شاه نورالدين نعمت الله ولي کرماني (731 - 834 هـ) از بزرگان مشايخ صوفيه ي ايران است، که به جهت کثرت آثار منظوم و منثور و وسعت دامنه ي ارشاد و نفوذ عقايد عرفاني و تربيتي در تاريخ ادب و فرهنگ کشور ما، منزلت و پايگاهي رفيع دارد. حاصل عمر طولاني و پر ثمر وي، علاوه بر ديوان اشعار، يک صد و چهارده رساله، به عدد سور قرآن در مباحث مختلف عرفاني و ديني ادبي است که خوشبختانه در مجموعه هاي خطي کهن و گرانبها، به دست ما رسيده است. اگرچه، ديوان اشعار و بعضي از رسايل وي مکرّر به زيور طبع آراسته شده اما به طور کلي همه ي آثار چاپي او فاقد مزاياي طبع انتقادي است.
صاحبان تراجم احوال و تذکره نويسان بر اثر سهل انگاري و عدم تحقيق و تأمل، خاصه، تقليد کورکورانه و تعصّب، در بسياري از شئون حيات صوري و معنوي عارف مزبور، گرفتار خطا و لغزش و تضاد و تناقض فراوان شده اند که شرح آن اکنون از حوصله ي سخن ما بيرون است و من بنده در بعضي مقالات و تأليفات خود، به ويژه در کتاب شاه ولي و دعوي مهدويت که به همّت اوليا ي دانشگاه اصفهان چاپ شده و هم چنين در کتاب مسافرت هاي شاه نعمت الله ولي و ارزش آن از جهات تربيتي و اجتماعي و سياسي به شيوه ي نقد علمي، از راه اقامه ي دلايل و ارائه ي شواهد به قدر وسع کوشيده است که او را بدان سان که بوده بشناساند نه آن چنان که از يک سو، مريدان و هواخواهان وي به ديده ي تقديس در وي نگريسته و همه ي افعال او را کرامات و خوارق عادات ديده و اقوال او را فتوحات غيبي و شهودات لاريبي دانسته، و از ديگر سو، مخالفان و خرده گيران دعاوي و عقايد افراطي شطحيات و طامات صوفيانه ي او را نوعي الحاد و زندقه شناخته و به تکفير او پرداخته و بر همه ي آثار وجودي او خطّ خطا و بطلان کشيده اند.
بديهي است، هم چنان که عناد جامي و طعن و تعريض حافظ وخرده گيري شيخ علي عرب نهاوندي نسبت به شاه نعمت الله ولي خالي از نوعي تعصّب نيست، بعضي از سخنان معصومعلي نعمت اللّهي و عبدالرزاق کرماني و عبدالعزير واعظي که همه از مريدان و هواخواهان شاه ولي بوده اند نيز در حق وي، درست نيست و از بسياري جهات، در خور تأمل و بررسي است.
نکته ي بسيار مهمّي که ذکر آن در اين جا، لازم مي نمايد اين است که عارف مورد بحث ما بر اثر عقايد خاص عرفاني به ويژه، پيروي از مکتب تصوّف شيخ محيي الدين بن عربي (وفات: 638 ه) صاحب کتاب الفتوحات المکيه و فصوص الحکم مدعي مقام ولايت بود و به الهام غيبي خود را مأمور هدايت و رهبري مردم مي دانست و همين عقيده که مبناي دعاوي عرفاني و آراي تربيتي شاه ولي بود به طريقه ي تصّوف وي که جنبه هاي مثبت نيز داشت امتياز خاصي بخشيد و او را در خدمت به خلق و ارشاد طالبان و تکميل ناقصان پيشوايي کامل مکمل گردانيد.
بيان اين معني گرچه موجب اطناب است اما، از آن روي که روشنگر ارزش اجتماعي و تربيتي بعضي از دعاوي صوفيانه ي وي است تا حدي ضرور مي نمايد، خاصه آن که جنبه هاي مثبت طريقت تصوّف وي را نيز، که بي گمان از داعيه ي ولايت و دعوي ارشاد و هدايت او منبعث بوده است بهتر توجيه و تأويل مي کند.
