4. تعريف نص و ظاهر
در نزد علماى اصول فقه از جمله مرحوم نراقى، نص و ظاهر دو وصف مدلول و معنى لفظ مىباشد. (نراقى، بى تا / خمينى، 1358 / نائينى، ج 4، 1412) اگر چه برخى غفلت نموده و آن را صفت لفظ و سخن (شهابى، 1349 / هادوى، 1377 / فاضل مقداد، ج 1، 1373) و يا دلالت (صدر، ج 2، 1359 / فيروزآبادى، ج 3، 1385) پنداشتهاند.
بنابراين، نص عبارت است از، معنى واضح و معينى كه لفظ بر آن دلالت مىكند و احتمال ديگرى بر حسب نظام لغوى و اسلوب سخن عرفى در آن راه ندارد.
ظاهر نيز وصف معنى لفظ بوده و غير از الفاظ يا فرآيند دلالت مىباشد، بلكه از سنخ معنا و مفهوم است و در دايره ذهن به علم و آگاهى و درجات مختلف آن مربوط شده و زبان و لفظ در فرآيند استعمال و دلالت وسيلهاى براى ابراز آن مىباشد; گوينده ابتدا معنايى در ذهن خود دارد و به وسيله لفظ آن را ابراز مىنمايد و سپس شنونده، الفاظ القا شده را مىشنود يا مىخواند و بلافاصله معناى آن را ذهنش پديد مىآورد; اگر چه با تامل عرفى يا دقت عقلى يا شهود عرفانى از آن كلام معانى ديگرى نيز فهم مىشود. آن چه بلافاصله از رهگذر سماع و التفات به الفاظ در ذهن گوينده پديده آمده ظاهر مىباشد. اين دو فرآيند از سوى متكلم استعمال و در سوى مخاطب دلالت ناميده مىشوند.
بنابراين، در تعريف ظاهر بايد معنى را اساس و ملاك قرار داد. از همين رو مرحوم صدر (معالم الجديده، 1395) به عنصر «علاقه و ارتباط» بين لفظ و معنى توجه نموده است و براساس معنا به تشريح و تعريف ظاهر پرداخته است:
گاهى بين يك لفظ و فقط يك معنى در ساختار زبان و فضاى محاوره عرفى ارتباط و علاقه پديد مىآيد; به نحوى كه در هنگام استعمال لفظ در فضاى عرف عام همان معنى به ذهن منتقل مىگردد. اين معنى را نص گويند. و اما گاهى تعدادى علاقه و ارتباط بين لفظ واحد و معانى متعددى شكل مىگيرد و راسخ مىگردد. اگر اين علاقهها و ارتباطهاى متعدد با يكديگر مساوى و همسان بوده و در درجهى واحدى قرار داشتند، به گونهاى كه هنگام استعمال لفظ معانى را در ذهن گوينده در يك سطح و در يك اندازه به تصوير مىكشند و او بين معانى مزبور متحير مىماند، در اين صورت هر يك از معناى مزبور را مجمل گويند، و در اين حالت گويند: لفظ اجمال دارد. اما اگر ارتباط و علاقههاى مزبور يكسان نبود، بلكه يكى از ميان آنها قوىتر و شديدتر باشد و از سايرين در درجه بالاترى قرار داشته باشد، به گونهاى كه به مجرد استعمال متكلم و التفات مخاطب، آن علاقه و ارتباط در ذهن مخاطب به يكى از معانى متعدد، قوت و شدت بيشترى مىبخشد، به گونهاى كه در ابتدا اجازه رسوخ ساير معانى نمىدهد و در هنگام رسوخ هر كدام از معانى ديگر به ذ هن، معنى مزبور محفوظ و حاضر است و اساسا واسطه و نقش پلى ميان لفظ و معانى ديگر ايفا مىكند.
