از كودكي تا جواني
آيتالله اشرفي قدسسره در شعبانالمعظم 1322 هجري قمري برابر 1281 شمسي در سده ( خمينيشهر ) اصفهان در خانوادهاي روحاني و عالم متولّد گرديد. وي يگانه فرزند ذكور مرحوم حجتالاسلام و المسلمين ميرزا اسدالله، نوهي مرحوم حجتالاسلام ميرزا محمدجعفر از علماي معروف سده بود. جدّ اعلاي ايشان از علماي جبلعامل بودهاند.
مادر ايشان از سادات و علويّات معروف اصفهان از خانوادهي مؤيدي از سادات صحيحالنسب بود. جدّ امي ايشان از ساداتي بود كه به داشتن كرامات بسيار معروف مردم اصفهان بود.
آيتالله اشرفي دو خواهر ابويني و پنج خواهر ابي دارد. پدر ايشان از ائمهي جماعات و اهل منبر و داراي كمالات علمي و تقوايي بود. وي در سن هفتاد و پنج سالگي به رحمت خداوند پيوست. اشرفي تحصيلات ابتدايي و مقدماتي را در سده ( خمينيشهر ) نزد مرحوم سيدمصطفي تلمّذ كرد. استعداد فراوان و حافظهي قوي داشت، طوريكه كتاب نصابالصبيان را در نُه سالگي از حفظ ميدانست. در سن دوازده سالگي براي ادامهي تحصيل راهي اصفهان شد و طي قريب ده سال دروس ادبيات و سطح فقه و اصول و همچنين يك دوره درس خارج اصول را در محضر اساتيد بنام اين شهر آموخت.
بعضي اساتيد معروف ايشان در شهر اصفهان عبارتند از: مرحوم آيتالله سيدمهدي درچهاي برادر مرحوم آيتالله سيدمحمدباقر درچهاي استاد بزرگ مرحوم آيتالله بروجردي، مرحوم آيتالله سيدمحمد نجفآبادي، مرحوم فشاركي، مرحوم مدرس.
اشرفي دوران طلبگي خود را با نهات عسرت و مشقّت اقتصادي گذراند. در مدت ده سالي كه در حوزهي اصفهان بود، در هفته با دو قِران امرارمعاش ميكرد و هر هفته طول راه ميان اصفهان و زادگاهش را كه دوازده كيلومتر است، پياده ميپيمود. خود ميفرمود: « دوشنبه خوراكم تمام ميشد، سهشنبه دو ريال پولم را خرج ميكردم، چهارشنبه را كه آخرين روز تحصيل بود، بدون پول و غذا ميگذراندم. »
مكرر ميفرمود: « من به نحوي درس خواندهام كه در اين زمان، احدي حاضر نيست حتي يكصدم آن را هم تحمل كند. »
در اين رابطه نمونههايي از فشار زندگي و عدم توانايي مالي خودشان را شرح ميدادند.
به دو نمونه از آنها اشاره ميكنم:
« زماني در حجرهاي با سه نفر ديگر در مدرسهي نوريهي اصفهان زندگي ميكرديم. بسياري از روزها نه چاي داشتيم، نه نفت و قند. براي مطالعه در شب از نور چراغ نفتي توالتهاي مدرسه استفاده ميكردم. در روزهاي جمعه به يكي از مساجد دورافتادهي اصفهان ميرفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درسهاي يك هفته را دوره ميكردم. در مدت دوازده ساعتي كه يكسره آنجا مطالعه ميكردم، غذاي من فقط مقداي دانهي ذرت برشته بود؛ چيز ديگري نداشتم. »
« در مدرسهي رضويهي قم مدتي با يك نفر طلبه همحجره بودم و اين شخص وضع مالي خوبي داشت. او هميشه از غذاي طبخشده استفاده ميكرد ولي من قادر به تهيهي آن نبودم. در اين مدتي كه من با اين شخص در يك اتاق بوديم، ابداً متوجه من نشد من كِي شام و كِي ناهار ميخورم. من در حين مطالعه مقداري نان خالي در كنار كتابها قرار ميدادم و يك طرف ديگر را مقداري كتاب روي هم ميگذاردم تا او متوجه نشود و من در حالي كه روي كتاب قرار گرفته بودم، در حين مطالعه از آن نان خالي لقمهلقمه استفاده ميكردم و اما وقتي او موقع غذاخوردنش ميرسيد، غذاي طبخشده را حاضر ميكرد و به بنده هم تعارف ميكرد. من در جواب ميگفتم: غذا صرف كردهام ... »
از ابتداي شروع به تحصيل تا پايان تحصيلات سطح فقه و اصول، من حتي يك كتاب ملكي از خودم نداشتم؛ تمام كتابهايي كه در اختيارم بود، وقفي بود. »
هر گاه از اين گونه مطالب و شدت فشار زندگي دوران جواني و تحصيلات خود بيان ميفرمود، ما با يك دنيا تعجب و شگفتي سخنان ايشان را باور ميداشتيم. اجمالاً اگر انسان علم را با مشقّت بياموزد، قدر آن را نيز ميداند؛ اما اينگونه مشكلات اقتصادي و مالي براي تحصيل علم، باوركردني نيست و انسان شنيدن آن را هم نميتواند تحمل كند؛ چه رسد به چشيدن آن.
هجرت به حوزهي علميهي قم
آيتالله اشرفي در سن بيست سالگي براي ادامهي تحصيل و نيل به مقامات عاليهي علمي و درجهي اجتهاد، در سال 1343 هجري قمري رهسپار قم گرديد. ابتدا مدت يك سال در مدرسهي رضويه اقامت گزيد. پس از آن در معيت آيتالله حاج شيخعبدالجواد جبل عاملي، به مدت دو سال در مدرسهي فيضيه در حجرهي فوقاني شمالي سكونت كرد. سپس به حجرهي 21 شمالي تحتاني فيضيه انتقال يافت. مدت بيست سال متوالي از عمر خود را به طور مجرد در همين حجره گذراند. در تمام طول مدت بيست و سه سالهي اقامت در قم تنها سه يا چهار ماه با خانواده بود و بقيهي اين سنوات را تنها و مجرد به سر آورد.
