عشق به خدا
مي فرمودند: علت اينکه دعاي ما مستجاب نميشود اين است که حُسن نظر به خدا نداريم ، در تمامي امور توکل به خدا خميره وجودي شان شده بود و هنگامي که استخاره مي نمودند چون استخاره را جوابي از « الله» مي دانستند اهميت فوق العاده ويژه اي به آن مي دادند.
هرگاه نام خداوند را مي نوشتند جل جلاله نيز به آن اضافه مي کردند و اگر مي نوشتند « بسمه تعالي» حتما" بعد از آن شأنه را مي آوردند.
توسل و عشق به امام زمان - عج
ايشان مي فرمودند: دواي کليه دردها التجاء به امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف) است.
و باز مي فرمودند: هر وقت که به زيارت امام رضا عليه السلام مي روم به نيابت از امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي روم.
استغفار براي مؤمنين
شخصي به ايشان فرموده بود: آقا مرا نصيحت کنيد!
ايشان فرموده بودند: بنده به نيابت از همه مؤمنين روزي 70 مرتبه استغفار مي کنم. گويا نصيحت غير مستقيم بوده که استغفار براي خويش و ديگران را فراموش نکنيد .
نواب صفوي خود را تربيت نموده است
آن زمان که شهيد سيد مجتبي نواب صفوي قيام نمود و در مقابل ادعاهاي احمد کسروي نتوانست صبر نمايد تا عاقبت او را به جهنم فرستاد، آيت الله تهراني، محبتي شديد از نواب در دل داشت و او را دعا مي نمود.
وقتي باخبر شديم که نواب صفوي با جمعي به نام فدائيان اسلام وارد مشهد شده اند و در مهديه اقامت دارند، ما جمعي از طلبه ها که به نواب عشق مي ورزيديم به ديدنش شتافتيم.
از ميان علماي مشهد فقط آيت الله تهراني را ديديم که آمد و در کنار نواب قرار گرفت. نواب صفوي هم که با يک نگاه دوستان خداجو را مي شناخت و آنان را جذب مي نمود خود مجذوب ايشان شد .
نواب هر وقت فرصت مي کرد به منزل آقاي ميرزا مي آمد و با هم انس مي گرفتند. روزي در خدمت ميرزا صحبت از نواب شد، فرمودند: « نواب خود را تربيت نموده است.»
پاسخ به تهديد
يک شخص گمراهي به ايشان تلفن مي زند و تهديد مي کند .
آقا در جوابش مي گويند:
پسر جان اگر قصد داري مرا بکشي من رأس ساعت يک ربع به هفت از منزل خارج مي شوم و مسير بنده از کوچه مستشار است به سوي مسجد ملا حيدر، که ساعت 7 صبح آنجا باشم.
اگر مي خواهي کاري بکني اين موقع بهتر است. چون کوچه خلوت و رفت و آمد کمتر است، زهي سعادت است براي اينجانب، زيرا من عمر خود را کرده ام و بهتر از اين چيست که به لقاء خدا نائل شوم، فردا بيا و قصد خود را انجام بده.
مي فرمودند: فردا من رفتم ولي او بدقولي کرد و نيامد.
مقتضيات زمان
ايشان بر مبناي مقتضيات و نياز زمان و احتياج مردم، سخن مي گفتند و مطلب مي نوشتند؛ بيش از سي سال بود که در حوزه علميه مشهد مقدس، درس خارج براي طلاب مي گفتند، ولي پس از مدتي درس را تعطيل کردند و شروع نمودند به تفسير قرآن.
هنگامي که سئوال شد، آقا چرا درس خارج را تعطيل کرديد و شروع به تفسير قرآن نموديد، فرموده بودند:
مصلحت اقتضاء مي کند که تفسير شروع کنم .
مقيد بودند که ببينند مردم به چه چيزي نياز و احتياج دارند، تا آن را برآورده نمايند، لذا درس خارج را ترک مي کنند و تفسير قرآن را آغاز مي نمايند چون درس تفسير عمومي بود، هر کس مايل بود مي توانست شرکت نمايد؛ در درس اکثرا" تجار و کسبه و پزشکان و دانشجويان علوم جديده و طلاب و ورحانيون در سطوح مختلف شرکت مي جستند، و ايشان با بياني شيوا و پر از طمأنينه از آيات قرآن سخن مي گفتند.