در دستگاه دلالت زبانى و اسلوب تعبير عرفى، اين معنا را كه نزديكترين معنى به مراد متكلم و ذهنيت اوست ظاهر تلقى مىشود، مگر اين كه عواملى اين تلقى را دگرگون نمايند كه به قراين حاليه و مقاليه تعبير مىگردد. اگر چنين قراينى وجود نداشت. ظهور حال متكلم همين معنى اقرب به مراد را منظور متكلم قرار مىدهد كه به ظهور حالى تعبير مىشود و موضوع حجيت ظهور مىباشد. (صدر، 1980) بنابراين، هنگامى كه معنا بدون واسطه از لفظ به ذهن فرود آيد، در حوزه ظواهر قرار مىگيرد و چنانچه بين لفظ و معنى واسطه يا واسطهاى معنايى ديگرى قرار گيرد، معنا در حوزه ظواهر قرار نمىگيرد; مثلا كلمه بحر بدون واسطه، محلى كه انبوهى از آب در وسعت و عمق زياد قرار دارد در ذهن شنونده ايجاد مىكند، در حالى كه همين كلمه به واسطه همين معنى مىتواند معناى دوم يا سوم و... در ذهن شنونده ايجاد كند; مثلا آن جا كه متكلم مىگويد: «من امروز خدمت دريايى رسيدم; كلمه «دريا» به واسطه معناى فوق، مفهوم «عالم كثير العلم» را در ذهن مخاطب ايجاد مىنمايد، در عين حال ممكن است معناى اول هم در ذهن وى به وجود خود ادامه دهد. به بيان ديگر، كلمه «دريا» ابتدا معناى اولى و ظاهر را ايجاد و سپس لفظ با كمك قرينه همين معنا را واسطه قرار مىدهد و معنى «كثير العلم» را در ذهن مخاطب ايجاد مىكند. بنابراين، معنى ظاهر در قبل و در كنار هر يك از معناى ديگر پديد آمده و محفوظ مىماند.
5. ظهورشناسى و مراتب مختلف فهم ظاهر
از آن جا كه اكثر آيات و روايات و كلمات بشرى نص نبوده، بلكه ظاهر مىباشد، اساس استنباط احكام شرعى بر ظواهر استوار شده است. لذا فقها در فرآيند استنباط شرعى و فهم فقهى، شناخت ظهور را وجههى همتخود قرار داده و با تقسير ظواهر به تصورى و تصديق استعمالى و تصديقى نهايى طى سه مرحلهى فهم معنايى به مقصود خود از فهم متن نايل مىشوند.
مخاطب در مواجهه با متن يا كلام در چندين مرحله از فهم معنايى به مراد متكلم دست پيدا مىكند و يا تا سرحد ممكن به آن نزديك مىشود. تفكيك اين مراحل ناشى از تيزبينى و ژرفانديشى دانشمندان اصولى متاخر به خصوص مرحوم نائينى است. در نزد دانشمندان قبل از نائينى مانند نراقيين (نراقى، بى تا نراقى، 1317) فرآيند فهم ظاهر دو مرحله بود تا اين كه وى يك مرحله بدان افزود و اكثر دانشمندان اصولى بعد از وى همين مبنى را پذيرفتهاند .
ريشه تاريخى اين بحث را به خواجه نصيرالدين طوسى (672 ق) نسبت دادهاند; زيرا وى مطرح كرده است كه دلالت تابع اراده است. (ابن سينا، ج 1، 1405 / طوسى، ج 1، 1403) . اما حق مطلب اين است كه نخستين بار، قاضى عبدالجبار زمينه چنين تقسيمى را فراهم كرده است. (قاضى عبدالجبار، ج 15، 1960)
1.5. ظهور تصورى
دلالت مفردات سخن بر معناى لغوى و عرفى كه به مجرد شنيدن به ذهن خطور مىكند، دلالت تصورى يا ظهور تصورى يا ظهور وضعى ناميدهاند. (نراقى، بىتا) اين مرحله فهم ظاهر از ابتداى شروع متكلم به سخن يا از بدو مواجهه با متن براى انسان حاصل مىشود و متوقف به پايان رسيدن كلام يا اتمام جمله متن نمىباشد.
ريشه اين فهم، علم و آگاهى مخاطب به وضع لغات و انس ذهنى او به خاطر كثرت استعمال لفظ در معنا مىباشد. اين مرحله از فهم، ربطى به اراده متكلم يا صاحب متن نسبت به معناى الفاظ نداشته و حتى اگر خوابيده يا بىهوش يا مست كلماتى را بر زبان جارى نمايد اين مرحله از فهم براى شنونده آن الفاظ حاصل مىشود; كما اين كه از سخنان يا متون رمزى كه الفاظ بدون معناى ظاهرى آنها مقصود گوينده بوده حاصل مىشود.
