اكنون نوبت آن است كه به استشهادات و تبعيتهاى مرحوم ملا مهدى از ارسطو - كه عنوان اصل مقاله است - اشاره داشته باشيم و محورهاى اصلى تبعيت را در حد اختصار و حوصله اين مقاله بيان نماييم.
1- نظريه اعتدال
ارسطو براى دستيابى به فضيلت، نظريهاى ارائه نموده كه به نظريه اعتدال طلايى شهرت يافتهاست. به عقيده وى هر يك از افعال ما ممكن است در يكى از دو جانب افراط و تفريط قرار داشته باشد كه در اين حالت رذيلت و مذموم است و در صورتى كه در حدوسط ميان افراط و تفريط باشد، فضيلتخواهد بود. البته منظور ارسطو از حد وسط مقدار رياضى نيست; وى معتقد است كه اين حدوسط را عقل تعيين مىكند. (25) مثلا فضيلتشجاعتحد وسط دو رذيلت تهور و جبن مىباشد و فضيلت تواضع حدوسط تكبر و حقارت است و فضيلت عدالتحدوسط ظلم و انظلام است. (26)
همانطور كه دكتر صبحى صالح هم مىنويسد سرتاسر كتاب جامع السعادات تحت تاثير اين مبنا (حد وسط) قرار گرفته است كه به قول ايشان ميراث فلسفه يونانى است (27) ، گر چه صبحى صالح در اين ديدگاه خود نامى از ارسطو نمىبرد.
البته به اين نظريه اشعار و اشكال هم وارد شده كه حد افراط علم، نامتناهى است و حدتفريط آن جهل مطلق، حال حدوسط كدام است؟ و آيا مىتوان پذيرفت كه چون علم نامتناهى در جانب افراط قرار دارد مذموم و نكوهيدهاست و از رذايل محسوب مىشود؟ هم چنين براساس مبانى دينى، معرفتخدا، محبتبه خدا و تقرب به او از امورى نيستند كه حد وسط آنها مطلوب باشد، بلكه هر چه بيشتر براى آدمى حاصل شوند او را سعادتمندتر مىسازند. (28)
پاسخ اين اشكال آن است كه آنچه حد افراط و تفريط مذمومو حدوسط مطلوب دارد، افعال انسان است، در حالى كه نه خود علم و دانش و نه معرفت و محبت نسبتبه خداوند و تقرب به او هيچ كدام فعل انسان نيستند، بلكه نتيجه بعضى از افعال انسانند. آنچه رذيلت است و مذموم، افراط در علم آموزى و تعلم است، بهگونهاى كه زندگى سعادتمندانه انسان را دستخوش اختلال و نابهسامانى كند و انسان را از ساير وظايف و تكاليف خود غافل ساخته يا از بركات و فوائد علم محروم نمايد. (29)
قبل از آنكه به نظر مرحوم ملامهدى نراقى در خصوص نظريه فوق بپردازيم، اين نكته را بايد تذكر دهيم كه عنوان «اعتدال» بر نظريه ارسطو توسط ديگران مخصوصا علماى اخلاق اسلامى نهاده شدهاست. و گرنه خود آن حكيم بزرگ اعتدال را قسيم شجاعت و يكى از فضائل و اوساط مىداند و مرادش را از اعتدال «تعادل در قوه شهوانى» مطرح مىكند، چنانكه عدالت هم يكى از فضايل استبين ظلم و انظلام (30) . بعدها فلاسفه اسلامى اصطلاح اعتدال، را به رغم نظر اصلى ارسطو، بر مجموعه نظريه حدوسط قرار دادهاند و آن را موصوف و موسوم به «اعتدال طلايى» كردهاند.
