شريعت ، طريقت ، حقيقت
اين اصول را عرفاي شيعه نيز قبول دارند اما اختلافاتي با صوفيان دارند .
در تعريف اين سه اصل عرفا مي گويند : شريعت عبارت است از تصديق پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ظوابط و حدودي كه در شرع مقدس بيان شده است.
به عبارت ديگر تعبد و تسليم در برابر انبياي الهي و اوصياي آن ها در تمام مسايل اعتقادي اخلاقي و عملي كه از طريق كتاب و سنت براي انسان ها توضيح داده شده است «شريعت» است .
«طريقت» عبارت است از دست يابي به محتوا و حالت خاصي كه از آن عمل انتظار مي رود : يعني سالك با بهره گيري از باطن و جان دستورهاي ديني به روح خود تعالي مي بخشد و حقيقت عبارت است از اينكه در اين كه سالك نه خود را مي بيند و نه عبادت و بندگي اش را از عالم كثرت ها پا را فراتر گذاشته حقيقت واحده حاكم بر كل هستي را مشاهده مي كند و در جهان هستي غير صفات و اسماي الهي و مظاهر وجودي او چيزي نمي بيند حتي خود و فعل خود را ادراك نميكند . در اين صورت است كه معني (لااله الا هو كلي شي هالك الا وجهه)(سوره قصص آيه 88 «هيچ معبودي جز او نيست همه چيز جز ذات پاك او فاني مي شود »را به خوبي مي شناسد و سير (ولله المشرق و المغرب اينما تولو فثم وجه اله )سوره بقره آيه 115 :«شرق و غرب از آن خداست و به هر سو رو كنيد خدا از آن جاست »)
را مي يابد و آنچه در آيه شريفه (كل من ع ليها فان و يبقي وجه ركب ذوالجلال و اكرام (سوره رحمن آيات 26-27 «تمام كساني كه روي آن زمين هستند فاني مي شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامي پروردگارت باقي مي ماند »)نهفته است را ادراك مي كنند .
به عنوان مثال : در نماز آنچه از مقدمات شرايط واجبات و اركان در رساله هاي عمليه آمده كه مربوط به عموم مردم است و انجام آن مستلزم رفع تكليف و ترك عمدي آن موجب فسق و چه بسا به عنوان كفر تلقي مي شود شريعت ناميده شده است .
در پس اين ظواهر ، باطني در كار است كه بيان كيفيت و كميت آن از عهده ساله هاي عمليه ساخته نيست . ميزان اخلاص حضور قلب حال و هواي عبادت و بندگي به گونه اي كه حلاوت و لذات آن را احساس كند و جمعاً مسايلي كه شخص را به خدا نزديك مي كند و به روح او عروج مي بخشد طريقت ناميده مي شود .
گاهي چند نفر در يك صف نماز مي خوانند كه همه از نظر رعايت شرايط ظاهري در يك سطح قرار دارند ولي فاصله ارزش نماز آن ها در نزد خدا از زمين تا آسمان است مضمون روايتي از رسول خدا (ص) در محجه البيضا ج 1 ص 341.
اما «حقيقت» نماز اين است كه نمازگزار به معني واقعي كلمه انقطاع از غير براي او حاصل شود . و هيچ چيزي را غير حق متوجه نشود اما
از نظر صوفيه : يك صوفي اول م لزم به انجام اعمال شريعت است طريقت در تصوف سر سپردن به قطب است كه راهش از شريعت بخاطر امكان اختلاف و تضادشان با همديگر جداست و در حقيقت كه همان مرتبه فنا است صوفيان معتقدند كه انسان ديگر نيازي به انجام اعمال شريعت ندارد چون مقصود خود رسيده است اين استغناي از شرع به دو گونه در اين مراحل رواج دارد .
استغناي بدايتي : استغناء در مسير طريقت كه براي همه امكان دارد .
استغناي نهايتي : رسيدن به حقيقت و مقام قرب كه براي همه امكان ندارد .
بدايتي :
چون ولي و مرشد كامل است و دخل و تصرف در همه امور مي تواند بكند در شرع هم مي تواند دخالت كند و ولايت مطلقه كليه الهيه دارد صلاح مي داند كه شما فلان كار يا نماز را نخوانيد كه استغناي بدايتي است يعني بي نيازي از شرع در طي طريق چون به زعم صوفي ها شارع به آنها گفته است .
نهايتي :
صوفي ها معتقدند چون به حقيقت رسيدي نيازي به شريعت نيست چرا كه هدف از عبادت ،رسيدن به حقيقت بود .
صوفي معتقد است كه در طي اين طريق الزامي بر انطباق دستورات قطب با شرع نيست و مخالف با شرع هم باشد بحثي نيست دو تن از كسانيكه اين بحث را تئوريزه كردند مولوي و شخي محمود شبستري هستند .
مولوي در مقدمه دفتر 5 مثنوي :
شريعت همچو شمع است ره مي نمايد و بي آنكه شمع بدست آوري راه رفته نشود چون در ره آمدي آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدي به مقصود آن حقيقت است وجهت اين است كه گفته اند (كه گفته ؟ معلوم نيست )
لو ظهرت الحقايق بطلت الشرايع (يعني وقتي حقايق ظاهر شد احكام (شريعت )باطل مي شود)
ادامه حرفهاي مولوي :
حاصل آنكه شريعت هم چون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيمياماليدن است وحقيقت، زر شدن مس، كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما اين علم را مي دانيم (علماء را مي گويد) و عمل كنندگان به علم كيميا شادند كه ما چنين كارهايي مي كنيم و حقيقت يافتگان به حقيقت شادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شديم يا مثلا شريعت همچون علم طبي آموختن است و طريقت پرهيز كردن به موجب طب و داروهاخوردن و حقيقت صحبت ابدي يافتن و از ان دو فارغ شدن چون آدمي از اين حيات مي برد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند .
