جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
درباره پائولو کوئيلو (1)
-(4 Body) 
درباره پائولو کوئيلو (1)
Visitor 325
Category: دنياي فن آوري
كوئيلو نيز مانند ميليون ها نفر انسان عصر مدرن، آواي روح را در فراق از وطن خويش شنيده و از معدود كساني است كه آن را جدي گرفته وبراي التيام درد هجران كاري كرده است ; ولي اي كاش، او هم مانندميلياردها بشري كه ناله روح را مي شنوند و كاري نمي كنند، خاموش مي ماند و دست به كاري نمي زد; اي كاش، نام خدا و ياد عالم غيب، از راه آثار او به فرهنگ عمومي انسان امروزي باز نمي گشت و اي كاش، نويسنده اي چيره دست نبود يا دست كم از خدا و معنويت نمي نوشت، زيرا اين خدايي كه در آثار كوئيلو زنده شده، همان خداي ناتوان وخطاكاري است كه در آثار نيچه مرد و رابطه با عالم غيبي كه به نام جادومطرح مي كند، همان خرافات و توهماتي است كه در دوران رنسانس، مردمان را از دينداري و معنويت گرايي، ملول و رميده ساخت.
کوئيلو گرايش مردم جهان به عرفان در دنياي فعلي را خوب دريافته است و گرايش‌هاي شديد معنوي و عرفاني در آثارش موج مي زند. انديشه‌ي وي را نمي توان در عرفان مسيحي خلاصه کرد بلکه آشکارا از برخي انديشه‌هاي اسرار آميز و آميخته با سحر عرفان سرخ پوستي تاثير پذيرفته است.حتي مدتي براي يافتن کارلس کاستاندا، از مشاهير معنا گراي سرخ پوستي، به چند سفر رفت. همچنين مکتب‌هاي معنوي شرق آسيا و يوگا، بوديسم، هندوئيسم و تائوئيسم بر او تاثير جدي گذاشته اند. او جادوي سياه را نيز با دوستش رائول تجربه کرده است. وي از افرادي چون خورخه لوئيس، هنري ويلر، ژورژه امادو، خيام، مولوي، يونگ و پولوس (عالم يهودي اي که مسيحي شده و مسيحيت را به شدت تحت تاثير خود قرار داد ) الگو گرفت و سرانجام سه ازدواج ناموفق او هم در آنچه درباره ي عشق نگاشته، موثر بوده است. او زندگي را رها مي كند و در اروپا، پياده به راه مي افتد تا جاده سانتياگو را در نوردد. يا به آمريكا مي رود، تا گروهي از زنان همجنس باز را ديده و ديدن فرشتگان را از آنها بياموزد.
ويژگي آثار او اين است که محتواي اشراقي آثار خود را همچون نويسندگان اگزيستانسياليست، در قالب رمان و داستان ارائه کرده است. او نويسنده‌ي ادبي نيست و نوعي عرفان توده اي را ترويج مي کند که در آن رسيدن به مقصد آسان است و خداوند اشتباهات انسان را مي بخشد همانگونه که انسان اشتباه‌هاي خدا را مي بخشد. او خداوند را عشق مطلق مي داند. کوئيلو خدايي خطاکار را باور دارد که با وجود او آسوده تر با سختي‌هاي زندگي و گناه کاري خود کنار مي آيد.در حالي که شناختن خداي کامل و حکيم به دور از خطا، بسيار آرامش بخش تر است و رنج‌هاي زندگي را شيرين مي کند. آرامشي که با اعتقاد به خداي خطا کار واز راه بخشش او ايجاد مي شود، همچون سرابي است که دقايقي به نظر مي آيد و مي گذرد و ماندگار نيست.

ماجرا از اين جا شروع شد
 

روزگاري انسان خود را آفريننده مي ديد و جهان را در کنترل علم و تکنولوژي سلطه طلب خويش مي پنداشت. آن عصر، عصر مدرن نام گرفت. اما بشر، ضعيف تر از آن است که مي انديشد، به نيروي جاودانه اي وابسته است که آرامشش در گرو شناخت او و فناي در اوست، عصر کنوني را عصر معنويت ناميده اند؛ زيرا پس از حدود چهار قرن دوري از معنويت و دين، چيرگي ماديات و فن آوري‌هاي ماشيني، زندگي بشر هر روز از آرامش دورتر شده است. آرامشي که مي پنداشت در فن آوري و ماشين و صنعت آن را مي يابد،ولي همين ابزار‌هاي فني قدرتي براي برخي شبه انسان‌ها به ارمغان آورد که با آن در فاصله ي حدود چهل سال (1914 تا 1945 ميلادي) دو جنگ خانمان سوز و ويرانگر به راه انداختند و دنيا را به نابودي نزديک تر کردند، دو جنگ جهاني که به کام زرسالاران يهودي و صهيونيست و گاه مسيحي بود.
در اين دو دوره جنگ بيش از صد ميليون انسان که بيشترشان بي گناه بودند در آتش سوختند و نابود شدند و سرمايه داران، در نتيجه ي اوضاع بحراني جنگ ثروتمند تر شدند. اين دو جنگ به نام دين نبود، بلکه حاصل شبه تمدن مدرنيته بود. در يک سو سوسياليست‌هاي ملي گرا (نازي‌هاي آلماني) و فاشيست‌هاي ايتاليايي و ژاپني‌هاي امپراتور پرست بودند و در سوي ديگر ليبرال‌هاي انگليسي و کمونيست‌هاي شوروي و چين و پراگماتيست‌هاي آمريکايي و طرفداران فرانسوي حقوق بشر ! اين دو نبرد شوم، بازي کودکانه ي يهود و فراماسونري و سرمايه داري شرقي و غربي چهارصد سال، مکتب‌هاي مادي را جايگزين دين ساخته و جاي خالي دين را با ايسم‌هاي پر زرق و برق، پر کرده بودند، رسوا کرد.
اما انسان‌هاي فهميده پس از فاجعه‌هاي دوران مدرنيته دريافتند که مدرنيته و مکتب‌هاي متعددش،نه تنها پاسخ گوي نيازهاي زندگي آنها نيستند، بشر را به جهنم بزرگ جنگ با بيش از صد ميليون کشته کشانده اند. به همين دليل از اواخر دومين نبرد، دوران پس از تجدد يا پست مدرن آغاز شد که انديشه وران با حرارت و شور،مدرنيته را نقد مي کردند.

