جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
دلباختة آن جمال آسماني
-(2 Body) 
دلباختة آن جمال آسماني
Visitor 304
Category: دنياي فن آوري

بيان احوال و زندگاني آيت‌الله شيخ حسن صافي اصفهاني(ره)
 

عارف واصل، فقيه صاحب‌دل، سالك الي الله و شيدايي حضرت بقيّـةالله(ع)، مرحوم آيت‌الله حاج شيخ حسن صافي اصفهاني(ره) در سال 1298 در خطّة ولايتمدار اصفهان ـ خاستگاه جمعي از خوبان و عالمان ربّاني نظير علّامه مجلسي، آيت‌الله سيّد محمّدتقي اصفهاني (صاحب مكيال المكارم)، آيت‌الله ميرزا محمّدباقر فقيه ايماني و علّامه ميرجهاني و ديگر ستارگان سپهر سلوك الي الله ـ به دنيا آمد.
پدرش مرحوم «حاج شيخ نصرالله» ملبّس به لباس روحانيت بود امّا به شغل و پيشة صحّافي كُتب مذهبي اشتغال داشت و در نجف اشرف نزد مرحوم علّامه اميني كار مي‌كرد و فراوان مورد علاقه و عنايت آن علّامه دوران و فاني در ولايت اميرمؤمنان(ع) بود.
حاج نصرالله بنابر آنچه كه دربارة وي آمده، بسيار پرهيزكار و اهل ذكر و معرفت و كرامت بود. او پاي‌بندي فراواني به آداب و سنن ديني و اشتياق و ابتهاج زيادي به زيارات معصومين(ع) خصوصاً زيارتِ عاشورا داشت. چنانچه بعدها اين خصلت‌هاي زيبا در فرزند او نيز آشكار شد.
اين بندة خوب خدا در سال 1344 شمسي در نجف اشرف درگذشت و به خاطر معنويت ممتازي كه داشت، پس از تشييع جنازة باشكوهي كه با انبوه و اندوه علما و فضلا و مراجع همراه بود؛ با اقامة نماز توسط مرجع اعلاي ديني حضرت آيت‌الله العظمي خويي در وادي‌السّلام در كنار مقبرة پيامبران خدا، حضرت هود و صالح(ع) به خاك سپرده شد.
مرحوم آيت‌الله صافي اصفهاني(ره) تحصيلات ابتدايي خود را تا سوم دبيرستان در اصفهان گذراند. در دورة دبيرستان به خاطر هوش سرشار و مراتب ممتاز اخلاقي و كم‌حرفي و ادبِ فراوان به عنوان شاگردي شايسته، مورد اعتنا و احترام استادان و ديگر دوستان خود بود.
در اين دوره بود كه به خاطر كشش‌هاي روحي و جاذبه‌هاي فطري و همچنين راهنمايي‌ها و ارشادات و تشويق و ترغيب‌هاي مردي كاردان و گوهرشناس كه خود از زاهدان زمان و ره‌شناسان راست‌كردار روزگار بود، وارد رشتة علوم ديني شد و شاگردي مكتب امام صادق(ع) و سربازي امام زمان(ع) را با جان و دل پذيرفت و گردن نهاد و گمشدة خود را در تفكّر در فضاي فقه آل محمّد يافت. آن بزرگواري كه اوّلين جرقّه‌هاي اين انتخاب مسئولانه را در هيزم وجود اين شاگرد شايسته به درستي تشخيص داد، «مرحوم حاج شيخ احمد حاجي نجف‌آبادي» بود.1 البته رها كردن تحصيلات دبيرستان و ورود به حوزة علميّة اصفهان براي فقيه بزرگوار ما به راحتي صورت نگرفت و به آساني به كف نيامد.
او در راه رسيدن به آرمان آسماني خود هزينه‌اي هنگفت را تنها به خاطر سربازي حضرت وليّ‌عصر(ع) پرداخت كه داستان اين انتخاب سرنوشت‌ساز را به جهت نكته‌هاي آموزندة آن در اينجا مي‌آوريم.
