شيخ مرتضي طالقاني
از استاد ديگري که ياد مي کردند ، و اولين کسي بود که ايشان را در طفوليت متذکر شد ، مرحوم شيخ مرتضي طالقاني بود که ايشان شاگرد آخوند کاشي بود و براي طلاب از هر کتابي که تقاضا مي کردند تدريس مي فرمود.
به ذکر مشغول و کثيرالعباده بود، با شاگردانش مزاح هم مي کرد و از تکبر به دور بود.
استاد مي فرمودند:
سالها حجره من با حجره ايشان بود و بسيار با من مودت داشتند، و درس اخلاق او را نوشتم لکن وقتي مجبور شدم به ايران بيايم صداميان از من گرفتند.
او سفارش خواندن قرآن و ذکر يونسيه را به من مي کرد و از جواني به رياضات شرعيه مشغول و در اواخر عمرش سه روز چهارشنبه و پنجشنه و جمعه درب حجره را مي بست و کسي را راه نمي داد و مشغول خلوت و تهذيب مي شد...
استادي بود در علم منطق به نام شمس ، اهل بادکوبه و مي گفت:
روز اول محرمي کنار حوض مدرسه بودم و شيخ داشتند وضو مي گرفتند، فرمودند:
ده سال ديگر مانند همين روز از دنيا مي روم، و همينطور هم شد.
آقا سيد هاشم حداد
استاد درباره اين عارف بالله مي فرمود:
او مردي معقول و هندي الاصل بود و فارسي هم وارد بود. فردي حليم بود، تا جائي که يکي از اقوامش او را اذيت کرده بود، مي فرمود:
بگذاريد زهرش را بريزد.
ابتداي آشنائي ما با آقاي حداد اينطور اتفاق افتاد که مشغول تدريس بودم، يکي از دوستان نزدم آمد و گفت: کسي در کربلا به نام سيد هاشم حداد از شاگردان سيد علي آقا قاضي است، بيا نزدش برويم.
با هم به کربلا رفتيم و به منزلش وارد شديم همان مجلس اول او را پسنديديم.
او بمن فرمود:
اجدادت اهل معني بودند بايد اهل معني شوي،
آنوقت من به تدريس اشتغال داشتم و مي فرمود:
درس يکي و مباحثه يکي بس است چون جمع مشکل، و کثرت اشتغال مانع از تمرکز افکار و توجه به مذکور خواهد بود.
کم کم بين ما مودت و دوستي زياد شد، هر وقت کربلا مي رفتم منزل ايشان وارد مي شدم.
بخاطر جو حوزه نجف و اينکه ايشان لباس اهل علم نداشت، بعضي ها به من گفتند:
غير اهل علم حرفهاي غير وارد و غير فقاهتي مي زنند، و منظورشان آقاي حداد بود!!
من در جواب آنها مي گفتم: قريب پانزده سال با ايشان مربوط و رفاقت دارم حتي يکبار مطلبي غير پسنديده از ايشان نشنيدم.
روزي مرحوم شهيد مرتضي مطهري به دنبال خانه آقاي حداد مي گشت، من او را به خانه ايشان بردم، مرحوم آقاي حداد آنقدر صحبت جانانه اي کرده بودند که گريه ايشان بلند شد و عمامه اش از سرش افتاد، از جمله به او فرموده بودند:
ترا مي کشند!
استاد مي فرمودند:
در يکي از سالها وقتي که ايام زيارتي مخصوص امام حسين عليه السلام بود، در منزل سيد هاشم حداد جماعتي از اهل معني که حدود هفتاد نفر بودند جمع بودند.
حاضران از مسائل مختلف حرف مي زدند و سيد حداد سرش پائين بود.
قبل از طلوع فجر سيد هاشم شروع به گفتگو و صحبت کرد، و با يک عبارتي از توحيد گفتن، تمام آنچه که آن مردان در آن شب گفتگو کرده بودند را از درجه اعتبار ساقط کرد...
روزي در خدمت آقا سيد هاشم حداد بودم، سرش را پائين انداخت و اين آيه شريفه را خواند :
« قل ان صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين ( انعام: 162)
بگو همانا نماز من و پرستش و زندگيم و مرگم از آن خداوند جهانيان است»
سپس حقايق آيه شريفه را با تفسيري بالاتر و برتر از مطالبي که در کتاب اسفار ملاصدار آورده است روشن کرد.
آقا سيد هاشم حداد به همراه اصحابش به زيارت سلمان فارسي در مدائن رفتند يکي از آنان همراهان گفت: همراه آقا به مرقد داخل شديم و جناب سيد در پائين پاي قبر نشست.
بعد از اينکه نشست زود بلند شد و نزد بالا سر قبر نشست وقتي از مرقد سلمان خارج شديم، او را قسم دادم که به من بگوييد چرا ابتدا پائين پا نشستيد و زود به طرف بالا سر رفتيد؟
فرمود: وقتي در پائين پاي قبر نشستم، حضرت سلمان را ديدم که فرمود تو سيدي و پسر رسول خدا هستي و با اين حال در پائين پاي من نشسته اي بلند شو و نزد سر من بنشين. پس خواسته هايش را اجابت کردم و نزد سر شريف نشستم!!
