والد ايشان
او از ابتداي تأسيس حوزه علميه قم به آسيد صفي ( و فرزند بافضيلتش به آسيد رضاي آسيد صفي ) شهرت داشت.
آسيد صفي مرد بزرگوار و باتقوايي بود که افتخار خدمت آستانه مقدسه فاطمه معصومه سلام الله عليها را چون پدرانش دارا بود.
آسيد رضا مي فرمود:
« پدرم درسهاي حوزوي را تا رسائل و مکاسب خوانده بود، درس حاج شيخ مي رفت و به او شهريه هم مي دادند و در ادبيات يد طولايي داشت. آشنايي او با قرآن و حفظ آن تا جايي بود که کشف الآيات علما و روحانيون بود؛ هر آيه اي را مي پرسيدند، در ذهن خود حاضر داشت.
روزي بيست جزء قرآن مي خواند و در آيات قرآن تدبر مي کرد. از خصوصيات پدر ما اين بود که شيطنت نداشت بلکه شيطنت هم ياد نمي گرفت. مرد خيلي آزادي بود. »
در کتاب آيت بصيرت آمده است :
از ديگر صفات برجسته سيد صفي الدين، انديشمندي در زندگاني و استفاده شايان از اوقات عمر بود.
ايشان در مورد والد محترمشان مي فرمودند:
« همنشيني بسيار با علماي رباني داشت و از مجالست و گفتگو با آنان لذت فراوان روحي و معنوي مي برد. به طوري که از فيض درس و بحث آنها استفاده کرده، انديشه هاي زلال معنوي به دست آورده بود.
ادبيات عرب را خوب مي دانست و مقداري از رسائل و مکاسب را خوانده بود. همچنين، در درس حاج شيخ عبدالکريم حائري حاضر مي شد.
بسيار مشاهده مي شد که دعاهايش به اجابت مي رسند و بدون هيچ تأخيري انجام مي شوند. »
والده ايشان
فاطمه سلطان، مادر ايشان از بيت مرحوم صدرالمتألهين (ملاصدراي شيرازي- ره ) است.
آقا مي فرمود:
« آن طوري که به ما گفته اند اينچنين است. »
آن مکرمه، بانويي بزرگوار و باتقوي و داراي حالات بلند عرفاني بود. قبل از ولادت فرزندش، سيد رضا، خداوند فرزندي به او عنايت مي فرمايد که در سن دو سالگي از دنيا مي رود. مادر دلسوخته تنها به صبر در مصيبت از دست رفته فرزند دلبندش بسنده نمي کند، بلکه سجده شکر بجاي آورده و آن رخداد را از الطاف حضرت حق مي داند و در حال سجده از خدا درخواست فرزندي مي کند که از علماي بزرگ اماميه و اولياء الله باشد.
با ولادت فرزندش سيد رضا و آثار نبوغي که از دوران طفوليت در جبين او مشاهده مي کند دعاي خود را مستجاب مي بيند، لذا در تربيت و پرورش و تعليم او سرمايه گذاري بيشتر نموده تا ذاتيات بلند و نيکوي او به فعليت برسد.
در کتاب آيت بصيرت آمده است :
صفا و صميميت، قناعت و ساده زيستي، عشق و علاقه به همسر و فرزندان و کياست و صداقت، او را براي زنان فاميل و افراد محله الگو کرده بود. نورانيت روح و روان و صفاي زندگاني، هديه اي آسماني بود که از برکت انس با قرآن و حفظ بسياري از دعاهاي معصومان (ع) براي آن بانوي پرهيزکار فراهم شده بود.
ولادت و خاطرات کودکي
درباره تاريخ ولادت و خاطرات کودکي، ايشان خود مي فرمودند:
« آن طوري که به ما گفته اند تاريخ ولادت ما، 1327 هجري قمري بوده است، ولي ما از سنين يک سالگي را در خاطر داريم.
من تقريباً يک ساله بودم و در گهواره، در آن ايام به خيارک مبتلا شدم ( خيارک دمل بزرگي است که بايد جراحي شود ). جراح آمد تا جراحي کند، اطرافيان ما که متوحش بودند از دور گهواره ما رفتند؛ چون طاقت نداشتند ببينند.
ما اين مطلب را مي فهميديم. جراح نيشتر را زد و ما راحت شديم.
ما شش ماهگي را يادمان هست و از سنين يکي، دو سالگي مطلب را مي فهميديم و اينجور کارها را از وجعش (دردش) خائف و ناراحت بوديم، اما کاري نمي توانستيم بکنيم.
مرحوم حاج آقا حسين (اخوي) سه سال از ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من يادم هست. کجا نشسته بودم، کجا مرا خواباندند، کجا متولد شد.
ايشان گريه مي کرد آنها چه مي کردند، همه را مثل اين که با بچگي ضبط کردم. يعني مشاهده مي کردم و مي فهميدم. »
معنويت در کودکي
در بياني فرمودند:
« خداوند از دو سالگي معرفتش را به ما داد. »
نويسنده کتاب آيت بصيرت از قول ايشان نقل کرده است :
«... يک ساله که بودم افراد پاک طينت و نيکو سرشت را دوست داشتم و علاقه اي قلبي به آنان پيدا مي کردم. خير و شر را مي فهميدم و اهل آن را مي شناختم. در همان ايام بود که بين انسانهاي خير و نيکوکار و افراد شرور و طغيانگر فرق مي گذاشتم.
از اين رو، مادربزرگم را که جلسات روضه امام حسين عليه السلام را اداره مي کرد و در آنها روضه مي خواند دوست مي داشتم. پاکي، خوبي و نورانيت او را حس مي کردم و از او خوشم مي آمد.
