تفاوت عرفان و تصوف
كلمه عارف و عرفان در روايات شيعه بسيار زياد است و چون مخالفت با صوفيه اوج گرفت از اوايل قرن چهارم لفظ عارف را به جاي صوفي براي خود قرار دادند .
وشهيد مطهري در بحثي راجع به اينكه عارف از چه زماني باب شده ميگويند كه قدر مسلم اين اصطلاح در قرن به بعد سوم شيوع پيدا كرده است .
حضرت علي (ع) مي فرمايند :
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها عيون الحكم و المواعظ ص 53
يعني عارف كسي است كه نفسش را شناخت و آنرا آزاد كرد و از هر چه او را از غير خدا دور مي كند پاكش كرد اين تعريف ديني است كه براي عرفان چهار چوب مي دهد در حاليكه راه و روش تصوف فرق مي كند .
به قول شاعر :
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
پيامبر (ص) فرمودند : من عرف نفسه فقد عرفه ربه عيون الحكم ص 452
نگاه به روايات و آيات نشان مي دهد كه مهمترين راه در مسير عرفان معرفت نفس است . در تصوف اول عمل است و معمولا بدون علم يعني فورا به يك صوفي ذكر و يا دستور عملي ميدهند و او را تا ]ر عمر به همين نحو مي گردانند .
اما در عرفان شيعي اول معرفت نفس است يعني اول علم و بعد عمل است بو علي سينا در اشارات در باب مقامات العارفين :
عارف حق را (خدا را ) مي خواهد نه براي چيزي غير حق و هيچ چيزي را بر معرفت حق ترجيح نمي دهد و عبادتش حق را تنها خاطر اين است كه اوشايسته عبادت است .
حضرت آيت الله حائري شيرازي در تفاوت عرفان و تصوف مي فرمايند : تصوف يعني حالات بدون رعايت حدود الهي و خالي از جان اما عرفان حال را كنترل مي كند و فرد نبايد بنده حال باشد بلكه بايد بنده تكليف و چهارچوب باشد اگر كار و حالات در دستورو چهارچوب هاي شرعي باشد ميشود عرفان و اگرخود راي و هرچه حال اقتضا كرد باشد مي شود درويشي و عجيب ترين نكته اينكه : صوفيان سعي دارند كساني را عارف معرفي كنند كه حتي ولايت اهل بيت را نيز قبول ندارند و انها را اولياي خدا معرفي نمايند . درحاليكه شرط كمال انساني و معرفت نفس قبول واقرار به ولايت اهل بيت عليهم السلام است عبادت بي علي و آل علي عليهم السلام عبادت بي روح است .
اصالت احكام دين و وسيله دستيابي به حكمت عبادات به اهل بيت عليهم السلام بستگي دارد كه با كلام نوراني امام رضا (ع) آنرا توضيح مي دهم :
ايشان مي فرمايند : دوستي و محبت محمد و آل محمد (ص) و تسليم انقياد فرامين آن را با اتكا بر عبادات وامگذاريد و رها مكنيد زيرا هيچ يك از اين دو (عبادت ومحبت اهل بيت ) بدون ديگري مقبول و پذيرفته نمي شود (بحار الانوار جلد 75 ص 348)
و امام باقر عليه السلام در تفسير آيه و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله (مائده 5) مي فرمايند (دليل نابودي عمل ) كفر ورزيدن به ولايت علي (ع) است (تفسير ثقلين ج 1 ص 595)
حتي شريك قائل شدن به ولايت علي را نيز باعث حبط اعمال مي دانند . كه در تفسير آيه لئن اشركت ليحبطن عملك (يعني اگر به خدا شرك بياوري عملت را محو و نابودي مي گرداند (زمر آيه 65) مي فرمانيد اگر همراه با ولايت علي به كسي ولايت دهي (او را جايگزين حضرتش قرار دهي )عمل باطل خواهد بود )
از امام صادق در باه عمل صالح درآيه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا پرسيدند فرمود : مراد از عمل صالح معرفت به ائمه است و مقصود از كسي را شريك پروردگار نكنيد تسليم به ولايت اميرمونان علي مي باشد يعني نيايد كسي را كه خلافت براي او نيست و اهل آن نيز نمي باشد با ان حضرت شريك كند
اين ولايت و اقرار به آن وخلوص در اعتقاد به آن قدري اهميت دارد كه امام صادق مي فرمايند : ولايت و دوستي من نسبت به علي بن ابيطالب برايم محبوب تر از ولادت من از اوست چون ولادت از او فضيلت است ليكن ولايت او فريضه و واجب است .(بحار الانوار ج 39 ص 299)
در پايان نظر حضرت امام خميني رحمت الله عليه و برخي ديگر از عرفاي بزرگ شيعه رادر مورد تصوف بيان نموده و ابياتي نيز از حافظ صوفي ستيز خواهم آورد .
در چهل حديث باب كبر حديث چهارم بعد از بحثي در مورد حكيم و عارف مي فرمايند : آن كه خود را مرشد و هادي خلايق مي داند و در مسند دستگيري و تصوف قرارگرفته ......... اصطلاحات اين دو دسته (عارف و حكيم ) را به سرقت برده و سر و صورتي به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصورف و مجذوب به خود نموده و « بيچاره ي صاف بي آلايش را به علما و ساير مردم بد بين نموده براي رواج بازار خود فهميده يا نفهمديد پاره اي از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده و گمان كرده به لفظ مجذب علي شاه يا محبوب علي شاه حل جذبه وحب دست مي دهد .