علت تنهايي ايشان در اين مدت طولاني، تنگدستي و فشار زندگي بود كه حتي توانايي اجاره كردن يك اتاق را نداشت. زيرا ورود او به قم در زمان حيات مرحوم آيتالله حائري، مؤسس حوزهي علميهي قم بود و ايشان به طلاب جديدالورود شهريه نميدادند. يعني اوضاع طوري نبود كه بتوانند بدهند. پس از فوت آيتالله حائري و رياست مراجع و آيات ثلاث ( مرحوم آيتالله خوانسازي و آيتالله حجت و آيتالله صدر ) هم به علت شهريهي مختصري كه ميدادند، ايشان نميتوانست خانوادهي خود را به قم بياورد. در اين زمان ماهانه فقط حدود هشت تومان شهريه دريافت ميكردند. پس از ورود مرحوم آيتالله بروجردي قدسسره به قم نيز كه شهريهي طلاب فاضل و متأهل به مبلغ چهل و پنج تومان ميرسيد، باز هم اين مبلغ حتي زندگي پانزده روز يك خانواده را تأمين نميكرد. روي اين جهت آيتالله اشرفي به طور مجرد در مدرسهي فيضيهي قم زندگي ميكردند و هر چند ماه چند روزي جهت ديدار فرزندان و خانوادهي خود به اصفهان ميرفتند.
آيتالله اشرفي تقريباً يك سال در جلسهي درس مرحوم آيتالله حائري قدسسره شركت داشتهاند و پس از مرحوم آيتالله حائري چند سالي از محضر آيات ثلاث ( مرحوم آيتالله حجت كوهكمرهاي، مرحوم آيتالله حاج سيدمحمدتقي خوانساري، مرحوم آيتالله سيدصدرالدين صدر ) بهرهمند شدهاند. بيشتر مطالب درس اين سه بزرگوار را نوشتهاند كه اكثر جزوات فقه و اصول درس آقايان موجود است.
آيتالله اشرفي پس از ورود به حوزهي علميهي قم مورد توجه خاص فضلا و علما به خصوص آيات و مراجع ثلاث قرار ميگيرند و با توجه به موقعيت استثنايي آن زمان و شدت فشار روحي از طرف رژيم رضاخان پهلوي به طلاب و حوزههاي علميه و روحانيون، ايشان تمام اين مشكلات را متحمّل شده، با استقامت بينظير خود به تحصيل ادامه ميدهند و حتي در امتحانات اجباري كه از سوي رژيم پهلوي تنظيم گشته بود، شركت ميكنند و موفق ميشوند جواز پوشيدن عمامه و لباس را دريافت دارند.
اجتهاد در سن چهل سالگي
اشرفي با همهي مشكلات و مسايل آن زمان، در تحصيل علوم اسلامي و ديني جديّت فرمود و پس از اندكزماني از فضلا و مدرّسين نامي و برجستهي حوزهي علميهي قم به شمار آمد و بسيار مورد توجه مراجعِ تقليد آن زمان قرار گرفت. او به خصوص بسيار مورد لطف و عنايت مرحوم آيتالله حاج سيدمحمدتقي خوانساري بود؛ طوري كه آثاي خوانساري اغلب بيآنكه قبلاً اطلاعي دهد، به حجرهي ايشان ميآمد و گاه علاوه بر شهريهي مختصر رسمي كه به همهي طلاب ميداد، مبلغي به ايشان مرحمت ميفرمود.
اولين اجازهي اجتهاد صادره از سوي اين عالم مجاهد و متقي به آيتالله اشرفياصفهاني داده شد. در آن هنگام شهيد اشرفي چهل ساله بود. پيش از آن نيز شهيد اشرفي چندين اجازه در امور حسبيه از آقاي خوانساري دريافت داشته بود. عين حكم اجتهاد، همچنين اجازهها و حكم امامت جمعهي ايشان در پايان همين بخش آمده است.
مرحوم آيتالله خوانساري در آن زمان در مدرسهي فيضيه، اقامهي نماز جماعت ميكرد و در غياب ايشان حضرت امام خميني كه در آن زمان از فضلاي معروف و زهد و تقواي ايشان مورد قبول همهي محصّلين و طلاب حوزه بود، به نيابت ايشان به امامت جماعت ميايستاد. در غياب حضرت امام خميني نيز با اصرار طلاب و فضلا، آقاي اشرفي اقامهي جماعت ميكرد كه در يك نوبت امام خميني نيز به ايشان اقتدا كردند.
پس از رحلت مرحوم آيتالله خوانساري نماز جماعت در مدرسهي فيضيه توسط آيتالله حاج شيخ محمدعلي اراكي ( اب الزوجهي مرحوم آيتالله خوانساري ) منعقد گشت و باز در غياب ايشان، هر وقت شهيد محراب در قم تشريف داشتند، به نيابت از ايشان هم اقامهي جماعت ميفرمودند. من خود به ياد دارم هر گاه ايشان به نماز جماعت در مدرسهي فيضيه ميايستاد، بدون استثنا همهي طلاب و فضلا اقتدا ميكردند. زهد و تقواي ايشان مورد قبول همه بود. اين امر از پيام تاريخي امام نيز كاملاً مشهود است كه فرمود: « من قريب به شصت سال بود ايشان را ميشناختم » اين جمله، گوياي همين مطلب است كه امام در زمان مرحوم آيتالله حائري و آيات ثلاث با شهيد محراب آشنا بودند و روي ايشان، شناخت كامل داشتند.
در كنارمرحوم آيتالله العظمي بروجردي
مرحوم آيتالله بروجردي بنا به درخواست جمعي از فضلا و مدرسين حوزهي علميهي قم از بروجرد به قم تشريف آوردند. شهرت مرحوم آيتالله بروجردي پس از مرحوم آيتالله العظمي اصفهاني ( حاج سيد ابوالحسن موسوي ) بيش از ساير علما بود و مقام علمي ايشان بر احدي مخفي نبود.
از جهت بيان نيز كمنظير بود. پس از ورود ايشان به حوزهي علميهي قم و شروع درس فقه و اصول پس از اندكزماني توجه خاص فضلا و بزرگان حوزه را به خود جلب كرد، به نحوي كه بزرگان علما و مراجع تقليد فعلي نيز به درس ايشان حاضر شدند و از درس ايشان كسبفيض كردند.
آيتالله اشرفي به نحوي شيفتهي درس و بيان مرحوم آيتالله بروجردي شد كه فرمود: « من پس از اندكزماني ناگزير دروس ديگر مراجع تقليد را رها كردم و جديّت و كوشش نمودم كه مطالب آيتالله بروجردي را جمعآوري و مطالعه كنم. » لذا طي مدت دوازده سال كه آيتالله اشرفي در محضر درس ايشان حضور مييافت، تمامي دورس آن مرحوم را مينوشت و اين نوشتهها موجود است؛ ولي متأسفانه او نتوانست آنها را به چاپ برساند.
