جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
وهابيت شاخ شيطان
-(6 Body) 
وهابيت شاخ شيطان
Visitor 291
Category: دنياي فن آوري

احمد ابراهيمي هرستاني
چکيده
از ديرباز فردي گمراه فرقه‎اي ضاله و شيطاني را به نام وهابيت تشکيل داد و تمام افکار ابن تيميه را که استادش بود ميان مسلمانان رواج داد و اختلاف سهمگين و سختي را بين مسلمانان به ميان گذاشت و البته اين افکار توسط دانشمندان شيعه و سني توسط انتشار کتاب‎هاي فراواني رد شد ولي با اين حال اين فرقه توسط آل سعود پشتيباني شد و رشد کرد و عقائدي همچون شرک خواندن زيارت پيامبر، توسل، و تبرک نمودن قبور آنان را در کار خود قرار دادند و از اين طريق به کشتار مسلمانان دست زدند که نمونه‌اش کشتار مردم عراق، طائف و... است.
کليد واژه: وهابيت، فِرقه، شرک، محمدبن عبدالوهاب، ابن تيميه.
مقدمه
تا به امروز در ميان مسلمانان حرکت‌ها و جنبش‌ها و اصلاحات ديني و اجتماعي فراواني رخ داده است که برخي صرفاً سياسي است. اما واقعيّت آن است که وهابيّت جنبش و حرکت سياسي است که در قالب و ظواهر ديني بروز کرد و حرکت خود را آغاز نمود و عقيده خود را چه از نظر سياسي و اجتماعي و چه ديني و مذهبي بر مبناي محمدبن عبدالوهاب قرار دادو از اين طريق شعارخود را اصلاح دين و اجتماع قرار دادند ولي آن‌ها با تمام فرقه‌هاي اسلامي هم شيعه و هم فرقه‌هاي چهارگانه‌ي تسنن مخالفت ورزيدند. از اين رو عليه وحدت تشيّع و تسنن کتاب‌ها مي‌نويسند و تبليغاتي مي‌کنند و ادعا مي‌کنند ما با کساني که آيات قرآن را تأويل مي‌نمايند هرگز تفاهم نخواهيم داشت. اينان همه مسلمانان را کافر يا اهل شرک مي‌پندارند ولي خويشتن را مسلماني واقعي مي‌دانند. استغاثه و توسّل به اولياي خدا را حرام و جهاد با مخالفان عقيده‌ي خويش را واجب تلقي مي‌کنند و مي‌گويند با کافران و مشرکان آن قدر بجنگيد تا فتنه‌اي باقي نماند و دين الهي جاودان گردد.
 

سررسيد اختلاف مسلمانان
 

مسلمانان به رغم اختلافي که در برخي مسائل با هم داشتند در اصل «توحيد» متحّد بودند و بين سُنَن و عقايد مشترک خويش (همچون شفاعت خواهي از اولياي الهي و احترام به قبور پاکان) با اين اصل اساسي هيچ نوع جدايي و تضاد نمي‌ديدند. به گونه‌اي که في المثل، حاجيان از تربت حمزه عليه السلام (سيد شهيدان اُحد) تسبيح مي‌ساختند و خاقاني شرواني ـ قصيده سراي بزرگ قرن 6هجري به زائرين مرقد سلمان (صحابي بزرگ پيامبر) در مدائن نيز توصيه مي‌کرد که چنين کنند. و از اين سخن، نه تنها کسي برنمي‌آشفت، بلکه بزرگان مکه قصايدش را به آب زر مي‌نوشتند و خليفه نيز وي را به حضور مي‌پذيرفت... .
امر، چنين بود تا اين که در آغاز قرن هشتم هجري فردي موسوم به احمد بن تيميه، روي برخي از سنن و عقايد رايج مسلمين انگشت اعتراض نهاد و گرايش به آنهارا مايه‌ي شرک و دوري از توحيد پنداشت براي نمونه، مدّعي شد که شفاعت اولياء در روز رستاخيز، واقعيت دارد ولي درخواست شفاعت از آنان در اين جهان، شرک است.(1)
آري ما تأسف خويش را از اين نکته پنهان نمي‌کنيم که طرح اين مباحث «تفرقه‌انگيز» از سوي ابن تيميّه، دقيقاً در زمان و مکاني صورت گرفت که امّت اسلام يکي از بحراني‌ترين دوران عمر خويش را طي مي‌کرد و زير فشار شديد «صليبيان» و «مغولان» بيش از هر زمان نيازمند «اتحاد» و «همدلي» جهت دفع هجمه‌ي دشمن بود.

ظهور افکار شاذ ابن تيميه
 

احمد بن تيميّه همراه خانواده و جمعي از بستگانش در زمان حمله‌ي مغولان به اطراف شام، حرّان را به سوي دمشق ترک گفت و در آنجا اقامت گزيد و تا سال 698، چيزي از احمد شنيده نشد، ولي از آغاز قرن هشتم به تدريج افکار شاذوي ظهور و بروز يافت. خصوصاً موقعي که ساکنين «حماة»از وي خواستند آيه‌ي «الرّحمنُ علي العَرشِ استَوي» را تفسير کند. در تفسير اين آيه دچار لغزش شد و براي خداوند جايگاهي در فراز آسمان‌ها که بر عرش و سريري متّکي است تعيين کرد.(2)
بسياري از مسلمانان (به ويژه شيعيان) خدا را پيراسته از جسم و جسمانيّت دانسته و برتر از آن مي‎شمارند که در مکان خاصي محدود مُحاط شود. زيرا آياتي چون «ليس کمِثلِه شيء»، و «لم يکن کفواً أحد»، با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبيه خداوند بر صفات مخلوقات بازداشته است. اما ابن تيميّه از آيه مزبور تفسيري ارائه داد که مخالف آيات فوق و مستلزم شباهت خداوند به انسان‌هاست.

اصول اعتقادي ابن تيميّه
 

اصول اعتقادي ابن تيميه را مي‌توان در سه مورد خلاصه کرد:

1.اعتقاد به جسمانيت خداوند و رؤيت حسي
 

ابن تيميه در کتاب منهاج السنه، سخنان علامه حلي را نقل مي‌کند. مبني بر اينکه خداي تعالي ديده نمي‌شود و با هيچ يک از حواس درک نمي‌شود؛ زيرا خود فرموده است:« لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ»(3)،او را هيچ چشمي درک نمي‌کند وحال آنکه او بينندگان را مشاهده مي‌کند. همچنين با نقل اين سخن که «خداوند داراي جهت و مکاني نيست»، مي‌گويد: عموم منسوبين به اهل سنت، براي اثبات رؤيت خدا، اتفاق دارندو اجماع سلف بر اين است که ذات احديت را در آخرت با چشم مي‌توان ديد، ولي دردنيا نمي‌توان ديد و درباره‌ي پيامبر، اختلاف است که آيا او خدا را در اين دنيا ديده يا نه؟ خودش درباره‌ي اين آيه مي‌گويد که ممکن است رؤيت بدون ادراک باشد.
ابن‌بطوطه ـ از عالمان هم عصر ابن‌تيميّه ـ مي‌گويد: من در دمشق بودم. روز جمعه بود اين‌تيميّه در مسجد جامع اين شهر براي مردم موعظه مي‌کرد که من نيز در مسجد حضور يافتم. وي در بين سخنانش گفت: خداوند همچنان که من از پله اين منبر فرود مي‌آيم، به آسمان دنيا فرود مي‌آيد. اين بگفت و يک پله از منبر فرودآمد چون اين سخن بر زبان جاري کرد، يک فقيه مالکي نه نام ابن الزهراء به او اعتراض و سخنش را انکار کرد. سخنان ابن تيميه را در ضمن يک نوشته‌اي به اطلاع ملک ناصر رساندند. ملک ناصر فرمان داد ابن تيميه را به زندان انداختند و او در زندان از دنيا رفت.(4)