صاحب جامع السعادات در فصلى تحت عنوان «اجناس الرذائل و انواعها» (31) به طور مبسوط حدوسط را شرح مىدهد، چنان كه فرزندش در فصل 6 و 7 معراج السعاده براين نظريه تاكيد و آن را تكرار مىكند. البته مرحوم ملامهدى نراقى در اين فصل اشارهاى به نام ارسطاطاليس صاحب اصلى نظريه نمىكند، ولى در اواخر فصلى كه تحت عنوان «العداله اشرف» منعقد كرده است نام معلم اول را مىبرد و تلويحا اشاره مىكند كه صاحب نظريه آن حكيم قديم است. (32)
گفتى است مرحوم ملامهدى اين نظريه را تكميل كرده و تمام رذايل و فضايل را با حدوسط آنها در سه قسم شهوى و غضبى و عاقله آوردهاست كه آمارى بالا با زحمت فراوان و ابتكار بيان كرده كه بيش از صد عنوان را شامل مىشود. ايشان براين كار خود آفرين گفته و اعلام نموده كه اين امرى ابتكارى است كه قبلا كسى به آن تعرض نكردهاست. ايشان ضمن عنوان (تنبيه) مىگويد:
«بدان كه شمارش فضايل و رذايل و ضابطهمند نمودن آنها و ادخال بعضى در بعضى و اشاره به قوهاى كه به وجود آورنده آنها استبا طول و تفصيلى كه ما دادهايم از نكاتى است كه هيچ يك از علماء اخلاق به آن نپرداخته است، بلكه فقط به بعضى از آنها پرداختهاند» . (33)
به كاربردن ذوق و ابتكار و تسليم نشدن در برابر نظريه اسلاف از روحيات مثبت علماى اسلام مخصوصا مرحوم ملامهدى نراقى است. هر چند مرحوم ملااحمد مىنويسد:
«بدان كه والد ماجد حقير - طاب ثراه - ابتدا به سبيل اجمال جمع اخلاقى را از فضايل و رذايل فرمودهاند و بعد از آن در مقالات اربع تفصيل آنها و معانى و معالجات و ساير متعلقات آن را بيان كردهاند و چون فايده بر ذكر اجمالى مترتب نيست ما در اين كتاب متعرض آن نشديم» (34) .
اين روحيه حاكى از يك نوع اعمال ويرايش ادبى و ذوقى و فنى در كتاب پدر است. البته به معناى اين نيست كه ادعاى پدر را در ابتكارى بودن شمارش بالاى فضايل و رذايل نپذيرفته است، بلكه فقط نوع درج آن را در كتاب خود تغيير داده است.
به هر حال هر دو بزرگوار مخصوصا پدر نظريه حدوسط موسوم به اعتدال طلايى را از ارسطو گرفتهاند و با آيه «فاستقم كما امرت» (35) به آن رنگ شرعى داده و از سوى شريعت آن را امضا نمودهاند لذا صاحب معراج السعاده به زيبايى گفته است: «جستن وسط از ميان اخلاق كه آن حد اعتدال است و استقامتبرآن در نهايت صعوبت است و از اين جهت است كه بعد از آنكه سوره هود به برگزيده معبود نازل شد و در آنجا امر به آن بزرگوار شد كه «فاستقم كما امرت» ; يعنى بايست و ثابتباش هم چنان كه تو را امر فرمودهايم و فرمود «شيبتنى سورة هود» يعنى پير كرد مرا سوره هود» . (36)
صاحب جامع السعادات از شيخ طوسى و جماعتى نقل مىكند كه معتقدند رواياتى كه درباره صراط مستقيم وارد شده و آن را از مو باريكتر و از شمشير قاطعتر مىداند اشاره به همين حدوسط است (همان) با اين حساب مرحوم ملامهدى و ديگر علماى اخلاق حدوسط را مصداقى از صراط مستقيم مىدانند.
2- تنوع قواى نفس (تثليثيا تربيع)
گفته شده است كه ارسطو به پيروى از افلاطون نفس انسان را داراى سه بخش عقلانى، عاطفى و شهوانى مىداند. (37) و از نظر افلاطون نفس انسان داراى سه بخش است:
الف) بخش عقلانى: ميلها و گرايشهايى كه مربوط به اين بخش نفساند از طريق تامل و تفكر درباره خيرهاى كل روح پديد مىآيند.