چنان که گذشت و از اين پس با شواهد و قراين ذکر خواهد شد، شاه ولي در قرن هشتم و ثلث اول قرن نهم هجري، از پيروان راستين محيي الدين و از شارحان اقوال و افکار صوفيانه ي وي بوده و دعوي شگرف او را با حسن قبول تلقّي نموده و از سر صدق نيّت و خلوص عقيدت بارها به ارتباط معنوي خود با وي اشاره کرده است. از جمله در رساله ي شرح ابيات فصوص الحکم با کمال وضوح، محيي الدين را به ادعاي صريح خود او از جانب حضرت رسول اکرم (ص) مأمور ارشاد خلق دانسته و نوشته است:
حضرت قطب المحقّقين و امام الموحدين شيخ محيي الملة و الحق و الدين، ابوعبدالله محمد بن علي بن محمد المغربي الطائي الاندلسي، قدس الله روحه به مقتضاي المأمور معذور مأمور است به ابزار و اظهار انوار کشفيه و اسرار الهيّه به امر مظهر اسم اعظم صلي الله عليه و آله و سلّم... (ص هشت، مقدمه ي کتاب مسافرت هاي شاه نعمت الله) و هم در اين باب چنين آورده:
«... چون از حضرت رسول صلي الله عليه و آله به او رسيده شيخ رحمة الله عليه به ابراز و اظهار آن مأمور است که المأمور معذور... (ص نه، مقدمه ي همان کتاب)
بايد دانست که شيخ محيي الدين بنا به آنچه در باب شصت و پنجم از کتاب الفتوحات المکيه آورده، بر اثر خوابي که به سال 599 هجري در مکه ديده، مدعي مقام خاتميّت ولايت بوده، چنان که پس از شرح رؤياي مزبور نوشته است:
«و استيقظت فشکرت الله تعالي و قلت متأولا اني في صنفي کرسول الله صلي الله عليه و سلّم في الانبياء عليهم السلام و عسي ان اکون ممن ختم الله الولاية بي و ما ذلک علي الله بعزيز...»(جزء اول فتوحات، ص 319)
و باز همين دعوي را در کتاب فصوص الحکم که به سال 627 هجري نوشته است تکرار کرده، حتّي به کمال اطميناني که به حقانيت اين دعوي داشته، به مذاق اهل کشف و شهود مشروحاً به تفسير و توجيه عرفاني رؤياي خود پرداخته است.(1)
چنان که پيش از اين اشارت رفت، مسلماً عقايد و آراء محيي الدين علي الخصوص ادعاي خاتميت ولايت او در اظهار دعوي ولايت شاه ولي سخت مؤثر افتاده است خاصه آن که، عارف مورد بحث ما در تعريف فصوص الحکم و هم چنين بيان سنخيت معنوي خود با شيخ محيي الدين و ارتباط روحي او با حضرت رسول اکرم (ص) توسط شيخ مزبور در قطعه اي چنين گفته است:
کلمات فصوص در دل ما
چون نگين در مقام خود بنشست
از رسول خدا رسيد به او
باز ارواح او به ما پيوست (2)
عقيده ي مزبور، يعني تحقّق ولايت در وجود بعضي از اقطاب صوفيه، از ديرباز مورد قبول صاحب نظران و بزرگان اهل تصوّف بوده است چنان که شيخ نجم الدين رازي در مرصاد العباد (ص 284) و عبدالرحمن جامي در نفحات الانس (ص9)، بدين معني اشارتي بليغ کرده اند و شک نيست که شاه ولي بر اثر همين گونه عقايد صوفيان، به ويژه پيروي از مکتب محيي الدين، مدعي ولايت بود و خويشتن را به الهام غيبي مأمور هدايت و ارشاد خلق مي دانست و به جهت کمال وثوق و اطميناني که به مقام ولايت خويش داشت، در موارد بسيار تلويحاً و تصريحاً به اظهار اين امر خطير و دعوي شگرف مي پرداخت. مثلاً در رساله ي اصطلاحات الصوفيه، در باب ولايت و وليّ نوشته است:
ولايت قيام عبد است به حق در حال فنا از خود، و ولي فاني است در حق و باقي به حق، لاجرم وليّ مطلق آن بنده ي فاني را تربيت فرمايد تا برساند به مقام قرب و تمکين.