2.عادي جلوه دادن مقامات پيامبران و اولياي الهي
 

به نظر ابن‌تيميه، پيامبران و اولياي الهي پس از مرگ، کوچک‌ترين تفاوتي با افراد عادي ندارند. وي با کمال وقاحت و بي‌ادبي مي‌گويد: اين‌ها (شيعيان) فکر مي‌کنند وجود نبي پس از وفات در ميان آن‌ها مثل وجودش در زمان حيات است و اين غلط بزرگي است.
سپس با استدلال به روايتي مي‌گويد: «ليس في وجودِ القبورُ أمانٌ» يعني قبرها نمي‌تواند پناهي براي امت باشد.(5)
او در اين راستا مسائلي را مطرح مي‌کند که همگي يک هدف دارند و آن عادي جلوه دادن مقامات پيامران به ويژه پيامبر اسلام و اولياي بزرگ دين است؛ به گونه‌اي که وي حتي مشاهده قبر پيامبر را ممنوع دانست.(6)
بر اين اساس، وي معتقد است هرگونه مسافرت به قصد زيارت قبور انبياء و صالحان و نذر کردن، سوگند خوردن و بوسيدن و مسح کردن مزار آنان حرام و مايه‌ي شرک است.
بدين ترتيب، پاره‌اي از اعمالي که از نظر عموم مسلمانان بي‌اشکال بوده و حتي مستحب و ثواب است، به نظر ابن‌تيميه، شرک و موجب خروج از دين است.
مثلاً سوگند به پيامبر را شرک مي‌شمارد يا مسح و بوسيدن هر قبري ولو قبر پيامبران، شرک است.
ابن‌تيميه برخي آراء و ديدگاه‌هايي را مطرح مي‌کند که پيش از او هيچ يک از علماي اسلام نگفته‌اند.

3.انکار فضايل اهل بيت
 

مورد سوم از اصول اعتقادي ابن تيميه را انکار فضايل مسلّم اهل بيت عليهم السلام که در صحاح و مسانيد اهل سنت وارد شده است، تشکيل مي‌دهد. وي درکتاب خود به نام منهاج‌السنة که به گفته‌ي علامه اميني به حق بايد آن را منهاج‌البدعه دانست، احاديث، مربوط به فضايل و مناقب امام اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و خاندان او را که بسياري از محدثان به صحت آن‌ها تصريح کرده‌اند، بدون ارائه مدرکي، انکار مي‌کند و همه را مجعول مي‌داند. براي نمونه وي مي‌گويد:
الف) نزول آيه «إنما وليّکم الله و رَسُولُهُ»(7) درباره‌ي علي، به اتفاق اهل علم دروغ است. اين در حالي است که بيش از 64 محدّث و دانشمند به نزول آن درباره‌ي علي عليه السلام تصريح کرده‌اند.(8)
ب) وي نزول آيه «قل لاأسألکم عَلَيهِ أجراً الّا المودة في القربي»(9)را درباره‌ي خاندان رسالت تکذيب مي‌کند. درحالي که بيش از 45 محدث و دانشمند آن را نقل کرده‌اند.(10)

رد افکار ابن تيميّه توسط علماي تسنّن
 

نخستين دانشمندي که در زمان ابن تيميّه افکار او را در باب حرمت زيارت قبر پيغمبر و ديگر اولياي خدا مردود دانست، محمد بن ابي ابکر أخنائي مالکي ـ متوفي به سال 763 هـ.ق ـ بود که رساله‌ي «المقالة المرضية في الرد علي ابن تيميه» را تأليف کرد و با احاديث معتبر اسلامي و ادله‌ي متين فقهي، به وي پاسخ داد. ابن تيميّه که مردي مغرور بود، وقتي آن اثر را ديد، ردي بر آن نوشت که به «رد بر اخنائي» معروف است. تقي الدين شبکي شافعي قاضي القضات شام از معاصران ابن تيميّه است که در رد وي کتاب «شفاء الاسقام في زيارة خير الانام» را نوشت و با منطق محکم و استدلال کافي عقيده‎ي او را در حرام بودن زيارت پيغمبر صلي الله عليه و آله رد کرد.
پس از اينان بايد از دانشمند نامي نورالدين علي بن عبدالله سمهودي شافعي مصري، شيخ الاسلام مدينه نام برد که در کتاب گرانقدرش « وفاء الوفاء به اخبار دارالمصطفي » به تفصيل وارد بحث شده و احاديث راجع به ثواب زيارت پيغمبر و بزرگداشت حرم نبوي صلي الله عليه و آله و توسل و استغاثه به آن حضرت و شفاعت خواستن از آن وجود مقدس و آنچه را که مربوط به اين‌هاست و ابن تيميه بر آن ايراد گرفته است، آورده و اقوال علماء مخصوصاً «سُبکي» را با ديدي تحقيقي مورد تجزيه و تحليل قرار داده است.
ابن حجر در «الفتاوي الحديثه» نيز سخت بر ابن تيميّه تاخته و مي‌گويد امام ابولاحسن سبکي و پسرش تاج و شيخ امام عزبن جماعه و علماي معاصر وي از شافعيه و مالکيه و حنفيه، فساد احوال و کذب اقوال او را بر ملا ساخته‌اند.(11)

رد افکار ابن تيميّه توسط دانشمندان شيعه
 

به نقل علامه‌ي تهراني در «الذريعه» دانشمند بزرگوار سيد حسن صدر کاظمي در گذشته‌ي سال 1354ق کتابي بزرگ به نام «البراهيم الجليه» در رد ابن تيميه مشتمل بر سه مقصد تأليف نموده است: مقصد اول، گواهي علماي اسلام به انحراف ابن تيميه از اسلام؛ مقصد دوم، گواهي سخنان وي بر اين معني؛ مقصد سوم، آراء مخصوص او که بر خلاف اقوال ساير فرق اسلامي است. در خاتمه کتاب هم احوال بعضي از رؤساي وهابي را که از ابن تيميه پيروي نموده‌اند، مانند محمد بن عبدالوهاب نجدي مؤسس طريقه وهابيه و محمد بن سعود و پسرش عبدالعزيز و پسر وي سعود بن عبدالعزيز را که در سال 1218هـ.ق مکه معظمه را اشغال نمود، آورده است.(12)
گفتني است که ابن حجر عسقلاني در کتاب «الدرر الکامنة» به تفصيل پيرامون زندگاني ابن تيميه و تطور افکار او سخن گفته و از جمله مي‌نويسد:
او بارها در مصر و شام به واسطه‌ي تندروي‌هايش از طرف فقهاء و قضات شافعي و مالکي و حنفي تکفير شد و چند نوبت از منبر و تدريش جلوگيري به عمل آمد و چندين بار به خاطر بعضي از اظهارات وفتاوايش به زندان افتاد. چند بار توبه کرد و باز سخن خود را از سر گرفت. گاهي گفت شافعي هستم و زماني اظهار داشت که اشعري مي‌باشم. او پيوسته ميان اسکندريه و قاهره و دمشق نقل مکان مي‌کرد و در همه اين شهرها با علماي مالکي و حنفي وشافعي بگو مگو داشت حدود چهار سال در نوبت‌هاي مختلف در زندان بود و سرانجام نيز در زندان قلعه‌ي دمشق به سال 728هـ.ق درگذشت.(13)