روزي مرا همراه خود به جلسه اي برد و اين در حالي بود که به دو سالگي نرسيده بودم. آن جلسه مجلس جشن ميلاد رسول اکرم (ص) بود. در آن روز شعر:
« تولد شد محمد(ص) ـــ به دنيا آمد احمد(ص) »
خوانده شد و بقيه همراه مادربزرگم جواب مي دادند. در همان حال، جملات را مي فهميدم و لذت مي بردم. از آن روز اين شعر را از حفظ دارم. »
ورود به مکتبخانه
آقا در مورد ورود به مکتبخانه اينطور مي فرمودند ( به نقل از کتاب آيت يصيرت ) :
« دو ساله بودم که براي آموختن حمد و سوره به مکتبخانه رفتم. پس از فراگيري حمد و سوره، اذان و اقامه را آموختم. آن گاه قرائت قرآن را ياد گرفته، سپس خواندن و نوشتن را آغاز کردم.
معلم مکتبخانه هاي آن روز، خانم هاي متدين، خوش اخلاق و با فهم و شعوري بودند که خداوند نصيب ما کرده بود.
شش ساله بودم که دوره مکتب تمام شد و من براي ادامه آموختن به مکتب ديگري رفتم و « نصاب الصبيان » - که معاني لغات را به شعر بيان مي کند - شروع کردم.
استاد ابتدا اشعار را مي خواند، سپس توضيح مي داد. آن گاه براي يادگيري و تکرار بيشتر، سؤال مي کرد. هرگاه پرسش مي کرد چه کسي مي تواند از رو بخواند؟ مي گفتم: من از حفظ مي خوانم!
و اين موجب تعجب او مي شد زيرا مرتبه اول و دوم که اشعار را مي خواند، خود به خود حفظ مي شدم و نيازي به تمرين و صرف وقت بيشتري نداشتم.
روز دوم و سوم و روزهاي بعد با همين شور و شوق و جدّيت گذشت. استاد که از قدرت حافظه و شدت علاقه من شگفت زده شده بود، برخي از دوستان خود را از وضع درس من آگاه کرده بود، تا اين که خبر به گوش آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمي (ره) رسيد.
ايشان که از پارسايي و معنويت بسيار بهره داشت و در تواضع و اخلاص و طلبه پروري کم نظير بود، خود براي ملاقات بنده وارد جلسه درس شد، در کنارم نشست و چندين پرسش مطرح کرد که هنوز سؤالهاي ايشان را به خاطر دارم.
پرسش ايشان که تمام مي شد، سريع جواب مي دادم، باز هم مي پرسيد و من هم پاسخ مي دادم.
سرعت جواب و کامل بودن آن موجب شگفتي او شد به طوري که بعد از آن روز، مرتب تشريف مي آورد و مرا تشويق مي کرد. و گاهي سفارش مرا به استادم مي کرد که مواظبت بيشتري کند و سرمايه گذاري زيادتري نمايد. »
و نيز مي فرمودند ( به نقل از کتاب سيري در آفاق ) :
« زماني که به مکتب هم مي رفتم، باز علاقه به الک بازي داشتم. در همان روزها در خواب ديدم فردي خواست پولي به ما بدهد. کسي گفت: پول به او مي دهي؟
او الک بازي مي کند!
از خواب بيدار شدم و علاقه به بازي هم از سر ما رفت ولي خواب ما هم تعبير شد. آن ايام، مکتب مي رفتيم، يکي از آقايان از عتبات آمده بود. استاد مکتبي ما خيلي با او رفيق بود. يک کله قند و يک شيشه گلاب داد ببريم براي او.
قيمت کله قند شايد يک قران بود، وقتي بُردم، او سه قران خواست به ما بدهد، روي شناختي که از ما و پدر ما داشت، خيلي مردانگي کرد. همه کله قند و شيشه گلابش سه قران نمي ارزيد، خواست سه قران را بما بدهد، ما نگرفتيم. دور حيات منزلش دنبال ما دويد که پول را به ما بدهد.
از او نگرفتيم و از خانه بيرون آمديم و خواب خود را تعبير کرديم که اين پول نصيب ما نشد، به واسطه علاقه ما به بازي و از همان وقت دانستيم خدا ما را براي بازي خلق نکرده است. »
تحصيلات
آقا نقل مي کردند ( به نقل از کتاب آيت بصيرت ) :
« پدرم که مردي مؤمن و مهربان بود به فرزندانش بي احترامي نمي کرد. هيچ گاه آنان را تنبيه نکرده، کاري را بر آنان تحميل نمي نمود.
از اين رو، اختيار و انتخاب زندگي را به ما مي سپرد و از شغل و حرفه اي که علاقه داشتيم پرسش مي کرد تا به علاقه و شوق ما درباره آينده آگاه شود.
شبي از من سؤال کرد که به چه کاري علاقه داري؟
از آن جا که بهترين حرفه در آن روز، کار ظريف روي چوب بود و علاقه اي دروني به کارهاي هنري داشتم به پدرم گفتم: نجاري را دوست دارم.
پدر، نگاهي به من کرد و گفت: درس خواندن هم خوب است، حاضري براي درس خواندن استخاره کنم؟
قبول کردم. وضو گرفت، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار، قرآن را باز کرد. ناگهان ديدم خنده اي مليح تمام صورت پدرم را فراگرفت و با خوشحالي زيادي که از ارادت و عشق به اهل بيت عليهم السلام و سربازي آن خاندان سرچشمه مي گرفت، فرمود: خوب آمد ... براي درس خواندن خوب آمد.
خوب آمدن استخاره، آرامشي بر تمام وجودم افکند.
از آن لحظه، به اين راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه اي بسيار وجودم را فراگرفت، به طوري که سر از پا نمي شناختم. در اين ميان، تشويقهاي گذشته عالم بزرگوار، مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم قمي ( ره) نيز بسيار کارساز بود. »
در مورد تحصيل در حوزه علميه قم مي فرمودند:
« در همان هفت هشت سالگي بودم که حاج شيخ عبدالکريم حائري آمد تا به مشهد برود.