به کرم ساز بي نوا بنواخت
مجلس خاصّ خود به ما پرداخت (3)
و در پايان رساله ي تفسير لااله الاّ الله درباره ي وصول خود به عالم يقين آورده است:
و اين فقير حقير را به هدايت وهّاب و عين عنايت و تربيت قطب الاقطاب اين رتبه به حاصل آمد و به اين يقين واصل شد.(4)
و در ضمن برخي ابيات به صراحت چنين گفته:
در ولايت حاکمي اوليا
نعمت الله را عطا فرموده اند
(ديوان شاه ولي، ص292)
نعمت الله رسيد تا جايي
که بجز جان اوليا نرسد
(همان ديوان، ص282)
ما بنده ي مطلق خداييم
فرزند يقين مصطفاييم
در مجمع انبيا حريفيم
سر حلقه ي جمله اولياييم
(ديوان شاه ولي، ص 432)
و پيداست که لقب ولي را نيز به همين منظور برگزيده و خويشتن را بدان نامبردار ساخته، در آنجا که گفته است:
درياب رموز نعمت الله ولي
جزويست ولي سخن ز کُل مي گويد
(همان ديوان، ص653)
باري، چنان که سنّت مشايخ و معمول کاملان و پيران طريقت است، شاه ولي بعد از سير در آفاق و انفس و طي مقامات و احوال و وصول به مرحله ي کمال به دستگيري سالکان و ارشاد طالبان همّت گماشت و مانند ساير عرفا و پيشوايان طريقت عقيده ي راسخ خود را مبني بر لزوم هدايت مسترشدان، در ضمن عبارات و اشعار گوناگون اظهار نمود که فعلاً مجال ذکر آن نيست. در اين جا، همين قدر بايد اشارت کنيم که چون به زعم شاه ولي منصب ولايت از مقام اقدس الهي به وي تفويض گرديده بود، وظيفه ي ارشاد نيز در نظر او يک نوع مأموريت خطير و تخلّف ناپذير الهي بود که به مصداق (فاستقم کما امرت) ناگزير بايستي به دعوت خلق مشغول گردد و آنان را به نجات دلالت کند، چنان که در اين ابيات گفته است:
پير خرابات عشق داد مرا جام مي
ساقي رندان خود کرد مقرّر مرا
(ديوان شاه ولي، ص 49)
هر زمان خود زمانه ي دگرست
اين زمان بي گمان زمانه ماست
دم به دم مي رسد نداکاي يار
نعمت الله ما يگانه ي ماست
(همان ديوان، ص 77- 78)
و البته به همين منظور خود را (خضر وقت) و (رهبر و مرشد کامل) معرّفي کرده و چنين سروده است:
نفسم آب حياتي به جهان مي بخشد
خضر وقت خودم و چشمه ي حيوان خودم
به خرابات کنم دعوت رندان شب و روز
رهبر کاملم و مرشد ياران خودم
(همان ديوان، ص372)
و از کسي که به گمان خود مظهر ذات و صفات و جامع ممکنات و واجبات است، چنين ادعايي بعيد نيست چنان که در اشعار ذيل بدين معني اشارت کرده:
نعمت الله مظهر ذات و صفاست
گه صفاتش مي نمايد گاه ذات
عارفي چون او درين عالم که ديد
جمع کرده ممکنات و واجبات
(همان ديوان، ص182)
بديهي است که شاه نعمت الله بعد از طي مراحل طولاني و دشوار سير و سلوک، و درک محضر پيشوايان و اقطاب بزرگ تصوّف مانند شيخ عبدالله يافعي به کمال رسيده و به اذن و اجازه ي ايشان معلّم و مرّبي شايسته ي طريقت شده است چنان که در همين باب گفته است:
سر به زير پا در آورديم تا سرور شديم
پيروي کرديم از آن پس پيشوايي يافتيم
(همان ديوان، ص 410)
نعمت الله مرّبي نيکوست
تربيت يافته وي از ارباب
(همان ديوان، ص70)
بنا به آنچه گذشت، چون شاه نعمت الله «... از حضرت عزّت و ولايت نبوت به دلالت و تربيت خلق و دعوت به حق مأمور گشته...» بود (منتخب مرصاد العباد، ص372).