سرباز امام زمان - عج
مي فرمودند: روزي در جبهه قرار شد ما هم يک گلوله خمپاره بزنيم لذا برادران مجبور شدند به علت خميدگي پشت من يک چهار پايه بياورند تا من روي آن قرار بگيرم، برادر ديگري گلوله را به من داد و برادر ديگري هم از پشت سر دو گوش مرا گرفت تا من يک گلوله را توي لوله خمپاره انداختم.
قرار بود اول با يکي از آقايان صاحب نام بروم ولي اينکار را نکردم .
پرسيده شد چرا؟
گفتند : ديدم اگر با ايشان همراه باشم مرتبا" مصاحبه و فيلمبرداري در کار است و من اينطور دوست نداشتم.
يکبار هم که روي يک بلندي ايستاده بودم. ديدم از طرف تلويزيون با دستگاه ضبط و فيلم به نزد من آمدند گفتم چرا آمديد؟
لابد مي خواهيد بپرسيد من کي هستم ولي من خود را معرفي نمي کنم شما بي جهت خود را معطل نکنيد!!
هنگاميکه براي عزيمت به جبهه هاي جنگ از ايشان سئوال شد که آقا حال شما مساعد نيست و کهولت سن اجازه نمي دهد که در صف رزمندگان اسلام باشيد، در پاسخ گفتند:
به اين مسئله واقف هستم اما مي خواهم مثل آن پرستوئي باشم که موقع پرتاب حضرت ابراهيم (ع) به طرف اتش، يک قطره آب به منقار خود گرفته بود، به او گفتند کجا مي روي؟ گفت: مي روم اين قطره آب را روي آتش بريزم!
گفتند: اين قطره آب که اثر نمي گذارد در اين انبوه آتش، پرستو گفت: منهم مي دانم تأثير ندارد، اما مي خواهم ابراهيمي باشم.
سپس اضافه مي کردند. منهم مي دانم که در جبهه تأثير چنداني ندارم اما منهم مي خواهم در صف ابراهيميان زمان باشم.
در بازديد منطقه جنگي ناگهان صداي خمپاره اي براي فرود آمدن به گوش رسيد در همين لحظه فرمانده مسئول گفت : همه بخوابيد! همه خيز برداشتند و خوابيدند و از آن جمله آقا ميرزا .
پس از رفع خطر، همه برخاستند ولي آقا بلند نشدند، گفتند: آقا خطر برطرف شده بلند شويد؛ ايشان فرمودند: تا فرمانده دستور ندهد بلند نمي شوم، همان فرمانده آمد و گفت: آقا خواهش مي کنم بلند شويد.
آنگاه برخاستند و بازديد را ادامه دادند.
اين عمل به خاطر اين بود که امام (ره) فرموده بودند: اطاعت از فرماندهي لازم و واجب است و سرپيچي از آن خلاف شرع است.
در جبهه يک نوجوان بسيجي خدمت ايشان مي رسد و مي گويد آقا بيائيد با هم يک عکس برداريم، ايشان مي فرمايند : من به شرطي با شما عکس مي گيرم که يک قول به من بدهيد، قول بدهيد وقتي فرداي قيامت دست جواد را مي گيرند که به طرف جهنم ببرند، بيائيد و مرا شفاعت کنيد !
آن جوان قول مي دهد و بعد آقا با او عکس مي گيرد.
در هنگامه جنگ ايران و عراق، ايشان در جبهه بعنوان يک بسيجي لباس رزم پوشيده و در سنگر حق عليه باطل مي جنگيدند.
يک روز در واحد ادوات، خمپاره 120، ايشان 14 گلوله شليک مي کنند بنام چهارده معصوم (ع) که به ترتيب گلوله ها را از نام مبارک پيامبر اکرم (ص) شروع و به نام حضرت مهدي ( عج ) ختم مي کنند. پس از اين که 14 گلوله تمام مي شود، ديده بان به وسيله بي سيم سئوال مي کند چه کسي گلوله ها را شليک نمود؟
مي گويند: آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني!
ديده بان اضافه مي کند، علت سئوال من اين بود که با دوربين مي ديدم که کليه گلوله هاي شليک شده به هدف اصابت نمود و تاکنون چنين چيزي سابقه نداشته است.