قبل از آوردن اصل داستان شايان يادآوري است كه مرحوم علّامه صافي، فردي فوق‌العاده كتوم و رازنگهدار بود و از نقل قضايا و قصّه‌هايي كه به نحوي براي او فضيلت يا كرامتي محسوب مي‌شد، به شدّت پرهيز مي‌كرد، امّا حكايت ذيل را به خاطر جنبه‌هاي آموزنده‌اي كه بر آن مترتّب بود، براي فرزندان خود نقل كرده و قبل از گفتن داستان، هدفش را از نقل آن اين‌گونه بيان نموده است: «من اين قصّه را فقط به خاطر جنبه‌هاي آموزنده‌اي كه دارد براي شما مي‌گويم:
ـ اوّل آنكه انسان بايد در راه صحيحي كه انتخاب كرده است، مقاوم و پايدار باشد؛
ـ دوم آنكه اگر در راه اطاعت پروردگار مشكلي براي انسان روي داد، بايد با دعا و توسّل به اهل بيت(ع) از آنان بخواهد كه او را كمك نمايند؛
ـ و ديگر آنكه مي‌خواهم اهميّت و اثر فوق‌العادة زيارت عاشورا را براي شما بگويم».

ورود در وادي نور
 

دست از طلب ندارم تا كام من برآيد
يا دل رسد به جانان، يا جان ز تن برآيد
هنگامي كه در نوجواني تصميم به تحصيل علوم ديني گرفتم، با واكنش شديد پدر و مادر و ساير اقوام و خويشان روبه‌رو شدم. علّت اين مخالفت هم ترس از حكومت وقت و جوّ ضدّ ديني و فضاي نابه‌سامان ضدّ طلبگي در زمان رضاخان بود.
خلاصه آنكه همة خويشان و بستگان ـ به خاطر اين انتخاب ـ با من متاركه كردند تا بدانجا كه مرا به منزل خود هم راه نمي‌دادند. از منزل پدر رانده و از همه جا مانده شده بودم و هيچ مستمرّي و مساعدتي از هيچ جا و هيچ كس دريافت نمي‌كردم. دائماً خويشان، گِردِ هم جمع شده و همراه پدر و مادر، براي انصراف من طرح و نقشه مي‌ريختند و افرادي را واسطه كرده، با تهديد و تطميع و خواهش و التماس از من مي‌خواستند كه از اين راه برگردم. غافل از آنكه من حتّي فكر بيرون آمدن
از طلبگي را به ذهن خود نيز راه نمي‌دادم.
به هر حال حجره‌اي در مدرسة نوريّة اصفهان گرفتم و مشغول به درس و بحث شدم. به خاطر فقر و ناداري پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها براي به دست آوردن قوت لايموتي به بيرون از شهر مي‌رفتم و با كارگري، پول ناچيزي به دست مي‌آوردم و با آن، هفته‌ها را با نان خالي و خشك و كپك زده و آب سپري مي‌كردم. همة ناملايمات روزگار در راه هدف مقدّس من، قابل تحمّل و پذيرفتني شده بود و نسبت به آنها بي‌اعتنا و شكيبا شده بودم؛ تنها چيزي كه مرا خيلي رنج مي‌داد و آزرده مي‌ساخت و نمي‌توانستم بار گناه آن را به دوش كشم، عدم رضايت پدرم بود. از ناراحتي او نگران بودم و زجر مي‌كشيدم و قرار نداشتم.
براي جلب رضايت او، به هر دري زدم، امّا سودي نداشت؛ از معتمدين محل گرفته تا برخي از علماي اصفهان. امّا نه تنها او راضي نشد بلكه بر لجاجت و سرسختي‌اش افزود. براي رفع اين مشكل، راز و نيازها و گريه‌ها و سوزها داشتم. چه شب‌هايي را كه تا به صبح بيدار ماندم و به دعا و نماز مشغول شدم، شايد فرجي فرا رسد، امّا در ارادة پدر هيچ تأثيري نداشت. بيش از يك سال اين وضعيت به طول انجاميد و من بر سر دوراهي، سرگردان مانده بودم؛ يا ترك تحصيل و جلب رضايت پدر يا ادامة تحصيل و بي‌تو رضايت او.

زيارت عاشورا
 

شبي از شب‌هاي سرد زمستان، نزديك سحر بيدار شدم و نماز شبي خواندم و دوباره و چندباره رضايت پدر را از خداي متعال طلبيدم و عرضه داشتم: «خدايا! من راه تو را انتخاب كردم و در اين راه از همه چيز گذشتم. امّا از ناراحتي و نارضايتي پدرم نمي‌توانم بگذرم. تو راضي مشو كه من به اين جهت از دربار امام زمان(ع) دور شوم و عمري در بي‌راهه سرگردان بمانم».