از هيچ گونه سعي و مجاهدتي در راه تحقّق بخشيدن به مقصد و مرام صوفيانه ي خويش، مضايقت نمي ورزيد و سالکان طريقت و طالبان حقيقت را آشکارا به مجلس تعليم و ارشاد خود فرا مي خواند و چنين مي گفت:
نعمت الله جو که از شاد او
عارف يکتاي بي همتاي شوي
(ديوان شاه ولي، ص 552)
بيا به مکتب ما و کتاب عشق بخوان
که خواندن از سر ذوق اين کتاب خوش باشد
بيا که ساقي ما مجلس خوشي آراست
بيا که ديدن او بي نقاب خوش باشد
(همان ديوان، ص 216)
و جالب توجّه اين است که امر هدايت و ارشاد را منحصر به خود کرد و پيروي از هر طريقت ديگر را مايه ي گمراهي شمرد و گفت:
جز طريق نعمت الله در جهان راهي مرو
و روي راه دگر مي دان که سرگردان شوي
(همان ديوان، ص551)
و از اين رهگذر تا سرحد امکان، براي حفظ و دوام سيطره و نفوذ معنوي خويش در دل هواخواهان و پيروان بي شمار خود از هيچ کوششي فروگذار نکرد. گرمي بازار مريدان و رواج تعاليم عرفاني و رونق دستگاه ارشاد شاه ولي، که در حقيقت همان جنبه هاي اجتماعي طريقت تصوّف اوست از نکات بسيار جالب و شايان توجه زندگي معنوي او به شمار مي رود. شاه ولي در ضمن برخي از سخنانش به مناسبت از مجالس تعليم و ارشادي که با شکوه تمام ترتيب مي داده به مجلس شاهانه و بزم ملوکانه و مجلس عاشقان و مجمع اهل دلان تعبير کرده و براي جلب توجه مريدان علاوه بر همه ي رموزي که لازمه ي پيشرفت کار هدايت بوده، خود را طبيب حبيب دانا معرّفي نموده است چنان که در پايان رساله ي بيان نفس نوشته:
«... اي عزيز اگر درد دين داري دردمندانه طبيب حبيب حاذق صادق را طلب تا دل خسته ي بسته ي شکسته ي تو را به عهد درست علاج فرمايد... و به گوشه ي نظري چشم روشن تو را به سرمه ي (ما زاغ البصر و ما طغي) مکحل گرداند...
