جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
حکايت هايي ازعلامه طباطبايي (ره)
-(0 Body) 
حکايت هايي ازعلامه طباطبايي (ره)
Visitor 564
Category: دنياي فن آوري

1. انقطاع از دنيا

در ماههاي آخر حيات دنيوي، اين فيلسوف و حکيم متشرع، ديگر به امور دنيا توجهي نداشت و کاملاً از ماديات غافل بود و در عالم معنويت سير مي کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گويي پيوسته در جهان ديگر بود.
در روزهاي آخر حتي به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به يکي از دوستان فرموده بود:
« من ديگر ميل به چاي ندارم و گفته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، ميل به غذا ندارم. »
و بعد از آن هم ديگر غذا ميل نکرد، با کسي سخن نمي گفت و حيرت زده به گوشه اطاق مي نگريست.

2. در سوگ همسر

در روزهايي که علامه طباطبايي در سوگ همسرشان محزون و متأثر بود و اشک فراواني از ديدگانش بر گونه ها جاري مي ساخت، يکي از شاگردان سبب اين همه آشفتگي و ناراحتي علامه را از اين بابت جويا شده بود، علامه پاسخ داده بود:
« مرگ حق است، همه بايد بميريم، من براي مرگ همسرم گريه نمي کنم، گريه من از صفا و کدبانوگري و محبت هاي خانم بود.
من زندگي پرفراز و نشيبي داشته ام. در نجف با سختي هايي مواجه مي شدم، من از حوائج زندگي و چگونگي اداره آن بي اطلاع بودم، اداره زندگي به عهده خانم بود. در طول مدت زندگي ما، هيچ گاه نشد که خانم کاري بکند که من حداقل در دلم بگويم کاش اين کار را نمي کرد يا کاري را ترک کند که من بگويم کاش اين عمل را انجام داده بود.
در تمام دوران زندگي هيچ گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادي؟ يا چرا ترک کردي؟... من اين همه محبت و صفا را چگونه مي توانم فراموش کنم. »

3. نصيحت متواضعانه

يکي از ياران شهيد مطهري مي گويد:
در نظام طلبگي و حوزه، علامه نه تنها استاد علم بود، بلکه در متن آن استاد اخلاق و سازندگي هم بود؛ يعني، استاد هم مربي بود و هم معلم؛ نشست و برخاست و تدريسشان خود تعليم بود، اصلاً رويه تدريس استاد در سر درس سازندگي و اخلاق بود، مثلاً گاهي که به علامه طباطبايي عرض مي کرديم: حاج آقا نصيحتي بفرماييد!
ايشان مي فرمودند :
« حاج آقا خودش محتاج تر است! »
و با همين بيان همه ي مطلب را به ما مي فهماندند.

4. ما همه بندگان خدائيم!

آيت الله ابراهيم اميني يکي از شاگردان علامه طباطبايي اظهار مي دارد:
« در هر مجلسي که در خدمت علامه طباطبايي مي رسيدم، آنقدر افاضه رحمت و علم داشت و به اندازه اي سرشار از وجد و سرور و توحيد بود که از شدت حقارت در خويش احساس شرمندگي مي نمودم و معمولا هر دو هفته يک بار به قم شرفياب مي شدم و زمان زيارت و ملاقات ايشان برايم بسيار ارزنده بود.
... هر موقع که خدمتشان مي رسيدم، بدون استثنا براي بوسه زدن بر دستان علامه طباطبايي خم مي شدم ولي آن حکيم و فيلسوف متواضع دست خود را لاي عباي خويش پنهان مي نمود و حالتي از حيا و شرم در ايشان هويدا مي گرديد که مرا منفعل مي نمود.
يک روز عرض کردم ما براي برکت و فيض دست شما را مي بوسيم، چرا مضايقه ميفرماييد؟
سپس افزودم آقا آيا شما اين روايت را که از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در منابع شيعه آمده است: « من علمني حرفاً فقد صيرني عبداً: هر کس مرا نکته اي آموزد، مرا بنده خويش ساخته است. »، به خاطر داريد؟
علامه طباطبايي فرمودند: « بلي روايت مشهوري است. »
عرض کردم: شما اين همه معارف و مکارم به ما آموخته ايد و کراراً مرا بنده خود ساخته ايد، آيا از ادب بنده اين نمي باشد که دست مولاي خود را ببوسد و بدان تبرک جويد؟!
آنگاه علامه طباطبايي با تبسم فرمودند:
« ما همه بندگان خدائيم. »