بعد از نماز با خاطري غمناك در آن حجرة نمور و نمناك، كفش‌هايم را زير سر نهادم و عبايم را زيرانداز و روانداز كردم و به خواب فرو رفتم. در خواب ديدم كه آسمان پر از ملائكه است و همه به تسبيح خداي متعال مشغول‌اند. ناگهان صدايي بلند شنيدم كه مي‌گفت: «زيارت عاشورا، زيارت عاشورا!» در اين وقت ديدم كه همة فرشتگان، كاغذي از نور به دست گرفته و يك صدا و هم‌نوا از روي كاغذ نور، زيارت عاشورا مي‌خوانند و من با خوشحالي از خواب پريدم. بلافاصله وضويي گرفتم و تا اذان صبح قدري قرآن خواندم. بعد از نماز، نيّت كردم كه تا چهل روز به قصد جلب رضايت پدر، زيارت عاشورا بخوانم و از همان روز شروع كردم. هر روزي كه مي‌گذشت منتظر نتيجة آن بودم، امّا متأسّفانه كوچك‌ترين نرمشي از ناحية پدر نسبت به خود احساس نمي‌كردم. روزها يكي پس از ديگري گذشت تا اينكه شب سي و نهم فرا رسيد، امّا باز نشانه‌اي از تغيير و تحوّل ديده نشد. براي آگاهي از نتيجه، يكي از طلبه‌ها را روز سي و نهم نزد پدر فرستادم امّا او نيز نااميدانه برگشت و گفت: «اوضاع، وخيم‌تر و مخالفت پدرت شديدتر شده است». عصر همان روز قاصدي از نزد پدر پيش من آمد و پيغام آورد كه پدرت مي‌گويد: «اگر دست از طلبگي برنداشتي تو را عاقّ مي‌كنم و ديگر فرزند من نيستي. بيا و از خدا بترس و به حرف من گوش بده!»
با اين پيغام پدر، ضعف شديدي بر من عارض شد، به حدّي كه بدنم مي‌لرزيد. توان خود را از دست دادم و از درس و غذا و عبادت افتادم و خلاصه به آخر خط رسيدم.

آن شب قدر
 

آن روز را نيز با دل‌شكستگي خاصّي سپري كردم تا شب چهلم فرا رسيد و در اين شب بود كه:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب، آب حياتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه آن تازه براتم دادند
آري، آن شب خواب ديدم كه همان منادي شب اوّل ـ كه مرا به زيارت عاشورا دعوت مي‌كرد ـ با همان آهنگ و صدا اين آيه را مي‌خواند: «يرفع الله الّذين ءامنوا منكم و الّذين اُوتوا العلم درجاتٍ؛ يعني خداوند درجات و مقامات كساني را كه ايمان آورده‌اند و به آنان علم و دانش داده شده است، بالا مي‌برد» و فرشتگان نيز هم‌نواي با او اين آيه را تكرار مي‌كنند. آنگاه از آسمان باران باريد و همان منادي شروع به تلاوت سورة نصر كرد: «بسم الله الرّحمن الرّحيم ? اذا جاء نصرالله و الفتح و...»
از خواب برخاستم ديدم آسمان تازه شروع به باريدن كرده است. منتظر تحوّل عظيمي در زندگي خود بودم. وضويي گرفتم و نافلة شب را با تني تب‌دار و بدني بيمار خواندم. تنها اميد من به واپسين و چهلمين زيارت بود. آن را نيز با توجّه خواندم.
تازه از زيارت، فارغ شده بودم كه ناگهان صداي مرحوم پدرم آقا نصرالله را از پشت در حجره شنيدم كه داشت سورة نصر را زمزمه مي‌كرد: «إذا جاء‌ نصرالله و الفتح» و به طرف حجرة من مي‌آمد. به آهستگي در حجره را باز كرد و در درگاه در با قيافه‌اي مهربانانه و با يك دنيا نرمي و نوازش نگاهي به من انداخت و گفت: «حسنم تويي؟!» گفتم: بله پدرجان! نگاهي ديگر به حال من و گوشه و كنار حجره كرد و در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود و بغض گلويش را مي‌فشرد گفت:
شب‌ها كجا مي‌خوابي؟
گفتم: همين‌جا، روي حصير!
گفت: زير سرت چه مي‌گذاري؟
گفتم: كفش‌هايم را با يك بقچة‌ كوچك!
گفت: با سرما چه مي‌كني؟
گفتم: مي‌سازم.
گفت: چه مي‌خوري؟
گفتم: نان خشكي و آبي، گاهي هم مقداري سركه. الحمدالله ربّ العالمين، خدا روزي‌رسان است!
در اين هنگام بود كه بغض پدر تركيد و شروع كرد به بلند بلند گريه كردن و مرا سخت در آغوش گرفت و سرم را به سينه چسبانده و هي گريه كرد و مي‌گفت: حسنم مرا ببخش!، من اشتباه كردم!