در ايوان طلاي ( حرم حضرت معصومه سلام الله عليها ) نماز مي خواند. رفت و در مراجعت توافق شد در قم بماند.
ما در آن سنين در مدرسه رضويه عليه السلام بوديم. براي خواندن مغني به مدرسه فيضيه آمديم. آنوقت درس آشيخ محمد علي اديب مي رفتيم و اينها همه قبل از آمدن حاج شيخ بود. »
« در دوازده سالگي در امتحان حاج شيخ شرکت کرديم و قبول شديم. باب حال سيوطي ( از کتب حوزوي ) که قدري مشکل است و ابوطالب هم در حاشيه آن حرفهايي دارد براي امتحان معين شد.
حاج شيخ به ما گفت: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمي خواهد. خيلي خوشش آمد. جالب اين بود که شايد جاهاي ديگر را ما به اين خوبي بلد نبوديم: باب حال را خوب بلد بوديم.
وقتي بيان کردم حاج شيخ گفت: من نفهميدم. کنايه از اينکه دوباره بگو! ما دوباره شروع کرديم به گفتن. امتحان ما سر و صدايي پيدا کرد.
حاج شيخ خيال کرد ما آدمي هستيم. نمي دانست ما آنجا را خوب بلديم، ابوطالب هم چيزهايي دارد که استاد گفته بود و ما حفظ کرده بوديم. »
« حاج شيخ حتي يک مرتبه با ما اوقات تلخي نکرد، با اينکه خيلي اذيتش کرديم. تا يک مسأله اي پيش مي آمد وقتي حاج شيخ مي آمد مي رفتيم پيش حاج شيخ و حاج شيخ هم جواب مي داد. »
مي فرمودند:
« وقتي ما در مدرسه فيضيه و در حجره بوديم با اينکه منزل ما قم بود همين محله اي که الان هستيم، ولي يکبار حساب کرديم ديديم يک سال شده است که به منزل نرفته ايم.
آنقدر سرگرم تحصيل و تدريس بوديم که به فکر منزل نمي افتاديم و هر وقت پدر و مادر و اقوام مي خواستند از ما ديدني بکنند به مدرسه مي آمدند.
مادرم گاهي مي آمد از دور مرا مي ديد و مي رفت. آنها هم مي خواستند ما سرگرم اشتغالات خود باشيم. در اين حجره چند تدريس داشتيم. پدرم که از دنيا رفت حاج شيخ در همين حجره براي تسليت به ديدن ما آمد.
آن وقت خيلي جوان بوديم. مرحوم حاج شيخ محمد تقي بافقي هر روز به حجره ما رفت و آمد داشت و اين حجره خاطراتي از آن مرد دارد. »
شوق به درس
در کتاب آيت بصيرت از قول ايشان چنين نقل شده :
« چنان عشق و علاقه اي به تحصيل داشتم، که زندگي ام کتاب بود و همنشينم درس و بحث و مطالعه.
با هيچ جلسه اي و برنامه اي به اندازه مجلس درس انس نداشتم، به طوري که در سن نوجواني حدود شانزده ساعت کار درسي مي کردم. به کارهاي فکري شوق بسيار داشتم، به طوري که لحظه اي نمي آسودم و هميشه فکرم مشغول بود.
در هر فرصتي و با هر پيشامد و حادثه اي وقت را غنيمت مي شمردم و تلاش بيشتري مي کردم. همه کتابهايي که مي خواندم به همين شيوه بود.
علاوه بر کتابهاي درسي حوزه و مطالعه آنها، وقت بسياري جهت مطالعه کتابهاي ديگري که براي طلبه مفيد و لازم بود، صرف مي کردم. علاقه و پشتکار در راه مطالعه کتابهاي درسي و تسلط بر آنها بدان حد بود که برخي افراد تقاضاي درس مي کردند و بنده هم قبول مي کردم، و اين در حالي بود که چند روزي بيشتر از اتمام آن کتاب نگذشته بود.
از آنجا که احساس مي کردم مجهولاتم و نقاط ابهام درس، در تدريس حل مي شود، علاقه عجيبي به تدريس داشتم.
شبهاي تابستان براي استراحت به پشت بام مدرسه فيضيه مي رفتيم. در آن جا از ستارگان و علم نجوم چيزهايي فرا گرفتيم. گاهي که ساعتم خراب مي شد آن را باز مي کردم و با نگاه به دستگاه آن، آن قدر فکر مي کردم تا عيب آن را پيدا کنم. »
ديگر خصوصيت ايشان، اين است که به کارهاي هنري علاقه وافر داشته، با هنر معماري، آشنايي ديرينه دارند.
مشکلات معيشتي طلبه ها
آقاي حيدري کاشاني نقل مي کنند از آقا سوال شد:
روحيه طلبه ها با ضيق معيشت چگونه بود؟
فرمودند:
« خيلي خوب. با اينکه چيزي نداشتند دو سير و نيم گوشت را آبگوشت مي کردند، چند نفر مي خوردند و سلطنت مي کردند.
البته مرحوم حاج شيخ هم فوق العاده بود، مرحوم بافقي ورقي دستش بود حجره به حجره مي رفت و رسيدگي مي کرد. حاج شيخ مرد موفقي بود.
خودش در امتحانات شرکت مي کرد که از نزديک امتحان طلاب را ببيند. طلاب براي مذاکره علمي گاهي به خارج قم مي رفتند. مشکلات براي طلاب زياد بود. »
ازدواج و فرزندان
مي فرمودند:
« خيلي زود ازدواج کرديم. در سن هفده سالگي بوديم که ازدواج کرديم. ازدواج من وضع عجيبي داشت.
مادر ما به ما پيله کرد براي ازدواج، گفتم: اگر مجلسي هم فراهم کني و من نيايم که ازدواجي نمي شود.