5. استماع قرآن توأم با گريه

استاد محمد باقر موسوي همداني مترجم تفسير الميزان طي خاطراتي گفته است:
« علامه طباطبايي قرآن را در خود پياده کرده بود، وقتي در تفسير قرآن به آيات رحمت و غضب و يا توبه برمي خورديم، ايشان منقلب مي شد و اشکش از ديدگانش جاري مي گرديد و در اين حالت که به شدت منقلب به نظر مي رسيد مي کوشيد من متوجه حالتش نشوم.
در يکي از روزهاي زمستاني که زير کرسي نشسته بوديم من تفسير فارسي را مي خواندم و ايشان عربي را نگاه مي کردند، و در باب توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بوديم، ايشان نتوانست به گريه بي صدا اکتفا کند و رسماً زد به گريه و سرش را پشت کرسي پايين انداخت و شروع کرد به گريه کردن.»

6. صعود و پرواز شهيد

پس از واقعه هفتم تير که نزديکان و اطرافيان علامه طباطبايي نمي خواستند خبر شهادت دکتر بهشتي را به علت کسالت علامه به ايشان بدهند، در همين احوال يکي از اطرافيان علامه طباطبايي به اتاق ايشان مي روند و علامه به او عبارتي بدين مضمون مي فرمايند:
« چه به من بگوييد و چه نگوييد من آقاي بهشتي را مي بينم که در حال صعود و پرواز است. »

7. ارتباط با ملکوت

يکي از شاگردان مي گويد:
« روزي به عيادت علامه رفتم در حالي که حالشان سنگين بود، ديدم تمام چراغهاي اتاق را روشن نموده لباس خود را بر تن کرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرور زايدالوصفي در اتاقها گردش مي کنند و گويا انتظار آمدن کسي را داشتند.
يکي از مدرسين محترم حوزه علميه قم نقل کردند که در روزهاي آخر عمر علامه طباطبايي در حضورش بودم، ديدم ديده گشودند و فرمودند:
« آنها را که انتظارشان داشتم به سراغمان آمدند. »

8. تجلي شخصيت عرفاني در پايان عمر

يکي از نزديکان علامه مي گويد:
« اينکه گفته اند در اواخر عمر ايشان دچار فراموشي شده بود صحت ندارد، من که با ايشان مأنوس بودم چند بار تجربه کردم و ديدم که کاملاً حواسشان جمع است ولي در اواخر عمر شخصيت ايشان تحت الشعاع شخصيت عرفاني وي قرار گرفته بود و براي معلومات خود کوچکترين ارزشي قائل نبودند و به سئولات جواب نمي دادند ولي در مسائل عرفاني اظهار نظر مي کردند.
يک وقت که ايشان در بيمارستان بستري بودند، خدمتشان رسيده و عرض کردم: آقا مطالبي بفرماييد:
فرمودند: « شما صحبت کنيد. »
عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چيزي به خاطر داريد؟
با خوشحالي فرمودند: بله و يکي از غزلهاي حافظ را شروع به خواندن نمودند و سپس به من فرمودند:
« بقيه شعر را شما بخوان. »

9. چشمه هاي حکمت

علامه ـ رضوان الله عليه ـ مي فرمودند:
« در اوايل تحصيلم، حديثِ :« من اخلص لله اربعين صباحاً، فجّر الله ينابيع الحکمة من قبله علي لسانه : هر کس چهل روز خود را براي خداوند خالص کند، خداوند چشمه هاي حکمت را از دلش بر زبان وي جاري و روان مي کند. » را خواندم و تصميم گرفتم بدان عمل کنم.
پس از آن چله، هرگاه انديشه و تصور گناهي به ذهنم مي آمد، ناخودآگاه و بي فاصله از ذهنم مي رفت. »

10. اثر ذکر « يا الله »

شخصي نقل کرد که گرفتار وسواس شديدي شدم؛ به طوري که توانايي تکبيرة الاحرام گفتن نماز را نداشتم.
روزي در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتي خود را به عرض آن واصل به حق رساندم. مرحوم علامه فرمودند:
« هرگاه مي خواهي نماز بخواني، يک يا الله بگو، سپس نماز را شروع کن. »
به منزل رفتم؛ هنگام نماز فرا رسيد و آماده به جا آوردن اين واجب شدم. در آن حال ديدم اثري از آن بيماري وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نيست و نيازي [هم] به گفتن يا الله پيدا نکردم. فهميدم همان يا الله آقا طباطبائي باعث شفايم شده است.