شهيد محراب پس از اندكزماني با مرحوم آيتالله بروجردي مناسبات نزديك يافت، طوري كه مرتب به ديدار ايشان ميرفت. هر وقت شهيد اشرفي به اصفهان ميرفت و باز ميگشت، مرحوم آيتالله بروجردي به ديدار شاگرد خود به حجرهي او در مدرسه فيضيه ميآمد، همچنين ساير مراجع تقليد به خصوص مرحوم آيتالله خوانساري.
مرحوم آيتالله بروجري در يكي از ديدارهايشان با آيتالله اشرفي به ايشان ميفرمايد: « شنيدهام شما جزوهي درس فقه و اصول را خوب مينويسيد » در پاسخ اظهار ميدارد: « گمان نميكنم چنين باشد. حسنظن آقايان و حضرتعالي است و چنين نيست. »
مرحوم بروجردي با اصرار، يك جزوه از درس فقه را ميگيرند و ميبرند و پس از چند روز براي ايشان تقديرنامه ميفرستند.
او پس از مدتي، فوقالعاده مورد توجه مرحوم آيتالله بروجردي قرار ميگيرد؛ طوري كه اگر ملاقات ايشان به تأخير ميافتاد، گله ميفرمود و اگر نام ايشان و آقاي جبلعاملي كه از مدرسين معروف قم و همدرس ايشان بود، در محضر آيتالله بروجردي برده ميشد، مرحوم بروجردي ميفرمود: « مگر ايشان در قم هستند؟ » و اين حكايت از آن داشت كه آيتالله بروجردي به حسب علاقهي زياد مايل بود بيشتر، اين دو نفر را ملاقات كند. در اعياد مذهبي كه مردم به ملاقات آيتالله بروجردي ميرفتند، به شهيد محراب و بعض ديگر از فضلا اظهار ميشد نزديك بنشينند تا ايشان را ببينند. بعدها شهيد محراب به دستور مرحوم آيتالله بروجردي در كرمانشاه ( باختران ) رخت اقامت افكند. اتفاق افتاد كه آيتالله اشرفي از آيتالله بروجردي تقاضاي اجازهي مسافرت ميكرد و ايشان اجازه نميفرمود. مدت سه سال درخواست اين اجازه را تكرار ميكرد و ايشان موافقت نميفرمود و اظهار ميداشت: « وجود شما در كرمانشاه بسيار نافع است و من اجازه نميدهم. » و شهيد محراب هم، چون فوقالعاده به استاد خود علاقمند بود، مايل نبود بدون اذن ايشان مسافرت كند. حتي بعد از فوت مرحوم آيتالله بروجردي قدس سره نيز گاهي كه به فكر مسافرت ميافتاد، خواب مرحوم آقاي بروجردي را ميديد كه در خواب ميفرمود: « صلاح است در كرمانشاه بمانيد » و ايشان از مسافرت منصرف ميگشت.
شهيد محراب و امتحانات حوزهي علميهي قم
مرحوم آيتالله بروجردي براي تشويق محصّلين زحمتكش حوزهي علميهي قم، تصميم گرفتند برنامهي امتحانات عمومي طلاب را انجام دهند. در سال 1330 شمسي امتحانات عمومي مقرّر گرديد. در اين رابطه چند نفر از مدرّسين و فضلاي حوزهي علميه از جمله فقيه عاليقدر آيتالله منتظري، شهيد محراب آيتالله اشرفياصفهاني، آيتالله جبلعاملي، آيتالله روحييزدي، مرحوم آيتالله فكوري يزدي و چند نفر ديگر مأموريت يافتند به عنوان ممتحن امتحانات دروس سطح و خارج فقه و اصول را شروع كنند. براي كساني كه قبول ميشدند، شهريهي بيشتري مقرّر ميگرديد.
شهيد اشرفي تا جايي كه به خاطر دارم، مدت سه سال تا زمان اعزام ايشان به باختران در برگزاري امتحانات در حوزهي علميه شركت داشت. البته بعد از آمدن شهيد محراب به باختران نيز امتحانات به طور رسمي در حوزهي علميهي قم همهساله انجام ميشود و نتيجهي مطلوبي گرفته شده است.
دوران اقامت شهيد محراب در قم
آيتالله اشرفي به مدت بيست و سه سال به طور دائم در حوزهي علميهي قم اقامت داشت. در طول اين مدت به تعليم و تعلّم اشتغال داشت و شاگردان فاضل و لايقي را نيز تربيت كرد. عمده توجه ايشان در حوزهي علميهي قم، حضور در جلسات درس و مباحثه و نوشتن مطالب اساتيد خود بود. تصور نميكنم در زمان خودشان كسي به قدر ايشان نوشتههاي درسي داشته باشد.
همانطور كه خود ميفرمود دوازده سال متوالي از محضر آيتالله بروجردي كسبعلم كرده و تمام دروس را نوشتهاند. ده سال نيز در محضر درس آيتالله حجت كوهكمرهاي و آيتالله خوانساري حاضر ميشدهاند و اين دروس را نيز يادداشت كردهاند. جزوات درسي ايشان موجود است اما براي چاپ نيازمند همكاري و همفكري بعضي فضلاي حوزههاي علميه است.
اشرفي درس مرحوم آيتالله بروجردي را با تني چند از شخصيتها مباحثه ميكرد. از جملهي ايشان آيتالله فقيه عاليقدر منتظري، جبلعاملي و حاج شيخ ابوالفضل نجفيخوانساري ( امام جمعهي اراك ) بودند. اين ياران صميمي به مدت هشت سال تقريباً هر روز به اصطلاح، مباحثهي كمپاني داشتند.
مبارزات
1- در زمان حيات مرحوم آيتالله حكيم، شهيد محراب در كرمانشاه ( باختران ) مقدمهي مرجعيت مطلقهي امام امت را فراهم نمود. در آن زمان اينجانب در حوزهي علميه ي قم اشتغال داشتم و به وضع باختران و اينكه چه كساني بايد براي امر تبليغ به اين شهر دعوت شوند، آشنا بودم. گويندگان و مبلّغين، از مدرّسين معروف حوزهي قم را كه از شاگردان امام بودند، دعوت ميكرديم كه در ماههاي رمضان و ماههاي محرم و صفر و ايام فاطميه در مسجد مرحوم آيتالله بروجردي كرمانشاه سخنراني كنند و مردم را ضمن آشنا كردن با مسايل مختلف اسلامي، به مسئلهي مرجعيّت امام سوق دهند. در آن زمان دعوت كردن از شخصيتهاي بزرگ و گويندگان متعهّدي چون حضرات آقايان خزعلي و محمد يزدي و شهيد هاشمينژاد از بهترين راههاي مبارزه بود. در اين رابطه مكرّر گويندگان دستگير و بازداشت ميشدند. اين عمل مقدس و انقلابي در آن زمان به قدري اهميت داشت كه فوق آن تصور نميشد.