درباره پائولو کوئيلو (1)

منحرف ساختن اشتياق معنوي ديني بشر در دوران معاصر
 

اما سرمايه داران همچنان در اين انديشه بودند که برنامه ي جديدي آغاز کنند تا باز بر ثروتشان افزوده شود و استعمار نويي را جايگزين سنت‌هاي استثماري خود کنند بهترين راه، نقد پست مدرن‌ها از يک سو و همراهي تاکتيکي با آنها از سوي ديگر بود. چنين شد که پست مدرن‌هاي سنت گرا مانند روژه گارودي، حامد الگار، رنه گنون که همراهي با دين را تنها راه رهايي مي دانستند، نفي و با فشار‌هايي روبه رو شدند و مکتب‌هاي پست مدرني که به سمت معنا گرايي بدون دين پيش مي رفتند، تقويت شدند، مانند : معنويت‌هاي متمايل به بوديسم و هندوئيسم و تائوئيسم و کاباليسم و رهبانيت مسيحي.
پس از شکست شوروي در جنگ سرد و پيشتازي اروپاي غربي و آمريکا در نبرد قدرت جهاني، به يکباره رسانه‌هاي وابسته به زرسالاران، به بوديسم تبتي (لامائيسم) و کاباليسم (تصوف يهودي) و فرقه‌هاي جديد و دين‌هاي ساختگي گرايش پيدا کردند و فيلم‌هاي متعددي با نام معنويت گرايي از سينماي پر قدرت‌هاليوود به تمام نقاط جهان سرازير شد و ساده دلان چنين پنداشتند که تراست‌هاي هنري _تجاري‌هاليوود که بيشتر شان وابسته به صهيونيسم بودند،به سمت انسان گرايي پيش مي روند. در اين ميان معنويت اسلامي هيچ جايگاهي در اين روند نداشت. طبيعي است که نمي توان گفت: "سينما و هنر غربي را به اسلام چه کار، آنها که يهودي و مسيحي اند " زيرا همانگونه که مسلمانان در جامعه‌ي غربي در اقليت بودند، بودائيان و هندوها و تائوئيست‌ها از مسلمانان هم کمتر بودند. در طول تاريخ غربيان با مسلمانان اندلس و امثال ابن سينا و ابن رشد بيش از انديشمندان شرق دور آشنا بودند و آثار آنها را به لاتين، انگليسي، فرانسه و اسپانيولي ترجمه کرده بودند پس بايد دليل بهتري رادر اين ميان يافت.
کم کم معلوم شد بخشي از معنويت گرايي رسانه‌هاي وابسته به قدرت مداران برنامه اي حساب شده است براي کم رنگ ساختن معنويت گرايي اصيلي که در نتيجه ي شرايط نامناسب غرب در آنجا در حال رشد بود. از سوي ديگر موسسه‌هاي شخصيت پرداز غربي که به شدت در کنترل سرمايه داران اصلي قرار داشتند، افراد خاصي را که چندان اصيل نيستند، در کارتل‌هاي رسانه اي خويش به اوج رسانده اند به گونه اي که هر کوي و برزني در جهان آنها را مي شناسد. اين اوضاع ترديد هر انسان خردمندي را بيشتر مي کند و انديشه ي دقيق تري مي طلبد.

