گفتوگو با آيت الله حاج شيخ محمّد آل اسحاق؛ مؤسّس و مدير مجمع پژوهشگران طبّ سنّتي بوعلي سينا
الآن طب دو بخش است: طبّ مافيايي و طبّ سنتي. طبّ سنتي مثل تعليم قرآن، مقدّس است و معلّم طبّ حقّ پول گرفتن ندارد. ما از اوّل در اينجا يك قِران از كسي پول نگرفتيم؛ نه براي تدريس و نه براي معالجه. اينجا هم مثل قضاوت و تعليم قرآن نميشود اجرت گرفت؛ [بلكه] دولت بايد از بيتالمال زندگي طبيعي و آبرومندي براي آنها تأمين كند. امّا طبّ مافيايي بر گرد گوسالة طلايي، يعني پول طواف ميكند. آنها تاكتيكهايي دارند؛ اوّلاً آنها ميترسانند؛ در مقابل در طبّ سنّتي طبيب تا مريض را ميبيند ميگويد: «بسم الله الرّحمن الرّحيم»، شفا دست خداست و طبيب بهانه است.
اشاره
در هياهوي كر كنندة مراكز گوناگون پزشكي، درست وسط اين همه مطبّ دكترهاي از فرنگ برگشته، اين همه داروخانه، آزمايشگاههاي عظيم بيمارستاني، اين همه مجلّات پزشكي با مقالات فوق تخصّصي، توصيههاي درماني و... گوشهاي از خاكي كه روزي بوعلي سينا و زكريّا زاده شدند. خانهاي پُر از شكوفههاي انار را ميتواني بيابي كه در آن، هر روز به نام خدا و بينياز از خلق خدا به روي مريضهاي دكتر جواب كردة امروزي، باز است. از هر جاي قم كه به يك تاكسي آشنا به شهر، بگويي مرا ببر مطبّ آيتالله آل اسحاق، او چند دقيقه بعد جايي در نزديكي «جمكران» معروف به «زاويه» تو را پياده ميكند.
ساعت 10 صبح جمعه، روزي، با قرار قبلي براي انجام مصاحبهاي با آيت الله آل اسحاق، به منزل ايشان رفتيم. ميگفت اگر ديروز اينجا بوديد، ميديديد كه از كنار من تا داخل حياط بزرگ خانه، به رديف آدم ايستاده بود، براي طبابت...
چه شد كه شما به حوزة طبّ روي آورديد و در ادامة تحصيلات حوزوي خود، طبّ را انتخاب كرديد؟ در اين زمينه آيا خودتان كار كرديد، يا استاد داشتيد؟
من در «مسجد امام قم» حديثي شنيدم و به اين دليل جذب طبّ شدم. آن حديث اين بود: «العلم علمان؛ علم الأديان و علم الأبدان؛1 دو علم از همة علوم ارزش و اهمّيت بيشتري دارد. اوّل علم دين و مذهب و دوم علم الأبدان (علم طب).» من ابتدا مدّتي در «حوزة زنجان» و قم بودم و بعد به «نجف» به دنبال علوم ديني رفتم. آخرين مرحله را براي شما عرض ميكنم، امام خميني(ره) تازه به قم آمده بود و [تدريس] مكاسب را شروع كرده بود. من كه ميخواستم به ايران بيايم آيتالله سيّد نصرالله مستنبط، كه به جاي آقاي خويي نماز جماعت ميخواند و مورد اعتماد همه بود و طلبهها به او اقتدا ميكردند تا ساعت 12 شب، سه مرتبه به منزل ما آمد و گفت: فلاني، علماي نجف به تقوا و علم تو ايمان دارند. تو بيشتر از يك وجب تا مرجعيّت فاصله نداري. من ميدانم تو ميروي و جذب امام كه به ضدّيت با سلطنت و شاه معروف بود، ميشوي و ديگر برنميگردي؛ نرو. من گفتم: تابستان است و ما ميخواهيم به ييلاق برويم؛ چون نجف گرم است. گفت: اين بهانه است. تو ميروي و ديگر برنميگردي.
