تکريم ميهمان
در حديث است که:
« أفضل الحسنات تکرمة الجلساء: برترين نيکي ها گرامي داشتن همنشينان است. »
يکي از شاگردان علامه نقل کردند که ، بارها اتفاق افتاد که وقتي به محضرش رسيدم، ايشان شخصاً برايم چاي آوردند و اين براي من خيلي سنگين بود و هر چه اصرار کردم که ايشان اين کار را انجام ندهند، نمي پذيرفتند و چون اکثر اوقات کسي در منزل نبود و اگر هم کسي در منزل بود يک نفر بود که براي انجام کارها بيرون مي رفت و لذا ايشان تنها مي ماند و شخصاً اقدام به پذيرايي از ميهمان مي کرد، در هر حدي که ميهمان بود.
از هيچ کس حتي فرزندان خود براي پذيرايي و خدمت از ميهمان کمک نمي گرفت.
هنگامي که درب خانه را مي زدند برايش بيگانه و آشنا يا يک يا صد نفر تفاوت نداشت، خودش معمولاً بلند مي شد و در را باز مي کرد و با روي خوش از مراجعين استقبال مي کرد.
ترحم و عاطفه زايدالوصف
علامه طباطبايي نسبت به افراد خانه و خدمتکاران بسيار باعاطفه بود و هرگز براي کار شخصي به کسي مراجعه نمي کرد.
بسيار حالات عاطفي داشت و از ناراحتي ديگران سخت متأثر مي شد، ولي در مشکلات و ناراحتي هاي خود اين گونه نبود و آرام و صبور با دشواري ها و ناراحتي ها برخورد مي کرد.
از رفتارهاي غلط و اهانت ها و بي احترامي هاي ديگران هرگز کينه به دل نمي گرفت و عقيده داشت بنده ي خدا نبايد کينه توز باشد. وقتي دوستانشان مي گفتند، چرا در جواب کساني که اسائه ي ادب مي کنند و ياوه گو هستند، هيچ حرفي نمي زنيد؟
ايشان مي گفتند:
« اشکالي ندارد، آدم نبايد اين چيزها را به دل بگيرد! »
حتي در ناراحتي ها هم تبسم از لبانش جدا نمي شد و در واقع از اين لحاظ وارث انبيا عليهم السلام بود.
يک روز شخصي قرآني به علامه داد و از ايشان خواست که بالاي همه صفحات آن خوب و بد نوشته شود تا بتواند با آن استخاره کند و علامه هم پذيرفت.
آيت الله قدوسي به علامه اعتراض کرد که « حيف نيست وقت شما صرف اين کار بشود؟!» علامه لبخندي زده و فرمود: « نخواستم ردش کنم! »
و کار آن بنده خدا را انجام داد.
همسايه ايشان، نقل مي کرد:
يک روز صبح به دنبال ما فرستاد با اينکه براي کار شخصي به کسي مراجعه نمي کرد. رفتيم ديديم که بسيار ناراحت است و نمي توانست مطالعه کند.
... معلوم شد که گربه اي در چاه حياط خلوت خانه اش افتاده است و با آنکه مرتب براي آن غذا و گوشت مي ريخت ولي بسيار ناراحت بود که چرا ما بايد غفلت کنيم و سر چاه را باز بگذاريم تا حيوانک در آن بيفتد.
سپس دستور داد که مقنّي بياورند و در چاه را بکنند و گربه را بيرون بياورند. طبق نقل فرزندش، اين کار حدود 1500 تومان در آن روز برايش خرج برداشته بود. ولي خوشحال بود که براي نجات حيواني اقدام کرده است.
همسر علامه گفته بود ما در منزل حق نداشتيم براي از بين بردن مورچه يا سوسک و مانند آن سمپاشي کنيم. چون علامه معتقد بود:
« اينها جان دارند و ما حق نداريم آنها را بي جان کنيم، بايد بکوشيم منزل را نظافت کنيم تا اينها پيدا نشوند. »
- آيت الله جوادي مي فرمايد:
علامه طباطبائي ـ رضوان الله عليه ـ عاطفي بودند ... مي فرمودند:
« ما مرغ خانگي را نمي کشيم؛ بايد آن قدر بماند تا بميرد! »
آيت الله ابراهيم اميني در خاطره اي چنين بيان مي کند:
« يادم هست ايشان به حرم حضرت معصومه عليها السلام مشرف مي شد، من همين نزديکي هاي چهار راه صفائيه (فلکه شهدا) به ايشان رسيدم و همراهشان شروع کردم به حرکت کردن، ايشان مشغول حرکت بود و مي رفت و در بين راه يکي دو جا اتفاق افتاد که پوست موزي يادم نيست يا پرتغال وسط پياده رو افتاده بود، ايشان با کفش خودش يا با عصا اين را کنار زد و انداخت توي جوي... »
مروت و مردانگي
جوانمردي انسان هاي وارسته در زمان مواجهه شان با فروافتادگان امروز و اجهاف کنندگان ديروز، به بهترين نحو خود را نشان مي دهد.
