شناخت و آشنايي، شرط اصلي ازدواج است
-(4 Body)
|
شناخت و آشنايي، شرط اصلي ازدواج است
Visitor
329
Category:
دنياي فن آوري
گفتگو با حجه الاسلام دکتر محمد مهدي صفورايي -اولين مرحله ي ازدواج، آمادگي فرد براي ازدواج و زندگي است. به نظر شما، جوانان (چه دختر و چه پسر)، چه وقت براي زندگي مشترک آماده شده اند؟ و يا چگونه بايد خودشان را براي ازدواج آماده کنند؟ بر اساس تجربات 12-13 سالي که در موضوع مشاوره ي ازدواج با آن رو به رو بوده ام، در بحث آمادگي، حرف اول را «آمادگي شناختي» مي زند؛ يعني علم و آگا هي از شرايط و مسائلي که در ازدواج، مطرح است. فردي که مي خواهد ازدواج کند، بايد آمادگي اجتماعي، جسمي، روحي و رواني و اقتصادي داشته باشد؛ ولي مهم تر از همه، آمادگي شناختي است؛ يعني فرد بايد از جهت شناختي، به حدي رسيده باشد که بداند براي چه مي خواهد ازدواج کند و چه هدفي از زندگي مشترک دارد. مثلا بعضي مي گويند ما مي خواهيم ازدواج کنيم تا شغل پيدا کنيم، تا فلان وام را بگيريم يا براي خانه ي سازماني، ثبت نام کنيم يا سربازي نرويم. در اين گونه موارد، هدف ازدواج براي فرد، مشخص نيست؛ بلکه هدفي انحرافي دارد با شناختي غلط ازدواج مي کند. يکي ديگر از موارد آمادگي شناختي براي يک جوان، اين است که مهارت هاي زندگي را ياد بگيرد؛ يعني بداند و فهميده باشد که شريک زندگي اش نياز به محبت دارد. تا اين شناخت را کسب نکرده باشد، براي ازدواج، آماده نيست. بايد دختر خانم به اين نتيجه و شناخت رسيده باشد که مرد، چه ويژگي هايي دارد؟ کي عصباني مي شود؟ و چه طور مي تواند اين عصبانيت را خاموش کند؟ و بالعکس. مرد هم همين طور: زن کي قهر مي کند؟ کي عواطفش تحريک مي شود؟ و... . ما نمي گوييم که اطلاعات يک جوان، بايد به اندازه ي يک فرد تجربه دار چند ساله باشد که مي تواند زندگي و همسرش را اداره کند؛ بلکه منظور اين است که حداقل اطلاعات را کشف بکند و به دست بياورد تا بتواند يک زندگي آرام و رو به رشد داشته باشد. يکي ديگر از شناخت ها اين است که بداند نيازها کدام اند؟ مرد، چه نيازهايي دارد؟ زن، چه نيازهايي دارد؟... لذا ما تأکيد جدي مي کنيم که قبل از ازدواج، جوانان خوب، آگاه و عاقل ما، چند کتاب خوب مربوط به ازدواج را مطالعه کنند تا با شناخت بيشتري پا به عرصه ي زندگي مشترک بگذارند. در بحث آمادگي جسماني، نيازي به توضيح نيست. درباره ي آمادگي اقتصادي مي توانيم بگوييم که پسر جوان بايد بتواند کار کند و يک جايي باشد که توانمندي و نيرويش را بخرند. به عبارتي، کارش متقاضي داشته باشد. يک جواني که هنوز هيچ متقاضي اي براي شغل و هيچ منبعي براي درآمد ندارد، اين شخص، آمادگي اقتصادي براي ازدواج ندارد. براي ازدواج، آمادگي روحي و رواني هم لازم است. آن کسي که از جهت روحي هنوز به اين ثبات نرسيده است که با کوچک ترين تحريکي، به قول جوانان، آمپرش مي پرد و داغ مي کند، عصباني و پرخاشگر مي شود يا با کوچک ترين شکستي در زندگي، افسرده مي شود و يا اضطراب حاد به سراغش مي آيد، اين فرد، آمادگي ازدواج ندارد. بخش ديگر آمادگي روحي و رواني، اين است که دختر بتواند نيازهاي عاطفي شوهرش را برآورده بکند. پسر هم همين طور بايد بتواند محبت کند. بايد آمادگي روحي اين را داشته باشد که اگر مثلا همسرش سرما خورد و در بستر افتاد، دورش بگردد و با حمايت عاطفي خود، تأثير داروها را دو چندان کند. همچنين آمادگي اجتماعي هم بايد در دختر و پسر وجود داشته باشد؛ يعني در جمع خانواده و دوستان در محل کار و در جمع همکارانش و همکلاس ها و جاهايي از اين قبيل، جايگاه اجتماعي مناسبي پيدا کرده باشد که بتواند يک نفر ديگر را به عنوان مکمل خودش و به عنوان همسر انتخاب بکند. اين جا، در مورد جوانان، بحث «هويت» خيلي مهم است. کسي که هنوز هويت اجتماعي خودش را پيدا نکرده و به اصطلاح، نمي داند در اين جامعه ي جهاني، اسلامي، شيعي و ايراني چه جايگاهي دارد، يا به اصطلاح، چه محلي از اعراب دارد، اين، معلوم است که براي ازدواج هم آمادگي ندارد. بيان تفصيلي اين آمادگي ها نياز به وقت بيشتري دارد که معمولا در جلسات مشاوره ي حضوري ازدواج به آنها اشاره مي شود. - گاهي فرزندان، خودشان را براي ازدواج، آماده مي بينند؛ ولي پدر و مادرشان آنها را آماده نمي بينند. خوب، آنها اين آمادگي را چه طور بايد اعلام کنند؟ چه طور نشان بدهند که مي توانند زندگي را بچرخانند و روي پاي خودشان بايستند؟ اين سإال، هم خيلي خوب است و هم خيلي دقيق. در اين مورد، من نظر خودم را مي گويم. بر اساس تجربياتي که کسب کرده ام (و البته ممکن است برخي ديگر، نظرات متفاوت ديگري داشته باشند)، در اين زمينه، من بهترين راه براي اعلام آمادگي را گفتگوي مستقيم با والدين مي دانم؛ يعني پسر يا دختر، برود و بگويد: بابا ! مامان ! من الان چند سالم است؟ 18-19 ساله ام و نياز به ازدواج دارم. آمادگي ازدواج هم دارم. اگر خواستگار براي من آمد، ردش نکنيد. يا بياييد براي خواستگاري برويد فلان جا يا - اگر سراغ ندارد - خودتان کسي را پيدا کنيد و برويد براي من خواستگاري. من مي خواهم ازدواج بکنم. اين اعلام آمادگي و گفتگوي مستقيم براي چيست؟ به اين خاطر است که پدر و مادرش تجربه دارند. اين فرزند را که به سن نوزده يا بيشتر رسانده اند، تجربه ي روزگار را کسب کرده اند. بچه هاي ديگري هم دارند. مي نشينند با اين دختر يا پسر صحبت مي کنند. آنها مي گويند: «دختر جان! پسر جان! زندگي اين شرايط را دارد» و تجربياتشان را در فضايي کاملا صميمي به فرزندانشان منتقل مي کنند. اگر آقا پسر و دختر خانم هم عاقل باشند و منطقي برخورد کنند آن وقت، مجموع شرايطشان را بررسي مي کنند و به اين نتيجه مي رسند که آيا اين خانم يا آقا، آمادگي ازدواج را دارد يا نه؟ اگر داشت، همه دست به دست هم مي دهند و اقدام مي کنند. پشتيباني هم مي کنند. فرزند هم حرکت و تلاش مي کند؛ اما اگر ديدند آمادگي ندارد، فرزند، عاقل است ديگر! مي گويد: «بابا جان! مادر جان! چشم. من اشتباه مي کردم. تا حالا فکر مي کردم آمادگي دارم؛ ولي بايد چند ماه، يک سال يا دو سال ديگر صبر کنم. مثلا ليسانسم را مي گيرم يا سربازي ام را تمام مي کنم يا...». اين شيوه ي گفتگوي مستقيم، تاکنون، در مورد افراد متعددي که به بنده مراجعه کرده اند و به اين شيوه اقدام کرده اند، نتيجه داده است، حتي نسبت به فرزندان خودم، اقوام و خويشاوندان. البته ممکن است بعضي وقت ها پدر و مادرها از همان اول، هنوز پسر و دختر لب باز نکرده، بگويند: «نه! تو، دهانت بوي شير مي دهد» و از اين حرف ها. اين جا باز هم راه دارد. سرانجام، اين پسر، عمويي، خاله اي، دايي اي يا فاميل صميمي ديگري دارد. اينها را مي تواند واسطه قرار دهد. يا مثلا همکار پدرش را. به آنها بگويد: «من اين جور گفتم، اين طور جوابم را دادند؛ ولي حقيقت اين نيست». اين جا هم از راه گفتگو بايد وارد شود. در بعضي خانواده ها معروف است که مي گويند، فلان کس با اين رفتارهايش ديگر شوهر مي خواهد يا ديگر زن مي خواهد. چرا بايد به اين جاها برسد؟ اگر فرزندي نتواند چنين ارتباط و گفتگوي مستقيمي با والدينش برقرار کند و جواب بگيرد و به نتيجه برسد، چگونه مي توان گفت که رشد کرده و مي تواند ازدواج کند؟ به علاوه اقدام از راه هاي ديگر، احتمالا او را با مشکل مواجه خواهد کرد. - به نظر شما، براي يک جوان چه معيارهايي در ازدواج وجود دارد؟ فرد معيارهاي مختلفي را بايد در نظر بگيرد و آن وقت، بر اساس آن معيارها همسر خود را انتخاب کند. حرف هايي از اين قبيل که بعضي ها مي زنند مثلا: خانه ام آماده باشد، ماشينم آماده باشد، امکانات زندگي ام آماده باشد، اين را داشته باشم، آن را داشته باشم، اين مقدار پس انداز داشته باشم و.. اينها چيزهايي است که واقعا معيار نيست. اينها ابزار و لوازم است. نيازمندي هاي تشکيل يک خانواده است؛ معيار نيست. بله، براي زندگي کردن، خانه لازم است. مي تواني، برو بخر. نمي تواني، برو مستأجري. مگر چند درصد مردم صاحب خانه اند؟ بسياري از بزرگان و دانشمندان حوزه و دانشگاه با گذشت 60 - 70 سال ز زندگي شان هنوز مستأجرند. هيچ اتفاقي هم نيفتاده است. اگر ما زرنگ باشيم، جربزه و عرضه داشته باشيم، و به بعضي از کارها ناز نکنيم، مسائل اقتصادي هم حل مي شود. حالا مي رويم سراغ معيارهاي اصلي: اولين چيز براي ازدواج انتخاب، مسئله ي «کفويت» است. يعني تطابق بين دختر و پسري که مي خواهند ازدواج بکنند و در آينده يک خانواده ي کارآمد، موفق، خداپسندانه، شاد، سرحال، با آرامش و با تعادل داشته باشند. کفويت در حيطه هاي مختلف: فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، خانوادگي، جسمي، روحي - رواني، ديني و سياسي - اجتماعي لازم است. اينها هشت معيار و ملاکي هستند که يک جوان، همسر خود را بايد بر اساس اينها انتخاب کند. - آيا تطابق شخصيتي هم لازم است؟ قطعا يکي از معيارهاي انتخاب همسر (چه براي مرد و چه براي زن) تطابق شخصيتي است. يک مثال خانوادگي بزنم. اگر يک خانم که بسيار درون گراست؛ يا يک آقايي که برون گراست ازدواج کند، اينها زندگي موفقي نخواهند داشت. چرا؟ چون آقا مي گويد: «برويم يک سري به عمه ام بزنيم»، يا «عروسي دختر خاله ام است»؛ اما خانم مي گويد: «حالا حالش راندارم، نمي شود نرويم عذرخواهي کنيم؟». اين که زندگي نشد ! تطابق شخصيتي، يکي از معيارهاي اصلي در مسئله ازدواج است که خوش بختانه امروزه در ايران مراکزي به وجود آمده اند که آزمون شخصيت مي گيرند و اگر دختر و پسري، تطابق شخصيتي نداشته باشند، اعلام مي کنند. بعضي وقت ها اصلا تطابق ندارند که مشاوران به آ«ها مي گويند: شما مصحلت نيست با هم ازدواج بکنيد. بعضي وقت ها يک اختلاف هايي وجود دارد که قابل اصلاح اند و در اين مراکز، آنها را راهنمايي مي کنند و مي گويند: در اين زمينه و اين زمينه، شما آقا يا شما خانم بايد يک تغييراتي در زندگي، در شخصيت و در رفتارتان بدهيد تا ان شاء الله، به موفقيت دست پيدا کنيد. اصلا تطابق شخصيتي و هم خوني شخصيتي، از همه ي معيارها مهم تر است. - آقاي دکتر ! مرحله ي آشنايي قبل از ازدواج را چه قدر مؤثر مي دانيد؟ به نظر شما نحوه ي اين آشنايي و ارتباط بايد به چه صورتي باشد؟ دختر و پسر، چه روش هايي بايد داشته باشند تا اين مرحله، بهتر و دقيق تر باعث شناخت يا دريافت پاسخ هايشان شود تا در صورت ازدواج رسمي، زندگي سالم و شادابي داشته باشند؟ آشنايي اگر نباشد، نبايد ازدواج کرد. به عبارت ديگر، در پاسخ به سؤال قبلي گفتم که تنها کساني مي توانند با هم ازداج کنند که تطابق هاي هشت گانه اي که گفته شد و تطابق شخصيت را که شما به آن اشاره کرديد، داشته باشند؛ اما ما کي مي توانيم بفهميم که اينها تطابق دارند؟ آن زماني که با هم آشنا شوند و از ويژگي هاي يکديگر مطلع گردند. يعني براي دستيابي به اين که ما کفو همديگر هستيم و با هم تطابق داريم، آشنايي، شرط و ابزار اصلي است. در اين، شکي نيست که حتما بايد آشنايي باشد. ازدواج هاي به سبک قديم که بعضي جاها هنوز هم هست و بدون آشنايي با هم ازدواج مي کنند، اغلبشان با شکست مواجه مي شوند. يک دختر خانم با آقايي ازدواج مي کند که به هم نمي خورند. پس ترجيح مي دهد به جاي اين که يک عمر، مرگ تدريجي را تحمل بکند، اقدام ديگري بکند. نکته ي مهمي که در اين جاست و جوان ها خيلي سؤال مي کنند، اين است که ما چگونه با هم آشنا بشويم؟ آيا با رفت و آمدهاي خودمان در پارک، در دانشگاه، در محل کار و... و بدون اطلاع والدينمان آشنا بشويم؟ ببينيم به درد همديگر مي خوريم يا نه؟ به نظر من اين کاملا غلط است. پس چه کار بايد بکنيم؟ بايد توجه کنيم که ما فرهنگ ايراني و اسلامي داريم.چند هزار سال سابقه ي تمدن و فرهنگ داريم. بهترين راه، اين است که از طريق رفت و آمدهاي خانوادگي با هم آشنا بشويم. بعضي ها مي گويند: آقا! ما اگر برويم خانه ي دختر يا پسر و بياييم، مزاحم مي شويم. چه نوع مزاحمتي؟ چه مزاحمتي از اين بهتر؟ اين اصلا زحمت نيست. رحمت است. چرا؟ شما مي خواهيد دخترتان با اين خواستگاري که آمده، آشنا بشود. بايد اين زحمت ها را متحمل بشويد. يک بار، دو بار، ده بار، صد بار، بيايد و برود، بنشينيد و برخيزيد، تا سرانجام اينها کشف بشود. البته اين آشنايي، سه بخش دارد. بخشي از آن (چه در مورد دختر و چه پسر )، از طريق بررسي هاي والدين، محقق مي شود. وقتي که مادر و خواهر شما براي خواستگاري، چند مرتبه به اين خانه رفت، رفتارهاي اين دختر را مي بيند. مي فهمد با ادب است يا بي ادب؟ نسبت به والدينش احترام مي گذارد يا نه؟ حتي پرخور است يا کم خور؟ زشت است يا زيبا؟ موهاي خوبي دارد يا نه؟ اندام خوبي دارد يا نه؟ چاق است يا لاغر؟ کوتاه است يا بلند؟ برخي از چيزها را نيازي نيست که پسر حتما خودش معاينه کند؛ بلکه والدين به راحتي مي توانند کشف کنند و به پسرشان يا دخترشان منتقل کنند. بعضي وقت ها ميهماني بدهند. بعضي وقت ها گردش خانوادگي بروند. وقتي بروند و بيايند، پسر، چند بار او را مي بيند. مثلا مي بيند که در پيک نيک، مادر دختر رفته ظرف ها را بشويد، دختر هم آن جا ايستاده و به آسمان و زمين نگاه مي کند يا نشسته و رمان مي خواند. خوب معلوم مي شود که اين دختر، به درد او نمي خورد. يا دختر مي بيند که باباي پسر غذا درست مي کند، دنبال هيزم مي گردد، ذغال ها را باد مي زند؛ اما پسر براي خودش آن جا نشسته، دارد نوار گوش مي دهد. پاهايش را هم دراز کرده است. خب، اين معنايي دارد. اين، معلوم نيست چه آدمي است. يک بخشي از آشنايي هم از طريق رفت و آمدهاي مرتب و مکرر حاصل مي شود. يک بخشي هم در همان گفتگوهاي قبل از ازدواج؛ يعني گفتگوي مستقيم دو طرف. دختر مي گويد: اينها ايده آل هاي من است. پسر هم مي گويد: حرف هاي من اين است. يک ساعت، دو ساعت، يک جلسه يا بيشتر با نظارت والدين، حرف مي زنند. اگر در اين سه بخش کار کنيم، آشنايي حاصل مي شود؛ اما در مورد اين که خودشان دو نفري بروند و بخواهند همديگر را کشف بکنند. تجربيات کساني که اين راه را رفته اند، نشان مي دهد که اين شيوه خطراتي را به دنبال دارد. يکي اين است که اينها جوان هستند و آتش روشن. به اصطلاح جوان ها: جو مي گيردشان. پسر مي بيند دختر، قشنگ صحبت مي کند و دختر هم مي بيند پسر، خيلي خوب حرف مي زند، مي گويد: ديگر تمام است. برويم با والدينمان حرف بزنيم تا تمام بشود. در حالي که اينها تجربه ي کافي ندارند. منظورم اين است که اگر خودشان دو نفري و بدون نظارت والدين بروند، ممکن است به همديگر جذب شوند و واقعا نتوانند حقيقت را کشف کنند که در اغلب موارد هم نمي توانند و بعضا به دردسر مي افتند. -آيا با هر کسي که تفاهم و شباهت لازم را داريم، مي توانيم بدون در نظر گرفتن خانواده و فاميلش ازدواج کنيم يا نه؟ پذيرش عروس و داماد، توسط خانواده و فاميل طرفين چه قدر اهميت دارد؟ و اگر ازدواج کرديم، چه کار کنيم که مورد پذيرش خانواده ي همسرمان قرار بگيريم؟ يک زوج جوان، حامي مي خواهند. يار و ياور و پشتيبان مي خواهند. اگر والدين پسر يا دختر، همراه و همکار اين زوج قرار نگيرند، اينها در آينده، مشکلات زيادي پيدا مي کنند. وقتي پدر دختر مخالف است، طبيعي است که رابطه اش را با دختر و دامادش قطع مي کند. وقتي پدر، با پسر مخالفت است، رابطه ها قطع مي شود و بخشي از پشتيباني هاي عمده را از دست مي دهند؛ پشتيباني عاطفي، پشتيباني اجتماعي، پتشتيباني اقتصادي و... يک سال که گذشت، اين دختر خانم مي خواهد زايمان کند. چه کسي مي خواهد به کمکش بيايد؟ غريبه را بياورد يا همسر جوانش 10-15 روز مرخصي بگيرد؟ اين دختر، نياز به همراهي و پرستاري يک خانم دارد. برود دنبال خاله اش، عمه اش، دختر دارايي اش. براي چي؟ چه کسي بهتر از پدر و مادرش؟ در اين موقعيت هيچ کسي جاي پدر و مادر را پر نمي کند. بله، ممکن است بعضي وقت ها پدر و مادرها مشکل داشته باشند و از آن دسته آدم هايي باشند که واقعا حرف، تو کله شان نمي رود، به اين معنا که درک نمي کنند و با اين مسائل، منطقي برخورد نمي کنند. اين جا نمي توانيم خيلي فشار بياوريم که حتما بايد والدين، موافق باشند، ولي آن جواناني که تلاش کنند، زحمت بکشند، منت بکشند، دستبوسي کنند، از والدينشان ناز بکشند که آنها همراه خودشان بکنند، قطعا موفق تر از آن کساني هستند که در اين زمينه از والدينشان جدا شده اند. البته در اين جا، نکته ي کوچکي گفته شود، بد نيست. بعضي وقت ها مي گويند: «آقا ! دختره خيلي خوبه، يا پسره خيلي خوبه؛ اما خانواده ي بدي داره». خوب، اين جا ازدواج، واقعا مشکل ساز است. بايد در آن، شک و شبهه کنيم. يعني شما مي بيند که پدرش تعهد ديني و اخلاقي ندارد، تعهد اجتماعي ندارد وهزار و يک عيب و ايراد ديگر دارد. خوب، اين جا ما اگر فقط بخواهيم بگوييم ما دختر را مي خواهيم، کاري به پدر و مادرش نداريم، به ندرت ممکن است مشکلي پيش نيايد و در بيشتر موارد، مشکل آفرين است. - نظرتان درباره ي تطابق تحصيلي چيست؟ با توجه به اين که نسبت فارغ التحصيلان دانشگاه ها، در بين دختران، بيشتر شده است و ممکن است يک پسري با مدرک پايين تر، از خانمي با مدرک بالاتر خواستگاري کند و ازدواج هم اتفاق بيفتد، اين تفات ها مسئله ساز هست؟ اين که آقايان، مدرک تحصيلي شان بالاتر باشد، عموما مشکلي پيش نمي آيد. بله، اگر کسي که تحصيلات عاليه دارد، برود با يک آدم خيلي کم سواد يا بي سواد ازدواج کند، برايشان مشکل پيش مي آيد. آن کسي که کم سواد است، يک جوري فکر مي کند و اين آقايي که تحصيلات عاليه دارد، طور ديگري مي انديشد؛ ولي معمولا اگر خانم ديپلم داشته باشد و آقا دکترا، اتفاقي پيش نمي آيد. از آن طرف است که يک مقدار مشکل پيش مي آيد. در وضعيت تربيتي امروز جامعه ي ما، وقتي که خانم ها تحصيلاتشان از آقايان بالاتر باشد، اگر تفاوت، زياد يا بسيار زياد باشد، ممکن است مشکل ساز باشد؛ ولي اگر تفاوت کم باشد، خانم هم عاقل باشد و اين تحصيلات و مدرکش را چماق نکند بزند بر سر آقا، مشکلي پيش نمي آيد حتي آقايي که مدرکش بالاتر است، اگر چپ برود، راست برود، بگويد: «من ليسانس دارم، تو ديپلم داري» يا «من فوق ليسانس دارم، تو فوق ديپلم داري»، خوب، قطعا زندگي دچار مشکل مي شود. از آن طرف، اگر خانمي که مدرکش بالاتر است، واقعا آن قدر رشد و شعور اجتماعي پيدا کرده است که بگويد: «عيب ندارد، اين آقا ديپلم گرفته و رفته دنبال کارهاي فني و الآن يک استادکار ماهر شده است؛ ولي مدرکش ديپلم است اما بنده ليسانس يا فوق ليسانس يا دکترا گرفتم. الآن دبيرم، پزشکم، استاد دانشگاه هستم. او خواسته استادکار فني بشود نخواسته ادامه تحصيل بدهد». اين مشکل ساز نيست، گفتم که در وضعيت تربيتي امروز ما، ممکن است خانم ها اين چماق را به دست بگيرند. حالا ديگر اختيار با آقايان! اگر تحملش را دارند، حرفي نيست. - اما موضوع عشق و دل بستگي و دل دادگي را نبايد فراموش کرد. به نظر شما براي يک ازدواج درست و منطقي، چه قدر دوست داشتن، عشق، دل دادگي و دل بستگي لازم است؟ پايه ي اصلي و اوليه مهم ازداج، دل بستگي و عشق است. البته عشق به معناي دل بستگي، نه عشقي که مثلا امروزه بعضي از جوان ها مي گويند: عاشق شدم. عشق به معناي دقيق کلمه، يعني: يکي شدن، ما شدن و از من درآمدن. تا دل بستگي نباشد، فداکاري نيست، انگيزه نيست، آرامش نيست و ثبات و هماهنگي ايجاد نمي شود. تعادل و تکامل، زماني مطرح است که خانواده، اجزايش با هم هماهنگ کار کنند، همديگر را پشتيباني کنند غمخوار هم باشند. اگر دل بستگي نباشد، تکاملي هم در کار نيست. دل بستگي در تمام مراحل انتخاب و ازدواج حرف اول را مي زند. معروف است که پسرها و دخترها هم مي گويند: ما به عشق يکديگر زنده ايم. به دل بستگي و وابستگي به يکديگر زنده ايم. مثلي هم هست که: براي کسي بمير که برايت تب کند. يا مي گويند: براي کسي مي ميرم که برايم بميرد. دل بستگي يعني اين که دو تا آدم براي هم بميرند. وقتي اين دو تا براي هم نمي ميرند، زندگي شان فايده اي ندارد. مثالي از دل بستگي بزنم. آقاي خانه، تب کرده و سرما خورده است. خانم خانه، مثل پروانه دورش مي گردد. دستمال خيس مي کند و روي پيشاني اش مي گذارد. آب ميوه به او مي دهد. زود هم خوب مي شود. از اين طرف، دل بستگي است. حالا خانم مريض مي شود صبح، آقا مي خواهد برود سر کار: «خانم ! امري نداري؟» خوب، تو که داري مي بيني خانمت در تب مي سوزد! مي گويد: «من از کار مي مانم». خوب، بمان، معلوم است اين آقا دل بستگي به همسرش ندارد. مي گويد: «از اداره اخراجم مي کنند» نه، اخراجت نمي کنند. براي اين اخراج احتمالي، شما مي خواهي بگذاري اين خانم در تب بسوزد و ظهر برگردي؟! و تازه حالا بگويي: «خانم! چيزي درست نکردي بخوريم؟» او که نمي توانست از جايش بلند بشود. نکته ي مهم اين است که بدون آرامش و اميد احساس دلبستگي و عشق، بيماري هم طولاني مي شود. مثال ديگر: چند وقت پيش، در دفتر مددکاري، يک مراجعه کننده داشتيم. خانم مددجويي زنگ زد به ما گفت که من دارم مي ميرم. به دادم برسيد. چيه؟ معلوم شد خانم، ديشب زايمان کرده و آقا او را از بيمارستان آورده و گذاشته خانه و صبح زود رفته سر کار! اين آقا اگر دل بستگي به اين خانم داشت، اگر آسمان هم زمين مي آمد، اگر همه چيز هم خراب مي شد، مي ماند و از اين خانم، پرستاري مي کرد. اين دل بستگي، هر جا بروي، خودش را نشان مي دهد و عامل اصلي استحکام و ثبات خانواده است. - اشاره کرديد که زن و شوهر بايد همديگر را کامل کنند و به تکامل برسند. آيا اين حرف به معناي اين است که بايد خصوصياتشان متفاوت باشد، مثلا اگر يکي ولخرج است؛ آن يکي پول جمع کن باشد؟ يا معنايش اين است که در صفات، مشترک باشند؟ اين که مکمل يکديگر باشند، معنايش اين نيست که اگر يکي نقصي دارد، ديگري نقصش را جبران کند. نه، منظور از مکمل يکديگر بودن، يعني اين که يک نظام کارآمدي که خروجي و محصول دارد، به وسيله ي اين زوج، به راه بيفتد و حرکت کند؛ يعني اگر خانواده را به يک ساعت تشبيه کنيم، مرد، موتور آن باشد و خانم هم بشود شيشه ي اين ساعت و آن را پوشش بدهد تا روي آن؛ خاک ننشيند از کار بيفتد. يا اگر اين ساعت از اين ساعت هاي امروزي است که باطري مي خواهد، و اين آقا با کار هفت ساعت در روز، شارژش تمام شده؛ اين خانم با يک چايي گذاشتن جلوي همسرش، با يک به استقبال رفتن، با يک بدرقه رفتن، شارژش کند؛ به او نيرو بدهد که او همچنان بتواند کار کند تا اين نظام و سيستم از کار نيفتد. يا اگر يک ماه، دو ماه يا بيشتر، شرايط اقتصادي خانه؛ به گونه اي شد که درآمدش افت پيدا کرده و خانواده نمي تواند مثل قبل خرج کند، بعضي از خروجي ها را ببندد، جلوي بعضي از مخارج را بگيرد که اين نظام به هم نريزد، مشکل پيدا نکند و به طور کامل و هماهنگ، کار کند. در چنين شرايطي، مرد خانه هم معمولا بيشتر کار مي کند و فشار جسمي و رواني بيشتري را تحمل مي کند تا به تغذيه، بهداشت، تفريح و تحصيل همسر و فرزندش لطمه اي نخورد. منظور از مکمل همديگر بودن، يعني، به گونه اي رفتار کردن که خللي در نظام خانواده به وجود نيايد و بلکه خانواده، پيشرفت و حرکت رو به جلو داشته باشد. - استاد ! يکي از هدف هاي ازدواج، رفع نيازهاي طرفين و رسيدن به تعادل روحي است. نياز جنسي هم جزو اينهاست. امروزه اين بحث، در بين مشاوران مطرح است که زوجين بايد در طبيعت گرم يا سرد يا ملايم، شبيه هم باشند. حتي به ارتباط رنگ پوست با طبيعت هم اشاره مي شود. اين مطلب تا چه حد، جدي و تأثيرگذار است؟ اين حرف را بايد با احتياط زد؛ چون اگر بعضي حرف ها را بزنيم، بعضي ها تکفيرمان مي کنند و ايراد مي گيرند؛ ولي من مي گويم و خيلي ترسي هم ندارم، به دليل اين که ائمه ي ما هم اينها را فرموده اند. يکي از مسائل مهم و اساسي در خانواده، ازدواج و برآورده کردن نيازهاي جنسي است. دو جواني که آتش پاره اند (به معناي دقيق کلمه) و سال ها پشت در مانده اند، منتظر چنين روزهايي بوده اند که ازدواج کنند و نيازهاي جنسي شان را برآورده کنند. اگر ما در اين جا، نياز جنسي را ناديده بگيريم يا کم رنگ ببينيم، اين، اشتباه و خطاست. نمي گويم به نيازهاي معنوي و اجتماعي نپردازند، مي گويم آن جا هم دقت کنند، با خدا هم ارتباط داشته باشند. با توجه به اين که مي گويم جوانان نياز دارند و نيازشان هم شديد است، حالا اگر يک خانمي؛ سردمزاج باشد، آقايي تندمزاج باشد يا متوسط، آقا مشکل پيدا مي کند يا عکسش، اگر آقا سردمزاج باشد، خانم نيازمند است که به طور متعادل، نيازهايش را برطرف کند. طبيعي است که اينها با هم مشکل پيدا مي کنند. متأسفانه با تجربياتي که ما داريم، قبل از ازدواج، يافتن اين که آيا اينها يکي شان سردمزاج است يا نيست، واقعا مشکل است؛ يعني به اين راحتي نيست. بله، مواردي که اختلال وجود دارد، بيماري وجود دارد، روشن است؛ ولي در عموم مردم، انصافا و واقعا اين مشکل است که کشف شود. اما اگر (همان بحث اولي که کردم) شناختمان در مورد ازدواج و نيازهاي جنسي و چگونگي برآورده کردن نيازهاي جنسي يکديگر بالا برود و اطلاعات کافي داشته باشيم، بخشي از اين مشکلات و سردمزاجي ها برطرف مي شود. بله، اگر جوان بخواهد بدون اظهار محبت و عشق و علاقه، بدون نشان دادن علاقه و دل بستگي عملي، نياز جنسي