شاگرد شيطان، محمد بن عبدالوهاب
 

محمد بن عبدالوهاب در سده‌ي دوازدهم هجري از صحراي دور افتاده‎ي نجد و ميان مردمي بياباني و خشن و دور از راه و رسم مسلماني و فرهنگ و تمدن برخاست. او پيرو مذهب استادش ابن تيميه بود. وي عقايد ابن تيميه را سرمشق خويش قرار داد و حتي در اين راه از آن‌ها پا را فراتر گذارده تا جايي که عموم مسلمين را مُلحد، مشرک و کافر دانست و کليه‌ي بلاد اسلامي را به عنوان «دارالحرب» و «دارالکفر» نامگذاري نمود و جنگ با مسلمانان و اشغال امکان مقدس و تخريب تمامي شعائر اسلامي را بر پيروان خود واجب شمرد.
برادر محمد بن عبدالوهاب با او سرسخت مخالف بود و عقائد او را تندروي در دين خدا مي‌ناميد و از بيم همين تندروي‌هاي برادر از نجد به مدينه رفت و در آنجا کتابي به نام ابن تيميه کتاب مشهورش «منهاج السنة» را در ردِ کتاب «مفتاح الکرامة» علامه‌ي حلي فقيه نامي شيعه نوشته و بيشترين عقايد خود را در اصول اعتقادي و فروع عملي در آن آورده است.
بر اين کتاب گروهي از علماي ما رديه نوشته‌اند. از جمله دانشمند مجاهد فقيه مرحوم سيد مهدي قزويني مقيم کويت و بصره کتاب «منهاج الشريعه» را در چهار جلد بر رد وي نوشت. او پس از چاپ اين کتاب از بيم تعرض تندروان وهابي که در کويت و آن نواحي بوده‌اند، علامه‌ي فقيه حاج شيخ عبدالحسين اميني نجفي در کتاب گرانقدر «الغدير» محتواي کتاب «منهاج السنه» ابن تيميه را مورد بحث و بررسي قرار داده و طي 62 صفحه با ديد محققانه‌ي مخصوص به خود، تمامي يافته‌هاي او را پنبه کرده است و واقعاً بايد ديد و خواند وي به ارزش مقام علمي ابن تيميه در فهم کتاب و سنت برد.(14)
«الصواعق الالهية في الرد علي الوهابيه» نوشت براي برادرش شيخ محمد به نجد فرستاد و درآن تمامي ادعاهاي او را رد کرد.

مشرک خواندن مسلمانان
 

سيدمحسن امين در «کشف الارتياب» مي‌نويسد:
«محمد بن عبدالوهاب در رساله‌ي «کشف الشبهات» و محمد بن اسماعيل صنعاني در «تطهير الاعتقاد» سخناني گفته‌اند که بر اساس آن‌ها مسلمانان کافر و مشرک هستند، بلکه اساس مذهب آن‌ها «وهابيون» کفر، و مشرک دانستن مسلمين غير وهابي است. آن‌ها از ابراز اين مطلب ابائي ندارند و کتب آن‌ها پر از اين گونه اظهارات صريح و آشکار است.
محمد بن عبدالوهاب در رساله «قواعد اربع» و رساله‌ي «کشف الشبهات» تصريح مي‌کند ه شرک مسلمانان غليظ‌تر از شرک بت پرستان است. چون مشرکين و بت پرستان در حال خوشي و رفاه بت مي‌پرستيدند و موقع گرفتاري اخلاص مي‌ورزيدند؛ ولي مسلمانان مشرک در هر دو حال خوشي و ناخوشي مشرک هستند. بت پرستان و مشرکان به علاوه‌ي خدا و با او، مردم مقرب و درختان يا سنگ‌هايي را مي‌پرستيدند، اما مسلمين مشرک بدکارترين مردم را با خدا مي‌خوانند!
ابن تيميه در دو رساله «واسطه» و «زيارة القبور» به خاط رتوسل مسلمانان به انبياء و اولياء آن‌ها را کافر دانسته است. محمد بن عبدالوهاب در رساله «کشف الشبهات» بيش از بيست و چهار بار، مسلمانان را مشرک خوانده و بالغ بر بيست و پنج مورد مسلمين را کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحيد، دشمن توحيد، مدعيان اسلام، اهل باطل، نادان و شياطين دانسته است؛ و نيز گفته است که کافران نادان و بت پرستان از اين مسلمانان داناتر مي‌باشند و شيطان پيشواي ايشان و سر سلسله‌ي آن‌هاست.(15)