امام ره در ادامه مي فرمايد : اي طالب دنيا و اي دزد مفاهيم اين كار تو هم اينقدر كبر و افتخار ندارد بيچاره از تنگي حوصله و كوچكي كله گاهي خودش هم بازي خورده خود را داراي مقامي دانسته حب نفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضافات و اعتبارات پيوند شده وليده ناهنجاري پيدا شده و از انضمام اينها يك معجون عجيبي و اخلوطه غريبه اي فراهم شده و خود را با اين همهعيب مرشد خلايق و هادي نجات امت و داراي سر شريعت دانسته بلكه وقاحت را گاهي از حد گذرانده داراي مقام ولايت كليه دانسته اين نيز از كيم استعداد و قابليت و تنگي سينه و ضيق قلب است .
ايشان در ديوان اشعار ص 94 مي فرمايند :
خار راه مني اي شيخ زگلزار برو
از سر راه من اي رند تبهكار برو
تو و ارشاد من اي مرشد بي رشد و تباه
از بر روي من اي صوي غدار برو
اي قلندر منش اي باده به كف خرقه به دوش
خرقه ي شرك تهي كرده و بگذار برو
علامه طباطبايي رحمت الله عليه مي فرمايند :
صوفيه براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههاي جديدي را پيوسته به آن افزوده و شرع را كنار گذاشتند تا اينكه به جايي رسيده كه شريعت را در يك طرف ديگر قرار دادند و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترك كردند و در آن منتهي به تكدي و استعمال بنگ و افيون شدند كه اين حالت آخرين حالت تصوف است كه مقام فنا ناميده مي شود . (تفسير الميزان ج 5 ص 282 قم انتشارات موسسسه نشر اسلام بي تا .)
درهمين زمينه حافظ شيرازي كه از مخالفين صوفيه است و صوفيها سعي دارند او را از خودشان بخوانند مي گويد:
خيز تا خرقه صوفي به خرابت بريم
شطح و طاامات به بازار خرافات بريم
بوي يكرنگي از اين قوم مي آيد خيز ي
دلق آلوده صوفي به مي ناب شوي
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه بشوييم ازعجب خانقاهي
صوفيان چند جلمه حريفند ونظر باز ولي
زين ميان حافظ دلسوخته بد نام افتاد
خدا را كم نشين با خرقه پوشان
رخ از رندان بي سامان مپوشان
صوفي شهر بين كه چون لقمه شبه
مي خورد پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد
بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
كجاست صوفي دجال فعهل ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدي دين پناه رسيد
چرا بزرگان شيعه صوفي شمرده نمي شوند؟
اين که چرا بزرگان شيعه صوفي شمرده نمي شوند بدين دليل است که پديده ي تصوف از اديان ديگر (مانند بودايي، مسيحيت و حکماي يونان، به خصوص افکار و انديشه هاي نوافلاطونيان) وارد جامعه ي اسلامي شده و هيچ رابطه اي با دين مقدس اسلام ندارد. اولين کسي که در اسلام خود را صوفي معرفي نمود، ابوهاشم کوفي بود که ائمه(عليهم السلام) به شدت او را مردود دانسته اند. از امام صادق(عليه السلام) از حال ابوهاشم کوفي سؤال شد، امام فرمود:
ابوهاشم کوفي، جداً فاسد العقيده است. او همان کسي است که از روي بدعت، مذهبي را اختراع کرد که به آن تصوف گفته مي شود و آن را قرارگاه عقيده ي خبيث خويش ساخت.
البته احاديث نقل شده از امام صادق (ع) و امام رضا (ع) که قبلا ذکر کرديم، در اين راه راهگشاست.
پيروان مکتب تشيع با تمسک به قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) در احکام و عقايد، از بسياري انحرافات که دامن گير مذاهب و نحله هاي ديگر شده در امان مانده اند; از اين رو بزرگان شيعه در طول تاريخ نه تنها به اين اسم ناميده نشده و زير بار آن نرفته اند، بلکه با شدت و حدّت تمام در مقابل نفوذ و گسترش انديشه ي صوفيگري در ميان جوامع اسلامي و به خصوص پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) ايستادگي نموده، با تأليف ده ها کتاب و رساله در نقد تصوف، به انحرافات و ضررهايي که از ناحيه ي آنها متوجه جهان اسلام و مسلمين مي شود اشاره کرده اند; و اگر از برخي بزرگان شيعه با عنوان عارف ياد مي شود، قطعاً به معناي تأثيرپذيري آنان از پندارهاي تصوف نيست; زيرا بين عرفان شيعي و پشمينه پوشان بي خرد و بي عار هيچ ارتباطي وجود ندارد.
عرفان شيعي ريشه در قرآن و کلام معصومين(عليهم السلام)دارد و از راه عمل به احکام و دستورهاي نوراني اسلام و پيروي از ائمه(عليهم السلام) به دست مي آيد و لذا نيازي به آداب و رسوم و اصطلاحات صوفيان، که متأثر از اديان هندي، مسيحي و ماني است، ندارد.
بنابراين، تنها راه رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي، عمل به قرآن و پيروي از خاندان وحي است و هر راهي غير از آن به ضلالت و انحراف منتهي مي شود; چنان که خداي سبحان در قرآن کريم مي فرمايد:
(وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ);
اين راه مستقيم است، از آن پيروي کنيد و از راه هاي پراکنده (و انحرافي) پيروي نکنيد که شما را از طريق حق دور مي سازد. اين چيزي است که خداوند شما را به آن سفارش مي کند. شايد پرهيزکاري پيشه کنيد.