علت علني مطرح نكردن اين بحث ها توسط صوفي ها در طول تاريخ حمله علماي اهل تسنن و تشيع به آنها بود .
شبستري در گلشن راز :
بود هستي بهشت ، امكان چو دوزخ من و تو در ميان مانند برزخ
تو برخيزد تو را اين پرده از پيش
نماند نيز حكم مذهب و كيش
عين القضاه خمداني نيز در تهميدان ص 350 و 351 مي گويد :
از نظر صوفيه حكم شريعت تا آنجاست كه قالب و بشريت بر جاي باشد كه حكم خطاب و تكليف بر قالب است اما كسيكه قالب را بار گذاشته باشد و بشريت افكنده باشد و از خود بيرون آمده باشد تكليف و حكم خطاب برخيزد كفر و ايمان بر قالب تعلق دارد آنكس كه تبدل الارض غير الارض او را كشف شده باشد كه زمين همان زمين نيست .
قلم امر و تكليف از او برداشته شود كه
ليس علي الخراب خراج
در ما ليت بر زمين خرابه مالياتي نيست
چون اين اعتقاد صوفيه با قران و سنت مخالف بود سعي كردند دلايلي براي توجيه آن بياورند يكي از مهمترين آياتي كه به آن استناد مي كنند آيه شريفه و اعبد ربك حتي ياتيك اليقين است .(يعني يعني پروردگارت را عبادت كن تا زمان رسيدن به يقين ) در حاليكه طبق نظر همه مفسرين شيعه و بسياري از مفسرين سني منظور از يقين اينجا مرگ است در هيچ كجاي زندگي ائمه نيز ما شاهد ترك عبادات نيستيم .
از نظر شرع هر انسان مكلفي بايد در همه حالات اعمال ديني خود را انجام دهد مگر اينكه دو شرط از وي ساقط شود .
1- عقل
2- اختيار (و شايد صوفيان در اينجا بخاطر كارهاي خلاف شرعشان يا عقلشان زائل شده و يا اختيارشان را به شيطان داده اند ) كسان ديگري از صويه نيز سعي كردها ند به شيوه هاي گوناگون اين مساله را توجيه كنند نور عليشاه ثاني قطب دوم فرقه صوفي گنابادي مي گويد :
صوفي موحد است و موحد غير محدود است و مذهب در حد است و صوفي رو به بي حدي است . صالحيه حقيقت 233:
و باز ادعا ميكند :
پس از يقين عبوديت نيست ربوبيت است و تكليف نيست . حقيقت 411.
اما علما وفقهاي بزرگ و عرفاي بنام شيعه اين تفكر صوفيه را زير سوال برده و به شدت به ان حمله كرده اند :
عارف بزرگ ملا حسينقلي همداني مي فرمايد :
«مخفي نماناد بر برادران ديني كه به جز الزام به شرع شريف در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غير ها راهي به قرب حضرت ملك الملوك جل جلاه نيست و به خرافات ذوفيه اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است كما هو داب الجهال و الصوفيه خذ لهم الله راه رفتن لا يوجب الا بعدا ...(برنامه سلوك در نامه هاي سالكان ص 97)»
علامه بحر العلوم نيز فرموده اند كه :
«پس هر كه را بيني كه دعواي سلوك كند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جميع احكام ايمان در او نباشد و قدر سر مويي از صراط مستقيم شريعت حقه انحراف نمايد او را منافق مي دان ، مگر آنچه به عذر يا خطا و نسيان از او سر نزند . هم چنان كه جهاد دوم ، جهاد اكبر است نسبت به جهاد اول (اشاره به توضيح خاص ايشان درباره حديث مشهور رسول اكرم (ص) در باب جهاد اكبر و اصغر )، هم چنين منافق اين صنف منافق اكبرند و انچه از براي منافقين در صحيفه الهيه وارد شده حقيقت آن براي ايشان به وجد اشد ثابت است .(رساله سير و سلوك منسوب به سيد بحر العلوم به كوشش رضا استادي ص 66)»
بياني از عارف و اصل امام خميني (قدس سره)
«و بالجمله كشفي اتم از كشف نبي ختمي (ص) و سلوكي اصح و اصوب از آن نخواهند بود پس تركيباب بي حاصل ديگر را كه از مغزهاي بي خرد مدعيان ارشاد و عرفان است . بايد رها كرد پس از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش اهل تصوف معروف است كه نماز وسيله معراج سلوك و سالك است و پس از وصول سالك مستغني از رسوم گردد امر باطل و بي اصل و خيال خام بي مغزي است كه با مسلك اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اوليا صادر شده است نعوذ بالله منه »
حكيم عارف ميرزا مهدي الهي قمشه اي پس از وصف حال عارفان راستين و شمارش مصاديق زيادي از انان نوشته است :
«اگر معني صوفي و تصوف عبارت از ادعاي دروغ مقام ولايت است و نيابت خاصه به هواي نفس و حب رياست و خرقه بازي و سالوسي و ريا ودكان داري و فريب دادن مردم ساده لوح و تشكيلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخيلات بر مردم زود باور به داعي كرامات دروغ كه عارف به راستي مي گويد »
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
تا بالنتيجه از لذات حيواني و شهوت دنيوي كاملا برخوردار گردند و به افسون و فريب جمعي را گرد خود به نام فقر و درويشي و ارشاد جمع كرده و دكاني از آيات واخبار عرفاني و گفتار نظم و نثر بزرگان حكما و علماي رباني باز كنند و حرف مردان خدا را بدزدند براي متاع دكان خود ....