كرمانشاه هميشه در دعوت از اينگونه فضلا و شخصيتهاي ممتاز، گوي سبقت را ميربود و مردم هم فوقالعاده استقبال ميكردند. كار شكنيهاي بعضي افراد مغرض و روحانينماي ضدّ انقلاب و ضدّ مرجعيّت امام و ولايتفقيه از يك سو و فشار و مخالفت رژيم پهلوي از سوي ديگر، آيتالله اشرفياصفهاني را تحت فشار شديد و تهديد قرار ميداد. ولي هر چه بيشتر فشار ميآوردند، شهيد محراب استوارتر و راسختر، هدف خود را تعقيب ميكرد. تأسفبارتر از همه چيز، مخالفتها و كارشكنيها و تهمتهايي بود كه از طرف روحانينماي فاسد و معلومالحال و وابسته به رژيم طاغوت متوجه شهيد محراب ميشد.
هر گويندهي مذهبي و سخنران به محض ورود به شهر فوراً به ساواك يا شهرباني جلب ميشد و از او تعهّد ميخواستند كه يا شهر را ترك كند و برود يا اينكه حق ندارد ولو به كنايه نام آيتالله خميني را ببرد. با اين حال، آقايان كار خود را انجام ميدادند. هم مسألهي مرجعيّت امام را عنوان ميكردند و هم براي سلامتي امام دعا ميكردند. اين موضوع، در زماني كه كمتر كسي جرأتِ به زبان آوردن نام امام را داشت، از مسايل بسيار مهم سياسي بود. دشمن براي خنثي كردن تبليغات از دو جبهه وارد ميشد:
اول، از راه تهديد و ارعاب آيتالله اشرفي تا جاييكه چند بار ايشان را در اوايل مبارزه به ساواك بردند. يك بار هم دستگاه، قصد تبعيد ايشان را كرد؛ اما ظاهراً روي مصالحي كه آنها در نظر گرفتند و احتمال اعتراض و شورش در مردم ديدند، منصرف شدند. دوم، از راه ترور شخصيت در ايشان. به اين ترتيب كه عمال دستگاه توسط آن روحانينما كه همواره در امر مرجعيّت امام با شهيد محراب مخالفت مينمود، از هيچ تهمت و افترايي فروگذار نكردند و بزرگترين شكنجهها و عذابهاي روحي را به اين مرد الهي دادند. روحانينماي مزبور كراراً براي شهيد پيام ميفرستاد كه « در امر مرجعيت آيتالله خميني مردم را به من ارجاع دهيد. من هر چه گفتم، همان است و اگر غير از اين انجام دهي، شما را از اين شهر با وضع بدي اخراج ميكنم » ولي آيتالله اشرفي وقعي نمينهاد و به سختي پايداري ميكرد.
2- پس از رحلت مرحوم آيتالله حكيم زمينهي مرجعيّت و زعامت حضرت امام خميني در استان كرمانشاه ( باختران ) كاملاً فراهم بود، به حدي كه اكثر علماي باختران با شهيد محراب در موضوع اعلميت امام همعقيده بودند و اگر كارشكني و مخالفتي نميشد، مردم استان صد در صد و يكپارچه از امام تقليد ميكردند.
پس از رحلت مرحوم آيتالله حكيم، حضرت آيتالله منتظري نامهاي براي شهيد اشرفي نوشته بودند؛ مبني بر متعين بودن مرجعيت امام خميني. اينجانب با مقدمات قبلي به اتفاق حضرت حجتالاسلام و المسلمين آقاي محمد يزدي به كرمانشاه آمديم تا در مراسم بزرگداشت آيتالله حكيم، آقاي يزدي وظيفهي مردم را در اين امر مهم تعيين و احياناً مخالفتها و كارشكنيهاي مغرضين و روحانينماي وابسته را خنثي كنند. ولي رژيم دستنشانده و حاميان او از آمدن آقاي يزدي سخت بيمناك شدند و به محض ورود ايشان به منزل شهيد محراب تلفن كردند. مأمورين شهرباني را به منزل فرستادند. تهديدهاي پي در پي شروع شد. حتي نگذاشتند آقاي يزدي يك شب تمام را در اين شهر بماند. ناچار ايشان را به منزل ديگري انتقال داديم و صبح روز بعد با كمال تأسف به اتفاق ايشان به همدان رفتيم و سپس به قم مراجعت كرديم. ليكن آيتالله اشرفي از پاي ننشست و از طرق مختلف جريان را تعقيب كرد و با هماهنگي جمعي از روحانيون و شاگردان و مقلّدين حضرت امام بار سنگين ابلاغ مرجعيت امام را به سرمنزل مقصود رساند. ايشان در مجامع صريحاً ميفرمود: « با توجه به تحقيقاتي كه از مدرسين حوزهي علميه از قبيل حضرت آيتالله منتظري و آيتالله مشكيني و مرحوم آيتالله رباني شيرازي و ... همچنين بعضي از بزرگان مدرسين و علما نجفاشرف به عمل آوردهام و خود نيز اهل تشخيص و صاحبنظر هستم، امام را اعلم از ديگران و لذا تقليد ايشان را واجب ميدانم. »
به هر حال عليرغم كارشكنيها، اكثريت مطلق مردم باختران به تقليد از امام روي آوردند. يك بار شهيد محراب از حضرت آقاي خزعلي دعوت به عمل آوردند، تا با بيان منطقي و استدلالي خود، مردم را آگاهي بخشند. دستگاه جبار از سخنراني ايشان در مسجد مرحوم آيتالله بروجردي ممانعت به عمل آورد. به اين ترتيب كه در مسجد آيتالله بروجردي را بستند و روحانينماي وابسته و مخالف انقلاب و ولايت فقيه در اجتماعي عمومي آشكارا گفت: « من در مسجد را بستم. » در آن سخنراني مسجد آيتالله بروجردي را به عنوان مسجد ضرار معرفي كرد و به ساحت مراجع تقليد اهانت كرد. مردم اين شهر ماجرا را هنوز به ياد دارند. نوار وي نيز موجود است. به دنبال اين جريان براي شهيد محراب پيغام فرستاد كه « در امر مرجعيت تقليد يا سكوت كن يا از شهر برو، والّا من مفتضحانه شما را از اين شهر خارج ميكنم. »