سفرهاي محمد بن عبدالوهاب
 

محمد بن عبدالوهاب زماني که به حج رفت، روش تعليم و تعلم مکه را نپسنديد. اقامت او در مدينه در طرز فکر آينده او تأثير جدّي داشت. در اين شهر با متکلمي حنبلي به نام «شيخ عبدالله بن ابراهيم» نجدي، از پيروان ابن تيميه و شاگرد عبدالباقي از اهالي بعلبک آشنا شد. محمد بن عبدالوهاب هنگام اقامت در مدينه با علماي زيادي ديدار کرد، از جمله محمد بن حيات منبدي حنفي که البته ظاهراً تأثير فراواني در وي نداشت همچنين با محمد بن سليمان کردي (وفات 1194ق) ملاقات کرد. سپس به بصره رفت و چهار سال در آنجا مقيم شد و نزد شيخ محمد مجموعي، فقه اللغه و سيره نبوي را آموخت. چون در بصره همه گونه مردمي از مشرب‌هاي آشنا شد و زيارت قبور اولياء الله و آداب آن را که با تفسير خشک سنت ناسازگار بود ملاحظه کرد.
شايد از همين زمان برانگيخته شد که مذهب خود را اصلاح کند. لازم به ذکر است اولين ملاقات او با جاسوس انگليسي، مستر همفري، در بصره انجام شد. مستر همفري در کتاب خود اشاره مي‌کند که استعمار در جهت آشنايي و پيدا کردن شخصي است که از آن طريق بتواند به نيات شوم خود دست يابد. او در کتاب خود چنين مي‌نويسد: «خلاصه من گمشده خودرا در محمد بن عبدالوهاب يافتم. البته حس بي باکي و بلند پروازي او در برابر بزرگان دين و رأي مستقلي که او در فهم قرآن و سنت داشت و اينکه به هيچ يک از رهبران مذاهب حتي به خلفاي چهارگانه هم اعتنايي نمي‌کرد، بهترين فرصت را براي من پديد آورد تا از طريق او مأموريت خود را در ميان مسلمانان به انجام برسانم.»(16)
محمد بن عبدالوهاب پس از خروج از بصره به بغداد مي‌رود پنج سال در آنجا مي‌ماند، با زني ثروتمند ازدواج مي‌کند و ثروتي معادل دو هزار دينار بعد از مرگ زنش به ارث مي‌برد و در اين زمان به کردستان عراق مي‌رود و يک سال در آنجا مي‌ماند، سپس به همدان رفته دو سال در آنجا اقامت مي‌کند. در زمان نادرشاه به اصفهان مي‌رود و به منطق ارسطو و فلسفه اشراق و تصوف روي مي‌آورد و سپس به قم مي‌رود و سپس به شهر حُرَيمله قصد اقامت مي‌کند و مدتي در آنجا مشغول تحصيل مي‌شود و نخستين کتاب خود را درباره‌ي توحيد مي‌نويسد، مذهب خود را تبليغ و پيرواني نيز دراين مکتب جمع مي‌کند.
سپس از حُريمَله به شهر عُيَنيه رفت و رئيس شهر را که عثمان بن محمد بن معمر بود ملاقات کرد و رئيس شهر را که عثمان بن محمد بن معمر بود ملاقات کرد و رئيس او را گرامي داشت و قصد ياري او کرد. شيخ محمد نيز درمقابل، اظهار اميدواري کرد که عثمان تمام نجد را متصرف شود و همه اهل نجد از او اطاعت کنند.
بعد از آن بود که شيخ به امر به معروف و نهي از منکر پرداخت و در انکار کارهاي مردم، سختگيري بسيار نمود، پاره‌اي از مردم عُينيه هم از او پيروي کردند. از جمله اقدامات او در عُينيه اين بود که دستور داد درختاني را که مورد احترام مردم بود، بريدند و گنبد و ساختمان روي قبر زيد بن الخطاب برادر عمر بن الخطاب ويران ساختند.
خبر دعوت شيخ محمد و کارهاي او به سليمان بن محمد امير احساء رسيد. وي نامه‌اي براي عثمان فرستاد و نوشت: آن مردي که نزد توست ـ کَرد آنچه کرد و گفت آنچه گفت و چون اين نامه را دريافت داري او را به قتل رسان و اگر اين کار را انجام ندهي، خراجي که از احساء داري قطع خواهد شد. عثمان رو به شيخ محمد کرد و گفت: سليمان امير احساء دستور قتل تو را داده و از مروت دور است که ما تو را در شهر خود به قتل رسانيم. پس بهتر است که از شهر ما بيرون روي، پس او را از شهر بيرون کرد.
شيخ کم کم توانست آشنايي با محمد بن سعود در درعيه پيدا کند. و پسر محمد بن سعود داماد محمد بن عبدالوهاب گرديد که همين عامل موجب رابطه نزديکتر ميان آن دو شد. و ثروت هنگفتي که محمد بن الوهاب به دست آورد از طريق محمد بن سعود، امير شهر درعيه است که نتيجه غارت‌ها و حمله‌هاي آن دو به قبايل و شهرهاي مجاور است و محمد بن الوهاب با استفاده از قدرت مالي ياران و پيروانش را گرد آورد و آنان را ترغيب به جهاد مي‌کرد و از اين طريق افکار خود را بر ديگران تحميل مي نمودو هر کس سرپيچي مي‌کرد او را به قتل مي‌رسانيد. و اين همان عقايد تحميل است که درنقطه‌ي مقابل منطق عاقلانه و عادلانه‌ي اسلامي قرار دارد. آن‌ها معتقدند که بايد برداشت خود را در مسأله «شرک و توحيد» بر ديگران تحميل شود و اگر چه از طريق تهديد به قتل و خونريزي و غارت اموال باشد که اسنادش در کتاب‌هاي بنيان گذار اين مذهب موجود است.
بالاخره شيخ محمد بن عبدالوهاب بر اساس تاريخي که در رد و تخريب عقيده او نوشته شده، در سن 92 سالگي در همان منطقه درعيّه درگذشت.
خلاصه بعد از فوت شيخ، عقيده و اراي وي با حمايت و پشتوانه‌ي سياست‌هاي داخلي و خارجي به گونه‌اي ترويج و تبليغ شد که در زمان حاضر بسياري از حاکمان فعلي عربستان و برخي از عالمان ديني و قضات در عربستان از او پيروي مي‌کنند و برخي از کشورهاي ديگر اسلامي از قبيل پاکستان و برخي از مردم حاشيه نشين ايران و افغانستان نيز تحت تأثير اين عقايد قرار دارند.

قتل عام مردم کربلا توسط فرقه‎ي وهابي
 

يکي از فجايع بزرگ اين فرقه هجوم شومي است که در سال 1216 ق به شهر مقدس کربلا نمودند. خلاصه‌ي آن را ما از کتاب «تاريخ کربلا» تأليف دکتر سيد عبدالجواد کليددار، نقل مي‌کنيم:
بزرگ‌ترين فاجعه‌اي که بعد از واقعه‌ي جانسوز عاشورا در تاريخ کربلا گذشت، جنگ وهابي‌ها با مردم کربلاست که در سال 1216 روي داد. فاجعه‌ي وحشت‌باري که آوازه‌ي آن همچنان در کشورهاي اسلامي وار و پايي باقي مانده و موّرخان مسلمان و غربي درباره‌ي صدمه‌ي اسف‌انگيز آن، قلم‌فرسائي کرده و مي‌کنند و آن را دوّمين واقعه‌ي دردناک کربلا در طول تاريخ دانسته‌اند.
...خبر نزديک شدن وهابي‌ها به کربلا، در وقتي رسيد که بيشتر ساکنان کربلا براي زيارت به نجف رفته بودند. کساني که در شهر اقامت داشتند، به سرعت دست به کار بستن دروازه‌ها شدند. وهابي‌ها ششصد پياده و چهارصد سواره بودند. اين سپاه هزار نفري،در خارج شهر فرود آمدند.خيمه‌ها برپا نمودند. سپس قواي خود را به سه دسته تقسيم کردند و سرانجام از ناحيه محله‌ي «باب المُخيم» هجوم آورده وارد شهر شدند. مردم از هر سو پا به فرار نهادند وهابي راه خود را به طرف حرم مطهر گشودند. ضريح مقدس را شکستند و تمام نفايس حرم و هداياي گران قيمت، شمعدان‌ها و قالي‌هاي نفيس، چراغ دان هاي قيمتي و طلاهاي سقف و چيزهايي ديگر از اين قبيل را به سرعت بردند و تمام آن‌ها را به خارج شهر منتقل ساختند. علاوه بر اين‌ها بيش از پنجاه نفر را نزديک ضريح مطهر و پانصد نفر را در صحن به قتل رساندند در اين قتل و غارت رحم به پير و جوان و طفل و مرد و زن ننمودند.
هيچ‌کس از وحشي‌گري آن‌ها در امان نماند. بعضي تعداد کشتگان را به هزار نفر و عده‎اي عدد مجروحين را تا پنج هزار تن برآوردکرده اند.
در سال 1344 ق فقهاي وهابي مدينه، فتوا به انهدام قبور بقيع و غيره دادند. در روز هشتم شوال همان سال امر شد که قبر صديقه‌ي طاهره حضرت زهرا دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله را هم خراب کنند و به دنبال آن قبر مطهر آن حضرت ويران شد. گويي آنچه آن يادگار پيغمبر در زمان حياتش ديد، کافي نبود که بايد بعدي‌ها بيايند و آن را به اتمام برسانند!
پس از آن مراقد چهار امام و عباس عموي پيامبر عليهم السلام و قبر ابراهيم فرزند پيغمبر و قبور زنان و عمه‌هاي آن حضرت و قبر فاطمه دختر اسد و حمزه عموي پيغمبر را خراب کردند. گويي در ارتکاب اين جرايم به اين آيه شريفه عمل کردند:«قل لا اسئلکم عليه أجراً إلاّ المَوَدَةَ في القُربي»
اين‌ها نمونه‌هاي کوچکي از فجايع و جنايات وهابيان بود که بيان شد و براي تفصيل اين جنايات کتب مفصل‌تري را نياز به جمع‌آوري دارد که محققين و اهل پژوهش مي‌توانند در اين زمنيه دست بر قلم شوند و آن فجايع را به جهانيان نشان دهند. تا همه‌ي عالم بيش از پيش پي به عقايد ناحق و افکار پليد و اعمال پست آن‌ها ببرند.