... گر اين است معني صوفي صد نفرين حق بر اين مردم باد كه بدنام كنندگان نكونامان عالمند.
اعتذار ابليس يا حب شيطان
يكي ديگر از اعتقادات صوفيان مساله دفاع از شيطان است .
اولين كسي در تصوف حلاج به دفاع از شيطان پرداخت او دليلي سجده نكردن بر آدم را شدت توحيد او معرفي نمود .
حلاج مي گويد : موسي با ابليس درعقبه طور به هم رسيدند موسي گفت : چه منع كرد تو را از سجود ؟
ابليس گفت : دعوي من معبود واحد را واگر سجده كردمي آدم را مثل تو بودمي ، زيرا كه تو را ندا كردند و يكبار گفتند : انظر الي الجبل (اعراف /143) بنگريدي (فوري برگشتي ) و مرا ندا كردند هزار بار اسجد لادم و سجده نكردم . شرح شطحيات ص 58
و يا مي گويد : صاحب من و استاد من ابليس و فرعون است .به آتش بترسانيد ابليس را از دعوي خود بازنگشت فرعون را به دريا غرق كردند و از دعوي باز نگشت .
فرعون از روي كشفي كه از خدا پيدا كرده بود ادعاي ربوبيت كرد (الطواميس 51)
و بعدها كار به جايي رسيد كه ابولقاسم گوركاني از سران متصوفه شيطان را سيد الموحدين ناميد .
شاهد بازي
يكي ديگر از انحرافات متصوفه است ...
اوحد الدين كرماني و ابوحلمان دمشقي در از شاهد بازان مشهور صوفيه بوده اند : در الانس ص 588 آمده است كه :
اوحد الدين كرماني از مشايخ بزرگ قرن هفتم و از نادران دوران بود ، چون در سماع گرم شد پيراهن مردان چاك كرد و سينه به سينه ايشان باز مي نهاد .
بويزه اين عمل درسماع رواج بسيار داشت . روزبهان بغلي شيرازي مي گويد : در مجمع سماع به جهت ترويج قلوب به سه چيز احتياج است : روايح طيبيه ، وجه صبيح (صورت زيبا ) ، و صوت مليح (اوراد الاحباب ص 207)
اوحد الدين كرماني مي گويد :
بي آب بود سماع كان بي ساز است
آتش درزن به هر كجا غماز است
باد است سماعي كه در او شاهد نيست
خاكش به سر هر كه نه شاهد باز است (سماع عرفان مولوي ص 49)
توجه : هر چند اعتقادات و انحرافات صوفيه بسيار زياد است ولي در اين بخش و جزوه مختصر به همين اندازه بسنده مي كنيم .
سر مگو:
معمولا تمام درويشان معتقد به سر مگو يا راز نهاني هستند.مقصود آنها همان مساله وحدت وجود است.
وحدت وجود از مسايل بسيار دقيق فلسفه است که بربرهانهاي دقيق و محکم استوار است.و کتابهاي عرفاني نيزوحدت شخصي وجود را پذيرفته اند.و صحيح نيز مي باشد.اما اگر کسي به دقت کتابهاي فلسفه و عرفاني را نزد استادي توانا نخوانده باشد هرگز به عمق اين مساله نخواهد رسيد.و اشتباه در فهم اين مساله چيزي جز پذيرفتن کفر صريح نيست.زيرا اين مساله همان صراط مستقيمي است که از موباريکتر است و ذره اي انحراف در آن سبب سقوط در وادي ضلالت و گمراهي است.
و ما در ميان صوفيه و بلکه رهبرانشان کسي را سراغ نداريم که دقيقا به مساله فلسفه و عرفان آشنا بوده و مساله وحدت وجود را با تمام ظرافتهايش فهميده باشد.به همين جهت آنان با مطالعه چند کتاب عرفاني و بدون آگاهي از عمق آن طبق تصورات غلطي که پيدا کرده اند به وحدت وجود به معناي حلول يا اتحادي آن معتقد شده اند.
وحدت اديان:
يکي از نقاط ضعف صوفيه بي تفاوتي آنان در برابر اديان تحريف يا نسخ شده مي باشد.به طوري که آنان حتي بت پرستي هندوها را نيز مي پذيرند.و چون معتقد به صلح کل هستند تولي و تبري را رها کرده و هيچ کس يا هيچ ديني را رد يا انکار نمي کنند.و هيچ عقيده اي را غلط نمي شمارند.يعني در دين خود غيرت و تعصب ندارند.و عجيب تر آنکه لعنت يزيد حتي شيطان را نيز جايز نمي دانند.