آيتالله اشرفي استوارتر از كوه در برابر همهي كارشكنيها و مخالفتها و توطئهها و افتراها مقاومت كرد و بالاخره خط امام را در اين منطقه تثبيت نمود. او مدت بيست و هفت سال در شهر باختران با مظلوميت عجيبي زندگي كرد و از ناراحتيها و دردهاي دل خود حتي براي فرزندانش كمتر گفت. گاهي مانند علي عليهالسلام كه دردهاي دل خود را در چاه بيان ميكرد، در خلوت با خداي خويش درددل مينمود و گاهي يكي از دردهاي درونيش را براي همسر خود ميفرمود و توصيه ميكرد: مبادا فرزندان بفهمند. يكي دوبار فرمود:« پس از مرگ، زياد براي من گريه كنيد زيرا من خيلي مظلوم قرار گرفتهام. »
و فرمود: « هر چه فكر ميكنم چه كردهام كه اين چنين مورد حملههاي اين افراد قرار گرفتهام، فكرم به جايي نميرسد. تنها جرم من حمايت از امام و مرجعيت ايشان است و اينها تمام همّشان اين است كه من اين شهر را ترك كنم تا آنها به آمال خودشان برسند و حق امام را ضايع كنند كه در نتيجه به اسلام ضربه بزنند و رژيم طاغوت را نگه دارند. ولي هيهات من اين آرزو را بر دل آنها خواهم گذارد و اين شهر را ترك نخواهم كرد مگر بعد از آن كه اطمينان پيدا كنم كه اينها ديگر كارشان تمام شده و نميتوانند توطئهي خود را پياده كنند. »
گاهي ميفرمودند: « اي كاش ميتوانستم خود را به امام برسانم و كمي از اين رنجها و كارشكنيها و مخالفتهاي اين افراد را بگويم. »
ولي او كه اهل گذشت بود، بارها خدمت امام رسد و كلمهاي نگفت. اين زندگي يك شخصيت بزرگ علمي و يك مرد مجاهد و مبارز و يار ديرين امام است. بر خود واجب دانستم شمهاي از خدمات و رنجهاي اين شهيد بزرگوار را بيان كنم.
شهيد محراب در رابطه با مقام مرجعيت امام بزرگوار تعبيرات مختلفي داشتند. ميفرمود: « من در امام يك ذره هواي نفس سراغ ندارم. در امام ترك اولي نديدم. امام را، هم رهبر انقلاب ميدانم، هم مرجع تقليد جامعالشرايط و هم اعلم و اورع و ولي فقيه. اگر كسي بخواهد امام را تنها رهبر بگويد و مرجع تقليد نداند، در خط آمريكا است. زيرا سعي و كوشش دشمن همين است كه بين رهبريت و مرجعيت امام جدايي بيندازد و تفكيك قايل شود. اطاعت از امام حتي بر فقهاي ديگر هم فرض و واجب است. كسي كه امام را رهبر بگويد و در امر تقليد به كس ديگر مراجعه كند، اين شخص يا نميفهمد يا قضيه از جاي ديگري آب ميخورد. امام را با هيچ يك از مراجع و فقهاي فعلي نميتوان مقاسيه كرد » و به تعبير خودشان ميفرمود: « لا يقاس به احد »، اگرچه احترام فوقالعاده هم براي ساير مراجع تقليد قايل بودند و آنها را نيز مجتهد ميدانستند.
آغاز حركت توفندهي ملت ايران عليه رژيم پهلوي در نوزدهم دي 1356
ملت رنجديده در زير چكمهي استبداد رژيم شاهنشاهي كه مانند انبار باروتي آمادهي انفجار بود، سرانجام در روز هفدهم دي 1356 مرحلهي تازهاي از قيام خود را آغاز كرد. در رژيم طاغوت، هفده دي را روز آزادي زن ميناميدند. در چنان روزي روزنامهي اطلاعات طي مقالهاي كلمات جسارتآميزي نسبت به رهبر انقلاب اسلامي چاپ كرد. خودفروختگان، گمان ميكردند با طرح اينگونه كلمات ميتوانند خدشهاي به ساحت مقدس او وارد كنند؛ غافل از آنكه همين جريان گور آنها را خواهند كَند. اين كبريتي بود كه به باروت زده شد و آنچنان مردم را به طغيان كشانيد كه هيچ قدرت و نيروي مادي نتوانست آن را مهار كند. بلافاصله مردم قم قيام كردند و به دنبال آن مردم تبريز و يزد و اصفهان و ...
بالاخره با قيام بزرگ مردم تهران چنان توفان عظيمي از خشم ملت ايران برانگيخته شد كه نظام ضدّ اسلامي و انساني پهلوي و رژيم دو هزار و پانصد سالهي شاهنشاهي به زبالهدان تاريخ رفت. شهيد محراب آيتالله اشرفي در اين حركت توفنده نقش عظيمي داشت. در رابطه با مقالهي روزنامهي اطلاعات و جريان نوزدهم دي و شهادت گروهي از مردم مؤمن و مسلمان قم و سپس شهداي تبريز و يزد كه در چهلمهاي شهداي هر يك از شهرستانهاي ذكر شده نيز جمعي از مردم به دست دژخيمان پهلوي قتلعام شدند.
در استان باختران عليرغم فشارها و اختناق شديد دستگاه طاغوتي آيتالله شهيد اشرفي با همكاري بعضي از علما و روحانيون اين شهر مجالس متعدّدي به عنوان بزرگداشت شهدا و اعتراض به رژيم منعقد كردند كه در پايان هر يك مردم با شعارهاي درود بر خميني و سپس مرگ بر شاه به خيابانها ميريختند و مراكز فحشا و منكران را منهدم ميكردند. عمدهترين مراسمي كه تا آن تاريخ سابقه نداشت، در واقع جرقهاي بود در جهت شعلهور شدن يك آتش عظيم در اين منطقه؛ مجلس بزرگداشت شهادت آيتالله حاج سيدمصطفي خميني فرزند بزرگوار امام امت بود كه بنا به دعوت و اطلاعيهي چاپي آيتالله اشرفياصفهاني در مسجد مرحوم آيتالله بروجردي منعقد گشت.