آيت الله اميني مي گويد:
« يکي از ناشران که کتاب هاي علامه را چاپ مي کرد با ايشان رفتار خوبي نداشت، رفته رفته وضع و برنامه کاري وي به هم خورد و به حالت ورشکست درآمد، يکي از دوستان به علامه گفت که آقا ايشان تا حالا با شما اين طور رفتار کرده، اين کتاب را بدهيد يک کس ديگري چاپ کند، ايشان فرمود که:
« اين آقا الان خيلي غرق شده و من حاضر نيستم در اين زمان، يک لگدي به او بزنم! »
حلم و صبر
اعصاب مرحوم علامه بسيار آسيب ديده بود و ضعيف شده بود، با اينحال با کسي تندي نمي کرد.
اگر کسي در خواندن [فهميدن] مشکلي داشت با صبر و حوصله نگاه مي کرد؛ گوش مي داد و بعد از تمام شدن سخنش، جواب مي داد. اگر شاگردي حرف بي ربطي مي گفت، خيلي که اوقاتش تلخ مي شد، مي گفت « سبحان الله العليّ العظيم ».
آيت الله ناصر مکارم شيرازي، «حلم» علامه را اينچنين بيان مي کنند:
« مردي بود بسيار متواضع، فوق العاده مهربان، من يادم نمي آيد، يک بار در درس عصباني شده باشد و يک بار از گل نازک تر به يکي از شاگردانش گفته باشد، و اگر خشن هم مي گفت، شاگردان عاشقش به جان مي خريدند، ولي از گل نازک تر هم نمي گفتند! »
شرح صدر و انتقاد پذيري
در تفسيري که روزها در مسجد مي فرمودند از همان آغاز سوره شروع مي کردند و وقتي مي خواستند آيه اي را معنا کنند از آيات ديگر کمک مي گرفتند و تأکيدشان بر اين بود که وقتي ما مي توانيم با ضرس قاطع بگوييم قرآن چنين مي گويد، که حداقل بر اول و آخر آن محيط باشيم ولو يک احاطه سطحي داشته باشيم.
در مورد روايات اصرارشان بر اين بود که همه اين علوم زمينه اي است براي شرح صدر نه باريست که انسان بر دوش خود حمل مي کند که بر دوش قرآن بنهد.
در واقع دانش حديث و علوم ديگر بايد اين زمينه را فراهم کند که ما با آمادگي بيشتري به خدمت قرآن بروم و با قلب باز از اين اقيانوس بيکران بهره گيريم.
آيت الله جوادي آملي يکي از شاگردان برجسته ايشان دراين باره از قول علامه مي فرمايد:
« سالي تابستان را در « درکه» اطراف تهران بسر مي بردم و در آن سالها افکار کمونيستي و ماترياليستي رايج بود، يکي از صاحب نظران افکار مادي ميل پيدا کرد که با علامه طباطبايي به بحث آزاد بنشيند، به حضور ايشان رفت. در همان ييلاقي که در تابستان براي تعطيلات تابستان مي گذراندند، مي فرمودند:
« وقتي که اين صاحب نظر آمد از صبح شروع کرد تا پايان روز و بحث به درازا کشيد و شايد قريب هشت ساعت ادامه پيدا کرد و من از راه برهان صديقين با اين فرد به سخن نشستم. »
بعداً اين صاحب نظر ماديگرا در يکي از خيابانهاي تهران يکي از همفکران خود را ديد و آن همفکرش از او پرسيد: تو در ديدار و در مناظره و گفتگو با آقاي طباطبايي به کجا رسيدي؟ گفت آقاي طباطبايي مرا موحد کرد.
… يک کمونيست را الهي کرد و يک مارکسيست را موحد کرد. حرف توهين آميز هر کافري را مي شنيد و نمي رنجيد و پرخاش نمي کرد.
استاد فاطمي نيا نقل مي کند:
« يکي از آقايان درباره علامه طباطبائي گفته بود: « آقاي طباطبائي خوب است، اما نورانيت ندارد(!) »
شخص ساده اي اين نکته را در کاغذي نوشته به مرحوم علامه عرضه کرد. ايشان وقتي اين مطلب را خواند، بسيار خنديد به گونه اي که شايد در عمرش به آن شکل نخنديده بود.