11. روياي صادقه

همسر شهيد مطهري نقل مي کنند:
« حدود يک هفته به شهادت استاد مطهري، مرحوم علامه طباطبائي يک روز صبح، ساعت نه، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشي را برداشتند.
علامه فرموده بودند که « ديشب حضرت امام حسين عليه السلام را در خواب ديدم و از حضرت پرسيدم: حال آقا مطهري چطور است؟
ايشان تبسم فرموده و جواب دادند: آقا مطهري از دوستان ماست. »
[ من هنگام گفت و گوي استاد مطهري و علامه، تنها شاهد بودم که] آقا مطهري در مقابل علامه تواضع و تعارف مي کند. ما علامه را «حاج آقا» صدا مي کرديم.
پس از مکالمه آن دو، من از آقا مطهري سؤال کردم: « حاج آقا چه مي فرمودند؟ » پس از اصرار زياد من، خواب علامه را براي ما تعريف کردند.
با اين که شهيد مطهري هنوز در قيد حيات بود، علامه در خواب حال او را از حضرت سيد الشهداء عليه السلام رسيده بودند و ما بعدها فهميديم که اين بشارتي براي شهادت مرحوم مطهري بوده است. »

12. خون گريستن موجوداتِ عالم در رثاي امام حسين(ع)

مرحوم حجت السلام وجداني فخر مي گويد:
« بعد از ظهر عاشورايي به قبرستان « حاج شيخ ( قبرستان نو) » در قم رفته بودم که ديدم مرحوم علامه در گوشه اي از قبرستان هستند.
براي عرض ارادت نزديک شده و عرض سلام و ادب کردم. آن بزرگ چند بار از سوز و گداز به من فرمودند:
« آقا وجداني! مي دانيد امروز چه روزي است؟! » عرض کردم:
« بله؛ امروز عاشوراست. »
فرمودند: « مي بيني همه دنيا، موجودات، آسمان، زمين و جمادات ـ همه ـ در حال اشکِ خون ريختن و گريستن بر حضرت سيدالشهدا عليه السلام هستند؟! »
متعجب شده و دانستم که ايشان خبر از حقايق هستي مي دهند. در همين حال، ايشان خم شده و سنگي از زمين برداشته، آن را به سان سيبي با دست از وسط شکافتند و ميان آن را به من نشان دادند.
با چشمان خودم، در ميان سنگ، خون ديدم! و ساعتي با بهت و حيرت غرق مشاهده آن بودم. وقتي به خود آمدم، متوجه شدم که علامه از قبرستان رفته اند و من در تنهايي به نظاره آن سنگ خونين جگر مشغولم! »

13. گوش شنوا نيست!

استاد فاطمي نيا مي گفتند:
« يکي از شاگردان استاد طباطبائي مي گفت:
با مرحوم علامه کاري داشتم؛ به خانه ايشان رفته و در زدم، اما کسي در را باز نکرد. هيچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجره هاي همسايگان ايشان هم، همگي، بسته بود.
ناگاه شنيدم صدايي گفت: « علامه در قبرستان حاج شيخ است! »
هر چه به اطراف نگريستم، کسي را نديدم. با خود گفتم:
« به قبرستان حاج شيخ (نو) مي روم؛ اگر علامه آن جا بود، هم مطلبم را عرض مي کنم و هم درستي و راستي اين آواي (صداي) ناشناس برايم روشن مي شود. »
به قبرستان که رسيدم، علامه را ديدم و ايشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند:
« دست و پايت را گم نکن! از اين اصوات، بسيار است؛ گوش شنوا نيست! »

14. توسل به امام زادگان

يکي از آشنايان علامه نقل مي کند:
« براي استاد مشکلي فلسفي رخ داده بود؛ همان ايام به زيارت امامزاده اي رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ايشان آمده و مشکل علمي استاد را حل کرد! »

15. نگاه طبيبانه!