ب) بخش عاطفى: ميلهاى اين بخش نفس، مثل خشم، شرم، گستاخى، محبت، عشق به شرافت و مانند آن گرچه با باورهايى درباره خوبىها و بدىها ارتباط دارند، ولى برخلاف ميلهاى بخش عقلايى به تامل و دقت درباره اينكه چه چيزى در مجموع براى كل روح بهتر استبستگى ندارد.
ج) بخش شوانى و اشتهايى: ميلهاى اين بخش مانند گرسنگى، تشنگى و اميال جنسى به تامل و تفكر درباره خوبىها و بدىها وابسته نيستند و در واقع منشا آنها معرفتبه خير كلى يا جزئى نيست. (38)
اما آنچه از عبارات خود ارسطو در اخلاق نيكوماخوس به شكل خلاصه مىآوريم، عبارت است از:
ما مىپذيريم كه نفس دو جنبه دارد: يكى نفس غير متعقل و ديگرى نفس متعقل (ناطقه) ... در نفس غير متعقل دو جزء تشخيص داده مىشود كه يكى بين تمام موجودات حيه از جمله نباتات مشترك است و همين نفس است كه علت تغذيه و تنميه است. بايد اين جزء از نفس را (قوه غازيه) اكنون كنار بگذاريم; زيرا برحسب ماهيتخود داخل در كمال خاصه انسان نيست.
جزء ديگر قوه غير متعقل قوهاى است كه به نحوى مساهم خرد است در واقع در انسان ميانه رو و معتدل يا به آن جزء نفس آنها كه متضمن خرد است مىپردازيم و آن را ارج مىنهيم; زيرا اين جنبه از نفس است كه آن را به كارهاى نيك تشويق مىكند.
بدين ترتيب ملاحظه مىشود كه قسمت غير متعقل نفس هم دو جنبه دارد; يكى نفس نباتى كه هيچ وجه اشتراكى به جنبه عقلانى ندارد و ديگرى قوه شهويه يا به طور كلى قوه غريزى است كه به نحوى با مبدا عقل ارتباط دارد كه فرمان عقل را مىشنود و از او اطاعت مىكند.
اگر اين جزء نفس را واجد عقل بپنداريم، لازم مىآيد كه نفس ناطقه را داراى دو جزء بدانيم از يك طرف جزئى از نفس كه بذاته واجد خرد است و نفس ديگرى كه از نفس ناطقه تبعيت مىكند و اين تبعيتبذاته متابعت فرزند از تعاليم و نصايح پدرى است.
بنابر آنچه گذشت فضيلت هم به نوبه خود با تقسيمبندى بالا منطبق مىشود در بين فضايل، بعضى منسوب به عقل (فضايل عقلانى) و برخى مربوط به اخلاق است.
حكمت نظرى و عملى را فضايل عقلانى و سخاوت و اعتدال را فضايل اخلاقى مىناميم. (39)
مترجم كتاب نيكوماخوس مرحوم دكتر ابوالقاسم پورحسينى شهدادى در مقدمه خود مىگويد:
ارسطو عينا مانند افلاطون به دو جزء نفس، يكى غير متعقل شامل نفس نباتى و نفس حيوانى و ديگرى متعقل قائل است و عقل در اساس و شالوده او بسيار مهم است. نوعى از فضايل، فضيلت عقلانى است مانند حكمت و فرزانگى در برابر فضايل اخلاقى مانند شجاعت و عفت. (40)
تا اين جا خلاصهاى از تقسيمبندى ارسطو را نسبت به مراتب و قواى نفس بيان كرديم.
اما آنچه فاضلين نراقى و ديگر علماى اخلاق آوردهاند كه قواى نفس را به شهويه، غضبيه، عامله و عاقله يا ناطقه و واهمه تقسيم مىكنند، به نظر مىآيد با قدرى دخالت دادن ذوق و ابتكار است كه از خود نشان دادهاند، گر چه آن چه ارسطو ارائه داده الهام بخش آقايان و شالوده و شاكله تقسيمبندى قواى نفس در ميان متاخرين و متاثرين از خود است.