نمونه اي از رسوائي صوفيان
قطبهاي خانقاه ساليان متمادي به اسم حقيقت مردم سادهلوح را گرد خود جمع کرده بودند.
بزرگترين معجزه قرن به تحقق پيوست، فريادهاي اسلامخواهي و انقلابي مردم مسلمان ايران نظام طاغوتي شاهنشاهي را سرنگون و پرده از چهرههاي تزوير و خيانت زدوده شد. سناگويان طاغوت و نوکران حلقه به گوش آمريکا از انقلابيون و مجاهدان في سبيل الله مشخص گرديدند. آنان که از شريعت و طريقت سخن ميگفتند معلوم شد که حقيقتشان چيزي جز نوکري طاغوت و حمايت از ظالمان و ائمه کفر نيست
در اينجا نمونههاي از عملکرد روحانيت شيعه در برابر دستگاه طاغوت را بيان کرده تا خواننده عزيز خود به داوري نشسته و آن را با عملکرد خانقاهيان و مدعيان رهبري طريقت مقايسه نمايد.
در ايام سياه ستمشاهي ـ که جوانان و علماي راستين اسلام به عنوان زنداني سياسي در زندانهاي طاغوت شکنجه ميشدند ـ خانقاه بيدخت سالروز تولد شاه و تاجگذاري او را جشن ميگرفت، و روز 21 فروردين و 15 بهمن هر سال مجلس دعا براي طاغوت زمان محمدرضا شاه گرفته و پيامهاي تبريک و تلگراف ميفرستادند.
اما روحانيت گناباد ـ و من جمله نويسنده کتاب ـ به دنبال خدمت به مردم و پرهيز از سناگويي شاه بودند، به طوري که در اکثر روستاها از هر کس سؤالي درباره مسجد و حمام، حسينيه يا کتابخانه ميشد مردم پاسخ ميدادند: روحانيت گناباد و مخصوصاً حاجي مدني با پول و کمک مردم اين بناهاي خيريه را ساختهاند.
خانقاه بيدخت نيز به جاي خدمت به مردم به دنيال آن بود که به هر طريقي که امکان دارد مرا در يکي از جلسات دعا براي شاه برده تا موقعيت اجتماعي و مردمي مرا لکهدار نمايند، زيرا مردم چنان نفرتي از شاه داشتند که هر کس در جلسات مربوط به او شرکت ميکردند به طور کلي آبرو و شخصيت اجتماعي خود را از دست ميداد.
آري نه تنها رهبران خانقاه افتخار ـ و بلکه بهتر بگويم لکه ننگ نوکري و سناگويي شاه را داشتند بلکه تلاش ميکردند تا ديگران را نيز در اين ننگ سهيم گردانند، بنده هميشه قبل از فرا رسيدن روزهاي جشن يا دعا براي شاه به مسافرت ميرفتم.
اما يکسال بر اثر آنکه 21 فروردين مسادف با يازدهم محرم بود نتوانستم مسافرت بروم. عصر روز عاشورا نيز آقاي هوسمي که فرماندار بود، و رئيس شهرباني آقاي شيخالاسلامي، و رئيس ژاندارمري آقاي جوانمرد و آقاي ديمي رئيس اداره اوقاف پاي منبر بنده در حسينيه گناباد آمده و پس از سخنراني تقاضا کردند که فردا صبح مجلس دعا براي شاه در مسجد جامع منعقد است و شما نيز شرکت کنيد، فرماندار اضافه نمود که: چون جلسه دعا براي شخص اول مملک است بايد شرکت کنيد.
بنده عذرخواهي کرده که چون من نماينده حضرت آيه الله شاهرودي و حضرت آيه الله ميلاني هستم نميتوانم شرکت کنم. سپس با صداي سپس با صداي صلوات مردم که براي نماز جماعت صف بسته و منتظر بودند رفع مزاحمت شد و براي اقامه نماز به جايگاه رفتم.
پس از نماز آن چهار نفر دوباره آمدند و گاهي با اسرار و تشويق و گاهي با ارعاب و تهديد از من خواستند که در مجلس فردا شرکت کنم. اما بنده در برابر تمام سخنان آنان مقاومت کردم تا آنکه با نا اميدي بيرون رفتند.
فردا صبح فرماندار، برادرم را به فرمانداري احضار و به وي گفته بود: ديشب حاجي مدني ـ برادرت ـ آبروي مرا پيش آن دو افسر برده و صريحاً گفت به مجلس دعا براي شاه نميآيم. بايد پيش آنان قبول ميکرد اما بعد در آن مجلس شرکت نميکرد و عذري را ذکر ميکرد. برادرم در پاسخ گفته بود: بايد شما با روحيات برادر من آشنا ميبوديد و چنين تقاضايي از او نميکرديد.
کانون فساد در روستاي خيبري
دولت طاغوت براي ترويج فساد و دور کردن مردم از دين يک کانون فسادي را در روستاي خيبري پديد آورده بود. يک خانواده فاسدالاخلاقي را نزديک محل اسکان مؤلف کتاب سکونت دادند و ارازل و اوباش حتي در روز به سراغ دختر و زن اين خانواده ميآمدند، به اين وسيله احساسات مذهبي مردم جريحهدار گشته به فرمانداري و دادستاني شکايت نمودند اما پاسخ مقامات رسمي اين بود که: خود فروشي آزاد است!