چه سالي بود؟
تاريخ از من نپرسيد كه در حافظهام نيست.
آنجا رسم اين بود كه هر كس ميخواست به ايران برود، روضه برپا ميكرد و مراجع و علما در آن شركت ميكردند و به آن، جلسة توديع و روضة وداع ميگفتند. هر كس رسالة خود را ميآورد و داخل آن مبلغ كلاني پول ميگذاشت، امّا من هيچكس را خبر نكردم و مخفيانه به ايران آمدم.
امام در «مسجد سلماسي»، مكاسب را شروع كرده بودند. به مسجد امام رفتم و ديگر هم برنگشتم، چون درس امام(ره) تنها درس فقه نبود، بلكه درس سياست و مسائل انقلابي نيز بود. اخوي من آقا شيخ علي كه در نجف بود، نامه نوشت كه تو رفتي كه برگردي. گفتم: من الآن درس كسي هستم كه آقاي خويي بايد بيايد و در مقابل او زانو بزند. (من ايمان و اعتقادم را ميگفتم). اخوي نامه را براي طلبهها خوانده و به آقاي خويي داده بود. ايشان استاد ما بود، ولي تا آخر عمر از ما برگشت. علم الاديان را تا اينجا فرا گرفتم.
علم الابدان از آنجا شروع شد كه جذب طبّ شدم. كتاب «قانون» بوعلي را به عنوان كتاب طبّ انتخاب كردم و در «مسجد امام(ره)» كتاب قانون را روي منبر ميبردم و روزي يك ورق تدريس ميكردم و 150 مسجدي متعهّد هم داشتيم كه يادداشت ميكردند و به مسئوليت خودشان مريض پيدا ميكردند و براي آنها نسخه مينوشتند و نتيجة آن را به من گزارش ميكردند. ده سال من قانون را بدين ترتيب در مسجد امام(ره) تدريس كردم و اينطور بود كه جذب علم الابدان شدم.
پس استاد نداشتيد؟
نه، خودم قانون را خواندم. اين سرگذشت من بود.
ويژگي طبّ بوعلي چيست و چه تفاوتي در طبّ او وجود دارد كه در مقايسه با طبّها و روشهاي سنّتي ديگر مثل طبّ هندي، ژاپني و... آن را ماندگار كرده است؟
در طول تاريخ برخي انسانها، ناشناختهاند؛ اگرچه در كل هم انسان موجودي ناشناخته است. بوعلي سينا فردي نابغه است؛ اوّلاً فقيه صاحب نظر و مجتهد است. ثانياً بعد عرفاني او فوق العاده بالا است؛ ايشان از آية: «و لقد علمتم النّشأة الاُولي فلو لا تذكّرون»2؛ اگر شما نشئة اولاي انسان را بدانيد آنگاه متوجّه ميشويد كه به قدري براي شما پر بار است كه همة سؤالات شما را پاسخ ميدهد و احتياجي به تذكّر نيست و همان كافي است. بنابراين بوعلي ما را به گردش علمي دعوت ميكند. گردش در نشئة اوّلي كه توضيحش مفصّل است و وقت خوانندگان محترم را نميگيرم. آنجا به اين نتيجه ميرسد كه غيبِ جهان جايي است كه سه چهار تا انرژي وجود دارد و اين انرژيها در فرمولهاي رياضي مسخّر شدهاند: «و سخّرلكم ما في السّموات و الأرض3؛ و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، همه را [كه از سوي اوست] براي شما رام ساخت.» اين اتم است و اتمها را تشكيل دادهاند و فيزيك از اينجا شكل گرفته است. همچنين انسان علم خود را از عالم ملكوت نيز ميگيرد: «و كذلك نري إبراهيم ملكوت السّموات و الأرض4؛ و بدين سان ابراهيم را ملكوت آسمانها و زمين مينموديم.» ملكوت، متافيزيك است. عناصر اربعه، فيزيك است و ملكوت متافيزيك و ماوراء الطبيعه است كه راه آن مبارزه با نفس است: «والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا5؛ آنها كه در راه ما (يعني در راه و هدف خدا) جهاد ميكنند، با [تأكيد حتماً حتماً] شاهراههاي خودمان را در اختيارش قرار ميدهيم.» در آيه، «صراط» و «طريق» نيامده، بلكه «سبيل» آمده، يعني شاهراه و نه يك شاهراه بلكه؛ شاهراههاي خودمان.