نمي‌دانم كه چه شد كه او يك شبه متحوّل گرديد؟ خوابي ديده بودند يا توسّلي داشتند، من نمي‌دانم، امّا بي‌هيچ چيز نبود. مرحوم پدر بر نماز شب و زيارت عاشورا مداومت داشتند.
بعد از كرامت زيارت عاشورا و عنايت سيّدالشّهداء(ع) وضع خوراك و پوشاك و از همه مهم‌تر وضعيّت روحي من خوب شد. آري اين زيارت عاشورا بود كه دل مردي اين‌چنين را كه هيچ كس نمي‌توانست در او نفوذ و تأثير كند، نسبت به من نرم و مهربان ساخت و معجزه‌آسا او را دگرگون كرد تا بدان حد كه از آن پس مانند شاگردي در برابر استاد، احترام مرا داشت.
من با چشم خود ديدم كه اين زيارت، آهن را ذوب كرد و بزرگ‌ترين گره كور زندگي مرا ـ كه دست بشر از باز كردن آن عاجز مانده بود ـ باز كرد.
منِ حقيرِ سراپا تقصير در اينجا به شما وصيّت مي‌كنم كه از زيارت عاشورا غفلت نكنيد. اين زيارت مانند يك «كليد طلايي» است كه اگر با اخلاص خوانده شود، هر درِ بسته‌اي را به روي شما باز مي‌كند و من در اين راه تجربه‌هاي زيادي دارم كه مجالِ گفتن آن نيست. شما هم به نسل‌هاي آينده اين مطلب را وصيّت كنيد كه [عمل به آن] دنيا و آخرت را آباد مي‌كند.2
آري علّامه صافي با اين عشق و ارادت به سلك روحانيت پيوست، امّا چيزي از اين آرامش روحي او نگذشته بود كه او را با جمعي ديگر از طلّاب به خدمت سربازي بردند. او كه از نوجواني نشان افتخار سربازي امام زمان(ع) را به سينه چسبانده بود، از اين فرصت و فضا در جهت خودسازي خود بهره‌برداري‌هاي فراواني كرد و سختي‌هاي سربازي ـ كه داستاني دراز دارد ـ پولاد وجود او را در بوتة حوادث آبديده كرد كه ارادة مردان حق، اين بازي‌ها را به چيزي نمي‌خرد.
فقيه فرزانة ما پس از بازگشت از خدمت سربازي، با عزمي جزم به حوزة علمية اصفهان پيوست و در سال 1320 راهي حوزة علمية قم گرديد. در قم، خدمت آيت‌الله سيّد محمّدتقي خوانساري(ره) رسيد و اخلاق را از آن تنديس تقوا و مردِ خدا آموخت و مورد عنايت آن جناب واقع شد.
درس تفسير را همراه استاد شهيد مطهري به صورت خصوصي نزد آيت‌الله احمد خوانساري فرا گرفت و در اينجاست كه به هجرتي سازنده، هدايت مي‌شود. او براي استفاده‌هاي علمي و معنوي و سلوكي و كسب مدارج بالاتر راهي نجف مي‌گردد كه اقامت او در آستان آسماني و بارگاه بلند اميرمؤمنان(ع) نزديك 30 سال به درازا مي‌انجامد و از بركت هم‌نشيني با آن مضجع شريف و كوثر ولايت به مراتب عالي علم و عرفان دست مي‌يابد.
از استادان علمي او در نجف مي‌توان از حضرات آيات شيخ محمّد كاظم شيرازي، سيّد عبدالهادي شيرازي، سيّد محسن حكيم و سيّد ابوالقاسم خويي نام برد و از استادان اخلاقي او مي‌توان حضرات آيات سيّد محمدتقي خوانساري در قم و سيّد جمال‌الدّين گلپايگاني و سيّد عبدالهادي شيرازي در نجف را برشمرد.
لازم به يادآوري است كه آن فقيه بزرگوار هيچ‌گونه استاد سلوكي خاصّي نداشته و تنها در محضر همين مردان حق، استفاده‌هاي اخلاقي و بهره‌هاي معنوي برده است. با تأمّل در زندگي و منش و مرام و سير و سلوك آن بزرگوار مي‌توان اصول عملي ايشان را در اين طريق، چهار محور زير دانست:
1. عمل به دستورهاي شريعت مقدّس تا آخرين نفس،
2. محبّت داشتن به خدا و اولياي او،
3. توسّل به ذوات مقدّسة معصومان(ع)،
4. تسليم مطلق و بي‌قيد و شرط در برابر معصومان(ع).3
باري، اين عارف صاحب‌دل در سال 1350، پس از فوت مرحوم آيت‌الله طبيب‌زاده، بنا به دعوت علما و مردم اصفهان و فرمان استاد عالي‌قدرش مرحوم حضرت آيت‌الله العظمي خويي به اصفهان بازگشت و تدريس، تفسير، اخلاق و خطابه را آغاز كرد. با درگذشت حضرت آيت‌الله خادمي و حضرت آيت‌الله مهدوي، زعامت حوزة كهنسال آن سامان به ايشان واگذار گرديد و سفرة پربركت فقه و اصول و دروس خارج ايشان نيز گشوده شد.
