گفتم: من براي خودم در اين تفسير ثوابي نمي ديدم، تا آنکه آن را هديه به پدرم کنم. خداوندا، اگر تو براي اين تفسير ثوابي مقدر فرموده اي، همه آن را به والدين من عنايت کن. و ما همه را به آنها اهداء مي کنيم!
پس از يکي دو روز کاغذ ديگري از برادرم آمد، و در آن نوشته بود که: چون روح مرحوم قاضي را احضار کرد، مرحوم قاضي فرموده بودند:
اينک پدر از سيد محمد حسين راضي شده و به واسطه شرکت در ثواب بسيار مسرور است. و از اين اهداء ثواب هم هيچ کس خبر نداشت!

به فکر تهذيب نفس باش!

آيت الله ابراهيم اميني از استادشان علامه طباطبائي، نقل کرده اند:
هنگامي که از تبريز به قصد ادامه تحصيل علوم اسلامي به سوي نجف اشرف حرکت کردم، از وضع نجف بي اطلاع بودم، نمي دانستم کجا بروم و چه بکنم. در بين راه همواره به فکر بودم که چه درسي بخوانم، پيش چه استادي تلمذ نمايم و چه راه و روشي را انتخاب کنم که مرضي خدا باشد.
وقتي به نجف اشرف رسيدم، لدي الورود رو کردم به قبه و بارگاه اميرالمؤمنين عليه السلام و عرض کردم:
« يا علي! من براي ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام ولي نمي دانم چه روشي را پيش گيرم و چه برنامه اي را انتخاب کنم، از شما مي خواهم که در آنچه صلاح است مرا راهنمايي کنيد. »
منزلي اجاره کردم و در آن ساکن شدم. در همان روزهاي اول، قبل از اينکه در جلسه درسي شرکت کرده باشم در منزل نشسته بودم و به آينده خودم فکر مي کردم. ناگاه درب خانه را زدند، درب را باز کردم ديدم يکي از علماي بزرگ است، سلام کرد و داخل منزل شد.
در اتاق نشست و خير مقدم گفت. چهره اي داشت بسيار جذاب و نوراني، با کمال صفا و صميميت به گفتگو نشست و با من انس گرفت، در ضمن صحبت اشعاري برايم خواند و سخناني بدين مضمون برايم گفت:
« کسي که به قصد تحصيل به نجف مي آيد خوب است علاوه بر تحصيل، به فکر تهذيب و تکميل نفس خويش نيز باشد و از نفس خود غافل نماند. »
اين را فرمود و حرکت کرد. من در آن مجلس شيفته اخلاق و رفتار اسلامي او شدم. سخنان کوتاه و با نفوذ آن عالم رباني چنان در دل من اثر کرد که برنامه آينده ام را شناختم.
تا مدتي که در نجف بودم محضر آن عالم با تقوي را رها نکردم و در درس اخلاقش شرکت مي کردم و از محضرش استفاده مي نمودم. آن دانشمند بزرگ کسي نبود جز آيت الله سيد علي قاضي (ره). »

وسواس در عبادات ممنوع!

مرحوم آقاي حاج سيد هاشم رضوي هندي از تلامذه مرحوم آقاي قاضي، مي فرمود: روزي يکي را به محضر آقاي قاضي آوردند که مثلاً آقا از دستش بگيرد و راهنمايي اش نمايد.
مرحوم آقاي قاضي فرموده بودند:
« به اين آقا بگوئيد که نماز را در اول وقت بخواند. »
بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخير مي انداخت.

احراق و قطع ريشه طمع!