فرمودند: يکي از اهل دانش در نجف اشرف به ديدارم آمد؛ آنوقت آقاي حداد هم آنجا بودند.
وقتي آن اهل دانش نشست، آقاي حداد هر سؤالي را که در قلب او بود، قبل از اينکه از آن سخني بزبان آورد، شرح داد. و به او گفت طبع رساله ، انسان را از تکاملش باز مي دارد،چرا که مشغله هاي دنيوي او را مشغول مي کند.
آن عالم تا پانزده سال بعد هر وقت مرا ميديد، به خدا قسم مي داد و مي پرسيد آيا او امام زمان نبود؟ من به او جواب منفي مي دادم ولي سؤالش را تکرار مي کرد.
ازدحام شديدي از زوار بود. ايشان به من فرمود:
« سيد عبدالکريم خوش اوجوه ولکن کلهم يردون دنيه سيد عبدالکريم»
اين وجوه همه شان خوب هستند، ولي همه براي طلب امور دنيوي در اينجا ازدحام کرده اند.
با آقاي حداد در منزلش نشسته بودم. مردي از اهل علم آمد روبروي او نشست. آقاي حداد به آن مرد فرمود:
اي مرد تو حضرت اباالفضل عليه السلام را زيارت کردي و زيارت جامعه کبيره خواندي، يک ساعت و نيم با تأمل و تأني نشستي و بعد از همه اينها، از او امور دنيويه را خواستي؟ خجالت نکشيدي؟
آن مرد شگفت زده و پشيمان شد و گفت: بله و الله راست گفتي؟
يک روز يکي از اهل علم، نزدم آمد و از من درباره آقاي حداد پرسيد و خواست تا به محضر او مشرف شود.
به او گفتم با من نيا اين کار را ترک کن! علت اين بود که او از اهل دليل بود و مي ترسيدم وقتي با ايشان حرف مي زد براي من مشکلي بوجود بياورد و بگويد به ايشان بگو: دليل تو براي اين حرف چيست؟
بالاخره آنقدر اصرار کرد که او را با خود نزد آقاي حداد بردم.
ايشان از اين اهل دانش به بهترين شکلي استقبال کرد، و او را روبروي خود نشاند. با اين وجود من مضطرب و خائف بودم.
آن عالم آمد دو زانو نزدش نشست و عرض کرد: به نزد تو آمده ام تا مرا تادب و درست کني!
ايشان فرمود:
استغفرالله تو سيد و عالمي، چرا اين حرف را مي زني. بلند شو سرجايت بنشين.
او بلند شد و روبروي نشست و ايشان هيچ حرفي نمي زد.
در اين وقت شخصي داخل شد و به صداي بلند پيوسته مي گفت: علي، علي، علي ...
به ايشان خوش آمد گفت و به آن عالم فرمود:
بلند شو براي او قلياني چاق کن.
استاد فرمودند:
من ناگهان متوجه آن عالم شدم! آن عالم گفت:
من براي او قليان درست کنم؟!
آقاي حداد با صداي بلند به او فرمود:
تو به نزدم آمدي و با خودت بتي آورده اي. برو بت نفس خود را بشکن و باز گرد!!
فرمودند:
از نجف اشرف به کربلا مشرف شدم؛ در اين انديشه بودم که اکنون کجا بروم، حرم يا منزل آقاي حداد؟
وقتي نزديک منزل او که با مرقد امام حسين فاصله کمي داشت رسيدم؛ تصميم گرفتم اول به منزل آقاي حداد بروم و بعد حرم امام حسين عليه السلام.
وقتي داخل کوچه شدم، گروهي را ديدم که به سمت من مي آمدند و طفل صغيري همراه آنان بود. طفل به پدرش گفت: پدرم! به اين سيد نگاه کن، مولا را رها کرد و قصد زيارت عبد را نموده است!
در آن لحظه از آن چيزي که خدا بر زبان آن طفل جاري کرده بود، به وحشت افتادم و مصمم شدم به زيارت امام عليه السلام مشرف شوم، و مي دانستم که آقاي حداد راضي نيست که زيارت او را به زيارت امام مقدم بدارم.
آقاي حداد در سن 86 سالگي ، ماه مبارک رمضان 1404 در کربلا وفات کردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسيد محزون شدند، و گاهي بمناسبتها نزد شاگردان از آن مرد توحيد و عرفان ياد مي کرد و احوالش را متذکر مي شد.
بارها جناب استاد مي فرمودند:
همه رفتند و آخري آنان آقاي حداد بود.
استاد در جلسه اي قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سيد هاشم حداد فرمودند :
سيد هاشم فاني في الله بود.
به آيت الله کشميري گفته شد: چرا سيد هاشم را براي ما معرفي نمي کنيد و حالات او را ما تبيين نمي کنيد؟
فرمودند:
سيد هاشم بالاتر از آن است که در اين عالم شناخته شود، او از خلق در زمان حياتش بي نياز بود پس چگونه بعد از وفاتش نيازمند شناخته شدن باشد؟
منبع: کتابهاي آفتاب خوبان ، روح و ريحان ، صحبت جانان