ب) فضيلتها به دو بخش تقسيم مىشوند: فضيلتهاى عقلى مانند حكمت عملى (فرونسينر)، تدبير و حكمت نظرى و فضيلتهاى اخلاقى مانند شجاعت و عفت و...
ارسطو براساس انسانشناسى خود كه نفس و روح آدمى را داراى دو شان و به تعبير مسامحى دو جزء مىدانستبه تفكيك فضيلتها مىپردازد. قواى انسان در اصل به دو بخش عقلانى و غير عقلانى (ارادى) تقسيم مىگردد و فضيلتهاى عقلى به كاركرد قواى عقلانى و فضيلتهاى اخلاقى به كاركرد قواى غيرعقلانى مانند غضبيه يا شهويه مشروط به مطابقتبا اصول عقل، مربوط است.
«مك اينتاير» معتقد است كه نقش عقل عملى (فرونسينر) براى «ارسطو» ايجاد ربط بين قواى عقلى و قواى غير عقلى روح است. اين ربط از رهگذر شناسايى و معرفى صواب و خطاهاى افعال و حالات آدمى، صورت مىگيرد. نراقى عين اين مطلب را به «ابن سينا» نسبت مىدهد و مىگويد: نقش عقل عملى، شناسايى فضيلتها و رذيلتها است. خود نراقى اين ديدگاه را نمىپذيرد و معتقد است هر نوع ادراكى چه مربوط به هستها و چه مربوط به ارزشها جزء وظايف و اختيارات عقل نظرى است و عقل عملى قدرت چنين كارى را ندارد. در نظر نراقى عقل عملى يك نيروى اجرايى است و نه ادراكى و كار او اجراى تشخيصهاى عقلى است و البته زمينه اجراى دستورهاى عقل نظرى كه به وسيله عقل عملى صورت مىگيرد. قواى غير عقلانى انسان است:
«حق اين است كه هر نوع راهنمايى و ادراكى از ناحيه عقل نظرى است و او است كه راهنماى خيرخواه است و عقل عملى فقط نقش اجرا كننده دستورهاى آن را دارد و حوزه اجرايى عقل عملى قواى غضبيه و شهويه است» (30) .
ج) نكته سومى كه «مك اينتاير» به عنوان مؤلفه اخلاق فضيلتگرا و بهويژه اخلاق ارسطو مىداند، تاكيد بر يكپارچگى فضيلتها است. البته مصدر اين كليت، عقل عملى (فرونسينر) است; زيرا وجود آن به معناى تشخيص درست صواب و خطا (در ديدگاه ارسطو و ابن سينا - و يا ضمانت اجراى صواب و اجتناب از خطا در ديدگاه نراقى) است و در هر دو صورت مصدر يك كليت است.
نراقى براى توضيح اين نظر، به يك نكته مهم اشاره مىكند و آن اينكه صرف انجام عمل خوب فضيلت نيست، بلكه براى داورى درباره فضيلتبايد از سطح ظاهرى عمل فراتر رفت. عملى فضيلتبه حساب مىآيد كه در عمق روح آدمى ريشه داشته باشد (31) ، يعنى مصدر گرفته از عقل عملى باشد. و البته روشن است كه با وجود عقل عملى، فضيلتهاى ديگر هم در انسان تحقق خواهد يافت. فضيلت واقعى در صورتى حاصل مىگردد كه تمام قواى انسان در حالت اعتدال كار كند.
در نظر نراقى سعادت كه غايت تهذيب اخلاق و آراستگى به فضايل است تنها در صورتى حاصل مىگردد كه آدمى كاركرد تمام قواى خود را اصلاح كرده باشد، همچنانكه سلامت در صورتى حاصل مىآيد كه كليه اجزاى بدن به درستى كار كنند (32) .