وقتي مردم مسلمان روستا احساس کردن که عفت عمومي در خطر است به جهت نهي از منکر به آن کانون فساد حمله کرده و آن دو زن فاسد را از روستا بيرون نمودند، آنان نيز به ژاندارمري شکايت نموده و در نتيجه عدهاي از مردم محترم روستا بازداشت و زنداني شده و آن دو زن فاسد را نيز روبروي ژاندارمري اسکان دادند. دوران زندان اهالي روستا 47 روز طول کشيد، و چون عدهاي از بستگان بنده جزو زندانيان بودند آقاي سروان باغبانزاده صريحاً به من گفتک شما با يک مجلس دعا براي شاه ميتوانستيد اينان را آزاد کنيد. گفتم من اهل دعا براي شاه نيستم، پاسخ داد: بنابراين آنان در زندان خواهند ماند. سرانجام کاري که براي رضاي الهي بود موفق شد و زندانيان با سرافرازي و انجام فريضه نهي از منکر و با نااميدي طاغوتيان از زندان آزاد شدند.
در طول مدتي که اين کانون فساد در اين روستا پديد آمد و مردم به دادستاني شکايت نمودند و طول مدت زندان مردمي که نهي از منکر کرده بودند خانقاه و خانقاهيان هيچ عکسالعملي نداشته و گويا حادثهاي پيش نيامده بود. بلکه در تمام اين مدت رهبران خانقاه با فرمانداري و ژاندارمري کاملاً صميمي بود، و در برابر اين تجاوز به عفت عمومي و گناه علني هيچ حرکتي انجام ندادند، و گويا در شريعت آنان اين اعمال گناه نيست يا آنکه طريقت آنان سرپوشي بر اين منکرات و مخالفتهاي علني با شريعت ميباشد.
اخراج ايرانيان از عراق
ايامي که حزب بعث عراق عده زيادي از ايرانيان را با وضع رقتباري از عراق اخراج کرده بود، عمال رژيم پهلوي از اين فرصت به نفع شاه استفاده ميکردند، در شهرستانها مردم را براي اعلام انزجار از عمل رژيم عراق و به اسم حمايت از مردم محرومي که از عراق اخراج شدهاند، جمع مينمودند و به دعا و ثناگويي شاه ميپرداختند.
در آن ايام يک روز سرگرد فارابي نزد من آمده و گفت: از اوضاع عراق که اطلاع داريد، بعثيان چقدر جنايت انجام داده و ايرانيان را از عراق اخراج کردهاند و در اکثر شهرهاي استان خراسان اجتماعي براي ابراز انزجار از حزب بعث تشکيل شده است، و خوب است که گناباد نيز از قافله عقب نماند.
گفتم: بنده از شرکت در آن اجماع معذورم، زيرا در ساواک از من تعهد گرفتند که در سياست دخالت نکنم. پاسخ داد: اين ربطي به سياست ندارد. اما من عذر آورده و گفتم: حزب بعث عراق و حمايت از شاه جريانات سياسي هستند در نتيجه در اثر مخالفت بنده ساير روحانيان گناباد نيز مخالفت کرده و اصلاً چنين اجتماعي در گناباد منعقد نگرديد.
تصادف و مصدوم شدن فرماندار
آقاي افراسيابي فرماندار گناباد در مسير طبس تصادف نمودندو در بيمارستان فردوس و سپس در بيمارستان بيدخت بستري شد. به مجرد وقوع اين حادثه رهبران خانقاه براي خوشخدمتي به طاغوت از اولين کساني بودن که به عيادت او رفته تا از کاروان عقب نمانند. اما روحانيت متعهد گناباد به جهت تبري از عمال طاغوت عليرغم همه فشارها و تهديدات از فرماندار عيادت نکردند.
يک روز سرهنگ شيخالاسلامي رئيس شهرباني به من زنگ زد که فرماندارتصادف کرده و در بيمارستان بستري است، و آقاي سلطان حسين تابنده با آنکه در مسافرت بود فوراً به بيدخت امده و صبح زود در بيمارستان از فرماندار عيادت نمود. پاسخ دادم که: وقت نکردم. اما او گفت: وقتي داشتي اما نميخواستي از او عادت کني، زيرا وقتي يک شخص بهائي تازه مسلمان به نام مسيحالله رحماني در بشرويه از دنيا رفت وقتي داشتي که در مجلس ترحيم او حاضر شوي، اما وقت نداشتي که در گناباد از فرماندار عيادت کني!
خانقاهيان و انقلاب اسلامي
قطبهاي خانقاه ساليان متمادي به اسم حقيقت مردم سادهلوح را گرد خود جمع کرده بودند، ولي در جريان انقلاب اسلامي کوس رسوايي حقيقت خود را آشکار کردند. در کتاب«بيدخت را بشناسيم» آمده است: دراويش بيدخت دوش به دوش ساير مردم در راهپيماييها شرکت داشتند. («بيدخت را بشناسيم»، ص 72)
براي روشن شدن درستي يا نادرستي ادعاهاي کتاب فوق نمونههايي از عملکرد دراويش را ذکر ميکنيم:
قبل از پيروزي انقلاب اسلامي جويمند مرکز تجمع جوانان حزباللهي بود، و جواناني که در گناباد از ظلم شاه و سلطانهاي خانقاه به ستوه آمده بودند براي فرياد«مرگ بر شاه» به جويمند ميرفتند، اما خانقاه بيدخت به نفع رژيم منحوس پهلوي و نيز به نفع مرغ طوفان شاپور بختيار تظاهرات برپا ميکرد، دست پروردگان به پمپ بنزين بيدخت مراجعه ميکردند اگر ماشيني عکس حضرت امام خميني را به همراه داشت شيشههاي آن را خرد ميکردند.