باز ايشان نقل مي کنند که:
« اهل علمي ديوانه شده بود. او را نزد علامه آوردند و استاد علامه يک ربع ساعت به وي نگريست؛ در اثر داروي نگاه ايشان، بيمار عاقل و سالم شد. »

16. روح علامه

آقا سيد حسين احمدي مي گويد:
« يکي از شاگردان و مريدان آيت الله طباطبائي مي گفت: در خانه علامه با ايشان به گفت و گو نشستيم.
وقتي بازگشتم و به منزل خود رسيدم، روح علامه ( البته در زمان حيات ايشان ) نزدم حاضر شده و فرمود:
« راضي نيستم گفت و شنودهاي اين جلسه را جايي بازگو کني! »

17. ذکر الهي

علامه مي فرمودند:
« روزي در باغ بودم. ناگهان متوجه شدم همه کلاغ هاي روي درخت، يک پارچه
« الله ! الله! » مي گويند! »
و نيز مي فرمود:
« هنگامي که به «ذکر» مشغولم، مشاهده مي کنم درخت هاي حياط خانه هم با من ذکر مي گويند. »

18. همه عالم، عالِم است !

استاد امجد از قول علامه طباطبائي نقل مي کنند که:
« شبي در نجف، بر پشت بام خانه، آماده خوابيدن مي شدم که مکاشفه اي برايم رخ داد و ديدم دستم و همه اعضايم، مي بينند و مي شنوند و همان زمان ديدم که همه عالم، عالِم است. »
باز ايشان مي گويد:
« هرگاه سوالي داشتم و خدمت علامه مي رسيدم، قبل از اين که پرسش را بيان کنم، جوابش را مي فرمودند. »

19. خبر از آينده

مهندس عبدالباقي فرزند علامه نقل مي کند:
« روزي مرحوم مادرم به من گفت: « پس از مرگ من، فلان خانم را ـ که خانم شايسته اي است ـ به همسري پدرتان برگزينيد. »
گفتم: « مادرجان! زندگي و عمر، دست خداست و کسي از آن خبر ندارد. شما چه مي دانيد [ کدامتان زودتر از ديگري از جهان خواهد رفت ؟!]»
مادرم گفت: « خودِ پدرت گفته که عمر من زودتر به پايان مي رسد. » و همين طور هم شد!
هنگامي که مادرم در بستر بيماري بود، يک روز پدر ما به شدت نگران، غمگين و هيجان زده بود و آرام نداشت و دائم قدم مي زد و ياد خدا مي کرد و همان روز هم، مادر ما درگذشت و برايم روشن شد که گفته پدرم درست بود و از پاره اي وقايع آينده خبر داشت. »

20. خوشا آنان که دائم در نمازند!

نجمه السادات ( دختر علامه ) نقل ميکردند:
« زماني در درکه ي تهران بوديم که ديدم مرحوم پدر بر سجاده نماز، مشغول عبادت اند. همان لحظه به حياط رفتم و مشاهده کردم که ايشان در حياط قدم مي زنند.
باز به اتاق رفته و ديدم همان لحظه، سرگرم عبادت اند! تعجب کردم که چطور در يک لحظه ايشان در دو جا هستند! اين مطلب را با مادرم در ميان گذاشتم و مادر فرمود:
« دخترم! مگر نمي داني اين دست از انسانها (اولياء خدا) هنگامي که دست از عبادت مي کشند، خداوند فرشته اي را به شکل آنان مي آفريند تا به جاي آنان عبادت کند؟! »

21. سبحان الله!