از حضرت آيت‌الله صافي اصفهاني آثاري چند در حوزه‌هاي فقه و اصول، اقتصاد اسلامي و اخلاق بر جاي مانده كه برخي از آنها به همّت فرزندان ايشان به چاپ رسيده است و در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست. امّا در يكي از شماره‌هاي پيشين مجلة موعود شرح حال مختصري از ايشان به همراه گفتاري، تحت عنوان «از امام زمان(ع) چه بخواهيم؟» به قلم نگارنده به چاپ رسيده است.
سرانجام روح پاك اين فقيه فرزانه، عارف واصل، استاد اخلاق و شيدايي امام زمان(ع) در نزديكي‌هاي صبح جمعه 7/7/1374 به ملكوت اعلي پيوست و با تشييعي بي‌نظير بنا به وصيّت آن مرحوم در كنار مقبرة علّامه مجلسي به خاك سپرده شد. رحمت خداوند بر او باد.
در اينجا كرامتي را كه نسبت به آن فقيه بزرگوار در مسجد سهله روي داده است و نشان‌دهندة عنايت حضرات معصومان(ع) به وي مي‌باشد مي‌آوريم و سخن را با فرازهايي از وصيت‌نامة ولايي و چند دستورالعمل از آن سالك الي الله به پايان مي‌بريم.

مائدة آسماني
 

زماني كه در نجف بودم، معمولاً شب‌هاي چهارشنبه به مسجد سهله مشرّف مي‌شدم. شب چهارشنبه‌اي ابتدا از نجف به مسجد كوفه رفتم و نماز و اعمال و آداب آن مسجد را به جا آوردم و ديرهنگام با پاي پياده از آنجا به طرف مسجد سهله به راه افتادم. راهي نسبتاً طولاني و همچنين بياباني ترسناك و تاريك و خطرآفرين بود. نمي‌دانم چرا آن شب، تاريكي و تنهايي و طولاني بودن راه اصلاً به خيال من خطور نكرد؟ باري به راه افتادم. وقتي كه به مسجد سهله رسيدم، آخرهاي شب بود. مسجد بسيار خلوت و من هم شديداً تشنه و گرسنه و خسته بودم به حدّي كه توان ايستادن نداشتم و ماهيچه‌هاي بدنم مي‌لرزيد.
با كليددار مسجد ـ مرحوم سهلاوي ـ كه مردي بسيار متّقي و اهل دل بود، خيلي رفاقت داشتم و بسياري از شب‌هاي چهارشنبه را با او مي‌گذراندم.
آن شب چون ديروقت بود و مي‌دانستم كه ايشان خوابيده‌اند، مزاحم او نشدم. لذا تنها براي رضاي خدا و براي اينكه مؤمني را براي چند لقمه غذا بيدار نكرده باشم، گرسنگي را تحمّل كردم و سراغ او نرفتم. با اينكه با آن مرحوم اصلاً رودربايستي نداشتم و اگر او را بيدار هم مي‌كردم ناراحت نمي‌شد بلكه شايد خوشحال هم مي‌شد. به هر حال وارد مسجد شدم و از آنجايي كه خيلي به اذان صبح نمانده بود، كنار ديوار با حالت ضعف و ناتواني به نماز ايستادم. دو ركعت نماز خواندم و پيشاني‌ام را به سجدة شكر نهادم. همين كه سر از سجده برداشتم، ديدم مردي عربي در حالي كه عرقچيني سفيد بر سر و شال سبزي بر كمر دارد نزد من آمد و مرا به نام صدا زد و يك سيني كه در آن يك بشقاب برنج و قيمه و جام آبي بسيار گوارا و سرد ـ امّا بدون يخ ـ بود به من داد و فرمود: «كُلْ»! (يعني بخور!)
من عرض كردم: من أين هذا العشا؟ (يعني اين غذا از كجا آمده است؟)
فرمود: «من عند الله، انّ الله يرزق من يشاء بغير حساب؛ از طرف خداوند. به درستي كه خداوند به هر كس كه بخواهد، بي‌حساب روزي مي‌دهد».