2.5. دلالت تصديق استعمالى (ظهور استعمالى)
پس از پايان كلام و يا اتمام جمله در متن، سخن بر معنا و مفهومى كه متفاهم عرفى است و اهل محاوره در هنگام القا و اتمام سخن بدان توجه پيدا مىكنند دلالت مىكند. اين مرحله از فهم متوقف بر اتمام سخن گوينده بوده و در خلال تكلم و جملهى او براى مخاطب ايجاد نمىگردد. متكلم مىتواند قبل از اتمام سخن خود با اضافه كردن عبارتى بر كلام يا سخنان قبلى خود دلالت كلام را از ظهور تصورى به ظهور جديدى تغيير دهد. بنابراين، دلالت تصديقى در اين مرحله هم مىتواند عين ظهور تصورى مرحله اول باشد و هم مىتواند متفاوت با آن باشد. به عنوان مثال، فردى مىگويد: شيرى را ديدم» ، اگر سخن را قطع كند و سكوت نمايد، دلالت تصديقى عين دلالت تصورى خواهد بود، اما اگر عبارت كه تيراندازى مىكرد» را بدان اضافه كند، ظهور عبارت «شيرى را ديديم» با آن چه در مرحله نخستبه ذهن آمد متفاوت مىشود. در اين مرحله مخاطب مىفهمد كه الفاظ و معانى عرفى آن مورد نظر متكلم بوده و وى قصد استعمال آن كلمات در آن معانى داشته است. اما اين كه آيا همين معانى نيز مراد جدى او نيز مىباشد يا خير مربوط به مرحله سوم فهم معنايى سخن و متن مىشود.
3.5. ظهور تصديقى كاشفه يا نهايى (دلالت تصديقى جدى)
متكلم بعد از فهم دو مرحله فوق، به دلالتسومى از كلام دست مىيابد كه سبب نيل به مراد متكلم مىشود و تا سرحد ممكن با نيت گوينده و معنى نفس الامرى كه انتقال آن انگيزهى اصلى القاى كلام بوده نزديك مىگردد. در اين مرحله، كلام دلالت مىكند كه معنى عرفى و مؤداى كلام مراد و مقصود متكلم بوده و سخن بين مخاطب ونيت و محتواى ذهنى متكلم يا صاحب متن پيوند برقرار مىكند; پيوندى كه بستر تحريك و انبعاث و عكس العمل گفتارى يا كردارى مخاطب مىگردد. عملكرد يا كاركرد سخن در اين جا آشكار مىگردد و اين كاركرد كلام آن گونه كه هرمنوتيك مدرن (گفتار كنش) مىگويد، از نيت مؤلف و مراد نفس الامرى او بريده و منقطع و لابشرط نيست.
به هر حال، در اين مرحله توجه به قرائن منفصله كلام به خصوص در فضاى تقنين و تشريع اهميتبه سزايى داشته و موضوع اعتبار فهم كتاب و سنت و تفسير آن منقح مىگردد.
4.5. ارتباط مراحل فهم ظاهر كلام
مراحل سه گانه ظهور، جدا و مستقل از يكديگر نمىباشند و هر يك زمينه و بستر براى دستيابى به مرحلهى بعدى فهم ظاهر است. ابتدا فهم تصورى به دست مىآيد و سپس مخاطب با تمسك به اصولى كه مربوط به احراز ظهور است و افزودن آنها به كلام، به مرحله دوم ظهور دست مىيابد و چنان چه كلام بدون قرينه باشد فهم تصورى و تصديقى مطابق با هم خواهند بود.
در مرحله دوم، كلام نسبتبه مدلول تصديقى و فهم آن اجمال ندارد بلكه نص يا ظاهر است، اما چون كلام ظاهر نسبتبه مراد متكلم صراحت نداشته و توام با نوعى اجمال و ابهام است. هنوز براى مخاطب اين ترديد وجود دارد كه آيا همين معناى ظاهر مراد و نيت متكلم مىباشد يا خير; زيرا اگر متكلم عادت بر سخن در يك فصل و تبيين جزئيات و قراين آن در فصلى ديگر داشته باشد، مىتواند با كلمات ديگر خود در زمان قبل يا بعد از آن كلام مراد جدى و واقعى خود را افاده نمايد. از همين رو مخاطب در اين مرحله با تمسك به اصول عقلائيه ديگرى كه در احراز مراد متكلم به كار مىرود و افزودن آن به كلام متكلم، مراد وى را از اجمال و ابهام خارج مىسازد و به حدى از وضوح مىرساند كه مىتواند به متكلم نسبت دهد و بدان عمل نمايد. بناى عقلا اين است كه معنى اخير را وسيله عذر و احتجاج طرفين كلام قرار مىدهند.