تصوف در آينة دانشمندان اسلامي
نخستين منتقدان صوفيه، امامان معصوم بودند که در کتابهاي روايي ميتوان آنها را يافت. سعي مي کنيم تا با معرفي محتوايي پارهاي از آثار انتقادى، به خوانندگان حقيقت طلب مدد برسانيم و آنها که در مقام کشف حقيقت هستند. با مطالعه اين آثار، سره از ناسره را تشخيص دهند و عرفان حقيقي را از عرفانهاي کاذب بازشناسند.
بويژه جوانان عزيزي که با انگيزه درک معنويات به محفل شياطين زهرآلود و خوش خط و خال رفته و در دامن ضلالت و گمراهي آنها قرار ميگيرند؛ بنابراين مخاطبان اين مقاله کساني نيستند که با قلبي بيمار طالب هواي نفس و منافع دنيوياند و هيچ استدلالي به گوش آنان فرونميرود.
بزرگان و عالمان صدر اسلام و معاصر، آثار فراواني در ردّ صوفيه نوشتهاند که از جملة آنها ميتوان به رسالة الردّ علي الصوفيه و الغاليه (جناب حسين بن سعيد اهوازي يکي از اصحاب امام رضا عليه السلام)، ردّ بر حسن بصري (فضل بن شاذان)، الردّ علي الغلاة (ابواسحاق کاتب از اصحاب امام عسکري عليهالسلام)، الرد علي اصحاب الحلاج (شيخ مفيد)، مجاميع في رد الصوفي و غيره (شهيد اول)، حديقة الشيعة (منسوب به مقدس اردبيلي)، رسالة في ردّ الصوفية (علي بن محمد بن الشهيد الثاني)، کسر اصنام الجاهليه (ملاصدرا)، الردّ علي الصوفية ( ابوالفتح محمد بن علي کراجکي)، المطاعن المجرمية في ردّ صوفية (شيخ نورالدين ابي الحسن علي بن عبدالعالي الکرکي)، عين الحياة (محمد باقر مجلسي)، الاثني عشرية في الرد علي الصوفية (شيخ حر عاملي)، نفحات الملکوتية في الرد علي الصوفية (شيخ يوسف بحراني)، خيراتية في ابطال الصوفية (آقا محمد علي بن وحيد بهبهاني)، تحفة الاخيار (مولي محمد طاهر قمي)، جلوه حق (آيت الله مکارم شيرازي)، تحقيق و بررسي در تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني)، سلسلههاي صوفيه ايران (نورالدين مدرسي چهاردهي) و… اشاره کرد.
حال به سبب محدوديت نوشتار تنها به شناخت برخي از منابع نقد صوفي و تصوف بسنده ميشود. معيار انتخاب، جلالت و شأن علمي نويسنده يا ارتباط نزديک نويسنده با فرقههاي صوفيه يا به روز بودن قلم نگارش نويسنده بوده است.
1. حديقة الشيعة، منسوب به مقدس اردبيلى، تصحيح صادق حسنزاده با همکاري علي اکبر زمانينژاد، انتشارات انصاريان، 1377ش، 165 ص.
احمد بن محمد، مشهور به مقدس اردبيلي در زمرة فقهاي بزرگ و نامي مکتب اماميه و معاصر شيخ بهايي به شمار ميرود که علاوه بر نبوغ علمى، داراي کرامات و مقامات عرفاني شگفت انگيز بوده است. علامه مجلسي در تجليل او ميگويد:
«محقق اردبيلي در تقوا و زهد و فضل به عاليترين درجات رسيده بود و من در بين علماي گذشته و حال نظير و همتايي برايش سراغ ندارم.»
کتاب حديقة الشيعة در توصيف و اثبات امامت در فصول دوازدهگانه نگاشته شده است و مباحثي مانند لطف بودن نصب امام، لزوم افضليت امام، طريق تعيين امام، دلايل تعيين امام اعم از ادله عقلي و نقلي(قرآني و روايي)، فضايل حضرت علي عليه السلام ، مطاعن ابوبکر و عمر و عثمان و معاويه، معجزات و قضاوتهاي حضرت امام علي عليه السلام، تعداد اوصياي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و زندگاني آنها در آن بيان شده است. مؤلف بزرگوار در ضمن زندگاني امام صادقعليه السلامکه از صفحه750 تا 817 را در بر ميگيرد، به ذکر مذاهب صوفيه پرداخته و سخنان شيخ صدوق، شيخ مفيد و علامه مجلسي را درباره صوفيه و نيز بحث صوفيه با امام صادق و مطالبي همچون طوايف صوفيه را بيان کرده است. مقدس اردبيلي در فصل نخست اين باب، به معرفي مذهب حلوليه و اتحاديه و در فصل دوم به مذهب حبيبيه، ولاييه، مشارکيه، شمراخيه، مباحيه، ملامتيه، حاليه، حوريه، واقفيه، تسليميه، تلقينيه، کامليه، الهاميه، نوريه، باطنيه، جوريه، عشاقيه، جمهوريه، زراقيه و انحرافهاي آنها پرداخته است.
2. کسر اصنام الجاهلية، صدرالدين محمد شيرازى، تصحيح: محسن جهانگيرى، بنياد حکمت اسلامي صدرا، زمستان 1381.
اين کتاب را محسن بيدارفر به فارسي برگردانده و انتشارات الزهرا در سال 1366ش به زيور طبع آراسته است. پيش از معرفي کتاب به آگاهي خوانندگان ميرسانم که ملاصدرا با اين که بيشتر سرگرم مباحث فلسفي و تا حدودي تفسيري و حديثي بود؛ ولي بسيار از انديشههاي فلسفي او از صفاي باطن و ضمير وارستهاش زاييد. گرايش عرفاني وي به حدي گسترده است که با کمال جسارت، عقل آدمي را براي رسيدن به درک حقايق کافي ندانسته و قياس پارهاي از فلاسفه را عقيم ميداند و بر ترجيح معرفت شهودي بر معرفت استدلالي تصريح ميکند و کساني که علم غيبي لدنّي و مورد اعتماد عرفا و سالکان را انکار ميکنند، منتسبان به علم معرفي کرده و عرفان را از ساير علوم، محکمتر و قويتر ميشمارد؛ حتي ملاصدرا در بسياري از نگاشتههاي خود، نام برخي از اهل ذوق و عرفان مانند بايزيد بسطامى، حلاج، ابن فارض، عطار، مولوى، غزالى، ابن عربي را ميبرد.