حمايت آشکار سران صهيونيسم از پائولوکوئيلو
 

يکي از افرادي که در اين اوضاع به بالاترين قله‌هاي شهرت جهاني رسيد و زرسالاران و صهيونيست‌ها بارها او را تاييد کردند، پائولوکوئيلو است. کوئيلو در سپتامبر 1999 پس از سفر‌هاي طولاني به دور ترين نقاط جهان از سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين (اسرائيل) ديدن کرد. کتاب‌هاي او در اين کشور فروش بسيار بالايي داشت و مسئولان حکومت از انديشه‌ها و باور‌هاي او حمايت کردند. ناشران کتاب‌هاي او در اسرائيل اظهار اميدواري کرده اند که روزي فرا رسد که مردم جهان براي خريد کتاب‌هاي نويسندگان اسرائيلي چون کوئيلو در اسرائيل صف بکشند.
کوئيلو پيش از آنکه در سال 1379 ه. ش. به ايران بيايد در همايش جهاني سازي "داووس" سخنراني کرده بود.اين همايش يک بار در سال برگزار مي شود و تنها شخصيت‌هاي عالي رتبه‌ي کشور‌هاي قدرتمند سياسي و اقتصادي در آن حضور مي يابند و حتي شخصيت‌هاي رده دوم اجازه ي ورود به اين همايش را ندارند. کوئيلو در اين نشست درباره‌ي آثار خود و نوع عرفاني که ترويج مي کند مطالبي گفت. در آن جلسه شيمون پرز (از مسئولان عالي رتبه ي رژيم صهيونيستي و رئيس فعلي اين رژيم) از او قدر داني کرد و گفت: «معنويتي که شما مبلغ آن هستيد در خاور ميانه براي ما بسيار مفيد است و ما بدين شيوه مي توانيم صلح و آرامش يهوديان را در کشور خود حکم فرما کنيم. »
به راستي اين چه نوع معنويتي است که روحيه ي جهاد و مبارزه را از مسلمانان فلسطيني به سود غاصبان اسرائيلي مي گيرد؟ او در يکي از سفرهايش به سوئيس نيز از دست شيمون پرز هديه‌هايي دريافت کرد.
بر ماست که به دور از تبليغات جهاني آثار اين نويسنده‌ي برزيلي را به دقت بررسي کنيم. با جريان رسمي پروپاگانداي جهاني به راحتي مي توان پيش بيني کرد که به زودي فيلم‌ها و آثار کميک و هنري زيادي را از اين نويسنده در‌هاليوود و ديگر رسانه‌هاي مرسوم شاهد خواهيم بود.

شخصيت شناسي پائولوکوئيلو
 

آثار کوئيلو به اعتراف خودش، تحت تاثير شيوه ي زندگي پر فراز و نشيب او بوده است. در برخي از اين آثار، زندگي خود را بيان مي کند و در برخي ديگر، تاثيراتي را که از آن زندگي گرفته است. از اين رو آشنايي مختصر با زندگي او در فهم ونقد آثارش موثر خواهد بود.
او متولد 1947ميلادي است. در هفت سالگي به دبستان مذهبي سن اگناسيو در ريودوژانيروي برزيل وارد شد. کوئيلو به تدريج دريافت که از فراگيري درس‌هاي مذهبي بيزار است. در پي آن از شرکت در مراسم مذهبي گروهي که به اجبار برگزار مي شد سر باز زد و بيزاري خود را از واجبات ديني اش نشان داد. والدينش مايل بودند کوئيلو در رشته مهندسي درس خود را ادامه دهد ولي او به ادبيات علاقه‌مند شد و تصميم گرفت نويسنده شود از اين رو با والدين خود مخالفت کرد. پدرش احساس کرد فرزندش از بيماري رواني خاصي رنج مي برد و او را در هفده سالگي دو بار در بيمارستان رواني بستري کرد. در آنجا پزشکان براي درمان کوئيلو چندين بار از شوک الکتريکي استفاده کردند. وي رمان " ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد " را تحت تاثير همين دوران نوشت.
پائولو کوئيلو پس از رهايي از بيمارستان به يک گروه تئاتر پيوست و کارهاي پراکنده اي در مطبوعات انجام داد. تماشاگران اين تئاتر آن را کاملا ضد اخلاقي، ترويج کننده‌ي فساد و... خواندند. در پي آن پدر کوئيلو او را براي سومين بار در بيمارستان رواني بستري کرد. کوئيلو مدتي از دارو استفاده کرد و سپس به استفاده از مواد مخدر روي آورد. وي مدت پنج سال به مواد مخدر و توهم‌زا به شدت معتاد بود و بعد ترک کرد. او ابتدا کوکائين و سپس مواد روان گردان و ماري جوانا و برخي ديگر از مواد افيوني را مصرف مي کرد. همچنين به شدت به مشروبات الکلي معتاد بوده و همچنان معتاد است.
او در دهه ي شصت مدتي در جنبش هيپي گري برزيل فعاليت کرد و شيفته ي افکار کارل مارکس و انگلس و ارنستو چگوارا بود. همچنين از فرقه‌اي به نام رام (ram) تاثير گرفت. پس از مدتي يکي از آهنگ‌سازان به نام رائول سيکساس از او خواست تا برايش شعر بسرايد. نوار آهنگ‌هايي که او شعرش را سروده بود فروش خوبي کرد و براي نخستين بار پائولو را به پول زيادي رساند. او بيش از شصت شعر براي آهنگ‌هاي رائول سرود. آنها در زمينه ي موسيقي راک برزيلي فعاليت مي کردند. همچنين اقدام به چاپ مجموعه داستان‌هاي کمدي سکسي کردند. آفرينش اين آثار را راهي براي رسيدن انسان‌ها به آزادي مي دانستند. حکومت وقت اين کتاب‌ها را زيان بار دانست وآنها را به زندان انداخت. رائول خيلي زود آزاد شد ولي کوئيلو مدت‌ها در زندان ماند چرا که او را مغز متفکري که داستان‌هاي کمدي سکسي را سروده بود شناختند. او علاقه ي زيادي به شهرت داشت. در يک کلام مي توان او را آميزه اي از هيپي گري و سوسياليسم تا جادو و بوديسم و مسيحيت و يهوديت و سکس و عشق هرزه دانست.
اگرچه در آثارش به شدت مدعي عشق و عاشقي است اما تنها تجربياتش از عشق و عاشقي، 3 بار ازدواج ناموفق بوده است!

