جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
حکايتهاي جواني
-(0 Body) 
حکايتهاي جواني
Visitor 334
Category: دنياي فن آوري

جوان پرهيزکار

در ميان ياران پيامبراکرم صلي الله عليه واله جواني بود که در ميان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسي احتمال گناه در باره‌اش نمي‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولي شب‌ها به خانه‌هاي مردم دستبرد مي‌زد.
يک بار، هنگامي که روز بود، خانه‌اي را در نظر گرفت و چون تاريکي شب همه جا را فرا گرفت، از ديوار خانه بالا رفت. از روي ديوار به درون خانه نگريست. خانه‌اي بود پر از اثاث و زني جوان که تنها در آن خانه به سر مي‌برد. شوهرش از دنيا رفته بود و خويشاوندي نداشت. او، به تنهايي در آن خانه مي‌زيست و بخشي از وقت خود را به نماز شب و عبادت مي‌گذراند.
دزد جوان با مشاهده جمال و زيبايي زن، به فکر گناه افتاد. پيش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهره‌اي از مال و ثروت، و بهره‌اي از لذّت و شهوت!» سپس لختي انديشيد. ناگهان نوري الهي به آسمان جانش زد و دل تاريکش را به نور هدايت افروخت. با خود گفت:
«به فرض، مال اين زن را بردم و دامن عفتش را نيز لکّه‌دار کردم، پس از مدّتي مي‌ميرم و به دادگاه الهي خوانده مي‌شوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»
از عمل خود پشميان شد، از ديوار به زير آمد و خجلت زده، به خانه خويش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع ياران رسول خدا صلي الله عليه واله پيوست. در اين هنگام زن جواني به مسجد در آمد و به پيامبر گفت:
«اي رسول خدا! زني هستم تنها و داراي خانه و ثروت. شوهرم از دنيا رفته و کسي را ندارم. شب گذشته، سايه‌اي روي ديوار خانه‌ام ديدم. احتمال مي‌دهم دزد بوده، بسيار ترسيدم و تا صبح نخوابيدم. از شما مي‌خواهم مرا شوهر دهيد، چيزي نمي‌خواهم؛ زيرا از مال دنيا بي‌نيازم.»
در اين هنگام، پيامبر صلي الله عليه وآله نگاهي به حاضران انداخت. در ميان آن جمع، نظر محبت‌آميزي به دزد جوان افکند و او را نزد خويش فرا خواند. سپس از او پرسيد: «ازدواج کرده‌اي؟»
- نه!
- حاضري با اين زن جوان ازدواج کني؟
- اختيار با شماست.
پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله زن را به ازدواج وي در آورد و سپس فرمود:«برخيز و با همسرت به خانه برو!»
جوان پرهيزکار برخاست و همراه زن به خانه‌اش رفت و براي شکرگزاري به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.
زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفت‌زده بود، از او پرسيد: «اين همه عبادت براي چيست؟!
جوان پاسخ داد: «اي همسر باوفا! عبادت من سببي دارد. من همان دزدي هستم که ديشب به خانه‌ات آمدم، ولي براي رضاي خدا از تجاوز به حريم عفت تو خودداري کردم و خداي بنده نواز، به خاطر پرهيزکاري و توبه من، از راه حلال، تو را با اين خانه و اسباب به من عطا نمود. به شکرانه اين عنايت، آيا نبايد سخت در عبادت او بکوشم؟!»
زن لبخندي زد و گفت: «آري، نماز، بالاترين جلوه سپاس و شکرگزاري به درگاه خداوند است!»
منبع: عرفان اسلامي، حسين انصاريان .

جوان قهرمان

جوانان مسلمان، سرگرم زورآزمايي و مسابقه وزنه‌برداري بودند. سنگي بزرگ آن‌جا بود که مقياس نيرومندي و مردانگي جوانان به شمار مي‌رفت و هر کس آن را به اندازه توانايي‌اش حرکت مي‌‌‌داد.
در اين هنگام رسول اکرم صلي الله عليه وآله رسيد و پرسيد: «چه مي‌کنيد؟»
- داريم زورآزمايي مي‌کنيم. مي‌خواهيم ببينيم کدام يک از ما نيرومند‌تر و زورمند‌تر است.
- مي‌خواهيد من بگويم چه کسي از همه نيرومندتر است؟
- البتّه، چه از اين بهتر که پيامبرصلي الله عليه وآله داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.
همه منتظر و نگران بودند که رسول اکرم صلي الله عليه وآله کدام يک را به عنوان قهرمان معرّفي مي‌کند. هر کس پيش خود گمان مي‌کرد اينک پيامبر صلي الله عليه وآله دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرّفي خواهد کرد.
رسول اکرم صلي الله عليه وآله فرمود:
« از همه نيرومندتر، کسي است که اگر از چيزي خوشش آيد، علاقه به آن چيز، او را از دايره حق و انسانيت خارج نسازد و به زشتي نيالايد، و اگر در جايي خشمناک مي‌شود بر خويشتن پيروز آيد، جز حقيقت نگويد و کلمه‌اي دروغ يا دشنام بر زبان نياورد، و اگر صاحب قدرت و نفوذ گردد و در پيش راهش مانعي نماند، بيش از حقّش، دست پيش نياورد!"
منبع: داستان راستان، شهيد علامه مطهري

جوان شرمسار

روزي حضرت عيسي عليه‌السلام از صحرايي مي‌گذشت. در راه، به عبادت‌گاه عابدي رسيد و با او مشغول سخن گفتن شد.
در اين هنگام، جواني که به کارهاي زشت و ناروا مشهور بود، از آن جا مي‌گذشت. وقتي چشمش به حضرت عيسي عليه‌السلام و مرد عابد افتاد، پايش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ايستاد و گفت:
«خدايا! من از کردار زشت خويش شرمنده‌ام، اکنون اگر پيامبرت مرا ببيند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدايا! عذرم را بپذير و آبرويم را مبر!»
چشم عابد که بر جوان افتاد، سر به سوي آسمان بلند کرد و گفت: «خدايا! مرا در قيامت با اين جوان گناه‌کار محشور مکن!»
در اين هنگام خداي برترين به پيامبرش وحي فرمود که: «به اين عابد بگو ما دعايت را مستجاب کرديم و تو را با آن جوان محشور نمي‌کنيم. چه، او به دليل توبه و پشيماني، اهل بهشت است و تو، به علِّت غرور و خودبيني، اهل دوزخ!»
منبع:خزبنةالجواهر
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image