مادرم وقتي ديد حرف من جدي است متوسل به پدرم شد و خودش مأيوس شد. من مي خواستم تا سن 35، 36 سالگي ازدواج نکنم، بلکه بروم نجف و تحصيلات را ادامه بدهم.
پدر ما که هشتاد سال سن داشت، آمد مدرسه فيضيه، در حجره و به ما گفت: تو به ما اجازه مي دهي که خانه فلاني برويم و با اين تعبير که اجازه مي دهي به خانه فلاني برويم، دهان ما را بست و ما را کوبيد.
او اهل تأدب نبود. حالا چطور بود يک چنين تأدبي کرد، نمي دانم. ما سکوت کرديم و ازدواج کرديم.
مثل اينکه پدر و مادرمان به ازدواج ما اهتمام داشتند. البته من با پاکي هم رشد کردم، چنانچه حاج آقا حميد ما با اينکه در بازار دکان داشت و خيلي با بانوان سر و کار داشت، پاک بود.
آقا عبدالله هم همينجور يک پاکي اساسي دارند. حالا اين پاکي ها از کجا سر منشأ گرفته است نمي دانم. »
آقاي حيدري کاشاني در مورد فرزندان ايشان نقل مي کند:
آيت الله بهاء الديني (قدس سره) دو پسر و هشت دختر داشت. پسر بزرگ ايشان مرحوم مغفور حاج آقا حميد بهاء الديني بود. او مردي وارسته و اهل حال بود. اين فرزند بافضيلت به پدر بزرگوارش عشق مي ورزيد. در هجدهم ماه شعبان سال 1400 هـ.ق از دنيا رفت و در باغ بهشت علي بن جعفر دفن شد.
حقير در همه مجالس ختم ايشان حالات آقا را نظاره گر بودم. هيچ تغييري در او نمي ديدم .
گرفتگي ظاهري در چهره نبود و خيلي عادي به نظر مي رسيد. پس از مدتي که از فوت آن فرزند بافضيلت گذشت. روزي آقا به حقير فرمود:
« ما براي آقا حميد خيلي ناراحت بوديم. شبي مرحوم حاج آقا مصطفي فرزند مرحوم امام (ره) آمد و به ما گفت تو که نبايد براي اين چيزها ناراحت باشي. چرا ناراحتي؟ وضع ما عوض شد. »
آقا نفرمودند اين در عالم رويا بوده يا مکاشفه؛ چون فرزند امام از دنيا رفته بود و حيات برزخي خود را سالها قبل از فوت حاج آقا حميد آغاز کرده بود.
مرحوم حاج آقا حميد بعد از فوت هم، عشق و ارتباط با پدر بزرگوارش را قطع نکرد و به فرموده آقا:
« او گاهي شبها براي ديدن ما مي آيد. »
درس خارج و اجازات
آقا مي فرمودند:
« خيلي زود ما درس حاج شيخ رفتيم، جوان بوديم، مدت شش سال درس ايشان را درک کرديم.
مباحث، رکوع نماز و بعد از آن مضاربه بود و بعد مبحث ديگر. همه درسها را مي نوشتيم. ما قبل از نهار سه درس را مي نوشتيم. بعد يک لقمه نان مي خورديم.
سر درس چيزي نمي نوشتيم و مسلط به بحث بوديم، بعد از درس مي نوشتيم. قلم ما روان بود. »
درباره اجازه اجتهاد خود نقل مي کردند:
« در صدور اجازه اجتهاد ما، بين آقاي اراکي ( آيت الله العظمي حاج شيخ محمد علي اراکي ) و خوانساري (آيت الله العظمي حاج سيد محمد تقي خوانساري)، اختلاف بود.
در نهايت آقاي خوانساري حاکم شد. البته اين اجازه اجتهاد فعلاً پيش ما نيست نمي دانم شايد پيش آقاي ... باشد و اجازه روايت هم از مرحوم محدث قمي داشتيم ( صاحب مفاتيح الجنان و کتابهاي بسيار ديگر ) »
تدريس
از بررسي دوران تحصيلي ايشان مقام و موقعيت علمي ايشان به دست مي آيد. همان طوري که قبلا خاطر نشان شد، ايشان مي فرمود:
« از سنين چهارده سالگي ما شروع به تدريس کرديم و هر کتابي را مي خوانديم تدريس مي کرديم.
وقتي بود که در تمام مدارس قم تدريس داشتيم و روزي چهارده درس و مباحثه اداره مي کرديم و تسلط ما بر کتابهاي درسي اين چنين بود که براي عده اي رسائل مي گفتيم و اگر دقت نظر بعضي نبود ما درس را بي مطالعه مي گفتيم، اين قدر حضور ذهن داشتيم و مسلط بوديم، ولي دقت نظر آقاياني ما را وادار به مطالعه مي کرد. »
مي فرمودند:
« از همان اوائل هر چه را مي خوانديم تدريس مي کرديم، مثلاً زماني که آقاي مطهري و ديگران پيش ما درس مي خواندند خيلي سال است.
قبلش نيز ما تدريس داشتيم. مجموعاً هفتاد سال تدريس داشتيم. به آقاي مطهري و منتظري و صدر (امام موسي صدر) رسائل درس مي داديم و آقاياني از حوزه، قدري قوانين پيش ما خواندند. »
آقاي کاشاني مي گويد:
پرسيدم تدريس فقه و اصول شما پنجاه سال بوده ؟
فرمود: « حسابش را نکرده ام» ، اين سؤال را در وقتي از ايشان داشتم که سن مبارک ايشان هشتاد و نه سال بود و آقا از سنين چهارده سالگي تدريس داشتند و قريب به بيست سالگي درس مرحوم آيت الله العظمي مؤسس مي رفتند، تحقيقاً بيش از پنجاه سال فقه و اصول فرمودند و با ادبيات مي شود هفتاد سال تدريس.