قتل، جزاي زيارت و صلوات
 

زيني دحلان درکتاب خود مي‌نويسد:
«از کارهاي زشت محمد بن عبداالوهاب منع مردم از زيارت قبر پيغمبر صلي الله عليه و اله بود. جمعي از مردم أحساء به زيارت رسول الله صلي الله عليه و آله رفتند. وقتي شيخ محمد از اين امرخبر يافت و شنيد که عبور آن‌ها از درعيه مقر اوست، دستور داد ريش زوار احسايي را تراشيدند و درفاصله درعيه تا أحساء آن‌ها را وارونه سوار بر مرکب‌هاي خود نمودند. بار ديگر شنيد که گروهي از کساني که از وي پيروي نمي‌کردند، از راه‌هاي دور به زيارت و حج مي‌روند و از درعيه مي‌گذرند.
وقتي آنها به درعيه رسيدند به يکي از پيروان خود گفت: بگذاريد مشرکين از جوار قبر پيغمبر راه مدينه بروند و شما (وهابي‌ها صحراي نجد) با ما بمانيد. وي از صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نهي مي‌کرد و از شنيدن آن ناراحت مي‌شد.صلوات فرستنده را اذيت مي کردو به سخت‌ترين وجه مجازات مي‌نمود. حتي او دستور داد مرد نابيناي متديني را که مؤذن بود و صوت خوشي داشت، چون به سخن او گوش نداده و بر پيغمبر صلوات فرستاده بود، به قتل رساندند.(17)
[او از ذکر صلوات بر پيغمبر (صلي الله عليه و اله) در شب‌هاي جمعه و در مناره‌ها نهي مي‌کرد و عاملين آن‌ها را سخت کيفر مي‌داد و مي‌گفت اين‌ها براي حفظ توحيد است! بسياري از کتاب‌هاي مربوط به صلوات بر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مانند «لايل الخيرات» تأليف محمد بن سلميان جزولي را سوزانيد. همچنين کتب زيادي از فقه و تفسير و حديث را که مخالف معتقداتش بود به آتش کشيد و به هر يک از پيروانش اجازه مي‌داد قرآن را مطابق فهم خود تفسير کند.](18)

وحدت يا تفرقه؟
 

قرآن مجيد در بيشر جاها وحدت کلمه را به عنوان پايه‌اي از استوانه‌هاي امت اسلامي ستوده است و بر مبناي آن تأکيد داشته است. و امّت اسلام را از تفرقه بر حذر داشته است آنجا که مي‌فرمايد «وَاعْتَصِمُواْ به حبل اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ »(19)؛ همگي به ريسمان الهي چنگ زنيد و از تفرقه به پرهيزيد.
امر به کارگيري حبل شايد از آن رو باشد که جامعه‌ي متشتت و پراکنده، همچون انسان افتاده در چاه، در ظلمات شقاق و نفاق و افتراق، دست و پا مي‌زند و محتاج به ريسماني است که او را از درون چاه تاريک «تفرقه» بيرون آورد. از نظر قرآن، يکي از بدترين عذاب‌هاي الهي آن است که ملّتي را گروه گروه سازد و جامه تفرقه بر پيکرشان بپوشاند:
«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ»(20)؛(بگو او قادر است که از بلايا از زير پاي شما،عذابي بر شما بفرستد يا به صورت دسته‌هاي پراکنده، شما را با هم بياميزد و طعم جنگ و اختلاف به هر يک از شما به وسيله ديگري بچشاند.)
و جامعه‌اي که افراد و گروه‌هاي آن، هر يک به راهي رفته و از اتحاد (برمحور رهبري واحد الهي) دوري جويند، هيچ گونه پيوندي با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ندارند: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ»(21) ؛ (کساني که آيين خود را پراکنده ساخته‌اند، به دسته‌هاي گوناگون تقسيم شدند تو هيچ گونه رابطه‌اي با آن‌ها نداري.)
در سيره و سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نيز، اتحاد و همبستگي مسلمين پيوسته مورد ستايش و سفارش بوده است. نخستين اقدام پيامبر در مدينه، اجراي عقد اخوّت و برادري ميان دو طايفه‌ي بزرگ اوس و خزرج بود. بنابراين آنچه که طبق قرآن و سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بايد بدان متعهد بود وحدت اسلامي بين مسلمانان بر اساس مبناهاي مشترک گروه‌ها و دسته‌هاي به مقداري که تفرقه بين صفوف مسلمانان جاي خودرا به وحدت اسلامي مي‌دهد، به همان اندازه دور شدن از خداوند و پيامبر و احکام آن نمايان‌تر مي‌شود. بنابراين فرقه ضاله و گمراه وهابيت در حقيقت با طرح مسائل مربوط به «شرک و توحيد» «بدعت» آن را دستاويز تفرقه بين مسلمانان قرار دادند و در پرتو آن حق را با دام‌هاي انحراف و اختلاف رنگارنگ نشان دادند که بايد با آن‌ها مقابله و مبارزه کرد تا انديشه و افکار وهابيت، جوانان مستعد و آماده براي دريافت حقيقت اصلي اسلام را، به انحراف نکشانند.
وهابيت سستي عقائدشان نه تنها بر شيعه بلکه بر ديگر فِرَق اسلامي همچون اهل سنت از حنبلي و شافعي و مالکي نمايان است که در اين مقاله به صورت اختصار به گوشه‌هايي از آن اشاره شده است.
علاوه بر آن بازشناسي عقائد وهابيت و سرگذشت بنيان گذار اين فرقه گمراهي ما را به تفرقه‌انگيزي آن‌ها بين مسلمين روشن مي‌سازد و هر فکر و انديشه‌ي عاقلانه‌اي با شنيدن افکار و انديشه‌ي محمد بن عبدالوهاب پي به اين رمز خواهد برد. تسلط بر ممالک مسلمين با غارت و چپاولگري‌هاي فراوان به اعتقاد بر اينکه اينان مُلحد و مشرک اند و قتل آنان صحيح است. نمونه‌اي کوچکي است که نمايشگر افکار باطل و بدانديش آنان مي‌باشد.
آري در پرتو استوار ساختن عقائد وهابيت در بلاد اسلامي هرگونه پليدي را انجام مي‌دهند تا شايد به منافع خود، افزوده گردد ولي شيعه هيچ گاه پيرو آنان نبوده و نخواهد بود و تا جان در بدن دارد از عقائد خود حفاظت و حراست مي‌نمايد. و عاملان تفرقه (وهابي) را از ريشه سوزانده و به کناري پرتاب مي‌نمايند.