اهل معرفتي که آن جا شاهد اين داستان بود، گفت: « علامه، غريب است و خوش است! »
شخصي به مرحوم علامه عرض کرد:
« شما به جاي واژه عرفا بگوييد اهل معرفت تا حساسيت برخي برانگيخته نشود.» علامه نگاه خاصي به او کرده و سپس فرمودند:
« کلام بسيار خوب و بجايي گفتي!
خدمت علامه طباطبائي(ره) گفته شد:
« شخصي، ضد الميزان کتابي نوشته است. »
ايشان بدون اين که خشمگين شود، فقط دو کلمه فرمود؛ فرمود: « بسيار خوب! »
عفو و گذشت
يکي از شاگردان علامه در اين زمينه مي گويد:
« استاد بزرگوار علامه طباطبايي (ره) در برخورد با بدانديشان و شيطان صفتان، نيز شيوه اي الهام گرفته از کتاب و سنت داشتند.
به خاطر دارم هنگامي که نابخردي از روي غرض ورزي اقدام جاهلانه اي در جهت تضعيف شخصيت علمي ايشان انجام داده بود و جمعي از علاقمندان اجازه مي خواستند که او را توبيخ نمايند؛ با کمال آرامش و متانت اين آيه را فرمودند:
« ...لا يحيق المکر السيي إلا باهله: ...اين نيرنگها تنها دامان صاحبانش را مي گيرد. سوره فاطر آيه 43 »
و طولي نکشيد که مصداق اين آيه شريفه در حق وي تحقق يافت. اين تجربه، درباره چند نفر به صورت گرفتاريها و رسوائيهاي عجيبي تکرار شد و اين حقيقت عملاً به ثبوت رسيد که ناسپاسي نسبت به نعمت وجود مردان الهي و اسائه ادب به علماي رباني، موجب سلب توفيق و خذلان و رسوايي دنيا و آخرت مي شود.
يکي از شاگردان علامه طباطبائي مي نويسد:
« براي مرحوم علامه نامه هاي بسياري حاوي ناسزا، ناروا، فحش، تهمت و سخنان پوچ مي رسيد و چون (اغلب يا همه آن ها) بي امضا بود، ما مي پنداشتيم که ايشان نامه هاي بي امضا را مطالعه نمي کنند.
روزي به محضرشان عرض کردم:
شنيده شده که حضرت عالي نامه ها را که باز مي کنيد، اول به محل امضا نگاه مي کنيد و نامه هاي بي امضا را اصلاً نمي خوانيد. ايشان با تبسم مليحي فرمودند:
« همه نامه ها را مطالعه مي کنم ... نامه هاي بي امضا را هم مطالعه مي کنم!»
يک بار به علامه گفتند:
« فلان کس از شما انتقاد کرده است. » علامه فرمود:
« من که رسواي جهانم! عيب من يکي ـ دو تا نيست؛ خوب اين هم رويش. »
استاد امجد نقل مي کنند:
مرحوم استاد، هيچ نامه نام و نشان داري را بي پاسخ نمي گذاشتند. حتي اگر حامل ناسزا به ايشان بود، جوابي کريمانه به آن مي دادند.
شخصي که ايشان را با سخنانش آزار مي داد و با علامه دشمني مي کرد، در مجامع، مورد احترام استاد بود و استاد به او مي فرمود:
« به حرم که مي روم، اول براي شما دعا مي کنم! »
هيچ کس نمي توانست علامه را خشمگين کند. به طور خلاصه مي توان گفت:
« علامه، له شده بود ». [ يعني ديگر هيچ چيز از ايشان باقي نمانده بود. ]
با آن که تا آن اندازه نسبت به فرصت و وقت حساس بود ( تا حدي که مثلاً پس از نگارش مطالب، نقطه گذاري مي کرد تا چند ثانيه وقت کمتري صرف شود)، اما اگر طلبه اي کوچک با ايشان سخن مي گفت، تا پايان کلامش گوش مي داد و من در عمرم کسي را چنين نديدم.
تواضع و فروتني
يکي از صفات بارز مردان باتقوا و خداشناس و مؤمن، تواضع و فروتني است. از قول يکي از شاگردانشان نقل شده است:
« در مدت 30 سالي که با او بودم، وي نسبت به همه کساني که علاقه به تحصيل داشتند، فوق العاده علاقمند و نسبت به طلبه ها، آن چنان صميمي و يک رنگ بود که هر کس مي پنداشت، تنها او، دوست خصوصي علامه است.