مؤلف جامع السعادات در فصلى تحت عنوان «النفس و قواها الاربع» به تقسيمبندى قواى نفس طبق سليقه خود مىپردازد. (41) و فرزندش هم در فصلى تحت عنوان «در بيان قواى اربع است كه عقل و شهوت و غضب و وهم باشد كه ساير قوا تابع آن چهارند» بر آن تاكيد مىورزد. (42)
مرحوم ملامهدى مىفرمايد: «براى نفس قواى چهارگانه است; قوه عقليه ملكيه و وقوه غضبيه و سبعيه و قوه شهويه بهيميه و قوه وهميه شيطانيه» . شان اولى ادراك حقائق امور و تشخيص دادن بين خيرات و شرور است و امر كردن به افعال جميله و نهى از صفات ذميمه.
دومى (غضبيه) باعث صادر شدن افعال وحشيانه از غضب و بغض و تعرض به مردم به نوعى از آزار و سومى (شهويه) صادر نمىشود از آن مگر اعمال چهارپايان از شهوترانى و شكمبارگىو حرص به جماع و خوردن و چهارمى (وهميه) وظيفهاش به كار بردن مكر و حيله است و رسيدن به اهداف با نيرنگ و خدعه» . (43) سپس براى هر قوه فايدهاى مىشمرد و از افلاطون كه استاد ارسطو و واضع تقسيم قوا است شاهدى مىآورد.
خواننده گرامى در مقايسه بين ارسطو و ملامحمدمهدى نراقى تفاوت بين دو تقسيمبندى را هم در عناوين و هم در تعداد كاملا درك مىكند و متوجه مىشود كه اين تفاوت منافاتى با تاثيرپذيرى از افلاطون و ارسطو ندارد. مرحوم نراقى همان توسعهاى كه در نظريه اعتدال طلايى ارسطو دارد، در بحث از قواى نفس هم اعمال فرمودهاست. هم چنين براى توجيه شرعى و دينى اين تقسيمبندى شواهدى از شريعت مىآورد.
3- محوريت عقل
ارسطو مىگويد:
دانستيم كه در انسان دو قوه است كه يكى از آنها بايد تحتسلطه نفس متعقل قرار گيرد. در مردمان با فضيلت هميشه نفس غير متعقل از نفس متعقل پيروى مىكند و در مردمان ناپرهيزكار اين نفس سركش به طغيان مىپردازد. (44)
و در جاى ديگر مىگويد:
خدايان به آنچه كه به آنان نزديكتر است، يعنى عقل خشنود مىشوند. پس فيلسوف كه فضيلت توام با فعاليت عقلانى داشته باشد، هم از خود خرسند است هم خدايان از او. (45)
به هر حال اخلاق ارسطويى عقل محور است و اينكه گفته شدهاست:
اگر منظور ارسطو از اين عقلگرايى آن باشد كه سعادت انسان متناسب با ويژگى تعقل اوست. و زندگى سعادتمندانه نحوهاى از زندگى است كه با خواستهاى عقلانى و انسانى انسان ناسازگار باشد و فضائل واقعى انسان با آنچه عقل آن را به عنوان فضيلت مىشناسد، ناسازگار نيستسخنى قابل قبول است; ولى چنانچه علاوه براين منظور آن باشد كه عقل تمام راههاى زندگى سعادتمندانه را به انسان مىنماياند; بهگونهاى كه بدون كمك گرفتن از هيچ منبع ديگرى و صرفا با تامل و تعقل مىتوان راه زندگى سعادتمندانه را يافت و راه كسب همه فضايل انسانى را شناخت، ادعايى است كه دليلى به آن ارائه ننمودهاست و بايد گفت همانطور كه وى به سقراط ايراد گرفته است كه وى از ضعف اراده انسان غافل مانده، ارسطو نيز از ضعف قوه تعقل در انسان غفلت ورزيده و گمان بردهاست كه عقل انسانى كامل است و همه مبادى شناخت را در اختيار دارد و همه راههاى سعادت و كمال را مىشناسد (46) .