علامه طباطبايي نقل مي کردند:
روزي با استاد خود مرحوم قاضي اين رازي را در ميان نهادم و استفسار و التماس چاره اي نمودم فرمود:
به وسيله اتخاذ طريقه احراق مي توان اين مسأله را حل نموده و اين معظله را گشود و آن بدين طريق است که بايد سالک به حقيقت ادراک کند که خداوند متعال وجود او را وجودي طماع قرار داده است و هر چه بخواهد قطع طمع کند چون سرشت او با طمع است لذا منتج به نتيجه اي نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع ديگري است و به داعيه طمعي بالاتر و عالي تر از آن مرحله داني قطع طمع نموده است.
بنابراين چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون يافت طبعاً امر خود را به خدا سپرده و از نيت قطع طمع دست برمي دارد، اين عجز و بيچارگي، ريشه طمع را از نهاد او سوزانيده و او را پاک و پاکيزه مي گرداند.
علت اينکه اين طريقه را احراق نامند، براي آنست که يکباره خرمن هستي ها و نيّت ها و غصه ها و مشکلات را مي سوزاند و از ريشه و بن قطع ميکند و اثري از آن در وجود سالک باقي نمي گذارد در مواردي از طريقه احراقيه استفاده شده است ... يکي از مواردي که در قران مجيد از آن استفاده شده است عبارتست از کلمه استرجاع "انا لله و انا اليه راجعون" اگر انسان متذکر شود که خود او و هر چه از تعلقات و مايملک اوست،
ملک مطلق خداست، يک روز داده و يک روز مي گيرد و کسي را در آن حق دخالتي نيست، وقتيکه انسان به خوبي ادراک کرد که از اول مالک نبوده است و عنوان ملکيت براي او مجازي بوده و بدون جهت خود را مالک، تخيل مينموده است البته در صورت فقدان متأثر نخواهد شد و توجه به اين نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.

طمع در معنويت و سلوک

آيت الله سعادت پرور مي فرمود:
« از مرحوم آقاي قاضي پرسيدند: اين چگونه است که سالک هر چه پيش مي رود دوست دارد آثار و نتايج اعمالش را از مکاشفات و واردات قلبيه ببيند و آيا اين در نيّت و انگيزه و اخلاص سالک اثر سويي نمي گذارد؟
مرحوم آقاي قاضي در جواب فرموده بود:
« خداوند متعال به خاطر اينکه ما از سير وسلوک منقطع نشويم و هميشه شور و حال انجام اعمال و افعال را داشته باشيم، ما را در اين باره «طماع» آفريده است.
مرحوم علامه طباطبائي در تبيين نظر استادشان مي فرمود:
« چون اين طمع و حرص درباره خودش مي باشد اشکال و ايرادي ندارد. »

پول با برکت

آيت الله سيد عباس حسيني کاشاني مي فرمود:
« در ايامي که نجف اشرف بوديم دوستي داشتم که در امرار معاش دچار سختي و فشار بسياري شده بود؛ روزي به محضر آقاي قاضي رفت و عرض کرد: آقا! خداوند سبحان به من تمام چيزهاي خوب را داده است جز اينکه سخت در فقر و فاقه هستم و فشار بسياري را از اين لحاظ تحمل مي کنم، اگر ممکن است چاره اي براي اين مشکل من بنمائيد.
مرحوم آقاي قاضي پس از گوش دادن به حرفهاي اين شخص دستش را در جيبش برد و يک مشت فلوس ( پول خرد عراقي) را از جيب خود در آورد و به وي داد و فرمود:
بدون اينکه به مقدار اين پول دقت کني از آن استفاده نما.
دوست ما نقل کرد که تا مدتهاي مديد بدون اينکه از مقدار آن پول آگاه باشم، هر جا که نيازي به پول پيدا مي کردم از آن استفاده مي نمودم تا اينکه روزي وسوسه شدم و با خود گفتم مگر اين پول چقدر است که تمامي ندارد؛ براي همين دست در جيب بردم و به شمارش آن پرداختم ديدم جز چند فلس ناچيز، چيز ديگري نيست!
ولي طولي نکشيد همين پول ناچيز، برکتش از بين رفت و دوباره به فقر و فلاکت افتادم.
دوباره به محضر آقاي قاضي رفتم و قبل از اينکه من چيزي بگويم فرمود:
ها! چکار کردي؟ پولها را شمردي؟
بار ديگر مقداري فلوس به من داد و فرمود:
ديگر آنها را مشمر!
آيت الله کاشاني فرمودند:
تا زماني که دوستم در قيد حيات بود از آن پول با برکت استفاده مي کرد بدون اينکه در آن کاستي پيدا شود! »