آقاي حيدري کاشاني نقل مي کنند :
« در اين سالهاي اخير که توفيق تشرف به محضرشان و درس خارج فقه ايشان را داشتم، مجلس درس ايشان آغاز و انجام آن به اين صورت بود، که يکي از آقايان فرعي را مي خواند يا حديثي از امامان شيعه قرائت مي کرد. ايشان در همان مجلس قدري فکر مي کرد، و بحث را شروع مي فرمود و همه شقوق و جوانب آن فرع را بيان مي کرد، که باعث اعجاب دوستان اهل فضل مي شد، بدون مراجعه به کتاب و مطالعه قبلي. در بحث قضا که مدتي در محضرشان بودم. آقايان حديثي را از وسائل الشيعه شيخ حرعاملي مي خواندند.
ايشان روي آن فکر مي کرد و روز ديگر عنوان مي فرمود و در اطرافش به تحقيق مي پرداخت و گويا دروس خارج قبلي ايشان هم به اين صورت بوده است از قراري که بعضي از شاگردان دوره هاي قبل ايشان مي گفتند. »
اساتيد
همچنين از قول آقاي حيدري کاشاني نقل شده ، آقا در مورد اساتيد دوران کودکي خود مي فرمودند:
« ما خيلي استاد داشتيم، يکي در مدرسه باقريه عليه السلام بود، يکي در مدرسه تقي خان بود، يکي هم پسر عمه ما بود، يکي آشيخ محمد و ديگري آخوند برادر آقاي حائري بود، يعني پسر برادر آشيخ محمد علي (مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد علي حائري، متوفي 1358 هـ.ق)، که ما آنجا مي رفتيم.
مرحوم شيخ (ابوالقاسم کبير) مي آمد بحث هاي صرفي را از ما سؤال مي کرد و در آن وقت من هفت، هشت ساله بودم، قرآن را خوانده بودم و بحثهاي تفسير را به ما ياد داده بودند.
حاج شيخ خيلي از ما سؤال مي کرد، ما فکر مي کرديم و جواب مي داديم و مورد توجه واقع مي شد.
آقا در اينجا فرمود:
« خيلي روي ما زحمت کشيدند، اما زحمات هدر رفت، ما آدم نالايقي بوديم. »
عرض کردم :
چطور هدر رفت و حال آنکه چشم حوزه علميه به شما است و مايه دلگرمي طلاب هستيد. حوزه مي خواهد از حضرتعالي الگو بگيرد آنوقت شما مي فرماييد هدر رفتيم.
آقا فرمود:
« خود ما مي دانيم چيزي نيستيم، در برابر حس خودمان همه حسهاي ديگران اعتباري ندارد. »
از آقا پرسيدم حضرتعالي سطح ( دوراني قبل از سطوح عالي حوزه ) را پيش کدام يک از آقايان خوانديد، فرمودند:
« من سطح را پيش ميرزا خواندم (آيت الله آميرزا محمد همداني متوفاي 1365 هـ.ق) و لمعه را پيش آخوند (آيت الله آخوند ملا علي همداني).
آميرزا محمد خوب درس مي داد. رسائل را هم پيش آميرزا خوانديم.
منطق را خدمت آسيد احمد حجت افغاني خواندم. اخلاقيات عملي را خدمت آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم کبير آموختيم. در سن دوازده سالگي به درس مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي (متوفي 1343 هـ.ق) رفتم.
ايشان آيه « الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا » را عنوان بحث قرار داده بود، ما ديديم استفاده زيادي از درس ايشان نداريم، گفتيم درسي را که نمي فهميم براي چه برويم، ديگر نرفتيم، براي ما سنگين بود.
کلام را خدمت آيت الله آميرزا علي اکبر حکمي يزدي (متوفاي 1344 هـ.ق) تلمذ کرديم. در تفسير يادم هست جلسه داشتيم راجع به عدم تحريف قرآن. ما به علوم جديد رو نمي آورديم، مثل اينکه بي اعتنا به آنها بوديم.
در تدريس، ما هر کتابي را که مي خوانديم، تدريس مي کرديم و مي خواستيم ديگران هم اينطور درس بخوانند. مثلاً حاشيه ملاعبدالله را که خوانديم، شروع به تدريس مي کرديم. مغني را مي خوانديم و تدريس کرديم، حال چي بود؟ حافظه ما خوب بود؟ نمي دانم.
ما هميشه مطالعه را جلوتر داشتيم، که اگر يک شب نتوانيم مطالعه کنيم، آمادگي تدريس را داشته باشيم. »
نيز مي فرمود:
« ما درس شاه آبادي رفتيم، اما نه زياد، چون علاقه به فلسفه نداشتيم، اهتمام ما بيشتر به فقه و اصول و تفسير و فهم و درک ادعيه بود.
اهتمام ما به کلمات ائمه زياد بود، با کلمات ديگران ما آرام نمي شديم و قانع نمي شديم و کلمات و فرموده هاي ائمه ما را قانع مي کرد.
لذا آنچه ما در تفسير و شرح ادعيه داشتيم، نظرياتي نبود که از ديگران گرفته باشيم، نظر و ديد خودمان بود که متخذ از فرمايشات معصومين بود.
در فقه و اصول، تقريرات درس ديگران بود و اوائل هم بنا بر ايراد و اشکال نداشتيم بعد اين فکر براي ما پيدا شد که مي ديديم گفته ها بي ايراد و اشکال نيست. نقد مي کرديم و اين افکار مال ديگران بود. اما در علوم ديگر نظرها همه براي خود ما بود و به جاي ديگر جز کلمات ائمه نظر نداشتيم.