اگر کلمه اي از دهانش بيرون مي آمد که خلاف ادب بود، بيش از حد ناراحت مي شدند يا اگر احتمال مي داد که در کلامش به کسي جسارت شده است، بسيار ناراحت مي شد.
روزي هنگام تدريس اسفار، « عدم» و « ملکه» را توضيح مي داد.
مثالي زد و فرمود: « مانند نابينا و بينا » وقتي اين مثال را زد، متوجه شد يکي از شاگردان حاضر در درس، نابيناست.
از اين که در حضور او چنين مثالي براي عدم و ملکه زده بود، شرمنده و ناراحت شد. سرخ شد و پيشاني خود را ماليد تا شايد بر کلام و تدريس مسلط شود. سرانجام چند دقيقه بعد، بر خود مسلط شد و درس را ادامه داد.
آيت الله مصباح نقل مي کنند:
« علامه هنگام درس به چشم شاگردان نگاه نمي کرد، بلکه به زمين يا سقف مي نگريست و درس مي گفت. اين از شدت حياي ايشان بود. معمولاً براي مطالعه، کتاب هاي مورد نياز خود را عاريه مي گرفت.
اخلاق او همه را جذب مي کرد و خود را مثل يکي از طلاب مي دانست. او هرگز خود را سرآمد ديگران نمي دانست. گاهي ابتکارات مهم علمي و فلسفي خويش را طوري با صفا و ساده بيان مي کرد که مي پنداشتيم اين مطلب در تمام کتب مربوطه هست .
ولي پس از مراجعه، معلوم مي شد، فقط کشف و ابتکار خودش بوده است. او هرگز نمي گفت براي اين مطلب چنين و چنان زحمت کشيدم يا اين ابتکار من است.
او هرگز در برابر پرسشها، حتي اگر ارتباط نداشت، نمي گفت وقت ندارم و هرگز عصباني و ناراحت نمي شد. و اگر طرف زياد اصرار مي کرد يا حتي در مطلب باطل پافشاري مي نمود؛ مي فرمودند:
« من بيش از اين چيزي نمي دانم. »
از قول آيت الله مصباح نقل مي کنند:
وقتي علامه پاسخ پرسشي را نمي دانستند، با صوت بلند و واضح مي فرمودند: « نمي دانم » ، اما هنگامي که مي خواستند سؤالي را جواب دهند، با صوت آرام سخن مي گفتند.
همچنين نقل شده :
شب جمعه اي با ايشان به جلسه اي مي رفتيم. در راه چند سؤال از جنابشان کردم؛ فرمودند: « نمي دانم. »
سپس افزودند: « مجهولات ما را بايد با علم خداوند مقايسه کرد. » يعني همان طور که خداوند به همه چيز عالم است و علمش بي نهايت، ما هم علم حقيقي به چيزي نداريم و جهلمان بي پايان است.
از هيچ عالمي به اندازه ايشان « نمي دانم» شنيده نشده ! يک بار با شخص ماجراجويي هفت ساعت بحث کرد تا سرانجام او را محکوم و قانع کرد و آن شخص پس از شهادت به توحيد و نبوت، گفت: « و شهادت مي دهم که تو، وليّ خدايي! »
يکي از استادان دانشگاه مي گويد:
« زماني که در دبيرستان درس مي خواندم، دبير ما از رهگذر آشنايي با علامه، گاهي که آيت الله طباطبايي به تهران مي آمد، ايشان را به کلاس ما دعوت مي کرد ...؛ تا اين که بنا شد ما پرسش هاي خود را از جنابش نوشته، دسته بندي کرده و هنگام تشريف فرمايي شان پاسخ آن ها را بشويم.
ايشان وقتي وارد کلاس شد و صورت سؤال ها را به ايشان داديم، با اين که او در آن مقام بلند علمي بود و ما دانش آموزان دبيرستاني و با سوالاتي سطح پايين، در همان نگاه نخست به برگه، فرمود:
« چه کسي گفته است بنده جواب اين همه پرسش را مي دانم؟! »
حجت الاسلام تحريري نقل مي کنند:
« روزي پس از درس و پيش از تعطيلات يکي از شاگردان به ايشان عرض کرد: « نصيحتي بفرماييد!»
ايشان بسيار منفعل و شرمنده شدند و آثار خجلت در چهره شان ظاهر شد و فرمودند:
« من که هستم که بخواهم نصيحت و موعظه کنم؟! »
استاد فاطمي نيا مي گويد:
« روزي دوچرخه سواري شانزده ـ هفده ساله با وسيله خود به علامه برخورد و مرحوم علامه به زمين افتاد و زخمي شد، اما برخاست و زود به سوي آن نوجوان رفته و گفت:
« شما مشکلي نداري؟ دوچرخه ات سالم است؟ ... »
در حالي که آن نوجوان، در پاسخ دلجويي استاد، به ناسزاگويي و سرزنش مشغول بود!