مردم مسلمان و انقلابي گناباد از تظاهرات شاه دوستي درويشهاي چماق به دست ناراحت شده و سرانجام در روز 12محرم سوار بر ماشين و به قصد حمله کردن به درويشها حرکت کردند، اما وقتي بنده از اين جريان اطلاع يافتم به سرعت حرکت کرده و از حمله آنان به درويشهاي بيدخت جلوگيري کردم، زيرا ميدانستم که اين حرکت توسط عدهاي سودجو به انحراف کشيده خواهد شد. همانگونه که قبلاً نيز حمله به بهائيان و حمله مردم مرکز شهرستان به خانقاه بيدخت در روستاي مند به انحراف کشيده شده بود. تجربه تلخ آن دو حادثه باعث شد که من بگويم: حمله مردم به بيدخت صلاح نيست و شايد افراد فرصتطلب و سودجو چهره انقلاب را مشوّه نمايند.
اين عمل بنده باعث شد که تعدادي از صوفيان بيدخت متنّبه شده و روحانيت را بپذيرند.
يکي از حربههاي عوامفريبانه سلاطين خانقاه و صوفيان اتهامهاي ناروا به روحانيت شيعه است و با اين ادعا که آنان قشري هستند صوفيان را از استماع موعظههاي روحانيت منع ميکنند.
علامه اميني ـ صاحب کتاب گرانقدر الغديرـ ميفرمود: عدهاي از زائران تهراني روزها به منزل ما ميآمدند و يک نفر صوفي نيز همراه آنان بود، پس از دوجلسه آن شخص صوفي ديگر نيامد، سراغ او را گرفتم، گفتند: هرچه اصرار کرديم او حاضر به آمدن به منزل شما نشد و گفت: ميترسم اين آقا در من اثر بگذارد و ارادتم از آقا صالحعليشاه کم شود.
اولين مرتبهاي که بنده نيز در مسجد جامع بيدخت منبر رفته بودم يک شخص صوفي ـ که مرا نميشناخته است ـ از ديگري سؤال ميکند که اين آقا کيست؟ او در جواب ميگويد: شيخ مدني خيبري است. آن شخص صوفي تعجب کرده ميگويد: خانقاهيان هميشه ما را از او ترسانيده بودند، ولي اين شيخ نه تنها ترسي ندارد بلکه همه صحبتهاي او قرآن و موعظه است.
همچنانکه يک پير مرد صوفي هر روز در روستاي خيبري از جلوي منزل اينجانب با کمال بياعتنايي عبور مينمود، يک روز من به او سلام نمودم، وقتي از صحرا برميگردد به همسر خود ميگويد: امروز حاجي مدني کاري کرد که من خجالت مرگ شدم و همان شب براي نماز جماعت به مسجد جامع آمد، و ديگر به خانقاه نرفت.
آري يکي از حربههاي صوفيان آن است که تلاش ميکنند پيروان آنها هرگز با يک شخص روحاني رابطه برقرار نکنند، و از شرکت آنان در نماز جماعت يا جلسات سخنراني و منبر و روضه به شدت جلوگيري ميکنند زيرا ميدانند تنها کساني که ميتوانند مشت آنان را باز کرده و اشتباه آنان را آشکار کنند و مخالفت عمل و روش آنان را با دين مبين اسلام نشان دهند، همان روحانيان و تحصيلکردگان حوزوي هستند، به همين جهت باي جفظ نام و نشان خود از تماس صوفيان با روحانيان جلوگيري ميکنند.
به هرحال، پس از آنکه بنده از حمله مردم به بيدخت جلوگيري کردم روز سيزدهم محرم آقاي سلطان ابراهيم سلطاني ـ شوهر خواهر آقاي سلطان حسين تابنده ـ نزد من آمده و پيام تشکر آقاي قطب را ابلاغ نمود، به او گفتم: اگر چه من دشمن صوفيان هستم اما براي شما بهتر از آن دوستان ناداني هستم که اطراف آقاي قطب گرد آمدهاند.
در زمان نخست وزيري دکتر اقبال در ايام طاغوت ـ چون قدرت بدست شما صوفيان بود ـ براي بنده پرونده جاسوسي براي عبدالکريم قاسم عراقي جعل کرديد، اما در زمان انقلاب اسلامي ما نميخواهيم عقده گشايي کرده و از احساسات مردم براي تصفيه حساب شخصي که شاه نميتواند خود را در تهران حفظ کند ميخواهد به وسيله درويشهاي بيدخت رژيم طاغوت را حفظ نمايد.
آقاي سلطاني در پاسخ گفت: آقاي قطب مردي ساده است و در اين جريان سادگي کرده است.
به او گفتم: روح مطلب سادگي قطب نيست بلکه سياست حساب شده ا.ست.