و بعد هم متوجه شديم اصلاً اين علوم رسمي ما را اشباع نمي کند. به قول بعضي ها علم رسمي سر بسر قيل است و قال، بايد دنبال علمي رفت که آرام بخش باشد. و به واقع نگري آدمي را راهنمايي کند تا حقيقت اشياء را ببيند،
« اللهم ارني الاشياء کما هي » که از دعاهاي ائمه عليهم السلام است. »
جناب آقاي حيدري کاشاني؛ از شاگردان و ارادتمندان ايشان نقل مي کند:
از ايشان پرسيدم غير از درس مرحوم آيت الله حائري اساتيد درس خارج شما چه کساني بودند؟ فرمود:
« درس مرحوم آيت الله العظمي آقاي حجت مي رفتم و چند روزي هم درس مرحوم آيت الله آشيخ محمد علي حائري.
ايشان اصول مي گفت، تعادل و تراجيح.
نمي دانم فقه هم مي گفت يا نه. درس مرحوم حجت را زياد رفتم و از درسش خوشم مي آمد، خوش بيان بود. همه بحثهاي ايشان را نوشتم. درس مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي هم مي رفتم. درس متين بود. کسي که نود سال زحمت کشيده باز براي مباحثه مطالعه مي کرد، خيلي من علاقه داشتم به مباحثه ايشان.
امام مؤسس درس ايشان بود و در آوردن آقاي بروجردي به قم، امام يک طرف و بقيه هم يک طرف. با مرحوم آيت الله حاج ميرزا آقاي فيض هم ارتباطي داشتيم و درس ايشان هم مي رفتيم. »
ايشان در عرفان براي خود سلسله مشايخي (اساتيد) را قائل نبود و مي فرمود:
« استاد اخلاق و عرفان عملي ما آشيخ ابوالقاسم کبير بود، حاج شيخ محمد تقي بافقي هم هواي ما را داشت. »
او سلسه مشايخ سير و سلوک عملي بسياري از عالمان اهل عرفان را مي ستود، اما خود را در سلک آن مشايخ ذکر نمي کرد. مثلاً ايشان تا مرحوم حاج سيد علي شوشتري را تجليل مي کرد و مرد وارسته و قابل اعتمادي مي دانست، اما هرگاه صحبت از قبل او مي شد، مي فرمود: نمي دانم، و اضافه مي کرد:
« مشايخ ما ائمه معصومين(ع) بوده اند، ما سيره و روش آنها را براي خود الگو و سرمشق قرار داده ايم، و هر کجا جا پاي عرفان است از آن ائمه(ع) است، جاي ديگر خبري نيست. »
در کتاب آسمان معرفت در شرح حال سالک الي الله و عارف بالله علامه بزرگوار حاج سيد محمد حسين طباطبائي، صاحب تفسير الميزان نقل مي کند که فرموده است:
« استاد ما در سير و سلوک و عرفان عملي، آيت الله حاج سيد علي قاضي طباطبايي قدس سره العزيز بود و استاد آقاي قاضي، مرحوم حاج سيد احمد کربلايي و استاد ايشان مرحوم آخوند ملا حسينقلي همداني و استاد ايشان، مرحوم حاج سيد علي شوشتري و استاد ايشان، ملاقلي جولا و بعد از ملاقلي جولا را نمي شناسيم و نميدانيم ملاقلي جولا چه کسي بوده است و خود حاج سيد علي شوشتري هم او را نمي شناخت. »
آثار علمي
آقاي حيدريکاشاني نقل مي کردند:
« دست نوشته هايي از ايشان به جاي مانده است، مثل تقريرات درس آيت الله مؤسس که در مدت شش سال خدمتشان تلمذ داشته اند از زکات و ديگر کتابها و تقريرات مرحوم آيت الله حجت و شرح دعاي ابوحمزه و شرح بعضي از خطبه هاي نهج البلاغه، مخصوصاً خطبه اول و خطبه مالک اشتر و تفسير قرآن و بررسي ادبيات عرب و ديگر نوشتجات عربي و فارسي مجموعه اشعار که متأسفانه ما راهي براي به دست آوردن آن پيدا نکرديم و آقا بارها فرمود: پيش آقايان ... مي باشد.
اميد است آن عزيزان که با بيان آن مرد بزرگ آشنايي بيشتر دارند ترتيبي دهند تا حوزه علميه و ديگر اقشار بتوانند از افکار نوراني آن رجل الهي استفاده کنند. »
« در زمان حيات آقا و سالهايي که توفيق تشرف به محضرش را داشتم اوراق و صفحات مختصري پراکنده به دست آوردم.
تفسير سور آخر قرآن، ( سوره هاي عصر، نصر، انشراح، کوثر و قسمتي کوتاه از سوره عنکبوت و يوسف) و بحثهاي ادبي؛ تاريخ آداب العربيه، مقايسه نظم و نثر جاهليت و اسلام، بحثهاي اصولي و بحثهاي فقهي و تفسير حديث ثقلين و متفقرقات که هيچ کدام از آنها جز تفسير بعضي از سور قصار قرآن تمام و کامل نبود تا بتوانيم کام جان ارادتمندان را به شهد شراب طهور آن شيرين کنيم. »
شاگردان
برخي شاگردان دوره سطح اين فقيه والامقام ( به نقل از کتاب آيت بصيرت ) عبارتند ازآيات و حجج اسلام:
« استاد شهيد مطهري، احمد جنتي، علي مشگيني، احمد آذري قمي، محمد فاضل لنکراني، حسينعلي منتظري، سيد مصطفي خميني و فرزندان آيات صدر، خوانساري، حجت، ابوالقاسم قمي و حاج شيخ عباس قمي. »
و شاگردان درس خارج ايشان عبارتند از آقايان:
« حيدري کاشاني، معزي، حجتي يزدي، امجد، برادران احمدي يزدي، حسيني کاشاني، نصيري و ... »
آقاي حيدري کاشاني مي نويسند :
با سيري در شاگردان شناخته شده، مي توان موقعيت علمي ايشان را دانست. مرحوم آيت الله شهيد مطهري از شاگردان دوره سطح ايشان است، فردي که در تمام زمينه ها از بهترين اساتيد حوزه برخوردار گشته و به مدارج عاليه از علم و عمل رسيده بود.