کتابهاي او
 

حدود هفده کتاب او به فارسي ترجمه شده است. از مهم ترين کتاب‌هاي وي کيمياگر است. او در اين کتاب از داستاني در مثنوي مولوي،دفتر ششم، الهام گرفته است. داستان مولوي شرح حال مردي است که خواب مي بيند در کشور مصر گنجي نهفته است و براي به دست آوردن گنج بي درنگ به راه مي افتد. پس از پيمودن مسافتي زياد از سخنان نگهبان دروازه ي شهر در مي يابد که گنج در همان محل زندگي خود او پنهان شده و اين مسير را بيهوده آمده است. در داستان کيميا گر هم ماجرا همين گونه است با اين تفاوت که شخصيت اصلي داستان از کشور اسپانيا راهي کشور مصر مي شود،در حالي که در داستان مثنوي شخصيت داستان از بغداد راهي مصر مي شود.در کتاب کيميا گر کوئيلو به عمد کشور اسپانيا را برگزيده تا به طور غير مستقيم مسيحيت را رودرروي مسلمانان قرار دهد و در پايان اينگونه وانمود کند که گنج اصلي در همان کشور اسپانيا بوده و مسافر بي دليل به گنجي مبهم در کشور‌هاي اسلامي دل بسته است. اين اثر با اهداف استعماري هم سويي دارد و به همين دليل ادبيات استعماري به شدت از آن پشتيباني مي کند. جالب اين است که در هيچ يک از نقد‌هاي سفارشي، از الهام پذيري کوئيلو از مولوي صحبتي نشده است و همه ي اين موارد را به خود او نسبت داده اند البته خود او نيز در اين باره چيزي نگفته است.

راز موفقيت
 

به هر حال راز موفقيت آثار او را مي توان افزون بر حمايت رسانه‌هاي پر مخاطب جهاني و مراکز قدرت در چند مورد خلاصه کرد: او در جاي جاي آثارش با آميزش نمادهاي اديان توحيدي با سنت‌هاي معنوي بودايي و تائوئي و شرقي و سرخ پوستي وجادو گرايي،نوعي هماند سازي براي مردم مناطق مختلف جهان ايجاد کرده و توانسته با رفتن به سمت معنويتي مبهم و ساختگي و فراديني، در ميان توده‌هاي ساده انديش جهان نفوذ کند. افزون بر آن او حوادث داستان ‌هايش را از نقاط مختلف جهان آغاز کرده است که سهم به سزايي در جلب نظر خوانندگان در سراسر جهان دارد. وي مدتي مشاور ويژه ي يونسکو در برنامه‌ي همگرايي روحي وگفت و گوي بين فرهنگ‌ها بوده است و همين مساله نشان مي دهد که او به خواسته‌ي سازمان ملل (که متفقين که پيروز جنگ جهاني دوم بودند آن را تشکيل دادند) مشغول ترويج انديشه‌هاي التقاطي خود است.

پائولو در ايران
 

بنابر آماري که از سوي برخي مراکز انتشاراتي غرب ارائه شده، انتشار آثار کوييلو پس از "کتاب مقدس" بيشترين هزينه و سرمايه را در دنيا به خود اختصاص داده و به همين دليل از گسترده ترين چاپ و توزيع جهاني برخوردار بوده است! شايد از همين رو در اواسط دهه 70 در ايران نيز، يک موسسه انتشاراتي با نام "کاروان" براي چاپ و نشر کتاب هاي پائولو کوييلو تاسيس شد که يکي از اصلي‌ترين موسسين آن، آرش حجازي بود. به نوشته وب سايت خود کوييلو، وي اولين نويسنده‌اي بود که در سال‌هاي پس از انقلاب، حقوق ترجمه و انتشار آثارش را واگذار کرد و حق التاليف گرفت و نخستين نويسنده غير مسلمان بود که پس از انقلاب و در سال 1379 به ايران مسافرت کرد و مورد استقبال برخي مسئولين فرهنگي ايراني از جمله وزير وقت فرهنگ و ارشاد اسلامي ( عطاالله مهاجراني) قرار گرفت!

درباره پائولو کوئيلو (1)
از راست: آرش حجازي ، پائولو کوئليو و عطاء الله مهاجراني
 

پائولو کوييلو در مصاحبه با نشريه "فرانکفورتر روندشائوي" آلمان در تاريخ 7 ژوييه 2000، مطالبي را گفته است که اشاره به آنها شايد برخي از اهداف سفر وي به ايران را روشن گرداند.
کوئليو ضمن اظهار شگفتي از استقبال دولتي در فرودگاه مهرآباد، به طور ضمني فرهنگ ايرانيان را کهنه معرفي کرده و به صورت تحقيرآميز مي گويد:
«آغوش آن‌ها به سوي تازگي گشوده بود و همان هنگام، کم کم توانستم درکشان کنم. ايرانيان مشتاق شنيدن نظرات ديگران بودند. در سفر ده روزه‌ام به تهران، بارها و بارها با اين حقيقت روبه‌رو شدم که ايران به سوي گفت و گو گام برمي‌دارد»!
وي در ادامه مصاحبه اش، وضعيت ايران را فضايي مملو از خفقان و ديکتاتوري معرفي کرده و از روشنفکراني که در ايران بر عليه نظام جنگيده اند! (افرادي مانند اکبر گنجي، سروش و...که اينک در سازمان ها و مؤسسات صهيونيستي عليه ايران فعاليت دارند) حمايت خود را اعلام كرده و دليل خود را از سفر به ايران حمايت از موفقيت هاي نسبي آنان اعلام مي کند.
او مي گويد: «...سال‌ها بود که نوميدانه اميدوار بودم به ايران بيايم. اما نمي‌شد... نبايد از ياد ببريم که در ايران، روشنفکران بسياري، نوميدانه براي يک آزادي فرهنگي جنگيده‌اند و مايل به تبادل عقايد هستند. برخي از اين روشنفکران بازداشت شده‌ يا به قتل رسيده‌اند.... پيش از سفر، در طول سفر و بعد از سفر خود، از ماجراي ممنوع شدن انتشار چندين روزنامه در ايران آگاه شدم. روشنفکران و نويسندگان تهديد شدند، بازداشت شدند يا کشته شدند. اما موفق شدند درهاي ايران را از لحاظ فرهنگي بگشايند و موفقيت آنها به حمايت ما نيز احتياج دارد. دليل سفر من به ايران اين بود...»
از آن پس کتاب هاي پائولو کوييلو به نحو وسيعي در ايران ترجمه و به اشکال گوناگون و با کمترين قيمت توسط همين انتشارات کاروان و با حمايت هاي يارانه اي مسئولين وقت وزارت ارشاد چاپ و توزيع شد، به طوري که خود کوييلو در همان مصاحبه سال 2007 با "فوکوس مونيخ" مي گويد:
«...دو کشوري که کتاب هاي من بيشترين خواننده را دارد، ايران و اسراييل است و اين نشان مي دهد که همه چيز از دست نرفته است...»