من در سنّ هشت سالگي اين را آزمايش كردم. با برادرم به مكتب مرحوم آقا شيخ رحيم ميرفتيم. راه طولاني بود. روزي دو شاهي به ما ميدادند و ما ناهار آنجا ميمانديم. با يك شاهي دو لواش ميخريديم و يك شاهي هم يك روز حلوا ارده، يك روز لبو و يك روز سبزي ميخريديم. پدر ما از مراجع بود و از بيت المال استفاده ميكرد. در زنجان ماشين نبود و ميوهها را در رودخانه ميريختند تا نگندد و آب ببرد. او هر روز يك نوع ميوه ميخريد و خودش ميآورد و به باربر هم نميداد و بين همه تقسيم ميكرد. پدرم چهار تا زن داشت و ما بيست و دو تا بچّه بوديم. مادر من سيّدهاي صاحب كرامت بود. سهم ما را نگه ميداشت و بعد از ظهر كه ما برميگشتيم ميوهها را به ما ميداد. بچّهها دور ما را ميگرفتند و معلوم بود كه با يكي دو تا زردآلو راضي نشدهاند. مادرم اصرار ميكرد بخوريد وگرنه بچّههاي ديگر از شما ميگيرند. من تظاهر ميكردم و ميگفتم شما خاطر جمع باشيد. مادرم كار داشت و ميرفت. از اينجا دقّت كنيد، من با اينكه خيلي انگيزه داشتم، ميوهها را نميخوردم. جهاد با نفس من همين بود؛ جهاد با نفس كودكانه. امّا طولي نكشيد كه از عالم ملكوت طَبقهايي به قلب من الهام ميشد و آن طبقهاي علم بود. در همان زماني كه به مكتب ميرفتم، روزي آقاي روزبه، معلّم رياضي به آنجا آمد و 5 نفر را انتخاب كرد كه يكي من بودم. چهارشنبه به مدرسة آقاي روزبه رفتيم. شنبه دفتر نمره را كه گرفتند، من شاگرد اوّل شدم. تا كلاس نه شاگرد اوّل بودم و بيشتر از آن، مدرسه نرفتم. وقتي آقاي روزبه يك بحث رياضي را تدريس ميكرد به بچّهها ميگفت: چه كسي ميتواند بياييد و دوباره درس را بگويد؟ هيچ كس توان نداشت درسي را كه او داده، دوباره بدهد. من دست بلند ميكردم و ميرفتم و درسي را كه آقاي روزبه داده بود، دوباره ميگفتم. تا سال 1317 كه پدرم استعداد مرا ديده و شناخته بود و به همين دليل به من گفت: تو كه اين لياقت را داري، آن را مفت نفروش. بيا و سرباز امام زمان(ع) و طلبه شو. من هم قبول كردم. از «امثله» تا «كفايه» را يك ساله تمام كردم؛ در حالي كه همه الآن هشت ساله تمام ميكنند من خودم ميخواندم و ابوي گوش ميكرد و اگر جايي توضيح لازم بود، ميگفت.
كلّ سطح را يك ساله تمام كرديد؟
بله، سپس به نظرم رسيد، به قم، نزد آقا شيخ حسين دين محمّدي، هم حجرة آقاي بروجردي بروم. پيش ايشان كفايه ميخواندم. يك مسئله مطرح شد و ايشان از من سؤال كرد. من پاسخ گفتم. او گفت: ديگر تقليد بر شما حرام است، شما مجتهد شدهايد. يعني ما در متن كفايه به اجتهاد رسيديم. در قم آقاي حجّت، آقاي خوانساري، صدر، علّامه طباطبايي (مفسّر قرآن) و امام(ره) استاد بودند و من به درس همة ايشان حاضر شدم؛ يعني همة اساتيد قم را درك كردم ديدم همة آنها را ميدانم. اين كلاسها برايم شبيه مباحثه بود. زنجانيها در «مدرسة دارالشّفاء» حجرهاي داشتند و من در آنجا ميرفتم. رفقا به من متلك ميانداختند كه فلان فلان شده تو نه مطالعه ميكني، نه مباحثه ميكني، ولي در درس بلبل زباني ميكني و توجّه استاد را به خود جلب ميكني. از آنجا به بعد من ديگر هر درسي را ميرفتم برايم مزة مباحثه داشت. اين فشردهاي از زندگي من بود.