توضيح آنکه: در مسأله ملي شدن صنعت نفت توسط آيه الله کاشاني و دکتر مصدق آقاي سلطان حسين تابنده و برادرش نورعلي تابنده در دو صف متضاد قرار گرفتند، سلطان حسين تابنده در بيدخت طرفدار شاه و دربار شده و از آنها حمايت ميکرد، و نورعلي تابنده در تهران طرفدار آيه الله کاشاني و دکتر مصدق بود. و مقصود اين بود که هر کدام از اين دو جناح که پيروز شود برادري که طرفدار جناح پيروز بوده است از برادر شکست خورده دستگيري نمايد.
در بيت و پنجم مرداد سال 32 شاه از کشور فرار کرد، فوراً آيه الله کاشاني به دکتر مصدق احتمال خطر وقوع کودتا را متذکر ميشود اما او توجهي نميکند، در 28 مرداد وقتي کودتا انجام شد و شاه به کشور برگشت، نورعلي تابنده که طرفدار مصدق بود از تهران فرار کرده و به خانقاه بيدخت و آقاي سلطان حسين تابنده پناهنده شد، و جناب قطب نيز که طرفدار شاه بود و اکنون پيروز شده بود حکم عفو ملوکانه برادر خود را گرفت تا او با خاطري آسوده دوباره به تهران برگردد.
آري اين سياست رهبران خانقاه است که در هر مسأله سياسي خودشان را تقسيم کرده و از تمام جناحهايمختلف و متضاد حمايت ميکنند، و هر چند نفرشان طرفدار يکي از جناحهاي درگير ميشوند تا آنکه در اينده هر کس پيروز شد لااقل چند نفر از دوريشها در آن جناح عضويت داشته باشند. براي اينان جناح حق و باطل مطرح نيست، و ملاک آن نيست که بايد از حق طرفداري کنند؛ بلکه نان به نرخ روز خوردن و حمايت از جناح حاکم ملاک است.
وقتي انقلاب اسلامي ايران به رهبري حضرت امام خميني نيز د حال شکلگيري بود رهبران خانقاه تصميم گرفتند دوباره سياست قبلي خود را تکرار نمايند. در بيدخت آقاي قطب در رأس چماقکشهاي طرفدار شاه قرار گرفت، و آقاي نورعلي تابنده در تهران در صف انقلابيون حرکت ميکرد، و منتظر بودند ببينند کدام جناج به پيروزي ميرسد و اين در حالي بود که افراد آگاه ميدانستند که اين دو برادر سر و ته يک کرباسند، همان گونه که جيببُرهاي قديم درب صحن مطهر امام هشتم(ع) صبح با يکديگر صبحانه ميخوردند، سپس براي شکار زائرين حرم مطهر به جنگ زرگري با يکديگر پرداخته و اموال مردمي که براي حل نزاع آنان پيش ميآمدند را سرقت کرده و به دنيال کار خود ميرفتند.
وقتي انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد آقاي سلطان حسين تابنده از گناباد فرار نموده و در تهران به برادرش نورعلي تاينده پناه برد تا با پارتي بازي پرونده چماقکشي سلطان حسين تابنده را مختومه و به فراموشي بسپارند. با اينکه سلطان حسين از ترس محاکمه در دادسراي انقلاب اسلامي گناباد به تهران فرار نموده و چهارده سال گناباد را نديد، تا آنکه جنازهاش را به خانقاه بيدخت بردند، و پروندهاش در دادسراي انقلاب موجود است. اما نويسنده «بيدخت را بشناسيم» براي سرپوش گذاردن بر اين فراز نوشته است: «جناب رضا عليشاه در سال 58 به تقاضاي مکرر اخوان به تهران تشريففرما شده و چون اخويها و بستگان ايشان و فرزندان در تهران ساکن هستند موقتاً در تهران سکونت دارند» ( «بيدخت را بشناسيم»، ص 128.)
پاسخ به يک سؤال
شايد برخي افراد ساده لوح و زود باور ادعا کنند که چماقکشي تعدادي از دراويش بيدخت به حمايت از شاه ربطي به آقاي سلطان حسين تابنده ـ قطب خانقاهيان ـ ندارد، و خطاي چند نفر را نبايد به حساب يک سلسله گذارد.
اما پاسخ اين سؤال را مردم گناباد و بيدخت به خوبي ميدانند، زيرا وقتي نور عليشاه مخالفان خود را به آخور گاو انداخته و پس از کشتن آنان ادعا ميکرد که گاو به آنان شاخ زده است اين گاو شاخزن ادعاي چنان رعب و وحشتي در دل مردم منطقه ايجاد کرده بود که قدرت عرض اندام در برابر خانقاه را از همه سلب کرده بود. و آقاي صالح عليشاه و آقاي سلطان حسين تابنده ـ رضا عليشاه ـ تابع و دنبالهروي همان سياست رعب و وحشت بودند.
از طرف ديگر قدرت آقاي قطب در بيدخت همطراز و در عرض قدرت رژيم طاغوت بر سر مردم بود، بطوري که تعدادي از مردم بيدخت خود نيز محکوم به دو استبداد شاهنشاهي و سلطان عليشاهي ميدانستند، در چنين شرايطي چه کسي باور ميکند که چندين روز دراويش به نفع شاه چماقکشي کرده و شيشه اتومبيلهاي حامل عکس امام را خورد کنند و هيچ اجارهاي از آقاي سلطان حسين تابنده نگرفته باشند.