پس ملاصدرا با عارفان راستين و عرفان حقيقي موافقت کرده و با بهرهگيري از اساتيدش مانند شيخ بهايى، ميرداماد و ميرفندرسکي به سيرو سلوک ميپرداخت. با وجود اين رويکرد، ملاصدرا به شدّت با تصوّف دروغين و رياکارن جاهطلب مخالفت کرد و کتاب کسر اصنام الجاهلية، يعني شکسن بتهاي جاهليت را نگاشت و به انتقاد از صوفيان دروغين اقدام کرد. البته رويکرد نقادانة ملاصدرا به جريان تصوّف، به وى اختصاص ندارد و ميان صوفيان گذشته مانند ابوالقاسم قشيري(متوفاي465ق) در رساله قشيريه و ابو حامد غزالى (متوفاي505ق) در احياء علوم الدين و ابن عربي (متوفاي 638ق) در فتوحات و مولوى(متوافاي 672ق) در مثنوى و سعدي شيرازي (متوفاي691) و حافظ شيرازي (790ق) در غزليات، چنين رويکردي به صوفيان دروغين وجود داشته است؛ براي نمونه حافظ، در ديوانش ميسرايد:
نقد صوفي نه همه صافي و بي غش باشد
اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
رساله کسر اصنام الجاهلية به تعبير دکتر جهانگيري، کتاب درسي بوده و شايسته است اين رساله به صورت کتاب درسي عرفان اسلامي در مدرسهها و دانشگاهها تدريس شود؛ زيرا ناهنجاريها، نابسامانيها، نقطه ضعفها و موارد منفي آن، عرفان و تصوّف صحيح را آنچنان که عارفان و صوفيان بزرگ عالم اسلام تصور کرده و با مباني دين سازگار يافته و پذيرفتهاند، تعليم ميدهد و گاه نيز تعليمات خود را با نقل احاديثي از اهل بيت عصمت و طهارت که در کتب روايي شيعه اماميه آمده، تأييد ميکند و اين رهيافت به قدر و شرف و وزانت و منزلت رساله ميافزايد.
نگارنده فراموش نميکند که وقتي نگراني خود را از وضعيت فرقههاي صوفيه معاصر و فعاليت گسترده آنها به آيت اللهجوادي آملي مطرح ميکرد، معظم له همين پيشنهاد را به حقير دادند و فرمودند: در مناطقي که اين فرقهها فعاليت ميکنند، کتاب کسر اصنام الجاهلية را براي طالبان علم و حقيقت تدريس کنيد.
اين رساله به تصريح صدرالمتألهين، در اوايل ماه شعبان 1027 ق به پيان رسيده است.
بنابراين نويسنده، اين کتاب را در سن چهل و هشت سالگي در کهک (از مناطق اطراف قم)، نگاشته است. اين کتاب با يک پيش مقدمه در آغاز رساله، يک مقدمه، چهار مقاله و يک خاتمه تنظيم شده است. ملاصدرا در آغاز رساله، پس از حمد و ثناي الهي و درود به سيد اولين و آخرين و خاندان برگزيدهاش، از دوران معاصر خود و پراکندگي تاريکيها، نادانيها و نابيناييها در شهرها شکايت ميکند؛ همچنين مدعياني را که خود را ابدال و اوتاد معرفي ميکنند و بدون بهرهگيري از قرآن و سنت، مطالب بيمعنا ميبافند، نکوهش ميکند. وي ميگويد:
«نفوذ اين فريبکاران تا آنجا است که بعضي صنعتگران و پيشهوران، پيشه خود را رها کرده و روزگاري به ملازمت اين مدعيان دروغين ميپردازند و سخنان ساخته و پرداخته ايشان را فرا ميگيرند، تا ديگر عوام را چه رسد.»
وى، بيشترين سبب پيدا شدن اشتباهات و وسوسههاي شيطاني در قلبهاي اين گروه را دو چيز ميداند: نخست، گروهي به مجاهدتها و چلهنشينيها اقدام کرده و به لباس صوفيان درآمدند و از مريدان بيعت ميگرفتند و مقام ارشاد و هدايت را به خود نسبت ميدادند؛ بدون اين که دانش خداشناسى، صفات و افعال الهي و نبوت و معاد را در خود مستحکم سازند و دوم، شعبده و نيرنگهايي که به عنوان کرامت و خوارق عادت براي مردم آشکار ميکنند.
ملاصدرا در پايان پيش مقدمه مينويسد:
«چون مشاهده کردم که نابودي اين شرّ، کار مهمي در دين است و رفع و ازاله اين شبهه از قلوب متعلمان و مبتديان، امر عظيمي است، از خداوند طلب خير نمودم و در نابودي وسوسهها و شبهات… براي تقرب به خدا و توسل به اولياي شريعت حقه و رؤساي عصمت و هدايت شروع کردم و نام آن را کسر اصنام الجاهلية گذاشتم».