د) پس از اشاره به برخى از وجوه تشابه ديدگاه نراقى با ارسطو و اخلاق فضيلتگرا، اينك به برخى نكات اختلافى نراقى با ارسطو اشاره مىكنيم:
- نراقى مىگويد:
«حكما گفتهاند كه برترين مرتبه سعادت آن است كه صفات آدمى شبيه خداوند شود; يعنى مانند خداوند فعل نيك را صرفا براى نيكى آن انجام دهد و هيچ هدف و غرض ديگرى مانند جلب منفعت و دفع ضرر نداشته باشد و با تبديل شدن به عقل محض به خداوند سبحان اقتدا نمايد» (33) .
كتاب دهم «اخلاق نيكوماخوس» مىگويد:
«از ميان فعاليتهاى انسانى آن فعاليتى كه به فعاليتخدايان شبيهتر از همه استبايد بيش از همه چيز داراى طبيعت نيكبختى باشد» (34) .
ارسطو برخلاف ديدگاه اوليهاش درباره سعادت، در كتاب دهم فقط نظريهپردازى و تامل را سزاوار خداوند مىداند، زيرا فقط آن است كه ارزش ذاتى دارد و براى تحصيل چيزى صورت نمىگيرد. وى با صراحت انجام افعال اخلاقى را از ويژگىهاى انسان مىداند و توصيف خداوند به اوصاف اخلاقى را بىمعنا مىداند (35) .
در نتيجه، به نظر ارسطو «حق داريم كه نيكبختى را عبارت از زندگى وقف نظر بدانيم» (36) .
مرحوم نراقى دليل «ارسطو» براى رجحان نظريهپردازى بر فعاليت اخلاقى متعارف را نمىپذيرد و اصولا در اينكه بتوان از شباهت آدمى با خداوند سخن گفت ترديد مىنمايد. منشا ترديد نراقى در اين خصوص ظواهر شرعى است كه دلالتبرنفى هرگونه مشابهتى بين انسان و خداوند دارد (37) . براين اساس آدمى اصولا نمىتواند به مرتبهاى برسد كه از دلبستگى به منفعتخود و اجتناب از ضررهاى پيش روى رها گردد و البته چنين چيزى نيكبختى انسان نخواهد بود.
نيكبختى در رهايى از تمايلات و انگيزههاى فطرى و طبيعى نيست، بلكه در استفاده درست از آنها براى تعالى و شكوفايى خود است. راست گفتن براى تحصيل سعادت اگر چه سزاوار خداوند نيست ولى كاملا شايسته آدمى است. و نيكبختى انسان بايد با توجه به محدوديتهاى انسانى او تعريف شود و نبايد آن را با بهجت و سرور الهى مقايسه كرد.
شايد دليل بىاعتنايى نراقى به تفسير عقلانى سعادت همين نكته باشد كه وى آن را با حد و مرزهاى قواى انسان نامناسب مىيابد و به استناد آموزههاى وحيانى، نيكبختى آدمى را در اطاعت از خداوند و نه تشبه به او مىجويد.
در هر حال شهامت نراقى در رد ديدگاه «خداوندگار دانايان» (38) ستودنى است.
- خداوند در اخلاق ارسطو فقط از آن رو به رستگارى آدمى مربوط است كه موضوع تامل و نظريهپردازى فيلسوفانه است، اما براى نراقى نقش آفرينى خداوند در سعادت آدمى بسى بيشتر است. يكى از مهمترين جنبههاى ربط خداوند به نيكبختى آدمى عواطف و احساسات انسان است.
تاكيد بر محبتبه خداوند و يا خوف و خشيت از او همگى از آموزههاى وحيانىاند كه «خداوندگار دانايان» بدانها اشارهاى ندارد.