گر طبيبي طلب کند بيمار
ما طبيب حبيب داناييم
نعمت الله اگر کسي جويد
گو بيا سوي ما که آن ماييم»
(رضوان المعارف، ص 328)
اين دعوي صوفيانه و جالب شاه ولي که از خود به طبيب تعبير کرده در ضمن بعضي از شطحيات او روشن تر ديده مي شود چنان که، در مطلع غزلي که حافظ با طعن و تعريض بدان پاسخ داده گفته است:
ما خاک راه را به نظر کيميا کنيم
صد درد دل به گوشه ي چشمي دوا کنيم
(ديوان شاه ولي، ص 436)
و در غزل شورانگيز و لطيفي که به شيوه ي غزليّات مولانا جلال الدين محمد سروده چنين آورده:
اي عاشقان من پير را برنا کنم
اي تشنگان اي تشنگان من قطره را دريا کنم
اي طالبان اي طالبان کحال ملک حکمتم
من کور مادرزاد را در يک نظر بينا کنم
گر ابکمي آيد برم در وي دمي چون بنگرم
چون طوطي شکرشکن شيرين و خوش گويا کنم
(ديوان شاه ولي، ص 404)
در اين جا، بي مناسبت نيست اشارت کنيم که حافظ اصولاً بر اثر بيزاري از هر نوع زهد فروشي و رياکاري و مخصوصاً به جهت اختلاف ذوق و تباين مشرب با شاه نعمت الله ولي، يگانه شيخ مسندنشين خانقاهي و مدعي ولايت و ارشاد، آراء و عقايد صوفيانه و شطحيات و طامات عارفانه ي او را چون ديگر صوفي نمايان و مدعيان دروغين سراسرخودفروشي و دعوي داري دانسته و با اشعار نغز و شيرين و نکته هاي لطيف و دلنشين، وي را سخت مورد طعن و سرزنش قرار داده و به کنايه طبيعت مدعي و بي معرفت و اهل روي و ريا خوانده است.(5)
و توجيهات او را که بر اساس عقيده ي وحدت وجود براي پرده پوشي بر همه ي فضل فروشي ها و ادعاها در پاسخ ناقدان و نکته سنجابي چون او گفته به کلي ناديده گرفته است مانند اين ابيات:
اگر گويم که نيکويم مکن عيبم که من اويم
چنان مستم که از مستي نمي دانم چه مي گويم
نکو آيينه اي دارم که حسن او در آن پيداست
بدي من مگو عاقل اگر گويم که نيکويم
(ديوان شاه ولي، ص 386)
ناگفته نماند که اگرچه شاه ولي، با شطحيات فراوان و دعوي هاي مکرر و بيش از حد معمول و متعارف، واقعاً از ارزش منزلت و پايگاه معنوي خويش در عالم عرفان کاسته و حافظ از بسياري جهات خاصه از لحاظ عظمت و علوّ مقام شاعري به مراتب بر عارف مزبور مزيّت و برتري نمايان دارد و تنها، از جنبه ي ادبيات محض شايد يک غزل نغز و رندانه ي حافظ به همه ي ديوان شعر شاه ولي بيرزد، نبايد در اين داوري تعصّب ورزيد و احياناً کثرت آثار منظوم و منثور و نتايج تربيتي بعضي از تعاليم عرفاني و رفعت منزلت شاه ولي را در عالم تصوّف به کلي از نظر دور داشت.
مبناي طامات و شطحيات و دعاوي صوفيانه ي عارف مزبور هر چه باشد اين نکته مسلّم است که او از لحاظ جنبه ي مثبت بعضي از تعاليم صوفيانه و افکار تربيتي در رديف مربيان و پيشوايان بزرگ تصوف ايران است، و برخي از سخنان او هم اکنون از لحاظ اصول تعليم و تربيت جديد واحد ارزش و اهميّت بسيار است مانند اين جمله:
«هر کس که تمام اولياء او را ردّ کنند من او را قبول دارم و فراخور قابليتش تکميل کنم»(6)
به شهادت اسناد تاريخي و تذکره ها، سعي و مجاهدت شاه نعمت الله در نشرعلوم و معارف الهي و حزم و درايت و موقع شناسي وي در اتّخاذ شيوه ي تربيتي نو آييني که شمه اي از آن مذکور افتاد در تاريخ فرهنگ و ادب و عرفان کشور ايران حايز بسي اهميت است و به جرأت مي توان گفت که در ميان پيشوايان تصوّف ايران، از لحاظ نفوذ معنوي و پيشرفت عقايد تربيتي و تعاليم عرفاني و کثرت مريدان در اقصي نقاط ترکستان و هند و ايران کمتر کسي به پايه ي او رسيده است تا آنجا که بعد از گذشت قرون و اعصار، هنوز هم آثار حيات معنوي سلسله ي صوفيه ي نعمت اللّهي بيش و کم مشهود است.