اركان طبّ بوعلي را در كجا ميتوان يافت؟
جلد اوّل كتاب قانون اركان مزاجها را بيان كرده و آن را آقاي شرف كندي (كه كُرد است) ترجمه كرده و ترجمة خوبي است. ما هر روز صبح اين كتاب را مباحثه ميكنيم. كتاب خون، همه در جلد اوّل است. جلد دوم خواصّ گياهان است. جلد سوم دربارة سموم است. جلد چهارم دربارة آرايش مو، ريزش و رويش مو است. قانون مجموعاً هفت جلد است.
معايب طبّ جديد كه در سدههاي اخير بروز كرده و همة بشر را درگير كرده است، چيست؟
معيار طبّ جديد بايد عوض شود. الآن طب دو بخش است: طبّ مافيايي و طبّ سنتي. طبّ سنتي مثل تعليم قرآن، مقدّس است و معلّم طبّ حقّ پول گرفتن ندارد. ما از اوّل در اينجا يك قِران از كسي پول نگرفتيم؛ نه براي تدريس و نه براي معالجه. اينجا هم مثل قضاوت و تعليم قرآن نميشود اجرت گرفت؛ [بلكه] دولت بايد از بيتالمال زندگي طبيعي و آبرومندي براي آنها تأمين كند. امّا طبّ مافيايي بر گرد گوسالة طلايي، يعني پول طواف ميكند. آنها تاكتيكهايي دارند؛ اوّلاً آنها ميترسانند؛ در مقابل در طبّ سنّتي طبيب تا مريض را ميبيند ميگويد: «بسم الله الرّحمن الرّحيم»، شفا دست خداست و طبيب بهانه است. هدف طبّ مافيايي فقط كسب پول است؛ پولهاي كلان. مثلاً ميگويند هزينهاش يك ميليون تومان است، آن را به حسابم بريز و فيش آن را بياور تا من نسخه بنويسم و اگر نسخه بنويسد، ولي مريض نتواند پول بدهد، نسخه را از او ميگيرد و پاره ميكند. كارهاي عجيبي ميكنند. ولي همانطور كه گفتيم طبّ سنتي مثل تعليم قرآن، مقدّس است. ما طبّ سنّتي را انتخاب كرديم. نه طبّ مافيايي را و از هيچ كس هم پول نميگيريم. الآن هر شب حدود130 تا 140 نفر مريض از اقصانقاط دنيا ميآيند و اينها همه آثار همان جاهدوا فينا است.
براي حفظ، ثبت، انتقال و ماندگاري روشهايي كه به آنها رسيدهايد، چه كردهايد؟
ما بيش از 150 نوع دارو تهيه كردهايم كه بسياري از آنها ثبت شدهاند. الآن بيماري آنفولانزا، لرزش دست، ضعف مغز، سينوزيت، گرفتگي رگهاي قلب را معالجه ميكنيم. يكي را توضيح ميدهم.چندي پيش يك دكتر آقا و يك دكتر خانم از آمريكا آمده بودند كه پنج رگ قلب آنها گرفته بود. تشكيلات ما طلبگي است و او ابتدا جرئت نميكرد. من گفتم: نگران نباشيد ما با ضمانت، معالجه ميكنيم. چون گفتم با ضمانت او جرئت پيدا كرد. خودم چهار زالو براي بالاي پستان چپ آقا انداختم و خانمي، پنج تا زالو براي خانم انداخت. پس فردا اكو كرده بودند و گفته بودند رگهاي شما باز شده است. آمدند و دسته گلي سبز به همراه پول آوردند. من گفتم: پولي نيست. گفتند: پس چي؟ گفتم: صلواتي است. نميدانستند صلوات چيست؟ گفتم: صلوات هديهاي است براي جواناني كه شما آمريكاييها كشتيد. آنها به خود لرزيدند. چون دو چيز طيرة عقل است: دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي. سخن من به جا بود.