صدر المتألهين در مقدمه اين کتاب، به مطالبي اشاره ميکند که براي خوانندگان ضرورت دارد؛ از جمله اين که انسان از دو جوهر نوراني و ظلماني يعني نفس و بدن تشکيل شده و حصول کمال انساني به علم و عمل وابسته است و دانشي که برتري انسان از حيوانات را تضمين ميکند، شناخت خدا، صفات و افعال الهى، کتابهاي آسمانى، علم به قيامت و نفس انساني و کيفيت کمال او است و چنين کمال علمي تنها از طريق رياضتهاي شرعي و علمي با شرايط خاصي به دست ميآيد. اين مطلب مهم با بيان مثال آينه و حجابهاي نفس و موانع معرفت تبيين شده است. مقالهي اول رساله کسر اصنام الجاهلية، در بيان اين مطلب است که هيچ مرتبهاي نزد خداوند بالاتر از معرفت به ذات، صفات و افعال الهى نيست و اين که عارف همان عالم رباني است و هر کس که عالمتر است. عارفتر و نزديکتر در نزد خداوند است و اگر کسي در عبادات شرعيه کوتاهي کند، به عبادات حکيمانه هم نايل نميشود و در آن صورت اگر به رياضتهاي سلوکي و مجاهدتهاي صوفيانه بپردازد. هم خود را به هلاکت رسانده و هم ديگران را به هلاکت ميرساند و گمراه و سرگردان ميکند و کساني که در اين زمان براي خود مقام ارشاد و خلافت قائل هستند، جملگي احمق و نادانند و گمان ميکنند که صورتهاي ادراکي را بايد منتفي ساخت. پس نادانى، بزرگنمايى، تکبّر و ساير اعتقادات پست، آتشهايي هستند که در نفوس آنها شعله ميافکند.
ملاصدرا در فصل دوم از مقاله اول به بطلان شطحيات متصوّفه و بيان آسيبهاي آنها براي مسلمانان ميپردازد و به مخاطبان توصيه ميکند که از مجالست با اين طايفه نادان بپرهيزند. کيستي صوفي و حکيم، فصل سوم اين مقاله است که به پاکيزگي عقول آنها به واسطه آداب شرعى، فلسفي و اخلاق پاکيزه اشاره ميکند و ميفرمايد: عارف و حکيم حقيقي کسي است که حقايق الهى و معالم ربويي را به صورت برهاني و يقيني بپذيرد؛ به گونهاي که ذرهاي گرفتار شک و شبهه نشود و به زهد حقيقي و تهذيب اخلاق و تطهير ملکات اتصاف يابد.
مقاله دوم در هشت فصل، به غايت نهايي در عبادات بدني و رياضتهاي نفساني براي انسان که عبارت از تحصيل معارف و اکتساب علوم است ميپردازد؛ همچنين معارف و علوم رباني که اهمال و جهل در آنها مستلزم بدعاقبتي و هلاکت سرمدي است و اما غايت حقيقي انسان، عبارت از علم الهى و فن ربوى است که در حقيقت مخدوم ساير علوم است. علوم و احوال و اعمالي که منبع تحقق مقامات و ملکات است و فايده اصلاح اعمالي همچون نماز، روزه و…اصلاح حال قلب از راه زايل کردن مرضهاي باطني و زدودن صفات ناپسند است؛ زيرا ملکات نفساني از رفتار انسانها پديد ميآيد.
اما غرض از آفرينش، عالم رباني شدن است و بدعاقبتى، زاييده اعتقادات و اعمال است.
علامت دوستداران خداوند و صفات آنها، فصل پاياني اين مقاله است که مرگ و وصول لقاي الهي را يکي از نشانههاي آن ميشمارد.
مقاله سوم در نه فصل به صفات ابرار و اهل عمل که مرتبهي پايينتري از مقرّبان دارند، اختصاص يافته است و راههاي تصفيه را در انجام دادن عبادت، استمرار بر عدالت، نابود ساختن وسوسهها و عشق و شوق الهي به عنوان مبدأ اعمال صالح معرفي ميکند. و عارف را فقط کسي ميداند که خداوند سبحان را عبادت ميکند. ملاصدرا در اين مقاله به چگونگي تناسب ظاهر و باطن و مواد غذايي و آشاميدني جسم و بدن و در نهايت به بيان غرض افعال و اعمال انساني و غايت در عبادات و طاعات شرعيه ميپردازد و علّت شقاوت اخروى که از راه اعمال زشت و ناپسند حاصل ميشود و سبب متمايز بودن اشرار و اخيار را بيان ميکند.
مقاله چهارم در پنج فصل به موعظههاي حکيمانه، نصيحتهاي عقلي و خطابههاي روحاني دربارة مذمّت دنيا و اهل آن ميپردازد که براي قلب سليم و عقل مستقيم منفعت دارد و براي آنان که فاقد حيات عقلي هستند، مانند حيوانات و حشرات فايدهاي ندارد.
وسرانجام در خاتمه کتاب به سالکان راه نجات و مخاطبان کتاب خود، غرض از نکوهشهاي دنيا و دنيادوستي را معرفي و چهار حجب مال، مقام، تقليد و معصيت را بيان ميکند.
3. فضايح الصوفية، آقا محمد جعفر بن آقا محمد علي بن وحيد بهبهانى، تحقيق مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهانى، انتشارات انصاريان. قم، اول ذيقعده 1413ق، 355 صفحه.