تفسيرالميزان، کار بزرگي بود که در سر پنجه ي قلم علامه جان گرفت و موجب شگفتي اصحاب انديشه شد.
اآيت الله سيد محمد حسين حسيني تهراني نقل مي کند:
« اين حقير روزي به استاد(علامه طباطبايي) عرض کردم، هنوز اين تفسير شريف جاي خود را چنان که بايد باز نکرده است و به ارزش واقعي آن پي نبرده اند، اگر اين تفسير در حوزه ها تدريس شود و روي محتويات و مطالب آن بحث و نقد و تجزيه و تحليل به عمل آيد و پيوسته اين امر ادامه يابد، پس از دويست سال ارزش آن معلوم خواهد شد!
در دفعه ي ديگري عرض کردم، من که به مطالعه اين تفسير مشغول مي شوم، در بعضي از اوقات که آيات را به هم ربط مي دهيد و زنجيره وار آن ها را با يکديگر موازنه و از راه تطبيق، معنا را بيرون مي کشيد، جز آن که بگويم، در آن هنگام الهام الهي آن را بر دست شما جاري ساخته است، تعبير ديگري ندارم؛ ايشان سري تکان داده و مي فرمودند :
« اين فقط حسن نظر است، ما کاري نکرده ايم! »
تواضع او در راه رفتن در محافل و مجالس و نشست و برخاست و حتي در لباس پوشيدن، فوق العاده آموزنده و چشم گير بود.
او علاوه بر اينکه هرگز حاضر نبود که امام جماعت شود ولي در جماعت، شرکت مي کرد و در صف جماعت فيضيه حاضر مي شد و معمولاً در صف آخر، عباي خودش را روي خاک پهن مي کرد و نماز جماعت مي خواند. وي ايام تابستان در ساليان درازي که براي زيارت و استفاده از کتابخانه حضرت رضا عليه السلام به مشهد مشرف مي شد؛ مقيّد بود به همين سبک در نماز مرحوم آيت الله ميلاني شرکت کند.
حجت الاسلام موسوي همداني مترجم تفسير الميزان درباره تواضع علامه مي گويد:
« از خصوصيات اخلاقي علامه طباطبايي اين بود، که هيچگاه با ما در يک اتاق نماز نمي خواند، در وقت نماز، بنده اصرار مي کردم که شما باشيد تا بنده به شما اقتدا کنم و نماز بخوانم، ايشان لبخندي مي زد و به اندرون مي رفت.
جالب اينکه معمولاً مثل مردم عادي در صف نانوايي و ... مي ايستاد در حالي که امکانات زيادتري برايش فراهم بود.
هنگام خنده ـ گرچه تبسم بود ـ دستشان را مقابل دهانشان مي گرفتند و هنگام گريستن بر اهل بيت عليهم السلام مي ديدم که دانه هاي درشت اشک از چشمه چشمشان مي جوشيد.
علامه طباطبايي همچون بسياري از علماي بزرگ همواره، تنها راه مي رفتند و با دار و دسته و ارادتمندان و شاگردان حرکت نمي کردند و از راه انداختن اصحاب و اطرافيان تنفر داشتند. و اين روحيه حاکي از تواضع و فروتني ايشان بود.
فرزندشان اظهار مي کند:
حتي اين اواخر که به بيماري قلبي و عصبي دچار شده بود روزي به دنبالش رفتم، برگشت و گفت:
« کجا مي روي؟ »
گفتم: مگر به حرم نمي رويد؟ فرمود:
« چرا! »
گفتم: مي خواهم حرم بروم، فرمود:
« شما که صغير نيستي خودت حرم برو، لازم نيست با من بياييد! »
پرهيز از بدگويي
حجت الاسلام موسوي همداني بيان مي کند:
« از خصوصيات مرحوم علامه طباطبايي بود که در طي 35 سال ارتباط با ايشان، جز بدگويي از دربار و رژيم طاغوت، هيچ گاه از کسي بدگويي نمي کردند، حجت الاسلام سيد احمد فاطمي نقل مي کنند که مرحوم علامه هرگاه مي خواست از کسي مدح کند، [ در يکي از تعابير خويش] مي فرمود:
« او کسي است که مي توان گفت اگر به اروپا برود، سالم باز خواهد گشت. »
همدردي با مسلمانان
از خصوصيات بارز علامه طباطبايي اين بود که در همه زمينه هاي علمي، اسلامي، سياسي و اجتماعي فردي آگاه و آشنا و صاحب درد بود تا آنجا که وقتي براي برخي افراد حتي دانشمندان و فضلا سؤالي پيش آمد به ايشان متوسل مي گرديدند و نظر اين حکيم و فيلسوف را به عنوان فردي آگاه و بينا به ارزشهاي مکتبي و مسايل سياسي ـ اجتماعي جهان اسلام جويا مي شدند.