اينجانب تعدادي از طلاب و دو تن از مدرسين حوزهي علميهي قم را به اين مجلس آوردم. سخنرانيهاي متعدّدي ايراد شد. ساواك با تمام نيرو وارد معركه گشت. آنها درصدد دستگير كردن سخنرانها برآمدند؛ اما با شيوههاي مخصوصي آن را از چنگال دژخيمان رهانيديم و سپس شبانه از باختران خارج كرديم.
اين مجلس در واقع اولين نقطهي حركت نهايي مردم اين منطقه بود. در رابطه با برگزاري مجلس بزرگداشت شهيد آيتالله حاج سيدمصطفي خميني فرزند برومند امام خميني، از سوي شهيد محراب در مسجد مرحوم آيتالله بروجردي باختران نامهاي به عنوان آيتالله اشرفي از سوي رهبر كبير انقلاب اسلامي از نجفاشرف فرستاده شد كه متن آن در اختيار خوانندگان عزيز قرار ميگيرد.
6 محرم 98. بسمه تعالي. به عرض عالي ميرساند: از قرار مسموع در اين حادثه مرقومات و تلگرافهايي شده است و غالباً نرسيده و نيز معلوم ميشود كه جنابعالي مجلسي داشته و تحمل زحماتي نمودهايد. لازم شد از جنابعالي و ساير آقاياني كه اظهار عطوفت نمودهاند، تشكر كنم. از خداوند تعالي سلامت و سعادت همه را خواستارم. اميد است موفق شويم در راه اهداف مقدسهي اسلامي اين چند روزهي باقي عمر را بگذرانيم. اميد دعاي خير از جنابعالي و ساير آقايان دارم. مستدعي است تشكر اينجانب را به دوستان و اهالي محترم ابلاغ فرماييد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. روح الله الموسوي الخميني
در رابطه با جريانان كرمانشان ( باختران ) و اختلافاتي كه از سوي بعضي از عناصر ناصالح و روحانينماهاي وابسته به رژيم فاسد در زمان طاغوت تحت عناوين خاصي به وجود آمده بود، رهبر كبير انقلاب امام خميني از نجفاشرف مطالبي براي حضرت آيتالله اشرفي نوشتهاند كه به نظر خوانندگان ميرسد. لازم به تذكر است در طول اقامت حضرت امام خميني در نجفاشرف مكاتبه با امام امت بسيار مشكل بود و دستگاه جبار و فاسد پهلوي بينهايت سختگيري ميكرد و اگر نامهاي در اين رابطه از كسي گرفته ميشد، زندان و شكنجههاي قرون وسطايي به دنبال داشت؛ ولي با اين حال بعضي از شخصيتها و نمايندگان امام از طرق مختلف ميتوانستند با امام تماس بگيرند يا وجوهات شرعيه را براي ايشان بفرستند.
آيتالله اشرفياصفهاني نيز به همين كيفيت با امام در تماس بود و در مدت اقامت امام، نامههاي فراواني به حضور امام ميفرستاد و امام هم پاسخ ميدادند. در حال حاضر تعداد ده عدد از نامههاي امام در دست است كه از آن جمله دو نامه است كه در آنها امام از اوضاع باختران اظهار نگراني فرمودهاند. يكي از اين دو نامه كه به نظر خوانندگان ميرسد، بدون عنوان و بدون امضاي امام بوده است تا اگر كنترل شود، مشخص نشود براي چه كسي و از چه كسي است؛ ولي ديگر نامههاي امام كه از طريق مسافرهاي مخصوصي يا از طرق ديگري فرستاده ميشده، هم عنوان داشته است و هم امضا. اينك دو نامه:
الف: بسمه تعالي
به عرض ميرساند مرقوم شريف كه از طريق تهران ارسال فرموده بوديد واصل. سلامت و توفيق جنابعالي را خواستار است. چون در حال كسالت و تب بوده و هستم. جواب مرقوم را نتوانستم از آن طريق بدهم و نخواستم مرقوم شريف بيجواب باشد. اخيراً مطالبي از كرمانشاه ميرسد كه موجب تأثّر و تألّم اينجانب است. در اين زمان كه حضرات روحانيون از هر زمان ديگر بيشتر احتياج به وحدت كلمه و تفاهم دارند، چه شده كه در آن محل اين نحو اختلافات ديده ميشود. مرجعيّت كه حقيقتش امروز جز مسئلهگويي نيست ارزش آن ندارد كه آقايان در پيرامون آن بحث كنند. اميد است كه هر چه زودتر به اين وضع خاتمه داده شود. از جنابعالي و ساير آقايان اميد دعاي خير دارم.
والسلام عليكم. 20 محرم الحرام 1392.
ب: بسمه تعالي
9 شعبان 1393. خدمت جناب مستطاب عمادالاعلام و حجتالاسلام آقاي عطاءالله دامت افاضاته. مرقوم شريف كه حاكي از سلامت مزاج شريف و حاوي تفقد از اينجانب بود، واصل و موجب تشكر گرديد. سلامت و توفيق جنابعالي را از خداوند تعالي خواستار است. از وضع محل اظهار نگراني فرموديد. اين طور مطالب اختصاص به محلي دون محلي ندارد و چاره جز تحمل نيست. اميد است انشاءالله تعالي خداوند به جنابعالي اجير صابران را عنايت فرمايد. از جنابعالي اميد دعاي خير دارم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. روح الله الموسوي الخميني.
در زندان كميتهي شهرباني
توفان انقلاب اوج گرفت و دستگاه را كاملاً به وحشت انداخت. رژيم پوشالي پهلوي درصدد بازداشت چهرههاي انقلابي و شخصيتهاي بزرگ علمي همچون شهيد محراب آيتالله اشرفياصفهاني برآمد. آنها گمان ميكردند با به زندان انداختن اين اشخاص، تب انقلاب را پايين مي آورند. تصور ميكردند با دستگير كردن اين افراد، مردم به وحشت ميافتند و دست از مخالفت با رژيم برميدارند. ولي از آنجا كه اين انقلاب نور خداست و نورخدا هرگز خاموششدني نيست، نه تنها كاري از پيش نبردند، بلكه با اين عمل، مردم را عصبانيتر و خشن ملت را توفنده تر كردند.