آقا محمد جعفر در کربلا و در شب چهارشنبه 26 جمادي الاخر سال 1178ق متولد شد و با والد مرحوم به ايران رفت. مدتي در دارالمؤمنين قم در خدمت صاحب قوانين الاصول و صاحب رياض و پدر بزرگوارش شاگردي کرد. وى توفيق يافت تا 31 کتاب و رساله منتشر کند. پس از سالها خدمت به مکتب اهل بيت¬عليهمالسلام در سن 81 سالگي در سال 1259ق در کرمانشاه وفات يافت و در آرامگاه خانوادگي آل آقا مدفون شد. کتاب فضايح الصوفية، مشتمل بر يک مقدمه، دو فصل و يک خاتمه است. مقدمه به مذمت بدعت در دين، لزوم متابعت ائمهعليهمالسلامدر امر دين، پيدايش تصوف در ميان اهل تسنن، مخترع تصوف، نامهاي گوناگون صوفيه، چهره تصوف در حديث، اصول فرقههاي تصوف پرداخته و فصل اول به بيان اصل مذهب صوفيه و فصل دوم در بيان برخي فروع مذهب صوفيه، معرفي بيست و يک فرقه صوفيه و ذم عقايد آنها، لزوم امر به معروف و نهي از منکر، اخبار وارده در مذمت صوفيه، عقايد باطل آنها، گفتار بزرگان و مطالب ديگر اختصاص يافته است. نويسنده در مقدمه مينويسد:
«عقول خلايق عاجز است از احاطه کردن به حسن و قبح خصوصيات شريعت؛ پس در هر شرعي آنچه صاحب آن شرع قرار داد، بهجا ميبايد آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادتها و بدعتها نميبايد کرد که آن موجب ضلالت و گمراهي است و گول شيطان نميبايد خورد».
وى درباره پيدايش تصوف و استناد اين جريان به اهل سنت و مخترع تصوف يعني ابوهاشم کوفي و نامهاي گوناگون صوفيه (متصوّفه، متصلّفه، مبتدعه، زراقيه، غلات، غاليه و حلاجيه) مطالب فراواني بيان ميکند. روايات و احاديث رسول خدا و ائمه اطهار دربارة تصوف نيز در اين مقدمه بيان شده است؛ از جمله روايتي از امام رضاعليهالسلام که به سند صحيح از بزنطي فرمود:
«کسي که نزد او صوفيان مذکور شود و ايشان را به زبان يا دل انکار نکند، از ما نيست و کسي که ايشان را انکار کند، گويا با کفار در پيش روى حضرت رسولصلياللهعليهوآلهجهاد کرده است».
وى در باره اصول فرقههاي تصوف مينويسد:
«مذاهب صوفيه بسيار است. بعضي گفتهاند از آن جمله چهار مذهب يکى: مذهب حلوليّه است، دويم: مذهب اتحاديّه، سيم: مذهب واصليه، چهارم: مذهب عشّاقيّه و بعضي اصول را شش گرفتهاند به اضافه تلقينيّه و رزّاقيه و بعضي هفت گفتهاند: به اضافه وحدتيّه و بعضي گفتهاند که اصل دو بود؛ پس جمعي از متأخرين صوفيه، مذهب ديگر اختراع نمودهاند و آن قايل بودن به وحدت وجود است.»
نويسنده، پس از بيان اصل مذهب صوفيه و ذکر بعضي از فروع مذهب آنها، به بيان عقايد بيست و يک فرقه و نقد آنها ميپردازد. اين فرقهها عبارتند از: وحدتيه، واصليه، حبيبيه، ولائيه، مشارکيه، شمراخيه، مباحيه، ملامتيه، حاليه، حوريه، واقفيه، تسليميه، تلقينيه، کامليه، الهاميه، نوريه، باطنيه، جوريه، عشاقيه، جمهوريه و زراقيه. مذمت گرايش به عقايد صوفيه، استشهادبه برخي از سخنان صوفيه، اخبار وارده در مذمت حسن بصرى، حلاج از ديدگاه حديث، عشق از ديدگاه صوفيه و فلاسفه، ساختگي بون حديث «مَن عَشِقَ... »، گفتار دانشمندان درباره صوفيه، حرمت شرب خمر، زنا، لواط، غنا وموسيقى، عقايد باطل صوفيه، نشانههاي شيعيان حضرت علي عليهالسلام، مبارزه علما با صوفيه، فضيلت دانش و دانشمند، لزوم متابعت علما، ذم مصاحبت اهل بدعت، وظايف علما و فرمانروايان سوء، سپاس از فرمانروايان دادگر، کيستي اولواالامر، نشانههاي پايداري نعمت، دلهاي فرمانروايان، مسؤوليت فرمانروايان از ديگر مباحثي است که نويسنده به آنها پرداخته است.
4. تنبيه الغافلين و ايقاظ الراقدين در رد صوفيه، آقا محمود بن آقا محمدعلي بن وحيد بهبهانى، تحقيق مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهانى، انتشارات انصاريان قم، اول ذيقعده 1413ق، 137 ص
اين کتاب با کتاب فضايح الصوفية در يک جلد به چاپ رسيده است و مؤلف آن، چهارمين پسر از آقا محمدعلي بن وحيد بهبهاني است که در سال 1200ق در کرمانشاه متولد شد. وى عالمي فاضل، متقي و صاحب اخلاق پسنديده بود و حدود سي اثر منتشر کرده است. او پس از اتمام مدارج علمى، خطه نهاوند را براي انجام وظيفه هدايت و ارشاد برگزيد و در آن شهر، رحل اقامت افکند. اولاد و احفادي نيز از او در آن سامان به يادگار مانده است که در ميان آنها چهره علمي يافت ميشود. معصوم علي شاه در جلد سوم کتاب طرايق الحقايق او را به مسلک تصوف منتسب ميکند؛ در حالي که از منتقدان صوفيه بوده است.