پاسخ اين ايراد از جملات نقل شده از او و تكيه برمحوريتخدايان داده مىشود. فوق عقل از ديد ارسطو خدايان هستند كه اصطلاح خدايان به معناى شرك نيست، بلكه خاص ادبيات يونانى است و گرنه در توحيد ارسطو چگونه مىتوان ترديد كرد در حالى كه ادبيات او توحيدى است.
اين عقل محورى خداگريانه عينا در ادبيات اخلاقى جامع السعادات و به تبع آن معراج السعاده وجود دارد، البته با قدرى ترميم و تعديل. همانطور كه گفته شد مرحوم نراقى قوه عقليه را موسوم به ملكيه مىكند كه صفت فرشتهاى است و معتقد است كه سه قوه شهويه، غضبيه و واهمه بايد تحت فرمان عقل قرار گيرند. ايشان مىگويد: «اگر تمام قوا در اشاره عقل قرار گيرند و عقل بر آنها قهر و غلبه بيابد، يك مسالمت و ممازجتبين كل پيدا مىشود و همه آنها به مثابه يك واحد به هم پيوسته مىشوند; زيرا كه تاثير گذار و راهبر در اين حالت فقط يك قوه است كه هر يك از قوا را در جايگاه مناسب خويش به كار مىگيرد. بنابراين از هر قوه آنچه كه به خاطر آن خلق شدهاست صادر مىشود. پس نفس صالح مىشود و قواى ثلاثه تحت فرمان او هم صلاحيت مىيابند «قد افلح من زكاها» (47) . و اگر عقل غلبه نكند، نزاع بين عقل و قوا در مىگيرد و تبديل به بحران مىشود; بهگونهاى كه به انحلال وضعف قوا مىانجامد «و قد خاب من دساها» (48) .
اين عقل محورى كه از ارسطو گرفته شده به آيات نورانى قرآن تاييد شده است. همان كارى كه ارسطو كرد و عقل را مرتبط با خدايان نمود.
تنها تفاوتى كه بين جامع السعادات و اخلاق نيكوماخوس در اين مجال مىتوان بيان كرد اين است كه قوه واهمه كه مرحوم نراقى مطرح مىكند يا قوه غضبيه در تقسيمبندى ارسطو نيست هر چند با برخى توجيهات مىتوان قوه واهمه را همان دانست كه يكى از جزء نفس متعقل است و قوه غضبيه هم همان نفس نباتيه باشد يا قوه غاذيه كه بعيد مىنمايد. (49)
4- خير و سعادت
مكتبى كه سقراط و افلاطون و ارسطو به آن وابستهاند در اخلاق معروف به مكتب سعادت و كمال است. از نظر اين مكتب مطلوب نهايى نيل به سعادت و كمال است و همه افعال انسان در پرتو اين هدف عالى ارزش مىيابد. البته در مكتب ارسطويى خير و سعادت با هم طرح مىشود.