اين جانب در کتاب مسافرت هاي شاه نعمت الله ولي و ارزش آن از جهات تربيتي و اجتماعي و سياسي، به مناسبت، ضمن شرح مسافرت هاي عارف مزبور در حجاز و مصر و آذربايجان و ترکستان و خراسان و کرمان و يزد و شيراز، نوشته است که شاه ولي در هر شهر و دياري که قدم مي نهاد، بساط ارشاد و هدايت مي گسترد و به تعليم و تربيت طالبان مي پرداخت. جمع بي شماري از اطراف و اکناف به حضورش مي شتافتند و براي حل دقايق و مشکلات معنوي و درک اسرار و لطايف عرفاني از وي استمداد مي کردند، مانند نظام الدّين احمد شيرازي و برادرش عمادالدين علي و شاه داعي الي الله و ابواسحق اطعمه و شرف الدّين علي يزدي و صاين الدين علي ترکه ي اصفهاني و سيد مهدي تبريزي و عده ي کثيري ديگر که همه از تربيت يافتگان مکتب عرفان او بوده اند و غالباً بعد از نيل به مقام خلافت به اذن و اشارت آن مرشد کامل، به تکميل ناقصان مي پرداختند تا همواره باب ارشاد مفتوح و دعوت به حق معمول باشد و اين همه به يمن وسعت مشرب عرفاني و شيوه ي خاصّ تربيتي به ويژه دعوي ولايت و پيشوايي وي بوده است که مجملي از آن گفته آمد، و چنان که ديديم دعوي مزبور از قرن هشتم و نهم هجري تا کنون، در بسياري از شئون زندگي اجتماعي مردم ايران زمين و کشورهاي مجاور، تأثير عميق داشته است. اينک به مصداق (ختامه مسک) سخن خود را به يکي از غزليّات لطيف شاه ولي که با موضوع مورد بحث نيز مناسبت دارد پايان مي دهد.
اي عاشقان اي عاشقان ما را بياني ديگرست
اي عارفان اي عارفان ما را نشاني ديگرست
اي بلبلان اي بلبلان ما را نوا خوش تر بود
زيرا که اين گلزار ما از بوستاني ديگرست
اي خسرو شيرين سخن اي يوسف گل پيرهن
اي طوطي شکرشکن ما را زباني ديگرست
ياري که اندر کار دل جان داد در بازار دل
همچون دل صاحبدلان زنده به جاني ديگرست
خورشيد جمشيد فلک بر آسمان چارم است
مهر منير عاشقان بر آسماني ديگرست
تا عين عشقش ديده ام مهرش به جان ورزيده ام
در آشکارا و نهان ما را عياني ديگرست
اقليم دل شد ملک جان شهر تن آمد اين جهان
کون و مکان عاشقان در لامکاني ديگرست
رند و در ميخانه ها صوفي و کنج صومعه
ما را سرير سلطنت بر آستاني ديگرست
سيد مرا جانان بود هم درد و هم درمان بود
جانم فداي جان او کو از جهاني ديگرست
پي نوشت ها :
1. فصوص الحکم، ص 62- 63.
2. رضوان المعارف الالهيه، رسايل شاه نعمت الله ولي، ج5، ص 89.
3. اصطلاحات صوفيه، بمبئي، ص 15.
4. رسايل شاه نعمت الله، ج 4، ص 88.
5. شاه ولي و دعوي مهدويت، ص ز مقدمه.
6. مجموعه ي ترجمه ي احوال شاه نعمت الله، ص 112.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8