اين کتاب در يک مقدمه و هفت تنبيه و يک خاتمه تنظيم شده است که به اختصار گزارش ميشود. تنبيه اول به احاديث منقول در مذمت صوفيّه به نقل از کتاب حديقة الشيعة منسوب به آخوند ملا احمد اردبيلى و تنبيه دوم به برخي سخنان کفربنيان طايفه صوفيه و تنبيه سوم به تطبيق عقايد صوفيه با عقايد کفار هنود (هندوها) اشاره ميکند. نويسنده در تنبيه چهارم به يکي از عقايد فاسد صوفيه يعني اسقاط تکليف بعد از وصول سالک ميپردازد و آن را با استمداد از آيات و روايات نقد ميکند. تنبيه پنجم و ششم به ذکر کلمات واهيه و ادعاهاي باطله صوفيه و اعمال قبيحه آنها اشاره دارند و در تنبيه هفتم، به بعضي از کلمات کاملان از عامه و خاصه، مانند زمخشرى، شيخ مفيد، طبرسى، محمد بن شهر آشوب، محمد بن بابويه قمي، مجلسي و.... بر مخالف حق بودن اين جماعت صوفيه استشهاد شده است.
نويسنده در خاتمه مينويسد:
«پس اي عزيز! اولي و أنسب و أصلح و أرغب، همان اکتفا نمودن در عقايد به اجماليات و مسلمات بديهيات و امتناع ورزيدن از غور کردن در بحر اجاج کثير الامواج معرفت ذات و کنه صفات و افعال واجب متعال است؛ چه امثال اين اعمال يا موجب کفر و اعانت بر کفر و يا منجر به فسق و اعانت به فسق است.... بلکه آنچه في الحقيقه موجب ترقيات نفساني و تحصيل قرب به درگاه رباني است، اعمال حسنه و افعال مستحسنه و تعليم و تعلّم علوم شرعيه فرعيه است».
5. رازگشا، شيخ عباسعلي کيوان قزويني، به اهتمام: محمود عباسى، بيتا، بيجا، 560 صفحه
محمود عباسي که کتاب راز گشا به اهتمام او منتشر شده است، در پيشگفتار کتاب از کنجکاوى خود درباره ملاعباسعلي خبر ميدهد و مينويسد:
«از جناب صوفي املشي که به عزّت علي شهرت داشت سؤال کردم که ملاعباسعلي کيست؟ کوتاه شنيدم [که] از مشايخ دوره نورعليشاهي و صالح عليشاهي است که از ايام سلطان عليشاه در سلسله بوده، چون از صراط سنت سلسله دور افتاد، از انجام خدمت معاف شد. چون به ادامه مطالب راضي نبود، من هم به همان بسنده کردم؛ ولي در سالهاي بعد که نزديکي توام با صداقتم آشکار شده بود، داستانهايي از زندگي ملاعباسعلي را از ايشان ميشنيدم و گاهي چنان با دلسوزي توام بود که استنباط ميکردم از بيمروتي اتباع فرقه نسبت به او دلي تنگ داشت. از همان روزها موضوعي برايم جالب بود که جناب عزّت علي به من ميفهماند رويداد زندگي ملاعباسعلي براي همه مأذونين و مجازين درسي شد که هر کس چون او عمل کند «همان آش است و همان کاسه».
از همان ايام تا به امروز آثارش را جستوجو ميکردم. اگر هم داشتند ـ چون ميخواسنتد ماجراي ملاعباسعلي در پس پرده بماندـ در اختيارم نميگذاشتند. امروز که تقريباً دانستم از زمان حاج ميرزا زينالعابدين شيرواني مست عليشاه و دورههاي سلطان عليشاهي و نورعليشاهي و صالح عليشاهي و رضا عليشاهي و محبوب عليشاهي پس پرده دور از چشم اتباع فرقه چه گذشته است و ميگذرد، به رازگشا و بهين سخن و استوار و ثمرةالحيوة که به تازي نوشته شده، دست يافتم.... احساس مسؤليت نموده، مصمم شدم مطاع کفر و دين که بيمشتري نيست را به طالبان تصوفي که امروز براي بعضي از خاندانها سرير پادشاهي شده است، پيشکش کرده تا هر خوانندهاي خواست پند گيرد و خواست توجهي به آن ننموده پشت به کعبه حقايق روى ترکستان رياستهاي صوفيانه داشته باشد».
اين کتاب مشتمل بر يک مقدمه و سه رساله از کيوان قزويني، يعني رازگشا و بهين سخن و استوار است. در مقدمه به پيشينه تصوف نعمت اللهى، خود مختاري در تصوف نعمت اللهى، انقراض تصوف نعمت اللهى، مدعيان رياست نعمت اللهى، تصوف نعمت اللهى گنابادى، ورود کيوان قزويني به تصوف نعمت اللهى، علت گرايش کيوان به تصوف، احتجاج با ملاسلطان، اهميت بي اعتقادي کيوان و حکم عزل کيوان از منصب، شايعه سازي و سياست صالح عليشاه و سکوت و فرياد کيوان اشاره شده است. عباسعلي کيوان قزويني در روز چهارشنبه 24 ذيحجه سال 1277ق در محله شيخ آباد قزوين به دنيا آمد. پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش در سال 1300ق براي فراگرفتن فلسفه و علوم رياضي به تهران عزيمت کرد و براي تکميل علوم اسلامي بهويژه فقه و اصول به عراق مشرف شد و در سامرا از محضر حاج ميرزا حسن شيرازي و در نجف از درس ميزا حبيبالله رشتي بهره گرفت. کيوان قزويني وقتي نزاع فقها و صوفيه را مشاهده کرد، با خود گفت:
«که من تا حال مذاق فقها را کاملاً فهميدهام و انکار آنها را نسبت به صوفيه دانستم، حال بايد ميان صوفيه با دلي صاف و قدمي راسخ و خدمات صميمي به آنها بروم و عمل صميمي و کامل به گفتههاي آنها داشته باشم، تا ببينم چه نتيجه ميدهد. اولاً پايه و مايه ادعاي آنها را ببينم چيست؟ فقها که دعوى غير عادي هيچ ندارند. اگر آنها نيز چنيناند، برميگردم؛ زيرا من بينياز از کسي که دعوى غيرعادي نداشته باشد که او هم مانند من است و کسي به مثل خودش محتاج نيست. احتياج من منحصر است به کسي که در آن امر مطلوب، فوق من باشد؛ همان گونه که احتياج مريض به طبيب عالم و سالم نه جاهل يا عالم بيمار بديهي است».