مرحوم دكتر پورحسينى شهدادى مىنويسد:
ارسطو در طرح و تنظيم كتاب اخلاق نيكوماخوس پس از ذكر مقدمات و اصول به توجيه مسائل مربوط به اخلاق مىپردازد. ابتدا با اين اصل آغاز به بيان مىكند كه محرك تمام اعمال گرايش به سوى خير است و بعد خير اعلى را براى انسان سعادت مىداند و چون سياست علمى است كه خير و سعادت گروه بىشمارى از مردم را تامين مىكند لذا سياست فائق برتمام علوم است و علوم اخلاق مقدمهاى بر علم سياست است و بالتبع مىتوان گفت كه اخلاق نيكوماخوس مدخلى بر علم سياست است. (50)
ارسطو به هنگام بحث از مفهوم و ماهيتخير، از مثل افلاطونى انتقاد مىكند و با اين جمله شروع مىكند: «اين يك وظيفه مقدس است كه حقيقت را بردوستان بسيار معزز و محترم خود ترجيح دهيم» . (51) ارسطو مفهوم خير را برخلاف نظر افلاطون كه در بالاترين جايگاه مثل قرار داد، پايين مىآورد و خير و سعادت را در اين جهان مىجويد. به نظر وى خير لنفسه افلاطونى به درد بافنده و پزشك نمىخورد. پزشك با تامل در خير اعلى چه سودى در طبيعتخواهد داشت؟ سروكار پزشك با صحت افراد است نه صحتبه معناى مثال. (52) ارسطو براى بررسى خير به امور بسيار صريح و عملى كه در تجارب روزانه مفيد فايده است مىپردازد. سعادت، خير است; زيرا سعادت غايت و مقصد تمام اعمال انسان است. اما براى اينكه بدانيم سعادت چيستبايد ابتدا بدانيم وظيفه حاضر انسان كدام است؟ در اينجا ارسطو نتيجه مىگيرد; كه سعادت عبارت است از فعاليت نفس مطابق با فضيلت. (53)
مىدانيم افلاطون، خير را مثال اعلى مىدانست كه منبع خيرها و خوبىهاست. ارسطو به اين راى استاد ايراد مىگيرد. بدين ترتيب كه اول مىگويد: كلمه خير داراى معناى واحد در موارد انطباق خود نيست اين كلمه هم بر جوهر هم بر عرض اطلاق مىشود و حتى در يك مقوله هم معانى مختلف به خود مىگيرد دوم مىگويد: خير مطلق خارج از افراد وجود ندارد. سوم مىگويد: خير مطلق و مثالى به چه درد زندگى جهانى و عملى مىخورد. خيرى كه مطلوب انسان استبايد داراى دو صفتباشد: نخست، اين كه خير بايد غايتباشد نه وسيله يعنى انتخاب آن به خاطر خودش باشد نه به منظور امر ديگرى. دوم اينكه خير بايد متكى به خود باشد و اين دو صفت در سعادت ديده مىشود.
حال ببينيم سعادت چيست؟ ارسطو براى پاسخ دادن به اين سؤال مسئله وظيفه و عمل را مطرح مىكند و مىگويد بايد ببينيم چه چيز موجب رضاى خاطر انسان مىشود و وظيفه خاص انسان كدام است؟ و در پايان مىگويد: سعادت عبارت است از زندگى كردن مطابق با عقل سليم (بالفعل نه بالقوه) توام بافضيلت در تمام عمر نه دورهاى محدود. (54)
اين تعريف سعادت مطابق با آراى گوناگونى است كه در اين مورد بيان شدهاست. عدهاى مىگويند سعادت عبارت است از فضيلت; اما ارسطو مىگويد: سعادت منبعث از عملى است كه از روى فضيلتباشد. بعضى مىگويند: سعادت عبارت است از لذت; اما ارسطو مىگويد كه لذت هميشه با سعادت قرين است. برخى مىگويند سعادت عبارت است از خيرهاى خارجى; اما ارسطو مىگويد كه خيرهاى خارجى موجب تسهيل فعاليت فضيلتآميز مىشود. بنابراين تعريفى كه ارسطو از سعادت مىدهد متضمن همه اين مفاهيم است. «فضيلتسرچشمه اعمال خير و عاقلانه و بالذات قرين است و سعادت شرط ضرورى و طبيعى است» . ارسطو پس از اينكه سعادت را عبارت از «فعاليت مطابق با فضيلت» دانستبه بررسى ماهيت فضيلت مىپردازد و اين بررسى تا پايان كتاب ششم ادامه مىيابد. (55)
اين خلاصهاى بود از نظرات ارسطو در خصوص محور مكتب اخلاقى خويش بمعنى خير و سعادت. حالا بايد ديد مرحوم نراقى چه تاثيرى از اين گفتار و پندار گرفته است. ايشان در فصلى تحت عنوان «الاقوال فى الخير و السعادة و التوفيق بينها» سطح تاثيرپذيرى خود را از نظريه ارسطو نشان مىدهد و در خلال آن صريحا از ارسطاطاليس نام مىبرد. (56) و نظر او را در خصوص خير مطلق اعلام مىدارد. ايشان مىنويسد: «بدان كه هدف تهذيب نفس از رذايل و تكميل آن با فضايل همان وصول بهخير و سعادت است. فلاسفه قديم گفتهاند [يعنى سقراط و افلاطون] كه خير بر دو قسم است: مطلق و مضاف. خير مطلق هدف نهايى موجودات است و غايت غايات است و خير مضاف آن است كه وسيله رسيدن به مطلق است. و «سعادت» وصول هر شخص استبا حركت ادارى خود به كمال خود كه در فطرت او نهفته است .