در سال 1348 هـ.ش همزمان با حملات وحشيانه ارتش رژيم صهيونيستي به کشورهاي عربي و وقوع جنگ شش روزه اعراب و رژيم اشغالگر قدس، علامه طباطبايي به همراه آيت الله سيد ابوالفضل موسوي زنجاني و استاد شهيد مرتضي مطهري ضمن همدردي با مسلمانان مظلوم فلسطين، با انتشار يک بيانيه از امت مسلمان دعوت نمود تا براي ياري برادران مسلمان و عرب خود کمکهاي لازم را جمع آوري کنند، ايشان براي اين منظور سه شماره حساب در سه بانک تهران باز کردند که به نام هر سه نفر افتتاح گرديده بود.
پرهيز از مباحثات جدلي
ايشان اهل هوي و هوس و مباحثات جدلي نبود و همواره به سؤالها، بدون خود نمايي پاسخ مي داد.
يکي از شاگردان علامه طباطبايي مي گويد:
« من در درس خارج فقه و اصول امام خميني روحي فداه شرکت مي کردم و درس فلسفه را خدمت استاد علامه طباطبايي مي خواندم و به اين هر دو استاد رباني بسيار علاقمند بودم و عشق مي ورزيدم.
آن روزها من در مدرسه حجتيه قم ساکن بودم. در يکي از روزها از اين دو استاد دعوت کردم که براي صرف ناهار به حجره تشريف بياورند. دعوتم را پذيرفتند و به حجره تشريف فرما شدند.
در ضمن من علاقه داشتم که دو استاد رباني را در بحث هاي فلسفي به مباحثه دو طرفه وادار کنم. اما در اين راه موفق نشدم زيرا هر دو استاد بي هوي و هوس بودند و از مباحثه هاي جدلي مي گريختند. در آن مجلس اگر امام خميني را مخاطب قرار مي دادم و چيزي مي پرسيدم، جواب مي دادند و علامه طباطبايي سکوت مي کردند و خوب گوش مي دادند، اگر از علامه طباطبايي سؤال مي کردم، جواب مي دادند و امام خميني سکوت مي کردند و خوب گوش مي دادند.»
رفتار با شاگردان
آيت الله سيد حسن مرتضوي لنگرودي مي گويد:
« علامه طباطبايي بسيار کم حرف بود و از هيچ کس به بدي ياد نمي کرد، چشماني نافذ و نگاهي پرمعنا داشت، در عين سادگي و بي آلايشي باابهت و با وقار بود، خجول بود و شرم حضور داشت، وقتي تدريس مي کرد نوعاً سرشان پايين بود، هيچ گاه براي تدريس بر فراز منبر نرفت.
شاگردان به صورت حلقه اي مي نشستند، ايشان هم بدون اينکه روي پتو و يا تشکي بنشيند، تدريس مي کرد. مانع مي شد از انداختن پتو و تشک، مي فرمود:
« اگر همين مقدار جايم بلند تر از شما باشد نمي توانم حرف بزنم. »
مرحوم علامه طباطبايي در رابطه با شاگردان بسيار مهربان بود و با آنان انس و الفت مي گرفت و از احوال آنها که به شهرستانها منتقل شده بودند، جويا مي شد. در برخورد با شاگرد، سبک و شيوه خاصي داشتند و اصلاً تحکم فکر و تحميل نظر در کار نبود، اگر مسئله اي مطرح مي شد ايشان نظر خود را مي گفتند و بعد مي فرمودند اين چيزي است که به نظرمان رسيده است، شما خودتان فکر و بررسي کنيد و ببنيد تا چه اندازه مورد قبول است، و بدين ترتيب به شاگرد ميدان تفکر مي داد.
در عين حال همواره سعي داشت به هر شاگردي و در هر مجمعي متناسب با درک و استعداد و کشش آنها مطلب القاء کند. »
ايثار و فداکاري
يکي از شاگردان علامه طباطبايي مي گويند:
« رساله اي در امامت نوشتم و آن را پيش علامه طباطبايي بردم و گفتم که گه گاهي که از درس و بحث خسته شديد به عنوان يک جلسه استراحت و به تعبير عامه مردم « زنگ تفريح » اين رساله ما را هم نگاه بفرماييد.
ايشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا آخر، کلمه کلمه خواندند، تا اينکه پس از مدتي فرمودند که رساله را ديدم و مدتي حدود دو ماه طول کشيد تا ايشان رساله را مطالعه کرد. من رفتم که آن رساله را بگيرم به من اعتراض کرد که در فلان جاي رساله دعاي شخصي در حق خودتان نموده ايد.
من در آنجا حديثي را عنوان کرده و پس از بيان حديثي و شرح اين حديث، گفتم که بار الها توفيق فهم آيات الهي را به اينجانب مرحمت بفرما. علامه طباطبايي فرمودند:
« چرا اين دعاي شخصي را فرموديد. چرا در کنار سفره الهي، ديگران را شرکت نداديد؟ »
بعد به من فرمود:
« تا آنجايي که خودم را شناختم، دعاي شخصي در حق خودم نکردم. »
در اصول کافي از ائمه اطهار عليهم السلام همين نقل شده است که دعاي شخصي نکنيد و بندگان خدا را هم در کنار سفره الهي شرکت بدهيد.
اين تأديب اخلاقي که حاکي از روحيه ايثار در ايشان بود بسيار در من [ به عنوان شاگرد علامه ] اثر گذاشت. »
امر به معروف و نهي از منکر
يکي از اهل علم مي گفت:
« زماني با مرحوم طباطبائي در درس آيت الله محمد حسين اصفهاني شرکت مي کرديم. روزي يکي از شاگردان اشکال بي اساسي را مطرح کرد و همه خنديدند و من هم خنده ام گرفت.
وقتي از کلاس بيرون آمديم با آقاي طباطبائي روبه رو شدم که چهره درهم کشيده بود. مرا که ديد فرمود:
« تو چرا خنديدي؟! اگر مطلبي را تو خوب و روان مي فهمي بايد خدا را شکر کني نه اين که به ديگران بخندي! »
علامه طباطبائي خودشان رفيقي داشتند که از او خواسته بودند هرگاه عيبي از ايشان ديد، به ايشان تذکر دهد تا خود را اصلاح کنند. »
صدقه دادن
يکي از ارادتمندان مرحوم علامه مي گويد:
« روزي آقا طباطبائي را در مشهد ديدم که از کوچه اي عبور مي کرد و به فقيري که روي زمين نشسته بود، برخورد. پولي از جيب درآورده و در کف دست خود گذاشت و پيش آن نيازمند نشست و گفت:
« بردار! » آن فقير پول را برداشت. پس از آن، علامه دست خود را بوسيد و برخاست و رفت.
بنده به ايشان عرض کردم: « اين کار شما ـ که فرموديد « پول را بردار» و دست خود را بوسيديد ـ چه دليلي داشت؟ » فرمود:
« در روايت است که صدقه پيش از آن که در دست فقير قرار گيرد، در دست خداوند قرار مي گيرد. همچنين خدا مي فرمايد:
« يدالله فوق ايديهم: دست خداوند بالاي دست آنان است. »
پس رسم ادب اين است که دست انسان زير دست خدا قرار گيرد؛ من به فقير گفتم پول را بردار تا دست خدا ـ که ميان دست من و او قرار مي گيرد ـ بالاتر از دست من باشد، و هنگامي که در صدقه دادن، ابتدا پول در دست خدا قرار بگيرد، بنابراين دست صدقه دهنده دست خداوند را زيارت کرده است و من، اين دست زائر را براي تبرک بوسيدم. »
حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
« پدرم (امام باقر عليه السلام) هرگاه چيزي صدقه مي داد، آن را در کف {دست} سائل مي نهاد و پس از آن، آن صدقه را از وي پس مي گرفت و مي بوسيد و مي بوييدش و باز آن را به سائل باز مي گرداند. »
پرداخت وام به نيازمندان
فرزند ايشان نقل مي کند:
« پدرم از درآمد زمين زراعي که داشت به روستائياني که نيازمند بودند وام مي داد و رسيد مي گرفت و چنانچه کسي بعد از دوفصل برداشت محصول قادر به پرداخت بدهي خود نبود، آن را بخشيده و قبض را به خودش پس مي داد و از طلب خود صرف نظر مي کرد.