به همين دليل بدون ترس از ديگران به سوى سلاسل صوفيه شيعه رفت و به ايران بازگشت و دست ارادت به صفي عليشاه داد؛ اما به علت مشارکتي که در مراحل علمي با ملاسلطان علي داشت، از همه بريد و در سال 1314ش در بيدخت به خدمت ملاسلطان مؤسس فرقه گنابادي رسيد و از او پرسيد: «مريد، چه احتياجي به شما دارد؟ آيا احتياج علمي دارد يا وحيانى؟» او گفت: «از همه اينها بالاتر است.» ملاسلطان علي گفت: «قطب، جان جان مريد است هر که قطبي را مريد نيست، او مردار است و جان ندارد و از همه کمالات انساني محروم است و اگر علم را از ما دريافت نکند، هيچ نفهميده و نجات آخرتي براي او محال است. اجتهاد و تقليد وفقه و اصول همه سراب است و خانه ساختن بر آب دين، اصلاً و فرعاً منحصر به اطاعت ما است».
کيوان ميگويد: من ديدم که مطلب غليظ شد و کار بالا گرفت، نبايد صرف نظر کرد. من اکنون خود را محقّق در اصول دين و مجتهد در فروع دين ميدانم. حالا ميشنوم که هيچ نفهميدهام؛ اختلاف خيلي و تفاوت زياد است. کيوان پرسشهاي ديگري از او پرسيد و ملاسلطان به برخي از آنها پاسخ داد؛ ولي پارهاي ديگر را حواله ميکرد که بايد بعد از اين بفهمى. اگر مريد شدي و سالها خدمت کردى، خواهي فهميد. کيوان به تحقيق پرداخت و خدمات هماره با رياضتهاي شاقه را انجام داد تا از مرشدش اجازه دستگيري گرفت و شيخ سيّار گشت و مجاز به دستگيري طالبين گرديد و لقب درويشي منصور عليشاهدريافت کرد وى در تصوف به چنان شهرتي رسيد که اغلب مردم او را قطب سلسله گنابادي ميپنداشتند کيوان به توصيه ملاسلطان مبني بر خدمت مجاني دوازده ساله براي رسيدن به مقامات عرفاني، عمل کرد؛ اما پس از چهارده سال خدمت با وجود اجازه از ملا سلطان علي و نور علي و صالح عليشاه چيزي دستگيرش نشد و از اين فرقه جدا شد و کيواننامه، استوار رازدار، عرفان نامه، بهين سخن، راز گشا، ميوه زندگى، حجنامه، معراجيه، ثمرة الحيوةالاختلافية را در دو جلد بعد از ترک نگاشت و به طور واضح، علتهاي بياعتقادي او را درباره تصوف نعمت اللهي سلطان عليشاهي گنابادي آشکار کرد.خوشبختانه کتاب رازگشا، استوار، بهين سخن و اختلافية در دسترس قرار گرفته است و ميتواند در اين مسير کارگشا باشد. البته تاريخ و زمان دقيق مخالفت کيوان قزو يني با فرقه گنابادي مشخص نيست؛ ولي در تاريخ ششم جمادي الاول سنه 1345ق او را از منصب شيخي عزل کردند و به او دشمني همراه با شايعه رواداشتند. ملاعباسعلي کيوان پس از هشتاد سال در نوزدهم شعبان 1357ق چشم از جهان فروبست و در گورستان داراب، نزديک شهر رشت به خاک سپرده شد.
کتاب رازگشا در بردارنده پرسشهايي دربارة تصوف بهويژه فرقه گناباديه و اسرار آنها و اعمال و اصطلاحات صوفيان و پارهاي پرسشهاي شخصي درباره علت فاصله گرفتن از تصوف است. رساله بهين سخن نيز به چرايي گسترش تصوف کيوان قزويني در بلاد، علت جدايي وى از تصوف و معرفي ملاسلطان، چيستي ديگ جوش، مجلس نياز، مراد صوفيه از فکر، منازل سلوک، انحصار تصوف به اسلام و مطالب ديگر پرداخته است . کيوان قزويني کتاب استوار را در بيان عقايد و اعمال صوفيه پس از جدايي دوازده ساله از تصوف، در چهار مقدمه و هجده فصل و يک فصل خاتمه نگاشته است. اين مقدمات و فصول به باورها و روحيه روانشناختي مؤلف، تبيين اساس تصوف، چيستي تصوف حقيقي و معناي آن، تأسيس اصل تصوف، تشخيص روح و موضوع آن، فرق تصوف با اسلام، بيان صفات قطب، صدور دعاوى قطب، صفات مريد، مسأله تشرف، آداب و رفتار قطب با مريد، آداب پذيرفتن مريد، آداب مجلس نياز، تفصيل اعمال مجلس نياز، آداب ديگ جوش، اصطلاحات تصوف و مطالب ديگر پرداخته است.
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارفنمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه ميگذرد؟ ص43 – 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 – 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 – 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 – 97. به نقل از نقد عرفانهاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379 ادامه دارد ...