اش را برطرف کند (چه پسر و چه دختر)، معلوم است که سردمزاجي پيش مي آيد؛ ولي بخشي از آن با عشق و محبت و دل بستگي و همخواني و همراهي، قابل حل است. بخشي از آ ن هم نياز به شناخت دارد. در هر حال، اگر مسلم شود که آقا، سرد مزاج است و خانم، معمولي است و يا بالاتر و آتشي است و مشکل وجود دارد و اينها با هم نمي توانند سازگاري پيدا کنند، پزشکي مي تواند تا حدي اين مشکلات را برطرف کند. مشاوران، روان شناسان و مؤسسات خدماتي اي هستند که مي توانند در اين زمينه کمک کنند. آخرين نکته در اين بحث، اين است که: آقا پسر! دختر خانم! وقتي فميدي سرمزاجي داري، برو دنبالش و رفعش بکن. بعضي وقت ها مي بينيم که دختر و پسر، بعد از سه چهار سال، بيشتر يا کمتر، به بحران رسيده اند و حرف از طلاق مي زنند. بررسي مي کنيم، مي بينيم اين آقا يا خانم، سردمزاج است. اگر زندگي ات را مي خواهي، ماه اول، دوم، سوم... برو دنبال بهبودي يا رسيدن به تعادل، تا مشکلتان برطرف شود. اينها چيزهايي نيستند که امروزه با پيشرفت پزشکي، روان شناسي و... غير قابل حل باشند. - آيا خواستگاري و مراسم عقد و عروسي در جامعه ي امروز ما، روش موفقي است؟ مثلا دخترها در خانه، منتظر خواستگار بمانند و از طرف پسر هم مادر و خواهرش، به خواستگاري بروند و براي او دختري را بپسندند؟ اگر بخواهم خلاصه پاسخ بدهم، مي گويم: نه ! بدون آشنايي و شناخت، هيچ روشي موفق نيست. اي جوان! اي پسر! اگر مادرت، پدرت، اقوامت رفتند و کسي را برايت پيدا کردند، خودت نخواستي و نپسنديدي و واقعا فکر مي کني به دردت نمي خورد، هرگز ازدواج نکن. خيلي راحت! ازدواج نکن. اي دختر! اي پسر! اگر با کسي که نمي پسندي، ازدواج کردي، تا قبل از آن، يک مشکل داشتي و آن نداشتن همسر بود. بعد از آن، هزار و يک مشکل پيدا مي کني. پس اين کار را نکن! گاهي هم مراسم عقد و عروسي را آن چنان مي گيرند که خودشان را به دردسر مي اندازند. اين، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق، و غير از اين که براي خودمان بدبختي و بيچارگي درست کنيم، هيچ چيز ديگري در آن نيست. به نظر من اگر به يک آدم مجنون - که عقلش نمي رسد - هم بگويي که: آيا اين مراسم عقد و عروسي اين چنيني که شما و خانواده ات و همه را به دردسر انداخته و با بحران اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي و... مواجه کرده، درست است؟ مي گويد: نه، درست نيست ! - ولي اين ا تفاق مي افتد. گاهي پدري، خانه اش را فروخته و مستاجر شده است که آبروداري کند. اين يک اشتباه محض است. چه لزومي دارد؟ چه آبرويي؟ يکي از بزرگان مي گويد: اگر آبرو اين است، من اصلا آبرو نمي خواهم. يک مراسم عقدو عروسي مناسب و عاقلانه اي بگيريد. هر کس خواست، خوشش بيايد، هر کس خواست، بدش بيايد. واقعا کدام عقل سليم مي پذيرد که خانه ات را بفروشي، وسيله ي زير پايت را بفروشي، لوازم منزلت را بفروشي، بروي قرض کني، و هر ماه در فشار باشي (چه پسر، چه دختر و چه خانواده اش) تا عقد و عروسي آن چناني بگيري. قطعا غلط است. ما عقد و عروسي ائمه را نگاه کنيم. آنها چه کار کردند؟ آن وقت، متناسب با آن زمان و حالا هم متناسب با اين زمان، ما هم يک عقد و عروسي در شأن و قد و قواره ي خودمان بگيريم. کسي که پولي ندارد خرج کند و مجبور است خانه اش را بفروشد، معلوم است که اين جور مراسم ها، در قد و قواره ي او نيست. بحث سنت هاي خواستگاري، ناتمام ماند... ما نبايد چشم هايمان را بر روي واقعيت ها ببنديم. الآن در شرايط کنوني، هنوز اين شيوه، جا نيفتاده است که دخترها به خواستگاري پسرها بروند. هر چند ما بايد تلاش کنيم و اين وضعيت يک طرفه ي فعلي، مربوط به فرهنگ اسلامي و شيعي نيست خدا هم اين را نمي پسندد. بايد دختر و خانواده ي دختر، ارزيابي و بررسي بکنند، ببينند که اگر واقعا مفسده اي به دنبالش نيست، عوارض ندارد، فردا حيثيت و آبرويشان بر باد نمي رود، مشکل درست نمي شود، بروند به خواستگاري و عيبي هم ندارد، ولي اگر ديدند مشکل ساز است، نروند. در بسياري از موارد، اگر دختر و پسر، همديگر را مي شناسند و خانواده ي دختر هم پسر را مناسب دخترشان مي دانند، بهترين کار، اين است که بروند يا