الآن سيستم پزشكي كشور و وزارت بهداشت از شما حمايت ميكنند؟
بله، دو پودر يكي براي تقويت معده و ديگري براي تقويت قلب را به آنها دادم. آنها آزمايش كردند و مجوّز قانوني براي توليد و سپس تكثير در داروخانهها صادر كردند و ما الآن اين داروها را در نسخه مينويسيم.
چون من پير شدهام و نميرسم آقاي شيرازي سعي ميكند بقية داروها را هم به ثبت برساند و ايشان مضايقه نميكند، امّا مقدّمات و هزينههايي دارد. الآن داروهايي هست كه ثبت آن 15 ميليون هزينه لازم دارد.
چرا اين پولها را ميخواهند؟ سنگهايي است كه جلوي كار ما گذاشتهاند...
موضوع مجلة ما انتظار و مهدويّت است و چيزي كه در سال جديد در پي آن هستيم با اين رويكرد بوده كه در شهر و جامعة منتظران همه چيز بايد رنگ و بوي انتظار بگيرد؛ تغذيه، بهداشت، تعليم و تربيت و ... اگر بخواهيم به سوي ايجاد جامعة منتظر پيش برويم بايد روشهاي تغذية جامعه اصلاح شود، نظر شما چيست؟
دورة ظهور امام زمان(ع) همه چيز صلواتي ميشود. بعضي از متفكّران گفتهاند: در زمان ظهور، رمز توليد ميوهها ساده ميشود و همه چيز به سادگي به دست ميآيد. 18 استاد دانشگاه آمده بودند و نظر مرا در مورد همين موضوع ميخواستند كه ما چرا گوشت خوار نيستيم و ميوهخواريم؟ و اين مطلب را از قرآن مجيد فهميدهايم: «و قلنا يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة و كلا منها حيث شئتما رغداً و لا تقربا هذه الشّجرة فتكونا من الظّالمين»6؛ بعد از آنكه آدم را آفريديم گفتيم: اي آدم تو و همسرت درون باغ برويد، در باغ ميوه هست و هر جا خواستيد برويد و هر چه خواستيد بخوريد، امّا خداوند به بوتة گندم اشاره كرد و فرمود، به سوي اين درخت نرويد كه به خودتان ظلم ميكنيد. چون اين دانه است و معدة شما نميتواند آن را هضم كند و شما چينهدان و سنگدان نداريد و [بعد از خوردن آن] به توالت احتياج پيدا ميكنيد و چون در بهشت توالت نيست ناچاريد از بهشت خارج شويد. شيطان اين [سخن] را شنيد و به سراغ آدم و حوّا آمد و گفت: ما با هم يك سابقة تاريخي داريم و شما يك بار به من بدي كرديد، امّا من ميخواهم آن سابقه را جبران كنم. ميدانيد چرا به شما گفتهاند گندم نخوريد. شيطان قسم دروغ به خدا خورد (در حالي كه تا آن زمان آدم و حوّا قسم دروغ نشنيده بودند) كه من خيرخواه شما هستم. آنها ميترسند كه شما گندم بخوريد و دو فرشته شويد يا براي هميشه در بهشت باشيد. آنها ميخواهند شما را از بهشت بيرون كنند و بنابراين گفتند از آن گندم نخوريد. پس به طرف درخت رفتند، امّا به محض آنكه به سوي درخت؛ يعني بوتة گندم دست دراز كردند، لباسهايشان افتاد و عريان شدند. حال چه كنند؟ بايد از برگ درختان براي پوشاندن خود استفاده كنند. آنها دو برگ انجير چيدند و هر كدام ستر عورت كردند. جبرئيل آمد و گفت: خود را براي رفتن آماده كنيد كه ديگر اينجا جاي شما نيست. بالأخره آدم و حوّا را به زمين آورد. اينها را تاريخ هم تأييد ميكند.