وهابيت قانونگذار حلال و حرام خدا!!
 

اساس همه‌ي شريعت‌هاي آسماني «توحيد» است و درجات و مراتبي دارد که متکلمين بدان پرداخته‌اند.
يکي از مرات «توحيد» «قانون گذاري» است که مختص خداوند است، و هيچ فردي حق ندارد درباره‌ي فرد يا جامعه‌اي قانون وضع کند و مردم را به عمل بر طبق آن مجبور سازد، و حرّيت و آزادي مردم را از اين طريق محدود نمايد. بلکه لازم است هر شخص موّحدي قلباً و عملاً ملتزم شود که قانون‌گذاري، و محدود کردن آزادي افراد، حق ويژه‌ي الهي است و تنها اوست که مي‌تواند با تشريع خود، در نفوس و اموال مردم تصرف کند و به اصطلح امر و نهي نمايد. بدين ترتيب آيا وهابيت به عنوان قانون گذار است که قوانين الهي را ازحلال به حرام يا بالعکس تغيير داده‌اند؟
اگر بگوئيم آري آن‌ها قانون گذارند و مي‌توانند در اموال مردم و نفوس آن‌ها تصرف کنند مي‎گوئيم اين امر مستلزم انسان شناسي کامل است! حال آيا آنان اين شرط را دارايند؟
و يا آنکه بايد در قانون گذاري هيچ ملاحظه‌اي از حزب و گروهي نداشته باشند ولي به دقت نظر مي‌بينيم که وهابيت فاقد اين شروط است، به گونه‌اي که تنها مصالح خود و صاحبان قدرت را در نظر دارند بدون آنکه به مصالح عاليه اجتماع مطلع باشند و به آن بيانديشند و اينجاست که امواج قدرتمندي وهابيت و مصالح سياسي اصل قانونگذاري آنان است و به جاي واقع گرايي بودن در اعتقادات، تنگ نظري جاي مي‌گيرد و بر احساسات و عواطف يک عده‌اي از مردم خرافه پرست و گمراه مسلط مي‌شوند و اعمال تنگ نظرانه خود را تحليل مي‌نمايند از مبحث روشن شد که دستگاه تشريع و تنظيم قانون، صِرفاً در دست خداست و کارپيامبران و امامان بيان تشريع و قانون الهي است و آنان هرگز در قوانين الهي تصرف نمي‌کنند وهابيت پشت پا به اين قانون الهي زده حلال خدا را حرام مي‌کردند و درعين حال يک عده‌اي نيز از آنان پيروي مي‌کنند!!

بدعت در دين
 

محققان در تعريف بدعت چنين مي‌گويند:
الف : بدعت، آن است که چيزي بر دين افزوده يا از آن کاسته گردد و اين عمل، به حساب دين گذاشته شود.(22)
ب: بدعت، نوآوري دردين است در حالي که دليلي بر جواز آن در شرع نيست. و چنانچه اين نوآوري ريشه در شرع داشته باشد «بدعت» نيست.(23)
ج: بدعت، ايجاد امر جديد در دين است، شروط بر آنکه در دين، اصل و دليلي بر جواز آن وجود نداشته باشد. به چنين چيزي در عرف شريعت، بدعت مي‌گويند.(24)
بنابراين تعريف‌هاي فوق،«بدعت» داراي عناصري سه گانه است که «بدعت» را از «سنت» جدا مي‌سازد.
1ـ تصرف در دين
تصرف در دين، افزودن چيزي بر دين يا کاستن چيزي از آن است و به عبارت ديگر هر نوع تصرفي است که اين را نشانه گيرد و در آن دگرگوني ايجاد کند و عامل اين تصرف نيز، عمل خود را به خدا و پيغمبر نسبت دهد. ولي آن نوآوري‌هايي که دين را نشانه نگيرد بلکه حالت پاسخگويي به روح تنوّع خواهي و نوآوري انسان باشد، بدعت نخواهد بود. از اين بيان نتيجه مي‌گيريم که يک قسمت از کارهاي ما را، اعم از جايز وحرام، نمي‌توان، اصطلاح «بدعت» بر آن‌ها گذارد؛ مانند فوتبال و بسکتبال و واليبال و امثال آن‌ها. اين گونه پديده‌هاي نو در زندگي، که آن هم به صورتي است فراگير، چون جنبه‌ي تصرف در دين را ندارد، بدعت اصطلاحي نخواهد بود.
امروزه در ميان غربزدگان، آميزش و اختلاط زنان و مردان يک رسم عادي و معمولي تلقي مي‌شود، ولي چون اين عملِ هوسناک را به خدا و پيامبر نسبت نمي‌دهند، بدعت به آن گفته نمي‌شود، هر چند از نظر قانون اسلام، حرام است.
2ـ ريشه در کتاب و سنت نداشته باشد
شرط دوم براي صدق عنوان اصطلاحي بدعت، اين است که براي نوآوري مزبور، دليلي در مصادر و منابع اسلامي وجود نداشته باشد تا سند کار نوآوران به شمار رود، زيرا در اين صورت تصرف در دين نخواهد بود بلکه تجسم بخشيدن به اصلي خواهد بود که مورد غفلت بودن و فردنوآور آن را کشف و منصه‌ي ظهور رسانده است.
3ـ رواج در ميان مردم
شرط سوم در تحقق عنوان «بدعت» اين است که چنين امر نوظهوري را در ميان مردم اشاعه و گسترش دهد. اين شرط هرچند درتعاريف بدعت واردنشده، ولي در حقيقت «بدعت» نهفته است و قرائن زيادي بر آن گواهي مي‌دهد. مثلاً در روايات از لزوم مبارزه با بدعت و بدعت گذار سخن به ميان آمده و اين امر، بيگمان نشان از اشاعه و رواج بدعت توسط افراد بدعت گذار دارد.
پيامبر صلي الله عليه و آله مي‌فرمايد: «کسي که در دين بدعت بگذارد، گناه گمراه شدگان بر ذمه اوست.»(25)
با توجه به اين قويد مي گوئيم که بدعت، نوعي دخالت در شئون ربوبي است، زيرا کار قانون‌گذاري، ويژه‌ي خداوند بوده و هر گونه مداخله در شئون ربوبي، در حکم تعدّي به حق الهي به شمار مي‌رود. گذشته از اين، نسبت دادن «عملي که ريشه‌ي ديني ندارد» به خدا و پيام آورانش نوعي «افترا» است.
به خاطر همين دو جهت، قرآن بدعت را نکوهش مي‌کند. مثلاً در مورد مشرکان که روزي‌هاي الهي را بدون دليل به دو نيم تقسيم کرده، بخشي را حلال و بخشي را حلال معرفي کرده و هر دو را به خداي بزرگ نسبت مي‌دادند. قرآن چنين مي‌فرمايد:
«...قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ»(26) (آيا خدا به شما اذن داده يا بر خدا افترا مي‌بنديد.)
اين موضع قرآن بود و اما موضع روايات نيز درباره‌ي بدعت گذاران همان موضع قرآن است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در يکي از خطبه‌هاي خود چنين مي‌فرمايد:«أمّآ بعد، فإنَّ خير الأمور کتاب الله و خيرُ الهُدي هُدي محمد، و شرُّ الأمور محدثاتها و کلُّ بدعة ضلالة»(27)
بهترين چيزها کتاب خدا، و بهترين رهنمون، هدايت و راهنمايي محمد است، و بدترين امور، نوآوري‌هاي بي ريشه در کتاب و سنت است، و هر بدعتي گمراهي است.
علاوه بر آيات و احاديث اسلامي، عقل و خرد نيز به نکوهش بدعت و مذمت بدعت گذار حکم مي‌کند، زيرا تصرف دردين، نوعي تعدّي به حقوق ويژه‌ي الهي است، آن هم توأم با افترا و دروغ، و زشتي و تحريم آن روشن است و نياز به بيان بيشتري ندارد.(28)
با اين اوصاف پايه گذاران بدعت در دين اسلام وهابياني هستند که نه به قرآن پايبند بوده و نه به سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و نه به سنت صحابه و شيخين.
چرا که آنچه را که اينان بيان داشته‌اند نه در زمان رسول خدا و نه در زمان هيچ کدام از خلفاء گفته نشده بود و اينان نوآوري در دين، با تصرف در دين نمودند و امت اسلامي را با بدعت‎هاي مخالف با سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله آشنا نمودند و زمينِ گسترده‌ي اسلام را با بدعت‌هاي رقّت‌بار، شخم زدند و در ناپايداري و تزلزل جهان قدم فرسايي کردند.
از توحيد شروع کردند و به اشک بر مردگان و توسل به آنان ادامه دادند و همه را در سايه‌ي شرک و کفر قرار دادند و ترويج علم و دانش را نمودند که جزء نوآوري يا بدعت دردين چيزي ديگري نبود گذشته از انکه درحضيض عمل، خود را فرقه‌اي سعادتمند و مصلحان جهان تلقي نمودند و با فرستادن مبلغان خود به سراسر بلاد اسلامي جامعه را آشنا با بدعت‌هاي بي ارزش کردند.