مرحوم آقاي مطهري که تقوايش و مراقبت و مواظبتش تا آنجا است که در دوران سکونت در مدرسه فيضيه، هم حجره اي ايشان مي گويد: سحرها مي رفت از رودخانه پشت مدرسه فيضيه آب مي آورد و مرا صدا مي زند که بلند شوم وضو بگيرم نماز شب بخوانم، اين گونه افراد، پيش هر کسي تلمذ نمي کنند، کسي را که در علم و عمل شاخص مي نگرند خود را در اختيار افکار علمي و عملي او قرار مي دهند.
آيت الله بهاء الديني، دقت نظر بعضي از شاگردان را خاطرنشان مي کند که ما را وادار به مطالعه بيشتر و دقيق تر مي کردند.
کمک به امام و رهبر انقلاب
آقاي کاشاني بيان مي کند:
دوستي و همفکري آقا با مرحوم امام(ره) از سنين دوازده سالگي در زمان حاج شيخ بوده است.
هم فکري در مبارزات، از زمان کشف حجاب به وجود آمد و روز به روز اين همبستگي بيشتر ميشود، به طوري که بعد از مرحوم آيت الله بروجردي و حرکت امام، در قم معروف بوده است که کسي که در حرکات مبارزاتي با امام هماهنگي کامل دارد ايشان است.
رهبر انقلاب مي فرمودند:
از سالهاي 42 در قم اينطور معروف بود. آيت الله بهاء الديني که در حضور و غياب امام، در تأييد امام کوشا بود. در دوران تبعيد امام، همراهي ايشان با انقلابيون و مبارزين تا آنجا بود که از ايشان پول براي خريد اسلحه مي خواهند و ايشان مي دهد.
وقتي حضرت امام در تبعيدگاه بود به ايشان مي گويند: فردي را معين کنيد که مردم به او مراجعه کنند و شهريه را بدهد و از جمله اسم ايشان برده مي شود. امام مي فرمايند: ايشان از هر جهت خوب است، جز اين که او آنقدر بي اعتنا به دنيا است که هر چه به او بدهند به اين و آن مي دهد و براي اول ماه و شهريه پول باقي نمي ماند.
در دوران قبل از پيروزي و بعد از آن اگر کسي حرفي براي تضعيف امام و انقلاب مي زد با مراجعه به ايشان و شنيدن گفتار بلند اين مرد خدا، تقويت روحي شده، حرفهاي ديگران را ناديده مي انگاشت.
در دوران جنگ تحميلي در جبهه و پشت آن شمع محفل رزمندگان بود. در شبهاي عمليات با دعاي شبانه خود موجب دلگرمي رزمندگان بود. همه جا اين جمله را بر زبان داشت که امام را بايد کمک کرد.
پس از امام(ره) با فتواي بقاء بر تقليد ميت، ولو ابتدايي امام را در سطح بالاي مرجعيت نگه داشت و کمک و ياري رهبري را توصيه مي کرد و مي فرمود:
« آقاي خامنه اي را بايد کمک کرد »
اين يک واقعيت است که بسياري به واسطه فرموده هاي اين مرد الهي، ديدي مثبت به انقلاب داشته و دارند.
جلسات درس اخلاق
مرحوم امام با ديد بالايي که از اين عالم عامل داشت فرمودند:
از ايشان بخواهيد درس اخلاق براي حوزه بگويد و از وجود او بهره برداري کنيد، و درس اخلاقي که از سالها پيش بطور خصوصي براي عده اي داشت به فيضيه و زير کتابخانه کشيده شد و عمومي گشت.
روز اول يکي از مراجع تقليد فعلي در درس شرکت کرد تا هم خود بهره ببرد و هم مشوق ديگران باشد.
درس اخلاق ايشان در حوزه خيلي ادامه نداشت تا اينکه به حسينيه معظم له منتقل شد و تا قبل از آنکه پاهاي ايشان از حرکت بماند، آن جلسات و نشستهاي اخلاقي در حسينيه برقرار بود.
دوران نقاهت تا ارتحال
آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:
« کسالت و نقاهت آقا دو گونه بود؛ گونه اي از دوران نوجواني و از همان زمان که اين پرورده دامن عصمت و طهارت براي حفظ عفاف خود مرتب از خود خون مي گيرد که قواي خود را تضعيف کند و دچار عدم عفاف نشود.
مي فرمود: « آن کارها باعث نقاهت ما شد. وقتي کسالت مرا به امام گفته بودند.
فرموده بود: او که هميشه مريض است و ضعف و نقاهت دارد و ايشان درست گفته بود.
کسالت ما همان ضعف مفرط ما بود که منشأش خونهايي بود که ما گرفته بوديم. مرحوم حاج شيخ هم به ما اعتراض مي کرد که چرا خون مي گيري ولي مشکلات ما را نمي دانست. »
کسالت ديگر، نقاهت دوران پيري و امراض جسمي بود. روزي خدمتش رسيدم از درد معده مي ناليد، عرض کردم کرفس و سبزي را اجازه دهيد بجوشانيم، آبش را داخل نخود آب کنيد ان شاء الله مفيد است.
فرمود:
« از اينها گذشته. گفتم: چه بايد کرد؟ فرمود: بايد تسليم شد. »
« کل من عليها فان »
و بعد فرمود:
« ما سه مرتبه با خدا دبه کرده ايم، بنا بوده برويم، از خدا خواستيم بمانيم. »
سه روز بعد از اين ملاقات با يکي از ائمه جمعه خدمتش رسيدم. آقا خوابيده بود به فرموده خودشان ايشان را بلند کردم. کمي نشست و فرمود مرا بخوابانيد.