و به دنبال آن فرمود: «أنت تعبان، جوعان، عطشان، كل و صلّ؛ تو خسته، گرسنه و تشنه‌اي، اين غذا را بخور و بعد نماز بخوان!».
من به خاطر خستگي و تشنگي و گرسنگي [از همه چيز غافل شدم]. از ايشان تشكّري كردم و مشغول خوردن غذا شدم. بر اثر غفلت، اصلاً نفهميدم او كه بود؟ از كدام طرف رفت؟ نام مرا از كجا مي‌دانست؟ از كجا فهميده بود كه من تشنه و گرسنه و خسته‌ام؟
خلاصه آن غذا به قدري در كام من لذيذ و گوارا بود كه در تمام عمرم غذايي به اين گوارايي نخورده بودم. هنوز لذّت آن را زير زبانم احساس مي‌كنم. بعد از آن مائدة آسماني، طعم و مزة هر غذايي در دهانم تبديل به مزة همان غذاي دلپذير و غيرمنتظره مي‌شود و غالباً هنگام غذا خوردن حالت خاصّي در من ايجاد مي‌شود كه ناخودآگاه به سوي دعا و نماز و عبادت برانگيخته مي‌شوم.
بعد از خوردن غذا با نيرو و نشاط فوق‌العاده‌اي به نماز ايستادم و از پيرامون خود غافل بودم. تازه بعد از نماز بود كه متوجه شدم كه اي داد! او كه بود و اين غذا از كجا آمده بود. آخر در آن تاريكي شب در مسجد سهله و اطراف آن مغازه‌اي نبود!مرحوم آيت‌الله صافي بعد از نقل اين عنايت ربّاني، از سرّ توفيق خود اين‌گونه رمزگشايي كرده و فرموده است: من فكر مي‌كنم كه اين رزق لذيذ، به خاطر اين بود كه مسلماني را براي «رضاي خدا» از خواب بيدار نكردم و براي آسايش و راحتي خود به مؤمني آزار نرساندم. عزيزان من! ببيينيد كه يك كار كوچك چه اثر بزرگ و خوبي را در پي داشت، امّا كار بايد براي خدا باشد. آن چيزي كه در اينجا خيلي مهم است: «كار براي خدا كردن» است. نيّت و هدف بايد خدايي باشد. من بندة گناهكار هرگز خودم را لايق چنين لطف و احساني نمي‌ديدم، ولي همين كه يك وجب به طرف خدا رفتم، او هم عنايت كرد و جلوه‌اي از مهرباني‌اش را براي من نمايان ساخت. حال شما تصور كنيد، اگر كسي تقواي مستمر داشته باشد و دائماً در فكر جلب رضاي پروردگارش باشد، آن وقت پروردگار با او چه معامله‌اي خواهد كرد؟!4

سوغات سفر
 

در اينجا چند دستورالعمل از مرحوم آيت‌الله صافي اصفهاني به دوستان امام زمان(ع) كه سوغات سفر و سير الي الله آن بزرگوار است تقديم مي‌شود:
1. فرستادن روزانه 110 صلوات: فاضل ارجمند جناب حجت‌الاسلام دكتر مرتضي آقاتهراني در كتاب «سوداي روي دوست» آورده است كه: حضرت استاد، ذكر صلواتي را به اين شكل توصيه كردند: «اللّهم صلّ علي محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم و فرجنا بهم» كه بسيار به جاست روزانه 110 صلوات به همين صورت به وجود مقدس حضرت وليّ‌عصر(ع) هديه و تقديم شود، بدان اميد كه به بركت اين صلوات، راهي به سوي وصال آن حضرت گشوده و گشاده گردد.5
2. ذبح گوسفند به نيّت سلامتي امام عصر(ع): در روايات فراواني از اهل بيت(ع) آمده كه پرداخت صدقه رفع قضا و بلا مي‌كند. از اين رو ارادتمندان آن حضرت كه سلامتي آن وجود مقدّس، مهم‌ترين آرزو و آرمان آنان است، سزاوار است كه پيش و بيش از هر چيز و هر كس، براي سلامتي آن حضرت صدقه دهند. اگر چه ارادة الهي بر حفظ و بقاي آن آخرين ذخيرة الهي قرار گرفته و خداوند خود، آن عزيز را از هرگونه گزندي حفظ خواهد كرد؛ امّا پرداخت صدقه براي سلامتي آن جناب موجب جلب و جذب عنايات حضرت حق و حجّت حيّ نسبت به شخص صدقه دهنده
خواهد شد. مرحوم آيت‌الله صافي اصفهاني در اين راستا اين‌گونه توصيه مي‌كردند: هر روز قدري صدقه براي سلامتي آقا كنار بگذاريد، وقتي پول آن قابل توجّه شد، گوسفندي را به نيّت سلامتي امام عصر(ع) ذبح كرده، ميان فقراي شيعه و متديّن به آقا تقسيم كنيد.6
3. زيارت سيّدالشّهداء(ع): او كه خود تجربيات فراواني از اين زيارت و سرسپردگي به آستان
امام حسين(ع) داشت و نمونه‌اي از آن در مطلع مقاله آمد، دراين‌باره چنين مي‌فرمودند: «يكي از مستحبّاتي كه در راه استكمال نفس خيلي مؤثر است، زيارت سيّدالشّهداء(ع) است. زيرا امام حسين(ع) «باب الحجّـ[» است؛ يعني اگر خواستي با امام زمان(ع) ارتباط برقرار كني، بايد از در حسين(ع) وارد شوي. زيارت آن حضرت خيلي مهم است. از دور هم كه شده سلامي بدهيم و عرض ارادتي بكنيم.