آرش حجازي
 

شايد براي کساني که خواننده ترجمه هاي آثار پائولو کوييلو در ايران هستند، نام آرش حجازي، آشنا باشد. همان مترجم انحصاري داستان هاي نويسنده برزيلي و داراي مجوز رسمي از شخص کوييلو براي اين ترجمه ها (که اين مجوز را همراه دستخط پائولو کوييلو در مقدمه اغلب کتاب‌هايي که از وي ترجمه و انتشار داده، درج کرده است) و البته از مؤسسين انتشارات کاروان.
اما يک گروه ديگر نيز با نام آرش حجازي آشنا هستند (که البته گروه وسيع تري را تشکيل مي دهند) همان گروهي که به دلايل مختلف بيش از يک سال است، ماجراي قتل مشکوک ندا آقا سلطان را تعقيب مي کنند. بله آرش حجازي همان به اصطلاح پزشکي است که ظاهراً چند روز پيش از حادثه مرگ ندا آقا سلطان به ايران آمده و در لحظه اصابت گلوله به آن زن، گويا در چند قدمي او قرار داشته و اصلي ترين شاهد ماجرا بوده و بعد هم به ادعاي خودش براي نجات ندا از مرگ تلاش‌هايي به خرج داده که پس از لحظاتي با اطمينان يافتن از مرگ وي دست از آن تلاش ها کشيده و از صحنه خارج شده است! (اگر چه تحقيقات بعدي و از جمله صحبت هاي استاد موسيقي ندا آقا سلطان معلوم کرد که وي در آن صحنه فوت نکرده، همچنان زنده بوده و پس از انتقال با اتومبيل و در بيمارستان دار فاني را وداع گفته است!)

سيري در آثار كوئيلو
 

در اين قسمت به نقل برخي از مطالب نوشته شدن در کتابهاي پائولو کوئليو مي پردازيم. بديهي است نظريات ذکر شده در اين قسمت بر گرفته از آثار کوئليو است و براي بررسي بعدي آنها، آورده شده است.

سحر و جادو
 

(ساحر) به زناني گفته مي شود كه با عالم اسرار سروكار دارند و از آن سردر مي آورند و مرداني كه از اين ويژگي برخوردارند، (جادوگر) ناميده شده اند. اين تفاوت در كتاب (بريدا) و در رابطه با دو استاد زن و مردبريدا، به خوبي معلوم است. استاد مرد كه با سنت خورشيد آشناست، جادوگر ناميده شده و (ويكا) كه زني آشنا با سنت اسرارآميز ماه است، ساحر خوانده مي شود.
سحر و جادو برقرار كردن ارتباط با جهان نامرئي و مرموز است كه نيروهاي آن دنياي ما را تحت تاثير قرار مي دهند;به بيان ديگر، بين دنياي مرئي و جهان نامرئي ارتباط ايجاد كردن و بدينسان نيروهاي جادويي را از جهان نامرئي در دنياي مرئي به كار گرفتن و كارهاي خارق العاده انجام دادن.
او براي نيروهاي عادي رواني كه با نيروهاي مادي فيزيكي متفاوت است و فعال كردن و به كار گيري آنها، با كنترل تصورات و احساسات امكان پذيراست ; جهاني تخيلي به نام جهان نامرئي ساخته و تسلط بر آنها را با نام نمادين سحر و جادو معرفي كرده است. هيجانات شادي، اميد، لذت، خشم و نفرت، نيروهاي جادويي جهان نامرئي پائولوست كه اگر به زندگي راه يابد، با آنها مي توان كارهاي بزرگي انجام داد و زندگي رامتحول ساخت.
او مفاهيم: (خوارق عادت ) و (تصرف در جهان ) را نماد تغيير نگرش به خويش، جهان و زندگي مي داند.
او با تخيلاتي اسرارآميز، تجارب روان درماني خود را روايت كرده است ;اما نمادهايي كه برگزيده، آميزه اي از سنت هاي معنوي تعاليم جادويي واديان الهي است كه از معناي حقيقي خود فاصله گرفته، به معاني مجازي و نمادين در ادبيات كوئيلو پيوسته است. سحر و جادو، يعني تغيير تصويربي روح و بي نشاط، زندگي به تصوري پرشور و جذاب، به نوعي از چهارچوب خشك منطقي و مرسوم خارج شدن و با شوق و هيجان زندگي كردن ; مانند يك مكانيك كه كار خود را دوست دارد و مهارت كافي راپيدا كرده و به موتور اتومبيل مي نگرد، اشكال را تشخيص مي دهد; گويابا ماشين حرف مي زند و سخن آن را مي شنود. او غرق كار شده و طي چند لحظه ماشين را مي فهمد، چون با احساسش كار مي كند.