کسي نميتواند ادعا کند که آقاي قطب از اين چماقکشيها خبر نداشت و يا نميتوانست از آن جلوگيري کند، زيراي در شهر کوچکي همانند بيدخت ـ که به يک شهرک يا قصبه بيشتر شباهت داشت ـ چگونه ممکن است حوادثي چنين مهم رخ دهد و کسي که مدعي رهبري مردم است از آن بياطلاع باشد. و آقاي قطب که در حادثه زلزله سال 47 قدرت داشت از همکاري مردم با روحانيت جلوگيري کند چگونه قدرت نداشت جلوي دراويش چماق بدست را بگيرد. از اينجا معلوم ميشود که تمتم آن شرارتها با هداين و راهنمايي آقاي قطب صورت گرفته است.
قدرت آقاي قطب در بيدخت به قدري زياد بود که مدتي پيش از انقلاب يک روز من در پمپ بنزين بيدخت ايستاده بودم، يک نفر ژاندارم ـ که از اهالي روستاي خيبري بود ـ از پاسگاه ژاندارمري آمد و با من احوالپرسي نمود، اما به زودي او را از شغل خود برکنار نمودند به اين اتهام که چرا در روز روشن با شخصي که مخالف حضرت آقاي قطب است احوالپرسي نموده است. اين نمونهاي از قدرت آقاي قطب است که اين گونه همه نيروهاي انتظامي منطقه در اختيار او بودند، بنابراين چگونه او نميتوانسته است جلوي عدهاي درويش شرور و چماق بدست را بگيرد.
عفو سلطان حسين تابنده
پس از پيروزي انقلاب اسلامي آقاي سلطان حسين تابنده نگران اعمال گذشته خود بود، و از پروندهاي که براي او در دادسراي انقلاب اسلامي گناباد تشکيل شده بود نگران بود، به همين جهت ـ و طبق آنچه قبلاً شرحش بيان شد ـ برادرش آقاي نورعلي تابنده که به نهضت آزادي و مليگرايان پيوسته بود در تهران تلاش کرد که پرونده برادر خود را نختومه نمايد، سرانجام نامه شوراي عالي قضايي و با امضاي حجهالاسلام والمسلمين آقاي مقتدايي به گناباد رسيد، مبني بر آنکه آقاي سلطان حسين تابنده مشمول عفو حضرت امام خميني واقع شده است.
پس از انتشار اين خبر در شهر، جلسه جامعه روحانيت گناباد تشکيل شد و تصميم گرفته شد بنده به همراه حجه الاسلام و المسليمن مقتدائي رفته و از او سؤال کرديم: آيا عفو حضرت امام شامل حقالناس نيز ميشود يا خير؟ فرمود: خير. آنگاه وقتي توضيح داده شد که آقاي سلطان حسين و پدرانش حقوق زيادي از مردم را تضييع نمودهاند ايشان دستور دادند که:
اولاً: کاروانسراي عمومي که توسط خانقاه بيدخت غصب شده بايد تخليه شود، که بحمدالله انجام شد و اکنون در اختيار اداره آموزش و پرورش گناباد بوده و به نام مدرسه فتحالمبين فعاليت مي کند.
ثانياً: چون قنات بيدخت قبلاً هشت اينج آب داشته است و پس از احداث قنات صالحآباد توسط صالح عليشاه به دو اينج تقليل يافته است، تحقيق کارشناسانه انجام شود، و چنانچه ثابت شد که قنات صالح عليشاه باعث کم شدن آب بيدخت شده باشد بايد ورثه صالح عليشاه خسارت وارده بر تمام مردم بيدخت را جبران نمايند.
ثالثاً: اراضي موات کلوت که ثبت شده خانقاه است و نيز کليه اموال عمومي که توسط عمال خانقاه غصب شده است بايد برگشت داده شوند.
ربعاً: موقوفاتي که توسط خانقاه غاصبانه تصرف شدهاند مثل قسمتي از بند فرّاش که جهت اقامه عزاداري بر حضرت امام حسين(ع) وقف شده است ـ و متأسفانه در اداره ثبت گناباد به نام مزار سلطاني ثبت شده است ـ بايد برگردانده شوند.
آنچه چه گذشت نمونههاي اندکي از موضعگيريهاي قطب خانقاه در برابر انقلاب اسلامي بود، و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
اگر ما بپذيريم و معتقد باشيم که «الظاهر عنوان الباطن» ظاهر نشان دهنده باطن است و «از کوزه همان تراود که در اوست» در اين صورت اعمال قطب خانقاه و حمايتهاي او از دولت طاغوت، و حمايت طاغوتيان از او، و نيز حق کشيها و پايمال کردن حقوق مردم ظاهرهايي هستند که بيانگر باطن آقاي قطب ميباشند.
و اين لااباليگري و روحيه تسامح و تساهل و بياحتياطي در مسائل شريعت نشان دهنده طريقت آنان است، و کساني که در مسأله بسيار مهم حقالناس آنگونه بيموالات هستند چگونه ادعاي رهبري طريقت و هدايت و دستگيري از مردم را دارند. آيا چيزي غير از آن است که همه طريقتها و ادعاهاي صوفيانه و سلسلهها و انتخاب پيشوند و پسوند «شاه» و «سلطان» براي خود راههايي براي اغوا و گمراه کردن مردم، و چپاول کردن اموال آنان، و اشباع حب رياست طلبي خود ميباشد؟!
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارفنمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه ميگذرد؟ ص43 – 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 – 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 – 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 – 97. به نقل از نقد عرفانهاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379 ادامه دارد ...