شباهت وهابيت به خوارج
 

با بررسي مباني انديشه‌هاي خوارج و وهابيت، وجوه مشترک فراواني را ميان اين دو گروه مي‌توان به دست آورد.

1. کج انديشي و فهم نادرست از دين
 

خوارج با برداشت انحرافي از قرآن و فهم نادرست از دين، از پيروي امام واجب الاطاعة دست کشيدند و با او به جنگ برخاستند که در تاريخ به نام جنگ نهروان معروف است.
آنان با استدلال به ظاهر آيه شريفه ...« الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ...»(29) «حکم» را در اين آيه به معناي حکومت تفسير کردند و گفتند: «لا حکم الا الله، حکومتي جز حکومت خدا نيست. به همين دليل، حکميت، «صفين» را باطل و کفر پنداشتند.
اما اميرالمؤمنين علي عليه السلام درباره‌ي شعار اين گروه فرمود: «کَلِمَةُ حَقِّ يُرادُ بِها الباطِلُ»؛ يعني جمله‌ي «لا حکم الاّ الله» ، کلمه حق است، ولي خوارج از اين آيه انديشه‌ي باطل دارند؛ زيرا حکم در اين آيه به معناي قانون و برنامه حکومت است. نه به معناي حکومت و فرمانروايي. از اين گذشته، خود قرآن، آشکارا مردم را در موارد اختلاف، به حکميت و داوري فراخوانده است.
«...وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا...»(30) ؛(هرگاه بيم آن رفت که ميان زن و شوهر اختلاف پديد آيد، داوري از خانواده مرد و داوري از خانواده زن برگماريد.)
همچنين خوارج، آياتي را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مؤمنان مي‌دانستند. دليل اين سخن، کلام رسول خدا صلي الله عليه و آله است که در وصف خوارج فرمود: «آنان آياتي را که مربوط به کافران است، شامل مؤمنان و مسلمانان مي‌دانند.»(31)
وهابيت نيز چنين هستند. آنان شفاعت، توسل، استغاثه، نذر، را شعار مذهبي خود قرار مي‌دهند، ولي مي‌گويند درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر براي غيرخدا جايز نيست.

2. ستيز با مسلمانان و دوستي با کافران
 

يکي ديگر از شباهت‌هاي وهابيت به خوارج، کشتن مسلمانان و جهاد عليه آنان و وانهادن کفار ومشرکان و دوستي با آنان است. خوارج، مسلمانان را به خاک و خون مي‌کشيدند و اموال آنان را به غارت مي‌بردند و ناموس آن‌ها را مباح مي‌شمردند. براي نمونه، آنان عبدالله بن خباب، صحابه پيامبر را همراه با همسرش که آبستن بود، در کنار نهر آب کشتند و خونشان را در جوي روان ساختند. در مقابل، بت پرستان و مشرکان از شر خوارج در امان بودند، چنان که رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره صفات خوارج فرمود:
«يَقرَئُونَ القُرآنَ يَحسَبُونَ أنَّهُ لَهُمُ و هوعليهم لايُجاوِزُ حَناجِرَهُم»؛(آن‌ها قرآن مي‌خوانند، ولي قرآن از گلوي آنان فراتر نمي‌رود و دل‌هايشان آن را درک نمي‌کند از قرآن جز خواندن الفاظ آن، بهره‌اي ديگر ندارند.)
وهابيان نيز چنين بوده و هستند، در هيچ تاريخي نقل نشده است که وهابيان با کافران بجنگند يا مشرکي را بکشند. آن‌ها تنها مسلمانان را از دم شمشير گذرانده اند؛ بي آنکه گناهي از آن‌ها سرزند. کافي است کشتار کربلا، طايف و يمن و حجاز را از نظر بگذرانيد. آيا وهابي‌هاي يک گلوله به سمت مشرکان امروز جهان شليک کرده‌اند؟

3.بدعت گذاري در دين و جمود فکري
 

شباهت ديگر وهابيان با خوارج آن است که خوارج بر اساس بدعتي که در دين به وجود آورده بودند. جز خود، ديگر مسلمانان را کافر مي‌دانستند و مي‌گفتند: کسي که مرتکب گناهان کبيره شود در آتش دوزخ جاودانه خواهد بود!
خوارج، خون و مال مسلمانان غير از خود را حلال مي‌دانستند و فرزندان آن‌ها را اسير مي‌کردند و مي‌گفتند در کشور اسلامي اگر گناه کبيره آشکار شود، به کشور کفر تبديل مي‌شود. وهابيان نيز مسلماني را که عقايدي مخالف باورهاي آنان دارند، مشرک مي‌دانند و خون و مال آن‌ها را حلال مي شمارند و فرزندان مسلمانان را اسير مي‌گيرند. آنان مسلمانان را مشرک خطاب مي‌کنند و کشورهاي اسلامي را سرزمين کفر معرفي مي‌کنند و هجرت از آنجا را لازم و ضروري مي‌دانند.
کسي را که نماز را ترک کرده است، اگرچه منکران آن نباشد، واجب القتل مي‎شمارند.