روح جهاني
 

آموزه هاي سري وتعاليم جادويي كمك مي كند، تا انسان از بعد مرئي جهان بگذرد و كالبدكيهاني را به روح كيهاني پيوند زند.
براي ارتباط با روح جهان، بايد به او توجه كرد، به صداي او و هياهويي كه در جهان برانگيخته، گوش فرا داد.

افسانه شخص
 

افسانه شخصي رؤيايي است كه هر كس از دوران كودكي يا نوجواني با آن زندگي مي كند. درهمان آغاز، رؤياي خود را تحقق پذير مي پندارد و بي ابهام و ترديد، آن رامي خواهد و معناي زندگي خويش را در آن افسانه شخصي و رؤيامي يابد; اما همين كه افراد به زندگي واقعي يا شايد هم ساختگي روزمره اجتماعي پا مي گذارند، راه هايي خط كشي شده و مشخص هست كه بايداز آنها عبور كرد، تحصيلات، مدرك، شغل و حرفه اي آبرومند از نظرديگران كه در آمد مناسب داشته باشد، ازدواج، زندگي و پيشرفت شغلي.
افسانه شخصي هر كس با ديگري متفاوت است ; در حقيقت معناي زندگي، طيف گسترده اي از خواسته ها را فرا مي گيرد: يافتن يك شي ءمثل شمشير، گنج، رسيدن به عشق دوران كودكي، درك عشق حقيقي وفارغ از تملك و تعلق، چنان كه در (زهير) تصوير مي شود، هدايت ملتي به سوي توحيد، همانند پيامبر اسرائيلي در رمان (كوه پنجم ) و نيزترويج شرك و كفر در بين مردم، مثل رؤيايي كه ملكه لبناني در همان رمان در سر و دل مي پروراند و به خاطر آن به مبارزه وارد شده بود، همه وهمه مي تواند، معناي زندگي شخصي را تشكيل دهد.

مهم نيست كه اين رؤيا چيست ; توحيد يا شرك
 

بعد انفسي افسانه شخصي
معمولا در آثار كوئيلو، شخصيت هاي داستان، پس از اينكه به ارزش ابزاري جنبه ابژكتيو معناي زندگي پي مي برند، به بعد دروني آن دست مي يابند و از نيروهاي جادويي و سحرآميز بهرمند مي شوند اما گاهي سرنوشت هاي گوناگوني براي اين شخصيت ها و افسانه شخصي شان پيش مي آيد و اين طور نيست كه همواره كامياب برآيند

خداي خطاكار
 

خداي كوئيلو تمنا دارد، پس بي نياز نيست. اگر چيزي بخواهد، بايدصبر كند، چون قادر مطلق نيست. به همين دليل خطا مي كند; اميال نادرست در او پديد مي آيد; پشيمان مي شود; شكست در برابر شيطان راتجربه مي كند. با همين نگرش، در يادداشت آغازين شيطان و دوشيزه پريم مي نويسد. (ايزد زمان، زروان پس از خلق گيتي، هماهنگي گرداگردش را دريافت ; اما كمبود بسيار مهمي را احساس كرد; يك همراه كه در اين زيبايي با او سهيم شود. يك هزار سال براي آوردن پسري نيايش كرد. داستان نمي گويد، به كدام درگاه نيايش كرد، چرا كه او قادرمتعال بود، پروردگار يگانه و اعلي ; هر چه كرد، تا سرانجام باردار شد.
آن گاه كه ايزد زمان، به تمناي دلش دست يافت، پشيمان شد، زيرادريافت كه تعادل جهان بسيار ناپايدار شده است ; اما ديگر دير شده بود وپسرش در راه بود. پشيماني اش تنها به يك نتيجه انجاميده، پسرديگري نيز در زهدانش پديد آمد.
كوئيلو پيشنهاد مي كند كه زياد نگران اشتباهات خودنباشيد، زيرا خدا هم اشتباه مي كند، پس بهتر است كه آنها را فراموش كنيد.
همچنين اگرمشكلات و ناملايمات و موانع و شكست شما را مي آزارد، با آرامش آنهارا بپذيريد، زيرا اينها اشتباهات خداست و شما هم اشتباه مي كنيد، پس بهتر است كه خدا را بخشيد تا او هم شما را ببخشد. پائولو در رمان شيطان و دوشيزه پريم، يكي از كارهاي آحاب، مصلح دهكده ويسكوز واطراف آن را اختراع روز آمرزش معرفي مي كند.
در اين روز، اهالي خود را در خانه حبس كرده، دو فهرست آماده مي كردند، سپس به بلندترين كوه روي آورده، نخستين فهرست را سوي آسمان مي گرفتند. اين فهرست خطاهاي شان، از قبيل شيادي هاي شغلي، بي عفتي، بي عدالتي و اين جور چيزها بود كه مي خواندند ومي گفتند: پروردگارا، اين گناهان من است نسبت به تو. خيلي گناه كرده ام و از تو آمرزش مي خواهم كه اين طور آزرده ات كردم.
ابتكار آحاب اين بود كه فهرست دوم را از جيب بيرون مي آورد، باز رو به همان كوه مي كردند و فهرست دوم را به طرف آسمان مي گرفتند، وچيزي شبيه به اين مي گفتند: اما پروردگارا، اين هم فهرستي از گناهان تو نسبت به من است: وادارم كردي، بيش از حد كار كنم، هر چند مي كوشيم، شريف باشيم، از من دزدي كردند و بيش از حد لازم رنج بردم و ....
پس از خواندن دومين فهرست، مراسم را تمام مي كردند: من نسبت به تو نامنصف بوده ام و تو نسبت به من نامنصف بوده اي، پس چون امروزروز آمرزش است، تو گناهان مرا فراموش مي كني، من گناهان تو را، ومي توانيم يك سال ديگر با هم ادامه بدهيم.
رزم آور نور
رزم آور نور كسي است كه مي كوشد، زندگي خود را جادويي كند ونيروهاي سحرآميز را كشف كند.
رزم آور نور هم گاهي اوقات اشتباه مي كند; ايمانش را از دست مي دهد; افسانه اش را باور نمي كند; هيجان رؤياهايش فرو مي نشيند;فرشته اش با او سخن نمي گويد; دلش او را فريب مي دهد.
و ...