آيتالله اشرفياصفهاني در تظاهرات آرام روز سه شنبه 11/7/1357 در حالي كه پيشاپيش مردم حركت ميكرد، مورد حملهي دژخميان گارد و مأمورين ساواك قرار گرفت. در اين حمله چند تن شهيد و مجروح گرديدند و ايشان نيز مختصري آسيب ديد. موج تلفنها و تلگرافها از شهرهاي سراسر ايران جهت احوالپرسي سرازير شد. شبي بود كه امام از نجفاشرف به سوي كويت رهسپار گرديد و دولت مزدور كويت هم از ورود ايشان به خاك اين كشور جلوگيري كرد. معلوم نبود كه امام كجا و به سوي چه كشوري در حركتند. مردم ايران همه نگران بودند. خانواده شهيد اشرفي از جمله بنده نيز فوقالعاده نگران بوديم. بنده در آن شب وضو گرفتم و به نماز امام زمان مشغول شدم. قبل از نماز و در حين نماز و بعد از نماز بسيار گريستم. از ديدگانم نهري از اشك جاري بود، طوريكه اهل خانه معذب شدند و اعتراض كردند. در اواخر ساعت شب ناگهان صداي زنگ منزل به صدا درآمد. بعضي در خواب و بعضي در بيدار بودند. به گمان اينكه شايد مسافري از اصفهان آمده، در را گشوديم. ناگهان يك افسر و دو مأمور شهرباني و دو مأمور ساواك، بدون اجازه، با شتاب خود را به داخل منزل انداختند. آنها ابتدا تلفن منزل را قطع كردند؛ آنگاه داخل اتاق رفتند و در حالي كه بچهها و زنها در خواب بودند، دست شهيد محراب را در بستر گرفتند و گفتند: « بفرماييد برويم شهرباني، فقط چند دقيقه از شما بازجويي ميشود، سپس شما را رها ميكنيم. »
شهيد محراب وضو ساختند و چون تازه صبح شده بود، خواستند نماز صبح را به جا آورند؛ اما مأمورين نپذيرفتند و ايشان را با عجله به اتومبيل سوار كردند و پس از بازجويي مختصري به همراه آقاي عراقي به تهران برده، در كميتهي شهرباني زنداني نمودند. در زندان كميته پس از بازجويي، ايشان را در سلولي تاريك جاي دادند. بعدها فرمودند: « در اين چند روزه كه در زندان بوديم، نميفهميديم چه وقت شب است، چه وقت روز. براي انجام نمازهاي واجب نميتوانستيم اوقات را تشخيص بدهيم. مأمورين، اوقات نماز را از پشت در زندان اعلام ميكردند كه الآن ظهر است يا شب يا صبح. براي وضو گرفتن هم بايد در زندان را ميزديم تا مأمورين زندان بيايند، در را باز كنند. موقع رفتن به دستشويي يك پارچه بر سر ما ميانداختند تا در وقت اياب و ذهاب همديگر را نبينيم. »
و ميفرمودند: « در همان زندان كميته آقاي دستغيب دومين شهيد محراب و آيتالله طاهري هم بودند؛ ولي همديگر را نديديم. »
سرانجام پس از چند روز بر اثر اعتراضات زياد بعضي از مراجع تقليد و خوف از اغتشاش مردم، ايشان را از زندان رها كردند.
در پي دستگيري آيتالله اشرفي، جامعهي روحانيت كرمانشاه اعلاميهاي صادر نمودند.
ادامهي مبارزه
آيتالله اشرفي در تمام راهپيماييها و تظاهرات، پيشاپيش مردم باختران بود و اكثر مواقع تا نهايت مقصد راهپيمايان پياده ميرفت. اولين راهپيمايي كه به دعوت شهيد محراب به طور آرام در باختران انجام گرفت، راهپيمايي روز عيد فطر بود. اين راهپيمايي از مسجد مرحوم آيتالله بروجردي تا مسجد جامع انجام گرفت و به دنبال آن، راهپيماييها و تظاهرات زيادي شد كه همه به دعوت ايشان و بعضي علماي باختران بود. در روز تاسوعاي همان سال كه در سراسر كشور ايران دعوت به راهپيمايي شده بود، با اينكه يكي از مقامات بالاي ساواك به وسيلهي تلفن ايشان را تهديد به قتل كرد و گفت: « چنانچه در راهپيمايي روز تاسوعا شركت كنيد، شما را به قتل خواهيم رسانيد و خونتان بر عهدهي ما نيست. »
شهيد محراب در پاسخ فرمودند: « ما آماده هستيم. شما قدرت داريد؛ هر چه خواستيد بكنيد، بكنيد ما هم در راهپيمايي شركت خواهيم كرد. »
و در روز تاسوعا جلو تظاهركنندگان و راهپيمايان حركت كردند و تا مقصد ( مسجد جامع ) پياده رفتند و تا پايان برنامه هم حضور داشتند.
در يكي از راهپيماييها مردم كه قصد منهدم كردن مجسمهي طاغوت را داشتند، به دستور استاندار كه پاليزبان جنايتكار بود، به رگبار گلوله بسته شدند و بيش از دويست نفر شهيد و صدها نفر مجروح گشتند. در پي اين جنايت هولناك، جامعهي مدرسين حوزه علميهي قم تلگرافي به حضور چهارمين شهيد محراب آيتالله اشرفي اصفهاني مخابره كردند.
شهادت
توطئههاي سوءقصد
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شكست آمريكا، اين جنايتكار و غارتگر جهان در پي ضربه زدن به انقلاب عظيم اسلامي برآمد. چهرههاي بزرگ انقلاب يكي پس از ديگري ترور شدند. آيتالله اشرفي كه يكي از ياران قديمي امام و از شخصيتهاي شناخته شده و مورد توجه كامل مراجع تقليد و حوزههاي علميه بود و در پيشبرد انقلاب و خط امام نقش عمدهاي داشت، از جمله افرادي بود كه مورد كينهي استكبار جهاني و مزدوران داخلي ايشان و منافقين از خداي بيخبر قرار داشت.
حادثهي بمبگذاري: اولين ترور از سوي مزدوران بيگانه
در ماه رجب 1400 هجري قمري ( 1359 ه.ش ) خانهي شهيد محراب و خانههاي همسايگان به وسيلهي بمب صوتي كه نزديك منزل كار گذاشته بود، به لرزه درآمد و كليهي شيشههاي اين خانهها شكسته شد. آيتالله اشرفي به هنگام وقوع اين حادثه به زيارت حضرت رضا عليهالسلام مشرف شده بود. ضدّ انقلاب اين بار ناكام ماند.