تمامى مباحثى كه براى تحصيل مرحله اول مد نظر فقها مىباشد (نراقى، بى تا)، مباحثى مربوط به زبانشناسى و معناشناسى بوده كه در مقدمه مباحث الفاظ اصول، و قسمتى از آن در جميع كتب صرف، نحو، ادب و علم لغت آمده است. اما ابزار، اصول و قواعد عقلائيه و مباحث مربوط به متكلمشناسى، مخاطبشناسى، بسترشناسى و افقشناسى كه در مرحله دوم و سوم دلالت دخالت دارند، عمده مباحث الفاظ، حجيت ظواهر، ملازمات عقليه و تعادل و تراجيح را در علم اصول تشكيل مىدهند; اگر چه مباحث مزبور محصور در اين علم نيز نمىباشد.
6. حجيت ظواهر
هدف اساسى اصول فقه از مباحث ظواهر و ظهورشناسى شناخت نيت و مراد شارع مقدس و يا گوينده از كلام مىباشد. چه بسا شارع بلكه متكلم بشرى ظاهر كلام خود را اراده نكرده باشد و احدى از عقلا اين حق را از متكلم بشرى سلب نمىكند كه معنى خلاف ظاهر كلام خود را اراده كند، تا چه رسد به شارع مقدس. اما از آن جا كه معانى ظاهرى بستر اصلى فهم مراد و مقاصد كلمات بشرى و شارع مقدس مىباشد، به ناچار دانشمندان اصولى ابتدا به بحث تشخيص ظواهر كلام قرآن و سنت پرداختهاند و پس از احراز قطعى ظهور، اعتبار و حجيت آن را دنبال كردهاند. مراد و هدف آنان از حجيت ظهور اين بوده كه آيا معانى ظاهرى كلام همان مراد نفس الامرى و مقصود شارع است، به گونهاى كه شارع بتواند با آنها بر عليه مكلف احتجاج نمايد و عذر او را قطع كند و از سوى ديگر عبد در مقابل مولى بتواند عذر بياورد و خود را معذور بدارد و اساسا با ترتيب اثر دادن به فهم ظاهرى كلمات، آيا مىتوان وظيفه عقلى و فطرى عبوديت را به جا آورد و بحثحجيت ظواهر به دنبال اثبات همين امر مىباشد.
لازم به ذكر است كه «حجيت» در علوم اسلامى داراى معناى متعدد لغوى و اصطلاحى مىباشد، كما اين كه در فقه و اصول نيز تفاسير متعددى به خود گرفته و در مفاد حجيت ظواهر، آراى متعددى ابراز شده كه عمدهترين آن دو تعريف است:
اول، تعريفى كه گذشت; يعنى آن چه صلاحيت احتياج متقابل خداوند و مكلف يا تكلم و مخاطب داشته باشد و د وم، آن چه كشف نوعى از واقع احكام شرعى الهى يا مراد و منظور متكلم مىكند (نراقى، بى تا) نسبت اين دو تعريف، عموم و خصوص من وجه مىباشد.
7. جايگاه معناشناسى و هرمنوتيك در دانش اصول
1.7. معناشناسى در اصول فقه
در اصول فقه، مرحله اول ظهورشناسى - يعنى مدلول تصورى - يك مفهوم معناشناسى ارزيابى مىشود كه از عبارات و الفاظ با تكيه بر شاخصهاى زبانى به ذهن مىنشيند، و مىتوان مقدمه مباحث الفاظ; مانند بحث وضع، اقسام وضع، معناى حرفى، علايم حقيقت و مجاز و بحث مشتق... (نراقى، بى تا / نراقى، 1317 / نراقى 1408 / نائينى، ج 1، 1421 / خمينى، ج 1، 1373) را جزو معناشناسى تلقى نمود، همچنان كه مباحث الفاظ منطق (شهابى، 1361 / مظفر، 1402) را بايد در همين دانش ارزيابى كرد. بدون ترديد اين جنبههاى معناشناسى در اصول فقه داراى عمق و موشكافىهاى وسيعى بوده و مىتواند آن دانش را در خارج از علم اصول تغذيه نمايد و باعث استغناى آن علم شود. اما افسوس كه نه اصوليين حوزوى زبانى براى انتقال آن به محافل دانشگاهى داشتهاند و نه بخشهاى زبانشناسى راهى صحيح براى دستيافتن به مباحث اصولى جستجو كردهاند. البته اين به معنى مطلق عدم تعامل و داد و ستد بين حوزه و دانشگاه نمىباشد و تلاشهاى جزيى به خصوص در چند دهه اخير دو محفل را انكار نمىكند.