روزي در جبهه 2 تير بعنوان تمرين تيراندازي شليک کردند، بعد از کاملا" مشاهده شد که چهره ايشان ناراحت است ، احساس عجيبي داشتند، پس از مدت زماني کوتاه، رو به فرمانده مقر کردند و فرمودند: آيا در اين نزديکي ها عراقي هم هستند؟ يا خير؟
برادر فرمانده گفت: بله در نزديکي مقر ما عراقي ها هستند ؛ ايشان گفتند: آيا صداي تيرهاي شليک شده را فهميدند؟
فرمانده گفت: بله مي شنوند، کليه تيرهائي که در اينجا توسط ما شليک مي شود، عراقي ها مي شنوند.
با شنيدن اين خبر، خوشحال شدند و تبسمي رضايت بخش نمودند و فرمودند: خوب همينقدر که عراقي ها از صداي تيرهاي شليک شده ما ترسيده باشند کفايت مي کند. اين جواز شليک کردن ما بود.
احترام و فروتني نسبت به سادات
يک روز هنگام درس، سيدي، سئوالي مي کند، آقا پاسخ او را مي دهند، ولي آن سيد بزرگوار، جواب را قبول ندارند و انکار آن مطلب را مي نمايد، و آقا اصرار برصحت جواب دارند تا اينکه بحث داغ مي شود، آقا کمي با صداي بلندتر پاسخ مي دهند و آن سيد جليل القدر ديگر سکوت اختيار مي کند؛ پس از اينکه درس تمام مي شود، آقا نزد آن سيد مي روند و از او پوزش و عذرخواهي مي کنند و به او مي گويند: دستتان را بدهيد تا من به بوسم که چرا من با فرزند زهرا (س) با تندي صحبت نمودم.
يک روز ديگر پاي درس، شخصي که سيد بود، چيزي گفت که بقيه، طلاب به حرف او خنديد و او خجالت کشيد و شرمنده شد، در آن موقع آقا طوري حرفهاي او را تصحيح و توجيه کردند که آبروي سيد نرود و او خجالت نکشد، از تمامي حرکات ايشان محسوس و معلوم بود که عشق و محبت و ارادتشان به فرزندان حضرت زهرا (س) بسيار است.
نقل شده ايشان هيچگاه در طول عمرشان، پايشان را در هنگام خوابيدن به طرف همسر سيده شان دراز کرده باشند؛ البته ايشان آنقدر کمال اخلاق و ادب و لطافت روحي داشتند و مؤدب بودند که پايشان را جلوي کسي ولو از اهل خانه، دراز نمي کردند.
احترام به کودکان سادات
شخصي از اقوام سببي ايشان که از سادات محترم است نقل مي کرد:
روزي به ديدن آقا آمده بودم و به همراه من برادر کوچکم که در آن موقع سنش حدود 7 يا 8 سال مي شد بود، داخل اطاق با آقا مشغول صحبت بوديم، هر چندگاه آقا با تمام قامت از جايشان برمي خاستند و مي نشستند.
اين کار را چند بار با اندک فاصله اي تکرار کردند، وقتي دقت کردم فهميدم علت قيام و قعود ايشان بخاطر برارد کوچکم مي باشد، چون او بازيگوش بود و چندين باز از اطاق خارج شد و برگشت و هر نوبت که وارد اطاق مي شد، آقا به احترام سيادت او مي ايستاد و بعد مي نشست.
بعد از اينکه متوجه قضيه شدم، دست او را گرفتم و پهلوي خودم نشاندم که ديگر رفت و آمد نکند تا مزاحم آقا نشود، ايشان با مهرباني و عطوفت فرمودند: « بگذار بچه آزاد باشد و مزاحم او نشو آزادش بگذاريد تا بازي کند. »
پرواز روح از بدن
درباره خارج شدن روح از بدنشان خودشان در کتاب فلسفه بشري و اسلامي صفحه 33 مي فرمايند:
نويسنده شخصا" از کساني هستم که روحم را يعني خودم را يک نوبت در مقابل بدنم وجدان و مشاهده نموده ام، مانند مشاهده خودم اکنون در مقابل لباس که از خارج از بدنم در مقابل چشمانم گذاشته و مشاهده مي نمايم و در آنحال به وجود واقعي مرگي که جدائي روح از بدن باشد چنان ايمان آوردم که اکنون ايمان به وجود شمس در عالم دارم ( اگر نگويم که مطلب قويتر و روشن تر از اين بود).