زنگ بزنند يا واسطه بفرستند و بگويند که «ما آمادگي اين را داريم که دخترمان را به پسر شما بدهيم. اگر به درد هم مي خورند، بياييد قوم و خويش بشويم»؛ ولي اگر ديدند واقعا مشکل ساز است، اين کار را نکنند. درست نيست فردا که پسر، احيانا با دختر خانم حرفش شد، به دختر بگويد: «همين است که هست. خودت آمدي. نمي خواهي، به سلامت !» اين که نشد حرف حساب. اگر يک چنين احتمالي مي دهيم، بايد احتياط کنيم تا اين رسوم و سنت ها، به تدريج اصلاح شوند. - خود شما اگر پسرتان 22-23 ساله شد و هنوز کار مورد اعتماد و مسکن مناسب نداشت، برايش آستين بالا مي زنيد؟ يا دخترتان را به چنين خواستگاري - که البته اخلاق و رفتار خوبي هم داشته باشد مي دهيد؟ در مورد پسر، اولا که من اين عدد را قبول ندارم. معتقدم که پسرها خيلي قبل از اين، آماده ي ازدواج کردن هستند. حالا چه سني؟ اين بماند؛ اما در اين که آيا براي پسرم آستين بالا مي زنم، با صراحت مي گويم: بلي. اما چه جوري؟ مي آيم مقدمات کار را فراهم مي کنم. چرا؟ براي اين که اين پسر، انگيزه پيدا بکند، بجنبد، به خواب نرود. برود نبال کار و تلاش. ديگر اين که خودم هم کمکش مي کنم تا زودتر به کار مناسبش دست پيدا کند. يک نکته را اين جا غفلت نکنيم. اگر پسرم، دنبال ميز و پشت ميز نشيني هست و به اين زودي ها اميدي نيست که ميزي گيرش بيايد، من برايش تلاش نمي کنم. اين پسر بايد برود دنبال همن ميز و به جاي زن گرفتن، برود بنشيند پشت همان ميز! به پسرم مي گويم: عزيز دلم! مي گويي من ليسانس گرفته ام، ولي فلان جا مرا نمي خواهند. پسر خوبم! کارگري که مي تواني بکني؟ سنگ بري که مي تواني بروي؟ به يک کارگر سنگ بري، روزي پانزده هزار تومان و به يک کارگر بنايي، روزي ده هزار تومان مي دهند. يک سال برو زحمت بکش و تلاش کن، بعدا ميز هم گيرت مي آيد. در مورد دخترم، اگر خواستگار بيايد و همان طور که شما گفتيد، ادب و اخلاق هم داشته باشد، خوب، اين شرط اصلي است. من جوابم اين است که: اگر اين جوان، بالقوه، توان پيدا کردن کار را داشته باشد، انسان با عرضه اي باشد، قبول مي کنم و با دخترم صحبت مي کنم، اما اگر بفهمم و کشف بکنم که دنيا را آب ببرد، ايشان را خواب مي برد و فقط آمده خواستگاري تا اسمش روي دخترم باشد، قبول نمي کنم. اگر بفهم با عرضه است، تا شش ماه يا يک سال ديگر، خودم و والدينش پشتيباني مي کنيم. وقتي من دخترم را به آن جوان با عرضه دادم، انگيزه ي بيشتري پيدا مي کند و مي گويد: «من دختر مردم را گرفته ام. پس بايد يک کاري، يک حرکتي بکنم. اگر ميز ندارم، اشکالي ندارد، مي روم بنايي، تراشکاري، نجاري، مکانيکي، فروشندگي، رانندگي تاکسي تلفني، يا بازارياب و تبليغاتچي يک شرکتي مي شوم تا بعد. خدا بزرگ است! کار بهتري هم پيدا مي کنم». - بعضي دختر و پسرهاي جوان، وقتي زندگي مشترک را شروع مي کنند، خيلي زود به اين نتيجه مي رسند که به درد هم نمي خورند و آن زندگي آرماني اي که در ذهن داشته اند، امکان وقوع ندارد... بعد، جدايي را «رهايي» مي بينند، به اميد اين که زوج بهتري براي خودشان پيدا کنند که شايد هيچ وقت هم پيدا نشود... طلاق و جدايي پاک کردن صورت مسئله است. با اين شيوه که مسئله حل نمي شود. طلاق، زماني مجوز پيدا مي کند که طرفين، واقعا نتوانند اختلافات را حل کنند. اين که بدون تلاش براي رفع سوء تفاهم ها و اصلاح رفتارها به سراغ طلاق و جدايي برويم، کاملا اشتباه و خطاست. در مرحله ي اول بايد از متخصص کمک بگيريم، قدري از خواسته هاي خود بگذريم، قدري به آينده ي خود فکر کنيم، و آن گاه،اگر به اين نتيجه رسيديم که هيچ راهي براي ادامه ي زندگي وجود ندارد، طلاق، بهترين راه است. در پايان اگر مطلبي هست که به نظرتان گفتنش براي جوان ها لازم به نظر مي رسد، بفرماييد. فقط تکرار همين مطلب که ازدواج مثل هر اقدام مهم ديگري در زندگي، نيازمند آگاهي است: آگاهي از جوانب يک زندگي مشترک، از شرايط و تبعات آن، از مشکلات و فوايد آن و از همه ي چيزهايي که ممکن است زندگي مشترک شما را به بهشت يا به جهنم، تبديل کنند. داشتن چنين شناختي، لازمه ي شکل گيري يک ازدواج موفق و پايدار و پرنشاط است. منبع:مجله ي حديث زندگي
|
|
|