4.مقدس مآبي و قشري گري
 

شباهت ديگر وهابيان با خوارج آن است که خوارج خيلي به ظاهر مقدس، ولي قشري و کوتاه نظر بودند و نسبت به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زياد مي‌ورزيدند حتي از زيادي سجده، پيشاني‎شان پينه بسته بود و در عين حال خواستار حقيقت بودند. اميرالمؤمنين فرمودند: «لاتقاتلوا الخوارجَ بَعدي فليسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَأَخطأه کَمَن طَلَبَ الباطِلَ فَأَصابَهُ» پس از من با خوارج نجنگيد؛ چون يکسان نيستند آنان که در جست و جوي حقند، ولي دچارخطا و لغزش مي‎شوند و آنان که در پي باطلند و بدان رسيده‌اند. خوارج، مردماني به ظاهر دين‌دار، پرهيزکار و خويشتن دار از گناه بودند. گويند يکي از آنان خوکي را با شمشيري کشت و ديگري اعتراض کرد و گفت: اين عمل تو فساد در روي زمين است! نيز گفته‌اند يکي از خوارج در سر راه، خرمايي پيدا کرد و آن را در دهان گذاشت. ديگري سر رسيد و خرما را از دهان او بيرون آورد که چيز حرام خوردي! البته همچنان به راحتي مسلمانان را مي‌کشتند وهابيان نيز چنين هستند. به ظاهر تعصب در دين دارند و در مسائل ديني سخت گيرند، نماز را به موقع به پا مي‌دارند و در عبادت خدا مي‌کوشند و به پندار خودشان، در طلب حق هستند در مقابل، وقتي به شهرهاي مسلمانان حمله مي‌کردند زنان و بچه‌ها و پير و جوان آنان را به خاک و خون مي‌کشيدند و اموال آن‌ها را غارت مي‌کردند.(32)

5.ظاهرگرايي
 

خوارج در شبه‌ها و باورهاي انحرافي‌شان، به ظاهر برخي از آيات استناد بسته‎اند وهابيان نيز از ظاهر آيات قرآني برداشت‌هايي مي‌کنند که هيچ انسان خردمند نمي‌تواند آن‌ها را بپذيرد، مانند اعتقاد به جسمانيت خداوند يا تفسير ظاهربينانه عرش، قلم لوح، کرسي، برزخ، رؤيت خداوند و نيت دادن دست و پا و اعضاء و جوارح داشتن به خداوند و ده‌ها مطلب ديگر.(33)
نتيجه
به راستي فرقه وهابيت، شيطاني و ضاله است. و سران آن‌ها کساني‌اند که با پشتوانه‌ي استعمار انگلستان تقويت شدند تا تيشه بر ريشه‌ي اسلام و مسلمانان بزنند و وحدتي را که ميان مسلمين است را بر هم زنند و در اين راه با تظاهر به دين و مذهب، دست به کشتارهاي فراوان زدند تا شايد بتوانند مسلمانان را از جابر کنند ولي مسلمانان به خصوص شيعه با افکار باطل آنان مبارزه نمود و با انتشار کتب فراوان در رد عقائد باطلشان راه را هموار نمودند و اگر اينان ضاله نبودند در اجتماع بزرگ حج که بيش از دو ميليون مسلمان گرداگرد کعبه و زيارت آن، که تأمين حيات مادي و معنوي و قوام زندگي آن‌هاست. به جايگاه، مطرح کردن اغراض سياسي و سوء يقين خود تبديل نمي‌کردند به طوري که مسلمانان را خشن جلوه دهند و فقط انديشه‎هاي خشک «ابن تيميه» و «محمد بن عبدالوهاب» را مطرح نمايند. از اين جهت بر همه شيعيان به خصوص اهل تحقيق و قلم لازم است که در برابر عقائد باطله آنان بيش از پيش بايستند و مبارزه نمايند.

پي نوشت ها :
 

1. وهابيت مباني فکري و کارنامه‌ي عملي، ص 20، جعفر سبحاني.
2. همان؛ به نقل از رساله‌ي حمويه، ص 429، ضمن مجموعه‌ي الرسائل الکبري.
3. انعام، آيه 103.
4. چالش‌هاي فکري و سياسي وهابيّت، اکبر اسدعلي، ص 15؛ به نقل از ابن بطوطه، ص 113، بيروت.
5. احمد بن تيميه، کتاب الرد علي الأخنايي، ص 54.
6. همان، ص 99.
7. مائده، آيه 55.
8. الغدير، ج 3، ص 156، 17، چاپ دوم.
9. شوري، آيه 23.
10. الغدير، ج 3، ص 156.
11. الفتاوي الحديثه، ص 86.
12. الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 23، ص 162.
13. فرقه وهابي و پاسخ به شبهات، ص 26؛ به نقل از الدرر الکامنة في اعيان المأة الثامنة، ج 1، ص 170ـ154.
14. الغدير في کتاب و السنه، ج 3، ص1127ـ148.
15. فرقه وهابي، 32 و 33؛ به نقل از کشف الارتياب، ص 147.
16. نظري بر تاريخ وهابيت، مسجد جامعي زهرا، ص 21.
17. علي اصغرفقيهي، وهابيان، ص 253؛ به قل از الدرر السينة، ص 41.
18. فرقه وهابي، ص 35.
19. آل عمران، آيه 103.
20. انعام، آيه 65.
21. انعام، آيه 159.
22. شريف مرتضي، الرسائل، ج 3، ص 83.
23. لبت خحر عقلاني، فتح الباري: 5/156.
24. ابن حجر هيثمي: التبيين به شرح الأربعه: 221.
25. صحيح مسلم: 8/62 کتاب علم.
26. يونس، آيه 59.
27. سنن ابن ماجه: 1/97 الباب7،، الحديث 45.
28. وهابيت، مباني فکر و کارنامه عملي، جعفر سبحاني، ص 82 و 83.
29. انعام، آيه 57.
30. نساء، آيه 35.
31. محمدباقرمجلسي، بحارالأنوار، موسسه الوفاء، بيروت، ج 33، ص 337.
32. چالش‌هاي فکري وسياسي وهابيت ص45
33. همان

فهرست منابع و مآخذ
1. وهابيت، مباني فکري و کارنامه‌ي عملي، سبحاني، جعفر، نشر، امام صادق عليه السلام، چاپ 1380.
2. نظري برتاريخ وهابيت، مسجد جامعي، زهرا، نشر، صرير دانش، 1380.
3. آئين وهابيت، سبحاني، جعفر، نشر،مشعر، چاپ نهم، 1378.
4. شيعه پاسخ مي‌گويد، مکارم شيرازي، ناصر، نشر، امام علي بن ابيطالب عليه السلام، چاپ ششم، 1385.
5. وهابيت بر سر دوراهي، مکارم شيرازي، ناصر، نشر امام علي بن ابيطالب عليه السلام، چاپ هشتم، 1386.
6. تحليل نو بر عقايد وهابيت، ابراهيمي، محمدحسين، نشر دفتر تبليغات حوزه علميه قم، چاپ چهارم، 1379.
7. فرقه وهابي، علي دواني، نشر رهنمون.
8. چالش‌هاي فکري و سياسي وهابيت ،علي اکبر اسد علي زاده، نشر، پژوهش‌هاي صدا و سيما.
9. طوباي هدايت، پاسخي به شبهات وهابيت، آقادادي، احمدرضا، نشر کومه، چاپ اول، 1388.

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image