بنابراين فرق بين خير و سعادت آن است كه خير نسبتبه افراد و اشخاص گوناگون اختلافى ندارد، ولى سعادت نسبتبه افراد داراى ابعاد مختلف است.
اما آن چه كه از كلام ارسطاطاليس ظاهر است آن است كه خير مطلق همانا كمالات نفسانيه است و خير مضاف آن است كه وسيله تحصيل كمالات نفسانيه است، مانند آموزش ديدن و سلامتى يا اين كه نافع است، مثل مكنت و ثروت.
اما سعادت نزد فلاسفه قديم فقط به روح ربط دارد نه به جسم و بدن و آن را در اخلاق فاضله محصور كردهاند و بر اين ادعا به اينكه حقيقت انسان در نفس او است و بدن آلت نفس است احتجاج كردهاند. پس آنچه كه كمال بدن محسوب مىشود، لزوما سعادت نام نمىگيرد.
اما فلاسفه جديدتر من جمله ارسطو و پيروان او سعادت را راجع به تركيب بدن و نفس در شخص مىدانند; زيرا هر بخش مىتواند سعادت جزئى و خاص خود را داشته باشد. پس سعادت يا بدنى استيا روحى و نفسانى. سعادت بدنى، مانند صحت و اعتدال مزاج، سعادت روحى، مانند حكمت و اخلاق مرضيه. اما فلاسفه قديم معتقدند سعادتهاى بدنى هيچگاه سعادتزا براى نفس نيستند و نفس مادامىكه ملوث به آلودگىهاى طبيعى و اشتغالات مادى است، هيچگاه سعادت معنوى و روحى را در نخواهد يافت. سعادت مطلق جز با اشراقات عقليه و نور يافته از انوار الهى حاصل نمىشود و شرط آن تنزه از هر نوع ظلمت هيولانى و تنگناى مادى است.
اما معلم اول و پيروان او مىگويند كه سعادت حاصل استبراى نفس و بدن با هم و براى سعادت درجاتى قائلاند كه پستترين آن غلبه سعادت بدنى به نفسى و بالاترين آن توجه به عالم بالا است و گاهى هم توجه به اين عالم به خاطر تنظيم اغراض دنيوى.
و نظريه مختار من كه حق است همان نظريه معلم اول است; زيرا كه ترديدى نيست كه سعادت مطلق بدون سعادت اضافيه بدنيه ميسور نيست; زيرا كه ثروت و مكنت و اعوان و غير ذلك زمانى سعادت هستند كه وسيلهاى براى تحصيل سعادت حقيقيه باشند; زيرا هيچ عاقلى نمىگويد كه حطام دنيوى و صحتسعادت است ولو هيچ ارتباطى با سعادت حقيقى نداشته باشد. (57)
تا اين جا هماهنگى كامل و صريح مرحوم نراقى و ارسطو آشكار شد. در هيچ جاى ديگر به اين صراحت از نظريه مختار خود كه مطابق با نظر ارسطاطاليس باشد، نام نمىبرد; حتى در مباحث اعتدال و تنوع قواى نفس كه گذشت. اگر دقتشود، عبارات ارسطو كه از اخلاق نيكوماخوس نقل كرديم، كاملا مشابه كلمات نراقى است.