اين جرياني است كه نشان ميدهد ما ميوهخوار هستيم.
با توجّه به ساختار طبيعي بدن انسان، چه توصيهاي دربارة تغذيه به خوانندگان مجله ميفرماييد؟
هر قدر بيشتر ميوه بخوريم سلامتي به ما نزديكتر است. بنابراين من در برنامة تغذيه توصيه ميكنم كه صبحها بعد از نماز كه معده فعّاليت خود را انجام داده و كاملاً خالي است، يك عدد موز بخورند. اين سالمترين و مقوّيترين غذا است و بعد از ناهار يك پرتقال شيرين بمي بخورند و بعد از شام يك سيب شيرين، سيب دماوند قرمز يا سيب زرد بخورند.
طبق آية قرآن: «و لحم طيرٍ ممّا يشتهون» گوشت مرغ نيز در بهشت وجود دارد، نظر شما در اين مورد چيست؟
بله، قوم حضرت عيسي(ع) از او خواستند كه از خدا بخواه براي ما مائدهاي بفرستد «تكون لنا عيداً لأوّلنا و آخرنا؛ تا ما را و آنان را كه بعد از ما ميآيند عيد و نشاني از تو باشد». حضرت عيسي از خدا خواست و دعايش مستجاب شد. يك طَبق ماهي پخته و بريان از بهشت آمد. امّا نوع چيزي كه در باغ وجود دارد، ميوه هست و ما ميوه خواريم. حال كدام ميوه را نخوريد؟ سركه نخوريد. بعضي طلّاب پيش من ميآيند و اعتراض ميكنند كه ما در روايات داريم كه در هر خانهاي سركه باشد، مرض به آنجا نميآيد. اين طلبهها از اين مطلب غافلند كه اين روايات براي نژاد عرب خطّ استوايي است كه مزاجشان صفراوي است و سركه براي آنها نعمت و بركت است. امّا ما در منطقة معتدل شمالي هستيم و اگر سركه بخوريم، ضررش را ميبينيم. تجربه بهترين علم است. ترشي زياد هم نخوريد. ما مريضهايي داريم كه علّت مرضهاي گوناگون آنها، ترشي خوردن زياد است، چون قدرت دفاع بدن ضعيف ميشود و زمينه براي انواع مرضها آماده ميشود. ميوههاي ترش ضرر دارد. پس سركه نخوريد و پرهيز كنيد.
نظر شما دربارة غذاهاي جديد كه الآن در بازارها وجود دارد، مثل مرغها، غذاهاي بستهبندي شده و آماده چيست؟ مشكلات تغذية جديد چيست؟
من دراينباره دخالت نكردهام، چون با اقتصاد جامعه برخورد ميكند. من خودم مرغداري كردهام. در حال حاضر مرغها را با واكسن و هورمون بزرگ ميكنند. اگر براي كسي گوشت مرغ را بنويسيم، ميگوييم پوست آن را بكنيد، چون هورمونها در زير پوست مرغ جمع ميشوند. در علم دست برده شده و از حالت طبيعي خارج شده است.
دعا بفرماييد؟
ما هميشه صبحها دعا ميكنيم. يك دختر دارم كه شب و روز مراقب مادرش هست. من خودم پيش خدا پروندهام سياه است. آن دختر را از خواب بيدار ميكنم دو تايي براي همه دعا ميكنيم.
پي نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج1، ص220.
2. سورة واقعه(56)، آية 62.
3. سورة جاثيه(45)، آية 13.
4. سورة انعام(6)، آية 75.
5. سورة عنكبوت(29)، آية 69.
6. سورة بقره(2)، آية 35.
7. سورة واقعه(56)، آية 21.
8. سورة مائده(5)، آية 114.
منبع: ماهنامه موعود شماره 111.