نقد آثار پائولو کوئيلو
 

سراب سلوك
 

بي ترديد روح انسان به اين زندگي مادي رضايت نداده، افقي فراتر وعرصه اي فراخ تر را مي جويد و محتاج سيري معنوي است كه به عالمي واقعي و البته غير مادي برسد. سيري كه او را از محدوديت، كدورت، نابودي و رنج به بي كرانگي، روشنايي، ابديت و لذت برساند. اين چنين بودن و اين گونه زيستن، به حيات بشري ارزش و معنا مي بخشد و روح اورا به هيجان و جنبش مي آورد.
سير تحول بخشي كه انسان را از همه محدوديت هاي بشري وكدورت هاي مادي وارهانده، از صفات الهي برخوردار گرداند، تحول به سوي خدايي شدن است كه انسان را به اوج رضايت، شادماني وشكوفايي مي رساند. خدا پيامبران را براي رساندن انسان ها به زندگي پاك و پر فروغي كه حيات طيبه ناميده، به سوي آنها فرستاده است ; ازاين رو دعوت پيامبر را فراخواني به زندگي معرفي كرده است. دستيابي به اين زندگي در گرو تكاپو و سفر روح به سوي خدا است. در اين سفر انسان زاير اصل خويش است و خود را در اوج شكوفايي ظرفيت هايي براي خدايي شدن و خدايي بودن مشاهده كرده، به وجد مي آيد. تو در آنجا عشق و شادماني و لذتي را تجربه مي كني كه اكنون تحمل آزمودن آن را نداري.
كوئيلو براي جان هاي تشنه معنويت و سير به سوي خداوند، دنيايي مي گشايد كه در تخيل و توهم آنها تحقق دارد. او به جاي يك سيرواقعي و ايجاد كردن حركت در انسان ها، آنها را در همان جايي كه هستند، با پردازش جهاني باشكوه و پر رمز و راز و هيجان مي آورد. جهان نامرئي و نيروهاي جادويي كه شور و اشتياق به زندگي را برانگيخته وانگيزه اي براي زيستن به او مي دهند. او سفرهاي تخيلي رمان هايش رانه به عنوان نمونه اي از يك سير معنوي، بلكه جايگزين سير حقيقي مردم مي كند. هيچ كس با خواندن آثار كوئيلو، نمي تواند گامي به سوي خدا بردارد. او با به كار گيري زبان ساده و نمادين و پر ابهامش، تخيل وقوه وهم خوانندگان را به كار مي گيرد، تا آنها نيز در آفرينش اثر شريك شده، معاني مانوس و مطلوب خويش را در كلمات و جملات چند پهلو وپر نماد او بخوانند. به همين دليل او توانسته است، مخاطباني را درفرهنگ هاي بسيار گوناگون، به پاي نوشته هاي خويش بنشاند. صد البته اين هنر بزرگي است ; اما در بيان حقيقت و آموزش معنويت، فريبي هنرمندانه و چيره دستانه به شمار مي آيد.
نمادهاي خدا، جهان نامرئي، عشق، يگانگي با جهان، نداي درون، درك نشانه ها، روح، جهان نامرئي و مفاهيم ديگر، براي بسياري مردم دنيا قابل توجه و با معني است و مي توان مفاهيم متعددي را درفرهنگ هاي مختلف براي آنها پيدا كرد. حتي منظومه مفاهيم وابسته به آنها متفاوت است و اگر به اندازه كافي شفاف نشود، چه نامي به آن مي توان نهاد؟ هر كس مي تواند با ذهنيات خود، در آثار كوئيلو سير كند و به جاي يك سير واقعي معنوي، سفري موهوم در نمادهاي معنوي تحقق مي يابد. البته ممكن است كسي حقايقي را با چنين بيان هنرمندانه اي ارائه دهد تا پس از اينكه خواننده سيري ذهني را طي كرد، مشتاق سفري حقيقي شود; اما با آنچه او مي گويد، نمي توان سفري حقيقي داشت. تمريناتي كه در خاطرات يك مغ آمده يا در بريدا معرفي شده است، شايد براي درمان كسي كه از مشكلات رواني رنج مي برد، مفيدباشد; اما نه براي يك فرد سالم و نه براي يك بيمار رواني، سير معنوي به سوي خدارا رقم نمي زند; مگر اينكه خدا را به نداشتن حال افسردگي، حالت مستي در اثر نوشيدن شراب فروبكاهيم.