دعاي وليّ خدا

آيت الله سيد عباس حسيني کاشاني نقل مي کرد:
« روزي در محضر آقاي قاضي نشسته بوديم که ناگهان شخصي با عجله و ناراحتي بسيار خود را به مجلس آقاي قاضي رسانيد و با نگراني بسيار گفت: همسرم در حال احتضار است و نزديک است بميرد، اگر او بميرد من هيچ کس را ندارم؛ خواهش مي کنم دعايي بفرماييد حالش خوب شود و از مرگ نجات پيدا کند.
آقاي قاضي پس از گوش دادن به حرفهاي آن شخص به آرامي فرمود:
« چرا با حالت جنب به اينجا آمده اي! برو غسل کن دوباره به اينجا بيا تا دعا کنم.»
مرد عرب در حالي که از تعجب حيرت زده شده بود با عجله بلند شد و به منزلش رفت و پس از مدتي بازگشت و در مقابل آقاي قاضي مودبانه نشست. مرحوم قاضي دو انگشت سبابه اش را به دو شقيقه پيشاني آن مرد گذاشت و به قرائت دعا مشغول شد و در اين مدت مدام اشک چشمان آقاي قاضي بر محاسن سفيدش مي ريخت؛
طولي نکشيد دعا تمام شد و مرد عرب به منزلش رفت. من ديگر او را نديدم تا اينکه چند روز بعد در صحن حرم مطهر او را ملاقات کردم و از نتيجه دعا پرسيدم. او گفت: وقتي به منزل بازگشتم ديدم همسرم سالم و تندرست بيدار شده و از خطر مرگ رهايي يافته و مشغول امورات منزل است!

آداب قرائت قرآن

آيت الله شيخ محمد تقي آملي(ره) مي فرمود:
من در بحث فقه آيت الله سيد علي آقا قاضي شرکت مي کردم. روزي از ايشان سؤال کردم ـ آن روز هوا بسيار سرد بود ـ که ما مي خوانيم و مي شنويم که عده اي موقع قرائت قرآن کريم جلويشان آفاق باز مي شود و غيب و اسرار براي آنها تجلي مي کند... و در حالي که ما قرآن مي خوانيم و چنين اثري نمي بينيم؟!
مرحوم قاضي مدت کوتاهي به چهره من نظر کرد سپس فرمود:
« بلي! آنها قرآن کريم را تلاوت مي کنند و با شرائط ويژه، رو به قبله مي ايستند... سرشان پوشيده نيست، کلام الله را با هر دو دستشان بلند مي کنند، و با تمام وجودشان به آنچه تلاوت مي کنند توجه دارند و مي فهمند جلوي چه کسي ايستاده اند!
اما تو قرآن را قرائت مي کني در حالي که تاچانه ات زير کرسي رفته اي؟! و قرآن را روي زمين مي گذاري در آن مي نگري ...؟! »
آيت الله شيخ محمد تقي آملي مي گفت: بلي، من همين طور قرآن مي خواندم و زياد به قرائت آن مي پرداختم، مثل اينکه مرحوم قاضي با من بود و مراقب و ناظر وقت قرائتم بوده است. بعد از اين ماجرا با تمام وجودم به سويش شتافتم و ملازم جلسه هايش شدم ...»

تحول جوان فاسق

آيت الله فاطمي نيا مي فرمودند:
در نجف اشرف شخصي بود به نام قاسم که به فسق و فجور شهرت داشت ولي با تمام اين اوصاف ارادت و محبت خاصي نسبت به مرحوم قاضي داشت... ايشان هم وي را مشفقانه نصيحت مي کرد ولي متأسفانه او به حرفها عنايت نداشت ... تا اينکه يکبار به ايشان فرمود:
« امشب حتماً براي خواندن نماز شب بيدار شو. »
قاسم گفت:
« آقا! من اولاً تا ديروقت در قهوه خانه بسر مي برم و ديگر نمي توانم نيمه هاي شب بلند شوم، ثانياً من اصلاً نماز نمي خوانم و شما به من سفارش نماز شب مي کنيد، مرحوم قاضي به وي فرمودند:
« نگران نباش! هر ساعتي که نيت کني تو را از خواب بيدار خواهم کرد... »
قاسم در ساعت معهود با حالتي عجيب از خواب بيدار مي شود، و به قصد گرفتن وضو به حيات منزل مي رود و وقتي چشمش به آب مي افتد انقلاب و تحول عجيبي در او بوجود مي آيد... و همين قاسم که به فسق و فجور معروف بود از عباد و زهاد نجف مي گردد و کار او به جايي مي رسد که مردم، باقيمانده چاي وي را بعنوان شفا مي خوردند.