نزديکان گفتند. آقا سکته خفيفي کرده است. حقير به ياد سه روز قبل ايشان افتادم که فرمود: بايد تسليم شد. خيلي ناراحت شدم. از آن روز به بعد گويا روز به روز ارتحال و انتقال از اين عالم را در وضع مزاجش مي ديدم.
چند روز پس از اين تاريخ خدمتشان رسيدم و چند خبر فوت به ايشان دادم. خيلي ساده و طبيعي با آنها برخورد کرد. ديدم آنچه معروف است در بين مردم که اخبار ناگوار را به مريض ندهيد، در اينجا مورد ندارد. با خبر مرگ به عنوان يک امر پيش پا افتاده برخورد داشت؛ مثل اينکه بشنود فلاني به سفر رفت يا از سفر برگشت، آنهم سفرهاي دم دست.
اين نشانگر اين معني است که آن فاصله زيادي که ديگران بين عوالم مي بينند، سالکين الي الله و عرفاء بالله، اين چنين ديدي ندارند.
در يکي از همين روزها فرمود:
« ما مي دانيم آن طرف براي ما بهتر است، لذا از مرگ باکي نداريم. »
و در هفته ديگر که خدمتشان رسيدم، فرمود:
« ما به تو گفتيم که از مرگ باکي نيست، اما خيلي مشکل است. »
يکي از آقايان مورد اعتماد مي فرمود:
در دوران نقاهت آيت الله بهاء الديني يک روز بعد از نماز صبح نشسته بودم چشمم روي هم بود. حالتي به من دست داد؛ در آن حال آيت الله بهاء الديني را ديدم که به من مي فرمايد:
« يک هفته ديگر من از دنيا مي روم و سلمان و ابوذر به تشيع من مي آيند. »
از آن به بعد هر چه دوستان درباره کسالت آقا با من سخن مي گفتند، من اظهار يأس مي کردم. پس از يک هفته ايشان از دنيا رفت. شايد مي خواست هشداري بدهد که تشييع جنازه مرا از دست مده. بعد از فوت ايشان يکي از بزرگان گفته بود که دو شخصيت بزرگ از پيشينيان در تشيع جنازه ايشان بودند. اما اسم از آن دو شخصيت نبرده بود.
غروب آفتابِ آسمان عرفان و معنويت در روز جمعه 28/4/1376 برابر با 14 ربيع الاول 1418 هجري قمري واقع شد.
مقبره مرحوم آيت الله بهاءالديني - حرم حضرت معصومه - س
فرستنده عکس : يکي از ارادتمندان ايشان
محل دفن پيکر مطهر ايشان
به فرموده رهبري مکان دفن پيکر مطهر آن بزرگ مرد عرصه عرفان و تهذيب در مسجد بالا سر در حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، کنار قبر مطهر مرحوم آيت الله العظمي اراکي، بالاي سر استادش، مرحوم آيت الله عبدالکريم حائري يزدي و ديگر مراجع معين شد.
معمار و ديگر مسئولين آستانه مقدسه مي گفتند: اينجا بتون است، قبري نمي شود درآورد. دوستان اظهار کردند رهبري فرموده اند، اجازه دهيد ما همين مکان را مي کنيم اگر بتون بود، يا اگر قبري بود او را پر مي کنيم .
اضافه کردند آقاي بهاء الديني فردي عادي نيست.
معمار آستانه مي گويد: اگر فرد عادي نيست بايد زمين براي او شکافته شود، به او مي گويند: شما دستور دهيد زمين را بکنند ببينند قبر چگونه آماده مي شود. شروع به کندن کردند نه قبري بود نه بتوني، يا پايه آجري، قبري وسيع و بکر آماده شد.
آنها که به وجب، وجب اين مکان وقوف داشتند! بعضي با اين عبارت که حرف حسابي به کله شما فرو نمي رود، دوستان را مورد خطاب قرار داده که اينجا قبري نمي شود کند ! .
در زمان حيات آيت الله بهاء الديني وقتي درباره مکان قبر، با ايشان مذاکره شده بود، فرموده بودند:
« آقاي حاج ميرزا جواد آقاي ملکي گفته قبر تو پاي من. »
امام موسي بن جعفر عليه السلام مي فرمايند:
« اذا مات المؤمن بکت عليه الملائکه و بقاع الارض التي کان يعبد الله عليها و أبواب السماء التي کان يصعد فيها بأعماله و ثلم في الاسلام ثلمة لا يسدها شيء لان المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدينة لها:
چون مؤمن بميرد فرشته هاي آسمان و قطعه هاي زمين که خدا را در آنها عبادت کرده و درهاي آسمانها که عبادتش از آن بالا رفته بر او بگريند و در اسلام رخنه اي افتد که چيزي آنرا نبندد. زيرا مؤمنان مسئله دان و عالم، دژهاي اسلامند، مانند حصارهاي شهر که بر گرد آن است. »
پيام رهبر انقلاب در فوت ايشان
« ... مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلاي جواني بود که مي خواستند علم دين را با صفاي عطرآگين عرفان ديني توأم سازند. معلم اخلاق و سالک الي الله بود و صحبت نوراني و کلام رازگشاي او دل مستعد را در ياد خدا مستغرق مي کرد...
اين عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر بابرکت و پرفيض خود را در بهشتي از پارسايي و زندگي زاهدانه، در کنج محقر خانه اي که دهها سال شاهد غناي معنوي صاحبش بود، بسر آورد و بي اعتنايي به زخارف ناپايدار دنيوي را که سيره همه صاحبدلان برجسته حوزه هاي علميه است درس ماندگار خود ساخت... »
منبع:www.salehin.com