2.7. ارتباط هرمنوتيك و اصول فقه
اصوليين براى دستيابى به مرحله دوم و سوم ظهور به اصول و قواعد عقلانيه و مباحث مربوط به متكلمشناسى، مخاطبشناسى، هستىشناسى، عرفشناسى، محيطشناسى، افقشناسى تاريخى و زمان و مكانشناسى زمان وصول كلام روى مىآورند كه عمده مباحث الفاظ، حجيت ظواهر، ملازمات عقليه و تعادل و تراجيح را در علم اصول فقه تشكيل مىدهد. مباحث فوق مستقيم يا غير مستقيم با عناوين ديگر محل بحث، گفتگو و نفى و اثبات هرمنوتيك كلاسيك و جديد مىباشد.
پرواضح است كه بسيارى از مباحث الفاظ اصول فقه و اكثر مبانى حجيت ظهور برمبناى اساسى هرمنوتيك قديم كه هنوز بر شاخه گستردهاى از هرمنوتيك معاصر منطبق مىباشد و تمام مباحث الفاظ مانند مدلول عقلى، وضعى، اطلاقى، يا اشارهاى امر، نهى و مفاهيم، عام، خاص و حجيت ظهور در حوزه هرمنوتيك بدين معنى قرار مىگيرد.
1.2.7. پيشفرضهاى اساسى اعتبار ظواهر و هرمنوتيك
ظهورشناسى و اعتبار آن داراى مبانى و پيشفرضهاى اساسى است كه به طور مستيقى از موضوعات مهم دانش هرمنوتيك مىباشد كه به برخى از آنها ذكر اشاره مىگردد:
1.1.2.7. وجود معنى نفس الامرى و واقعى
از اساسى و بنيادىترين پيشفرضهاى مسلم اصوليين و فقها در ظهورشناسى و حجيت ظهور، وجود معنى نفس الامرى يا مراد و مقصود شارع و متكلم از متن و كلام مىباشد. نراقيين در موارد متعددى از آثار خود بدين امر تصريح كردهاند (نراقى، بيتا، 1408 / نراقى 1317) . اين پيشفرض به منزله بنيان تمام مطالب اصولى در مباحث الفاظ و مباحث فقهى در استناد به آيات و روايات مىباشد و تمام اصول عقلانيه در باب ظهورات و اعتبار آن، داير مدار همين پيش فرض است. اگر اين پيش فرض فرو ريزد، به طور قطع مسير اجتهاد و استنباط دگرگون خواهد شد.
وجود نهفته معنى و مراد خداوند در آيات و روايات و امكان فهم آن، امرى اجماعى بين مسلمانان بوده و احدى از علماى اصيل اسلامى بر خلاف آن اظهار نكردهاند و پارهاى موارد نزاعهاى كلامى، تفسيرى، اصولى و فقهى به اختلاف در نحوه صيد آن معنى و مراد باز مىگردد. (4)
آن چه در بحث مقدمه الفاظ اصول فقه درباره وضع و اقسام آن آمده است، همه تصريح يا تاكيد معنى نفس الامرى الفاظ مىباشد و اين تاييد آن جا كه بحث از جواز يا عدم جواز استعمال لفظ در اكثر از يك معنا است روشنتر مىباشد. زيرا در آن جا جان مطلب، در وجود معناى نفس الامرى و نيت مؤلف نمود پيدا مىكند و مشكل بر اساس آن حل مىگردد (نراقى، بى تا / خراسانى، 1412 / خمينى، ج 1، 1373) .
چنان كه گذشت، امروزه شاخهاى از هرمنوتيك غربى به نام هرمنوتيك جديد پيشفرض مزبور را در تمام متون مكتوب به خصوص متونى كه از زبان نگارش آن فاصله طولانى گذشته است مورد ترديد و انكار قرار دادهاند.
