نويسنده: رحيم مخدومي
تو که هستي که اين کتاب را دست گرفته اي؟
هيچ مي داني ناخودآگاه وارد سال سي و هشت شده اي؟
اگر باورنمي کني يک لحظه دور و برت را نگاه کن؛آن کلاههاي شاپو،آن قباهاي بلند،آن جليقه ها؛ درشکه ها را ببين!
لطفاً تابلوي بالاي سرت را بخوان. خياباني که من و تو در آن قدم گذاشته ايم، شيخ صدوق تهران است. حالا نزديک تر بيا تا خودماني تر صحبت کنيم.سرو صداي بچه مدرسه ايها نمي گذارد صدا به صدا برسد.
اگر زحمتي نيست، ساعتت را با ساعت من تنظيم کن.هفت و نيم صبح روز هشت مهر!
خوب!از حالا من و تو رفيقيم.به همين راحتي.
حالا رفيق من!هيچ نمي پرسي من و تو، سر صبحي -آن هم در اين خيابان و زير اين پرچمکها و ريسه هاي چشمک زن نيمه شعبان -چه مي کنيم؟
مي گويم!من و تو مأموريت داريم اين خيابان را قدم زنان به انتها برسانيم. هر جا صداي آن و ناله و جيغ و فرياد شنيديم، همان جا آغاز قصه ي ماست. اگر رفيق راهي، پس بپا جا نماني.
متن کتاب "چه کس ماشه را خواهد کشيد؟"منبع:www.rasekhoon.net/س