آيت الله جوادي مي فرمودند:
« وقتي سوره «اسراء» از الميزان نوشته شد، مرحوم علامه جلسه اي داشتند که ما نيز شرکت مي کرديم و احياناً نکاتي که به نظر مي رسيد، به ايشان عرض مي کرديم.
در يکي از کلمات آيات آخر سوره « اسراء» ايشان بحثي کرده بودند که اين «ال» در کلمه چگونه است؟ براي جنس است يا استغراق يا عهد؟
اما وقتي مراجعه کرديم، ديديم اصلاً «ال» در آيه وجود ندارد. به ايشان گفتيم که آقا! اصلاً «ال» در اين آيه نيست!
فرمودند: « بله؛ تنها خداوند است که منزه از خطا و نسيان است. »

22. حفاظت الهي

حجت الاسلام ممدوحي نقل مي کنند:
« مرحوم علامه طباطبائي جلساتي داشتند که گاهي در منزل خودشان و گاهي در خانه بعضي شاگردانشان تشکيل مي شد. يک بار که در اواخر عمرشان قرار بود براي حضور در يکي از جلسات، شبانه از کوچه پس کوچه هاي تاريک شهر قم عبور کنند؛ با ارتعاشي که در بدن داشتند و راه ناهموار منزلي که آن شب قرار بود بروند و تاريکي کوچه ها، يکي از اطرافيان عرض کرد:
احتمال دارد ـ خداي نکرده ـ با اين وضع، به زمين بخوريد. مي شود جلسه اين هفته را مثلاً در خانه خود حضرت عالي برپا کرد تا اذيت نشويد.
علامه فرمودند:
« مگر ما در روز به وسيله نور خورشيد خود را نگه مي داريم و مگر نور خورشيد باعث مي شود زمين نخوريم؟! »
« قل من يکلؤکم باليل و النهار من الرحمن؟! بگو: چه کسي شما را در شب و روز از [ هر آسيب] خداي رحمان حفظ مي کند؟! سوره انبياء آيه 42 »

23. داروي همه دردها خداست!

حجت الاسلام عبدالقائم شوشتري مي گويد:
به مرحوم علامه طباطبائي عرض کردم:
« من چله نشستم؛ عبادت ها کردم؛ خدمت بزرگان رسيدم و ... اما مشکلم حل نشد! »
ناگهان حال ايشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گريستند و در ميان گريه فرمودند:
« داروي همه دردها خداست! داروي همه دردها خداست! »

24. راز خلقت انسان !

از قول آيت الله حسن زاده نقل شده :
« شبي در اين موضوع فکر مي کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفريد؟
آياتي مانند و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون را هم که از نظر مي گذراندم و اين که در تفسيرش فرموده اند: ليعبدون، يعني لتعرفون، باز اين اشکال به ذهنم مي آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفتي نسبت به خدا نداريم، پس چه عبادتي؟! و ...»
صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائي رسيده و سؤال را با ايشان در ميان گذاشتم که « حضرت استاد! پس چه کسي بناست خداوند را عبادت کند؟! »
ايشان در بياني کوتاه فرمودند: « گرچه يک نفر! »
تا اين جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به ياد وجود مقدس امام زمان عليه السلام افتادم و خاطرم آمد که زمين و عالم، هماره چنين شخصي را دارد.
ديگران همگي طفيلي وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گويي هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز مي گردد. »
امير بيان ، علي عليه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند:
« فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا: ما ساخته پرودگاريم خويشتنيم و مردم ـ همگي ـ پس از ما براي ما ساخته و آفريده شده اند. »

25. نفس مطمئنه

آيت الله طباطبائي گاهي اوقات که صحبت مي کردند از ساليان سختي که در حمله متفقين در تبريز بودند و هيچ آرامشي نداشتند، ياد مي آوردند و مي گفتند:
« سالياني بر من گذشت که هيچ آرامشي نداشتم! »
اما ما مي دانيم که ايشان بسياري از رساله هاي عميق فلسفي را در همان زمان ناآرامي آذربايجان نوشته اند و اگر چه ايشان از آرامش ظاهري محروم بود، با اين وجود خوفي به دل راه نمي داد.
ايشان مي فرمود:
« بنده هنگامي که مي خواستم از نجف باز گردم، هرچه کتاب نوشته بودم، در رودخانه انداختم و تنها يکي از آن ها را ـ بدون توجه ـ براي خود نگه داشتم. »
و آن کتاب، رسائل سبع ايشان بود.
بشوي اوراق اگر همدرس مايي که علم عشق در دفتر نباشد
منبع: www.salehin.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image