برخى از اصوليين، مانند محقق قمى بر خلاف نظريه نراقيين (نراقى، بىتا) در مساله عدم امكان بازيابى مراد كلام در حوزه آيات و روايات (قمى، 1378 / نائينى، 1412) و يا در باب در آميختن دو افق و تكيه بر ظهور واصل به شرط حكايت از ظهور صادر (آملى، 1405) تا حدودى به اين ديدگاه هرمنوتيك نزديك شدهاند، اما هرگز دست از معناى نهايى قرآن و روايات كه مراد و مقصود شارع استبرنداشتهاند و معيار و اعتبار را در اين حوزه، معنى دار و ضابطهمند دانستهاند. (قمى، 1378) توجه به اين نكته ضرورى است كه هم اكنون چون گذشته انديشمندان زيادى در غرب در مقابل اين نحله هرمنوتيكى وجود دارند كه برنيت مؤلف و معناى نهايى پاى فشارى نموده و «در سده حاضر انبوهى كتاب و مقاله عليه ديدگاه نخست نوشتهاند» . (احمدى، 590، 1372)
2.1.2.7. معنى دارى اعتبار و حجيت
پيش فرض مهم ديگر در عرصه ظهورشناسى و حجيت ظواهر، معنادارى اعتبار و ضابطهمندى آن است كه اصوليين و فقها آن را امرى مسلم و مفروغ پنداشتهاند.
در ميان قدماى اصوليين و قبل از قرن پانزدهم هجرى، معنادارى و ضابطهمند بودن حجيت آن قدر مسلم بوده كه حتى به دنبال طرح اعتبار و اثبات حجيت ظواهر نبودهاند و اگر در قرن يازدهم (ه ق) نزاعى در حجيت صورت گرفت و تاكنون اصوليين خود را آسوده از آن نزاع نديدهاند (نراقى، بىتا/ نراقى، 1317)، همه براساس معنادارى حجيت و اعتبار بوده است.
تمام شاخههاى هرمنوتيك جديد معنىدارى اعتبار را نفى كردهاند. (پالمر، 1377 / احمدى، 1372 / مگى، 1359) در مقابل تمام دانشمندانى كه بر معنى نهايى متن پافشارى مىكنند، قائل به معنى دارى اعتبار و وجود ضابطه براى آن مىباشند. (احمدى، 1372)
3.1.2.7. امكان كنترل پيشفرضها
در هرمنوتيك مدرن، سخن از تاثير ضرورى پيشفرضها و انتظارات... در فهم متن مىباشد. به اعتقاد گادامر، ذهن تاويل كننده (مفسر) در آغاز تاويل، پاك وخالى نيستبلكه مجموعهاى است از پيشداورىها، فرضهاى آغازين و خواستهايى استوار به [افق معنايى امروز] . اين باورها و كنشها، مفاهيم و قاعدهها، ضابطهها و محدوديتهاى ذهنى تاويل كننده، به گفته هوسرل، در حكم [زيست جهان] اوست. تاويل كننده همواره متن مورد تاويل را چنان بررسى مىكند كه با اين [زيست جهان ] همخوان باشد. (پيشين) آيا واقعيت وحقيقت همين است كه گادامر و پوپر به آن معتقداند؟
تحقيق مطلب اين است كه اصوليين منكر تاثير پيشفرضها به طور ناآگاهانه يا آگاهانه در تاريخ فهم كتاب و سنتبه نحو موجبه جزئيه نيستند، در عين حال معتقداند كه نه تنها امكان كنترل پيشفرضها و انتظارات ذهنى وجود دارد بلكه بسيارى از فقها و اصوليين در تاريخ اجتهاد در اين معنا موفق و توانا بودهاند. روشن شدن اين حقيقت متوقف بر تفكيك ظهورات در فرآيند تاويل، تفسير و استنباط احكام شرعى از كتاب و سنت مىباشد.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
4. البته محقق قمى و پيروان وى اگرچه معنى نهايى و نفس الامرى را انكار نكرده، اما دستيابى به آنرا غير ممكن دانستهاند; ولى هرگز نتيجه نگرفتهاند كه فهم دين عصرى است و ظهور واصل ملاك است، بلكه دست از آن معنى برنداشته ودنبال راهى براى نزديك شدن به آن معنى نفس الامرى بودهاند و از طريق اثبات حجيت ظن مطلق به آن راهها اعتبار بخشيدهاند. (قمى، 400، 1378).
منبع: www.naraqi.com