پسر مامان باش يک مرد کوچک باش
استفاده از اين اصطلاحات که در خيلي از فرهنگها جا گرفته ، تلاشهاي اوليه ما براي اجتماعي کردن پسرهاي جوان براي نقش هائي است که نهايتاً از آنها انتظار داريم . شايد اين جملات ظاهراً آسيبي در پي نداشته باشند ، اما چنين لغاتي « به پسرها مي گويد که آنها نمي توانند احساسات وابستگي را نشان دهند . »
فرضيات ما از اينکه چگونه پسرها بايد رفتار کنند - مثلاً اينکه وجود خشم ، غضب و پرخاشگري در آنها طبيعي است ، اينکه « پسرها ، پسر خواهند بود » ريشه در افزايش سريع تشخيص بيش فعالي و افسردگي در پسرها دارد .
ذکر مي شود خشم هم چنين نتيجه فرعي کشمکش هائي است که پسرها و مردان جوان با آن روبرو هستند .
« اين موارد بيماريهايي هستند که ما بعنوان يک اجتماع خلق مي کنيم . » نويسنده اي مشکلات رفتاري در پسرها را يک « بحران خاموش » مي نامد . تعداد زيادي از پسرها ، شاد ، سرسخت و مطمئن بنظر مي رسند ، اما واقعاً اين پسرها افسرده ، تنها و بعضي اوقات خشمگين هستند . والدين اغلب تصور مي کنند که توجه زياد و علاقه به پسرها منجر به وابستگي آنها و رشد بچه هاي چسبنده بخصوص در ارتباط با مادرانشان مي شود .
در نتيجه ، در سنين حساس 3 تا 5 سالگي به پسرها گفته مي شود ، قوي و مستقل باشند و اين فرآيندي است که مانع از رشد هيجاني سالم آنها مي شود و دلبستگي را قطع مي کند . اغلب ، کناره گيري پسرها به علت عدم حضور پدر است . از طرف ديگر ، دخترها اغلب براي ادامه يک رابطه نزديک با والدين در طي دوران کودکي تشويق مي شوند .
پس چطور ، والدين مي توانند به پسرها در رشد هيجاني قوي کمک کنند ؟ والدين بايد اين ايده را کنار بگذارند که پسرها بايد « ضربه هاي سختي » را تحمل کنند تا به آنها کمک شود به بزرگسالاني خودکار و مستقل تبديل شوند .