خوانندگان آثار او، حتي نمي توانند زندگي خود را تغيير دهند، زيرا اواصلا چنين پيشنهادي را طرح نمي كند. او مي گويد، عادي باشيد و درهمين عادي بودن، راز زندگي را بجوييد. او مي كوشد، از لحظات زندگي، حتي ساعات افسردگي و پريشاني، شاهدي دلربا بسازد و سرخوشي موهمي را جايگزين رنج هايي سازد كه اگر با استفاده از داروهاي مخدر وتوهم زا يا مشروبات همراه شود، بهتر نتيجه مي دهد. حد اكثر تحولي كه او براي زندگي پيشنهاد مي كند، اين است كه در برابر ديگران بايستيد وكاري را كه دوست داريد، انجام دهيد، از خطا كردن، سرزنش شدن، گناه، و آبروريزي نهراسيد. آنچه دوست داريد، تجربه كنيد و لذتش را ببريد وسرانجام هم اگر خاطره رنج آور و آزاردهنده اي از آن به يادگار ماند، فراموشش كنيد، زيرا مجبور نيستيد، بار گذشته را به دوش بكشيد. به اكنون بينديشيد كه زندگي همين لحظه اي است كه در آن هستيم.
اين همه در حالي است كه انسان در حقيقت به سوي خدا در حركت است و طبيعي ترين و دلخواه ترين زندگي، زيستن بسان يك مسافر وزائر است ; مانند كسي كه در انتظار يك ديدار به سر مي برد. خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (اي انسان تو به سوي پروردگارت در تكاپو و تحركي، پس با او ملاقات خواهي كرد). زندگي موافق جريان هستي و آرام ولذت بخش و سرور آفرين، با سفر به سوي خدا و درك حضور او وآراستگي به صفات والا و نام هاي زيباي او امكان پذير است. اين سيري است كه زندگي، عملكرد، احساس، انديشه و آگاهي ما را تغيير داده، بهترو والاتر مي سازد. در اين صورت، لحظه لحظه گذشته، گام هاي افتخارآفريني در راه رسيدن به مقصود و سرمايه اي براي دستيابي به هدف نهايي و ديدار باشكوه و بزرگ و زيباي پروردگار مهربان است. ديداري كه روح انسان تا به آن نرسد، آرامش پيدا نمي يابد. شادماني و اطمينانش دررسيدن به او يا حركت به سوي اوست. روح انسان از خدا ست و خواهان بازگشت به سوي او و اين آواي الهي را مي شناسد و مي شنود كه (اي جان آرام به سوي پروردگارت بازگرد; در حالي كه از او شادماني و او از تو خشنوداست. اين آهنگي است كه روح را به سوي مبداء خويش فرامي خواند; آنجا كه زندگي حقيقي و هستي ابدي را خواهد يافت و در غيراين صورت، در رنج، عذاب، اندوه و افسردگي خواهد بود. چنان كه آرزومي كند، اي كاش خاك بودم يا براي زندگي ام كاري انجام داده بودم.
در معنويت اسلامي، روح و حقيقت انسان از خداست و بايد به سوي اوبازگردد. راه باز گشت هم درك عميق حضور خدا در خويش و سراسرهستي است. خدا هستي بي نقص و عيبي است كه همه خوبي ها وزيبايي ها و كمالات را دارد و اگر انسان بكوشد، صفات والاي الهي را درخويش ايجاد كند و مثل بلند مرتبه و كاملي از او شود، سير معنويش به پيش رفته و به كاميابي رسيده است و معناي زندگي را چنان بزرگ وارزشمند مي يابد كه حيات ابدي معني دارد و خواستني مي شود.
منابع:
مؤسسة فرهنگي موعود عصر(عج)mouood.org
هفته نامه - پگاه حوزه - 1386 - شماره 213، شهريور
خبرگزاري فارس
سايت باشگاه انديشه Bashgah.net
rajanews.com
hajhamid.com
Aftab.ir
کتاب ها و مقالات:
آفتاب و سايه ها، نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، دکتر محمد تقي فعالي
خوان آرياس، زندگي من، ترجمه خجسته کيهان، نشرمرواريد، 1382، تهران.
عبدالله جوادي املي، حماسه و عرفان، مرکز نشر اسراء، چاپ ششم، اسفند 1384، قم.
محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، مرکز انتشارات موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره)
بسوي تعاليم پيامبر اعظم (نقد و بررسي آثار پائلو کوئيلو در پرتو تعاليم پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله و سلم)، حميد رضا مظاهري سيف
جستجوي عرفان در ادبيات آمريکاي لاتين، سيد رضا محمدي
خود شناسي و معناي زندگي، حميد رضا مظاهري سيف
زنگ تفريحي براي بردگان سرمايه داري، حميد رضا مظاهري سيف
کارکردگرائي عرفان و معنويت در هزاره سوم/ محمد رضا – رودگر
مجموعه مقالات ويژه نامه فصلنامه کتاب نقد، شماره 35، تابستان 1384
مطالعه انتقادي پيرامون مکاتب عرفاني طبيعت گرا، عرفان سرخ پوستي، حميد رضا مظاهري سيف
ادامه دارد...
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image