اما مرحوم نراقى در پايان آنچه را از ارسطو گرفته طبق مشى اصلى خود در كتاب جامع السعادات رنگ الهى مىزند. آنجا كه مىگويد:
از كلمات همه ظاهر مىشود كه حقيقتخير و سعادت نيست; مگر معارف حقه و اخلاق طيبه، واقعا هم همين طور است الا اينكه ترديدى نيست كه آنچه كه مترتب مىشود براين معارف و اخلاق كه عبارت باشد از حب با خدا و انس با او در ابتهاجات عقليه ناشى از او و نيز لذات روحانى امرى مغاير آن اخلاق است و اگر چه از آن جدا نيست.
اگر اين را سعادت و خير بناميم سزاوارتر است. و اگر چه همه هم نوعى خير و سعادت هستند. با اين نظر ما، جمع مىشود بين همه اقوال از ارباب نظر و استدلال و اصحاب كشف و حال و اخوان ظاهر از اهل مقال، چرا كه هر فرقه به سمتى رفته است; دستهاى سعادت را عقل و علم و گروهى عشق و گروهى زهد و ترك دنيا مىداند; ولى نظريه ما جامع همه آنها است. (58)
اين عبارات طولانى از ارسطو و نراقى را بدين منظور آورديم كه اثبات شود مرحوم نراقى ولو شاكله و چهارچوب كار را از ارسطو به عنوان معلم اول اخذ مىكند، ولى در نهايت نظر تكميلى خويش را اعلام مىكند و اگر هم در عبارات ارسطو به خاطر مصالحى از سعادت اخروى و الهى كمتر سخن رفته است، جبران مىكند و در حقيقتبه اخلاق ارسطويى روح و جان مىدهد و مىدمد.
اين روحيه تكميلگر را در سرتاسر جامع السعادات مىبينيم. و در نهايت روشن مىشود كه اولا: ايشان گاهى صراحتا و گاهى تلويحا عناصر اصلى ادبيات اخلاقى خويش را از ارسطو مىگيرد، ثانيا: آن را تكميل مىكند، ثالثا: نفس اين تبعيتبا آنچه در مقدمه از شخصيت ارسطو گفته شد، قدحى در مكتب اخلاقى فاضلين نراقى محسوب نمىشود.
پي نوشت ها :
25) اخلاق نيكوماخوس، ترجمه ابوالقاسم پورحسينى، مقدمه، ص نوزده.
26) همان، ص 18.
27) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، مقدمه، ص 20.
28) مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 122.
29) همان.
30) اخلاق نيكوماخوس، ص 85.
31) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 98.
32) ر.ك: ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 119.
33) همان، ص 106.
34) ملااحمد نراقى، همان، ص 33.
35) هود (11) آيه 113.
36) ملامحمدمهدى، همان، ص 90.
37) مجتبى مصباح، همان، ص 119.
38) ر.ك: همان، ص 118 و دائرة المعارف فلسفه اخلاق، ويراسته بكر، ص 193.
39) اخلاق نيكوماخوس، ص 24- 25.
40) همان، مقدمه، ص بيست.
41) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 61.
42) ملااحمد نراقى، همان، ص 21.
43) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 63.
44) اخلاق نيكوماخوس، ص 23- 24.
45) همان، مقدمه، ص بيست و يك.
46) همان، مقدمه، ص بيست و يك.
47) شمس (91) آيه 9.
48) همان، آيه 10.
49) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 65.
50) اخلاق نيكوماخوس، مقدمه، ص بيست و دو.
51) همان، كتاب اول، فصل اول.
52) روس، اخلاق باستان، ص 44.
53) اخلاق نيكوماخوس، كتاب اول، فصل 4، ص 14 و مقدمه، ص بيست و دو.
54) اخلاق نيكوماخوس، 1098 ب.
55) همان، مقدمه، ص بيست و سه.
56) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 69.
57) همان، ص 72.
58) همان.
منبع:www.naraqi.com