گرچه دوريم به ياد تو سخن مي‌گوييم
بُعد منزل نبود در سفر روحاني
زيارت راه كمال را هموار مي‌كند. شبانه روزي نگذرد كه دست كم يك سلام به امام حسين(ع) ندهيم. من اين نكته را به عنوان يادگاري عرض مي‌كنم تا هر وقت يادتان آمد، برايم طلب آمرزش كنيد. امام حسين(ع) «باب الله» و «باب الحجّـ[» است و انسان بايد در طول شبانه‌روز، هر چند يك مرتبه و هر چند با يك سلام، آن حضرت را زيارت كند».7

وصيت‌نامة ولايي
 

و اينك فرازهايي از وصيت‌نامة ولايي حضرت آيت‌الله صافي اصفهاني(ره): «خداوندا، گوشت و خون و استخوان من به وحدت و يگانگي و بي‌همتايي وجود تو شهادت مي‌دهد. [همچنين] به پيغمبري خاتم‌الانبياء، حضرت سيّد الكونين و رسول الثقلين، محمّد مصطفي(ص) و به امامت جوهر اخلاص، امّ‌الكتاب و فصل الخطاب، باب اليقين و امام المتّقين، علي بن ابي‌طالب(ع) و يازده فرزند معصومش كه يكي پس از ديگري جانشينان بر حقّ پيغمبر اكرم(ص) مي‌باشند [خصوصاً] دوازدهمين آنها، كوكب درّي آسمان امامت حضرت بقيّـ[الله الاعظم، حجّـ[ بن‌الحسن العسكري(ع) كه به امر و مشيّت پروردگار قادر متعال در پس پردة غيبت به سر مي‌برد، تا زماني كه ارادة حقّ متعال بر ظهورش تعلّق بگيرد و جهان را پر از عدل و داد كند. إن‌شاءالله تعاليخداوندا، تو را شاهد مي‌گيرم كه زندگي را با نام تو شروع كردم و ميل من اين بود كه در راه تو به سوي تو قدم بردارم. تو را شاهد مي‌گيرم كه وجودم از عشق و محبّت به تو و اولياي تو پايدار است. قلب من به ياد اربابم و صاحب اختيارم، حضرت صاحب‌الامر امام زمان(ع)
زنده است و به محبّتش پاينده. به ولايتش مباهات مي‌كنم و دلباختة جمال زيباي آسماني حضرتش مي‌باشم.
خداوندا، از تو مي‌خواهم با روحي سرشار از محبّت و ولايت خاندان نبوّت و امام زمان(ع) با حضرت ملك‌الموت ملاقات كنم و پروندة زندگي من با نام تو و ياد اولياي گرامي تو بسته شود و اين پرمايه‌ترين توشه‌اي است كه مي‌توان با آن، روزگار قبر و قيامت را به خوبي و خوشي سپري كرد و چراغ پرفروغي است كه در ظلمت قبر و ضيق (تنگناي) لحد و سؤال نكير و منكر، راه را بر ما آسان مي‌گرداند.
اي خوشا آنان كه در فراق حضرتش سوختند و در انتظار وصالش آتش گرفتند و در خواب و خيالش خاموش شدند.