دومين سوءقصد
دومين سوءقصد نافرجام در رمضان 1401 / تير 1360 هجري قمري اتفاق افتاد.
« روز گذشته آيتالله اشرفياصفهاني امام جمعهي كرمانشاه از يك سوءقصد، جان سالم به در برد. بر اساس گزارش خبرنگار كيهان از كرمانشاه ديروز ساعت 12:30 هنگامي كه آيتالله حاج آقا عطاءالله اشرفياصفهاني امام جمعهي كرمانشاه [ و يك تن از محافظان ايشان ] قصد ورود به مسجد بروجردي را داشتند، سه مهاجم مسلّح كه در داخل يك پيكان زردرنگ در مقابل مسجد كمين كرده بودند، به آنها حملهور شدند.
بر پايهي همين گزارش مهاجمان مسلّح ابتدا قصد داشتند با مسلسل كلاشينكف به سوي امام جمعه تيراندازي كنند، ولي به علت گير كردن تير در لولهي اسلحه، موفق به اين كار نشدند. مهاجمان سپس به هنگام فرار، يك عدد نارنجك به طرف امام جمعه پرتاب كردند كه بر اثر آن انفجار، يك زن شهيد و پنج نفر مجروح شدند. [ يك دختر سيزده ساله و يك پيرزن شهيد شدند. ]
همين گزارش حاكيست به دنبال اين حادثه، دو اتومبيل ژيان با ايجاد تصادف ساختگي راه را بستند و دقايقي بعد كه پليس و سپاه سر رسيدند، مهاجمان مسلّح و سرنشينان دو اتومبيل ژيان از صحنهي حادثه گريختند. آخرين گزارش از منزل امام جمعهي كرمانشاه حاكيست: حالِ حاج آقا عطاءالله اشرفياصفهاني خوب و رضايتبخش است و تحقيق در مورد اين حادثه و شناسايي مهاجمان مسلّح ادامه دارد.
در پي سوءقصد نافرجام به جان آيتالله اشرفياصفهاني، امام جمعهي كرمانشاه، وي در گفتگوي اظهار داشت: در اين گونه سوءقصدها مسئلهي جان خود من مطرح نيست؛ زيرا من شخصاً آمادهي شهادتم؛ ولي حفظ جان شخصيتها از نظر روند سياسي ممكلت بايد مورد توجه قرار گيرد.
... بانويي كه چند روز قبل در جريان سوءقصد نافرجام به جان آيتالله اشرفياصفهاني امام جمعهي كرمانشاه، هدف تركش نارنجك ضدّ انقلابيون تروريست قرار گرفت، در بيمارستان آيتالله طالقاني درگذشت. بانوي مذكور سكينهي شلگي نام داشت. متأهل و داراي فرزند بود و متجاوز از پنجاه سال سن داشت. بر اساس گزارش رسيده در جريان اين حادثه چهار تن ديگر نيز به طور سطحي مجروح شدند كه تحت درمان قرار گرفتند. »
شهادت
به دنبال اين سوءقصد، منافقين كوردل براي سومين بار نقشهي ترور آيتالله اشرفي را به شيوهي ديگري كشيدند.
اين يك روش انتحاري بود كه طرح آن جز از مغزهاي شستشو داده شده در خانههاي تيمي برنميآمد. اين بار كه منافق جنايتكار و دشمن خدا و خلق او با چشم و گوش بسته به چنين جنايت هولناكي تن داد، تصور ميكرد با اين عمل هولناك ميتواند انقلاب را از مسيرش برگرداند و دست جنايتكار آمريكا را دومرتبه در ايران باز كند؛ غافل از آن كه با خون مطهر اين شهداي بزرگ، ريشهي اسلام و انقلاب قويتر و مردم بيدارتر ميشوند و در راهي كه پيمودهاند، استوارتر و راسختر ميگردند. لعن ابدي بر منافقين و اربابان و پيشتازان ايشان، از يزيد و ابنملجم و دودمان بنياميه تا جنايتكاران مستكبر شرق و غرب عالم.
بايد از اين تفالههاي آمريكا و جنايتپيشگان مزدور پرسيد كه آيا با شهيد كردن خدمتگزاراني همچون شهداي محراب كه در سنين هفتاد و هشتاد سالگي به سر ميبرند، چه چيزي عايد آنها گشت؟ جز ننگ و عار و لعنت ابدي، چه افتخاري كسب كردند؟ آيا به جاي ترور اينگونه شخصيتها و اين مردان نمونهي تاريخ اسلام بهتر نبود سينهي مستكبران و جنايتكاران را هدف قرار دهند، جنايتكاراني كه دستشان تا مرفق در خون مستمندان عالم است و در كاخها و ويلاهاي چند صد ميليوني به عياشي و هرزگي ميگذرانند؟
« گزارش خبرنگار كيهان در باختران به نقل از شاهدان عيني حاكي است:
فرد منافق در حالي كه نارنجكي در كمر خود تعبيه كرده بود، به طرف آيتالله اشرفياصفهاني يورش برد و با كشيدن ضامن نارنجك باعث به شهادت رساندن يار و ياور امام خميني شد. حجتالاسلام سيدمحمدعلي صدر مسئول آموزشي دايرهي سياسي ايدئولوژي هوانيروز باختران در حاليكه خود بر اثر اين انفجار جراحاتي برداشته بود و به شدت از وقوع حادثه متأثر بود، نيز در گفتگويي با خبرنگار كيهان اظهار داشت:
بعد از سخنراني آقاي رستگاري و شروع خطبههاي نماز توسط حاج آقا، يك نفر به طرف آقا هجوم برد و او را بغل كرد. در اين هنگام من داد زدم كه يك وقت متوجه شدم در همان لحظه انفجاري صورت گرفت و امام جمعه در حالي كه به حالت سجده به زمين افتاده بود، به شهادت رسيد و منافق نيز كه لباس بسيجي بر تن داشت، به هلاكت رسيد. وي افزود: حاج آقا در دم، پاهايش قطع شد و به ديگر ياران امام پيوست و امت ستمديدهي باختران را تنها گذاشت. بر اساس گزارش خبرنگار كيهان در اثر اين انفجار چند نفر مجروح شدند كه در بين مجروحين حجتالاسلام محمد اشرفياصفهاني فرزند امام جمعهي شهيد باختران نيز ديده ميشود كه در بيمارستان طالقاني بستري است و حال او رضايتبخش است. »
منبع: كتاب محراب خونين باختران