وجود اين آموزهها است كه حكيمان مسلمان را به نقصى بزرگ در نظريه سعادت «ارسطو» رهنمون شدهاست. درست است كه «ارسطو» بر اهميت فضيلتهاى اخلاقى در سعادت تاكيد دارد; اما تصور او از فضيلتهاى اخلاقى محدود به امورى مانند شجاعت، عفت و عدالت است; در حالى كه بخش مهمى از فضيلتهاى مورد نياز براى رستگارى انسان اصولا محصول مواجهه و ارتباط انسان با خداوند است. بىترديد دخالت عشق و محبتخداوند و يا خوف و خشيت از او و يا اعتماد و توكل بر او، هيچ كمتر از دخالت عدالتيا عفت در سعادت آدمى نيست. حال آن كه در اخلاق «ارسطو» جاىگاهى براى اين فضيلتها در نظر گرفته نشده است.
هر چند نراقى مانند حكيمان مسلمان ديگر به اخلاق ارسطو با ديده تكريم و احترام مىنگرد، هيچ گاه آن را جاىگزين تعليمات اخلاقى اسلام نمىكند. «ارسطو» براى نراقى حكيم بزرگى است; اما سعادت و رستگارى علاوه بر حكمت، به وحى نياز دارد.
در اين مقاله مختصر نمىخواهم به تفصيل به آن فضيلتها كه نراقى بدانها پرداخته است «فضل الاهياتى» ولى ارسطو به اهميت آنها در نيكبختى آدمى وقوف نيافته است، بپردازم ولى براى نمونه به دو مورد از فضيلتهاى دينى اشاره مىنمايم.
نراقى درباره خوف از خداوند مىگويد:
«اين برترين فضيلت روحى است، زيرا مرتبه هر فضيلتى را براساس نقشى كه در سعادت انسان دارد ارزيابى مىنمايند و روشن است كه برترين سعادتها قرب و نزديكى به خداوند است و آن جز از رهگذر محبت و انس به او حاصل نمىشود كه خود آن هم از مداومت در تفكر برمىخيزد. اما مداومتبر تفكر در صورتى ممكن است كه آدمى دل خود را از محبتبه دنيا و مظاهر گذراى آن كنده باشد و در اين زمينه است كه خوف و خشيت از قهر الهى و جهنم نقش به سزايى دارد» (39) .
آرى مفاهيمى مانند خوف و خشيت الهى يا زهد و پرهيزگارى در كتاب اخلاق «ارسطو» مورد بحث و بررسى قرار نگرفته است; اما در كتاب ارزشمند «جامع السعادات» نراقى به تفصيل و به تناسب شان و منزلتى كه دارند مورد بحث قرارگرفته است. مثلا نراقى به تفصيل به تحليل معناى زهد و انواع آن مىپردازد (40) زيرا مىداند كه:
«منزلت زهد و اعراض از دنيا و از ما سوى الله كه زهد حقيقى است، نسبتبه سلوك انسانى معلوم گرديد و محقق شد كه اعراض از غير حق، مقدمه است از براى وصول به جمال جميل و استغراق در بحر معارف و توحيد» (41) .
با توجه به بهرهمندى نراقى از آموزههاى وحيانى است كه كتاب «جامع السعادات» وى را مىتوان به درستى يك كتاب اخلاق ناميد.
«كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن، نفس قاسى نرم، و غير مهذب، مهذب، و ظلمانى، نورانى شود» (42) .
در حالى كه به سختى مىتوان كتاب «اخلاق نيكوماخوس» ارسطو و آثار مقلدان بىفكر او را كه به قول «ابن سينا» گمان مىبرند حق فقط در اختيار «ارسطو» است (43) كتاب اخلاق به معناى مذكور دانست.
پي نوشت ها :
30) همان، ص 57.
31) همان، ص 40.
32) همان، ص 39.
33) همان، ص 41.
34) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ص 393.
35) همان، ص 392.
36) همان، ص 393.
37) نراقى، جامع السعادات، ص 41.
38) اين تعبير از دانته شاعر معروف آلمانى است. به نقل از نوسبام، ارسطو، ص 15.
39) نراقى، جامع السعادت، ص 223.
40) همان، ج 2، ص 55 تا 75.
41) امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 298.
42) همان، ص 13.
43) ابن سينا، منطق المشرقيين.
منبع:www.naraqi.com