فتح باب براي آقاي قوچاني

آقاي قاضي به شاگردش آقاي قوچاني فرموده بودند که:
« اواخر عمر تنها مي شوي و در آن تنهايي به مقصد مي رسي. »
و همين طور هم مي شود و ايشان اواخر عمر خود را در عتبات به تنهايي سپري مي کنند و البته هيچ کس از عوالم ملکوتي اش خبر دار نمي شود.
آقاي سيد محمد حسن قاضي در اين باره مي فرمايند:
« من بعد از اين که آمدم به ايران يکي دو سال قبل از انقلاب سفري داشتم به نجف. ايشان را ديدم، گفتم: آشيخ عباس چطوري، گفتند که زن و بچه ام رفته اند ايران.
پرسيدم: شما چرا مانده ايد؟ شما هم برويد ايران. گفت: من اين جا منتظرم. گفتم منتظر چي هستي؟
گفت: آقاي قاضي به من وعده داده که در اواخر عمرت تنها مي شوي، به مقاماتي مي رسي، چيزهايي خواهي فهميد، به چيزهايي مي رسي. خوب يادم هست در خيابان با هم راه مي رفتيم که اين جريان را نقل کردند که من منتظرم و دو سه سال بعد از انقلاب مرحوم شدند. »

جانشين مرحوم قاضي

آيت الله شيخ محمد حسن معزّي تهراني نقل کرد که :
کسي از مرحوم آقا ميرزا علي قاضي سؤال نمود که پس از خود چه کسي را جانشين خود قرار مي دهيد؟ ايشان فرموده بود:
« اين سفره اي بود که برچيده شد، حال اگر کسي را مي خواهيد، آقا سيد محمد حسين طباطبائي تبريزي فرد شايسته اي است. »
توضيح:
البته اين امر با وصيّ قرار دادن مرحوم آيت الله شيخ عباس هاتف قوچاني از جانب آقاي قاضي منافاتي ندارد؛ چنانکه از اين قضيه و ديگر قرائن معلوم بود که مرحوم علامه طباطبائي شايسته ترين فرد براي نيابت مقام آقاي قاضي است ولي به جهت انتقال ايشان به تبريز و سپس قم بايد کس ديگري در نجف باقي مي ماند و تربيت نفوس مستعده را در آن ديار قدسي ادامه مي داد و آن شخص مطابق وصيت آقاي قاضي مرحوم هاتف قوچاني بود.

دستگيري پس از وفات

مهر و محبت و توجه آقاي قاضي به شاگردان خود فقط منحصر به زمان حياتشان نبود. بلکه اولياء بعد از رحلت شان سيطره و احاطه کامل تري پيدا مي کنند، چرا که از اين زندان تنگ، جسمشان نيز رها شده است. علامه طباطبايي مي فرمودند:
« پس از ارتحال مرحوم قاضي، روزي مشغول نماز بودم اما تحت الحنکم را
( که گشودن آن مستحب است ) باز نکرده بودم، ناگاه ديدم آقاي قاضي تشريف آوردند و در همان حال که من به نماز ايستاده بودم تحت الحنکم را باز کردند و رفتند! »
از آيت الله نجابت نيز نقل شده است:
« در ايام نوروز با چند تن از دوستان به زيارت مرقد آيت الله قاضي مي رفتيم. يکي از ما خطاب به روح آن جناب عرض کرد: نوروز است و ما از شما عيدي مي خواهيم. ناگهان در همان بيداري مشاهده کرديم که جسم آيت الله قاضي با عمامه و عبا و ابريقي از گلاب بيرون آمد و بر کف دست ما از آن گلاب ريخت و فرمود:
« من از خدا خواسته ام جسمم در برزخ در اختيار خودم باشد. »
از استاد فاطمي نيا نقل شده که فرموده اند:
« هنوز هم مرحوم قاضي به خانه شاگرد شاگردان خود مي آيد و به آنان دستورات سلوکي مي دهد. »
منبع: کتاب اسوه عارفان و کتاب عطش
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image