يکبار چند قبض دست پدرم بود که از اين واسطه ها طلبکار بود، آن روز من ديدم قبضها را از جيب خود درآورد، مدتي به آنها نگريست و ناگهان همه را پاره کرد و دور ريخت، در حالي که بيش از حد تصور به پول براي گذراندن معاش عادي احتياج داشت، من با تعجب پرسيدم: پدر چرا اينکار را کرديد؟ نگاهي عميق به من کرد و گفت:
« پسرم اگر داشتند، مي آوردند و مي دادند، خدا را خوش نمي آيد که، من بدانم آنها دستشان خالي است و معهذا آنها را تحت فشار قرار دهم و ابراز طلبکاري کنم. »
روحيه نياز سنجي
حجت الاسلام استادي مي گويد:
« مرحوم علامه هميشه در طول زندگي علمي اش دقت داشتند که به نيازها پاسخ دهند.
اين که مرحوم شهيد مطهري فرمود: هر کاري علمي که انجام داده ام، در پاسخ يک نياز اجتماعي بوده است؛ مي توانم ادعا کنم که اين روحيه و روش را از استادش علامه طباطبايي اخذ کرده است. »
دفاع از وطن
حضور سربازان روسي در سال 1320، در آذربايجان، ناامني را افزايش داده بود و مرحوم علامه نيز به ناچار يک قبضه تفنگ و يک قبضه سلاح کمري تهيه کردند و اغلب روزها فرزند خود، سيد عبدالباقي را همراه خودشان به بيرون از روستا برده و آموزش تيراندازي و نشانه زني مي دادند.
در سال 1321 ـ زماني که علامه در روستاي محل تولد خود ساکن شده بود ـ يک شب چند نفر از روستائيان آمدند و گفتند:
« سربازان روسي به روستا حمله کرده اند. » مرحوم علامه فوراً تفنگ را برداشته، در پشت بام سنگر گرفتند و مشغول تيراندازي شدند. اين کار باعث شد سربازان روسي ـ که اغلب بي سلاح هم بودند! ـ برگشته و رفتند.
پيرامون حکومت اسلامي
آيت الله طباطبائي همان اندازه که زمان شاه از آنچه در جامعه مي گذشت ناخشنود بودند، پس از انقلاب راضي و خشنود بودند. از شاه و رژيمش منزجر بودند. يک بار به ايشان گفته شد:
« شاه تصميم گرفته به شما دکتراي فلسفه بدهد. » ايشان بسيار غمگين و ناراحت شدند و اعلام کردند که به هيچ وجه چنين چيزي را نخواهند پذيرفت.
افراد بسياري ـ از جمله رئيس وقت دانشکده الهيات ـ نزد ايشان آمده و اصرار کردند که « مدرک را قبول کنيد و گرنه شاه خشمگين مي شود ...» اما علامه فرمودند:
« از شاه ترسي ندارم. حاضر به پذيرفتن آن مدرک نيستم. »
زماني امريکا از دولت ايران خواست که استاد طباطبائي را براي تدريس فلسفه به آن کشور راهي کند ، شاه در اين راه به آيت الله بروجردي متوسل شد و مرحوم بروجردي درخواست شاه را به استاد رساند، اما علامه نپذيرفتند.
علامه طباطبائي از سال هاي 1341 تا 1342 ش، در نشست هايي که از سوي مراجع، علما و فضلاي قم برگزار مي شد، حضور مي يافتند و با بيان و قلم خود، بيزاري خود را از دستگاه طاغوت اعلام مي کردند.
امضاي ايشان در ذيل اعلاميه اي که امام خميني(ره) آن سال ها بر ضد رژيم طاغوت به دست مبارک خود نوشته بودند، همراه امضاي نه نفر ديگر از مراجع و علما مي درخشيد.
آيت الله طباطبائي در تفسير الميزان، ذيل آيه دويست از سوره «آل عمران»، صفحاتي را به شيوه حکومت اسلامي و عناصر سازنده آن اختصاص دادند و آن را در ده بخش تنظيم کردند؛ در حالي که تا آن روز، در هيچ کتابي با آن اتقان و روشني، چنين مطالبي درباره حکومت اسلامي ديده نمي شد.
حتي به اين هم بسنده نکردند و جداگانه رساله اي فارسي درباره حکومت اسلامي و ابعاد گوناگون آن نگاشتند و به چاپ سپردند.
علامه در اواخر عمرش فرمود:
« راهي را که ما عمري با سختي ها و رياضت ها رفتيم، اين جوان ها و شهيدان انقلاب اسلامي، در يک شب سپري کردند! »
استاد امجد نقل مي کنند که:
استاد طباطبائي را پس از ارتحالشان در خواب ديدم، به بنده فرمودند:
« يک صلوات براي همه شهيدان کافي است! »
منبع:www.salehin.com