از قول مرحوم آية الله العظمي اراکي نقل شده است که:
خلع روح آيه الله ميرزا جواد آقا تهراني به مراتب بالاتر از خلع روح مرحوم آيه الله قزويني بوده زيرا خلع مرحوم قزويني توسط اسباب خارجي بوده يعني با علومي که داشتند اين عمل را انجام مي دادند ولي مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني بدون واسطه اسباب خارجي بوده است.
راضي به رضاي او
يکي از شاگردان مي گويد :
روزي خدمتشان رسيدم، در حاليکه ايشان حال خوشي نداشتند، گفتم آقا شما بيحال هستيد و حال مساعدي نداريد؟
فرمودند: طوري نيست، در بچگي با جان کندن بايستي، دست و پا زد، تا بزرگ شد و در پيري هم بيحالي و ضعف خصلت اين سن است پس بايستي اين حالات را گذراند.
اين فرمايشات آقا در صورتي بود که درد داشتند، ولي سخنشان حاکي از اين بود که مخلوق نبايستي از خالق گلايه کند بلکه بايستي راضي باشد به رضاي او .
غم دوري از محبوب
در اواخرعمرشان که در بيماري شديدي به سر مي بردند، دکتر از ايشان سئوال مي کند آقا آيا دردي داريد؟
ايشان مي فرمايند : خير دردي ندارم ولي غم دارم، غم دوري از محبوب.
يکي از مراقبين ايشان مي گفت : در چند ماهه آخر عمر که گويا مي فهميدند وصال به محبوب نزديک شده، بيشترين ذکري که بر لب داشتند ذکر « يا الله» بود.
پاداش مراقبت نفس
حاج محمد اخروي مي گويد:
بنده مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني را نمي شناختم، روز تشييع جنازه پيکر پاک و مطهر ايشان ديدم افراد بسياري براي تشييع جنازه حاضر شده اند، من نيز شرکت کردم و با خود گفتم حتما" شخص مهم و مؤمني است.
پس از چند روز به بهشت رضا (ع) رفتم، ولي هر چه گشتم، مقبره او را پيدا نکردم، لذا نا اميد و ناراحت به منزل برگشتم شب در خواب، ديدم که با ايشان در خيابانهاي بهشت رضا (ع) قدم مي زنم، و ايشان به من مي فرمايند، حاجي آمدي و قبر مرا پيدا نکردي، ناراحت نشو، حالا خودم آمده ام!
در همين لحظه که داشتيم با هم قدم مي زديم و از لابلاي قبرها مي گذشتيم، مشاهده کردم بعضي از مرده ها سر از قبر بيرون آورده اند بعضي تا گردن، يک نفر تا کمر از قبر بيرون آمده و رو کرد به من گفت: حاجي آيا اين عالم را مي شناسي؟
گفتم: بلي آيه الله ميرزا جواد آقا تهراني هستند؛ آن مرده گفت: از موقعي که اين عالم را به اينجا آورده اند و دفن کردند، عذاب از همه ما برداشته شده است.
مقام عالي در برزخ
معلمي مي گفت:
پدرم مرحوم شد، چندين بار در عالم رؤيا او را ديدم به او گفتم در عالم برزخ حالت چطور است؟
ايشان فرمودند: حالم گاهي خوب و گاهي بد است، پرسيدم در عالم برزخ چه کسي مقامش خيلي خوب است ؟
گفت: آية الله ميرزا جواد آقا تهراني ايشان مقامي دارند که کسي در آن حد نيست و اضافه کرد الله اکبر از اين مقام.
محل دفن
ايشان مي فرمودند هر کجا فوت کردم مرا همانجا دفن کنيد و اگر داخل شهر فوت کردم مرا بيرون شهر دفن کنيد و مزاحم مردم نشويد؛
عرض شد : آقا آخر مردم اين اجازه را به ما نمي دهند که شما را خارج از شهر دفن کنند بلکه مي خواهند شما را داخل حرم مطهر علي بن موسي الرضا ( ع) دفن نمايند .
ايشان فرمودند: شما مرا هر کجاي حرم مطهر هم که دفن کنيد، آيا نزديکتر از قبر هارون الرشيد ( عليه اللعنه) به امام رضا (ع) مرا دفن مي کنيد! پس دفن کردنم در حرم و غير حرم فرقي ندارد.
منبع: خاطراتي از آيينه اخلاق