خداوندا، از تو مي‌خواهم كه چنين سرنوشتي را به من عنايت فرمايي تا در حصن حصين تو و در جمع شهدا و صدّيقين و صالحين باشم و «حسن اولئك رفيقاً» كه نهايت آرزوي من رسيدن به مقام رفيع محبّت و همراز شدن با محبّين كوي حضرت محبوب است. اي كاش من نيز در حال و هواي محبّين بودم و در اين تب و تاب‌ها مي‌سوختم و در جمع ياران دلباخته زبانه مي‌كشيدم، خاكستر مي‌شدم و آنگاه با نفسي مطمئن نداي «يا أيّتها النّفس المطمئنّة...» را لبيك مي‌گفتم و براي هميشه خاموش مي‌شدم. اي فرزندان عزيزم و اي نور ديدگانم «محمّد» و «علي»، شما كه در زير لواي زيباي امام زمان(ع) زندگي مي‌كنيد و از خوان پربركت احسان حضرتش حيات مي‌گيريد، بدانيد كه حضرت بقيـ[الله الاعظم(ع) اين ناموس دهر و واسطة خالق و خلق، عزيزترين عزيزي است كه بايد يادش را در دل‌ها زنده كنيد. محبّتش را در قلبتان افزون كنيد. اعمال و رفتار شما بايد به گونه‌اي باشد كه حضرتش را شاد كنيد. مبادا كاري كنيد كه خداي ناكرده قلب نازنينش از شما دلگير شود. آنگاه است كه خدا را به غضب آورده‌ايد. از شما مي‌خواهم و [به شما] سفارش مي‌كنم كه نهال محبّت به علي(ع) و اولاد معصومين‌اش، به خصوص امام زمان(ع) را در دل فرزندان خويش غرس كنيد و آنها را با ولاي اين خاندان تربيت كنيد تا خلف صالحي باشند و دعاگوي شما و باقيات الصالحات. همچنين به شما سفارش مي‌كنم كه علما و طلّاب را اكرام كنيد، زيرا اينها سربازان امام زمان(ع) هستند و اكرام آنها، اكرام امام زمان(ع) است.
اي مبلّغين عزيز دين مبين و اي گويندگان محترم و اي مدّاحان گران‌‌قدر اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، و اي صاحبان قلم و اي نويسندگان گرامي، به همة شما سفارش مي‌كنم كه از حضرت وليّ‌عصر، امام زمان(ع) غافل نشويد. روابط خود را با آن حضرت دوستانه و عاشقانه كنيد. نامش را زنده كنيد، عظمتش را بيان كنيد، لطف و كرم و جلال و بزرگي‌اش را گوشزد مردم كنيد، دل‌هاي مردم را به سوي او سوق دهيد، محبّت حضرتش را در قلب‌هاي مردم بكاريد. خودتان [اوّل] با حضرت رفيق شويد [آنگاه] مردم را به رفاقت با حضرت دعوت كنيد. اگر اين نام مبارك با محيط زندگي مردم آميخته شود بالتّبع (به دنبال آن) گناه از زندگي مردم، برداشته مي شود و جاي خود را به اعمال صالح و نيكوكاري به هم‌نوعان خود مي‌دهد. شايد كه بدين ‌وسيله زمينه‌ساز ظهور موفورالسّرور حضرتش باشيد.پروردگارا! كسي جز تو عالِم به اسرار نيست، تو را شاهد مي‌گيرم كه دلم مي‌خواست در زندگي رفتار من با مردم، به خصوص با طلّاب عزيز و علماي اعلام، جز با رضاي تو و خشنودي دل نازنين وليّ تو(ع) شائبه‌اي ديگر در كار نباشد. سعي من بر اين بوده آنچه را كه موجب خوشايند دل محبوب است، انجام دهم. مجالس درس و بحث و موعظه و كرسي درس و ايّاب و ذهاب، همه و همه، صورتي در زير داشت غير از آنچه همه در ظاهر مي‌ديدند (صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي) و آن اين بود كه دلم مي‌خواست سرسپردگي خالصانه‌اي داشته باشم بر درگاه والامقام آستان مقدّس حضرت بقيّـ[الله الاعظم ـ روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه ـ. من به اين سرسپردگي مباهات مي‌كنم و در واقع دلم مي‌خواست سگ سرگردان آستان مقدّسش باشم و در پي جلب رضايت صاحبم؛ كه جان عالميان به فداي يك لاخ موي اين صاحب عزيز و مهربان باد. دلم مي‌خواهد مؤمنين و مؤمنات، اين سگِ روسياه دربار امام زمان(ع) را از دعاي خير فراموش نكنند. در مجالس [ترحيم] كه برگزار مي شود سعي كنيد عظمت، رأفت و عطوفت امام زمان(ع) را گوشزد مردم كنيد و دل‌هاي مردم را به سوي حضرتش سوق دهيد. ذكر مصائب اميرالمؤمنين(ع) و عصمت كبرا، فاطمـ[الزّهرا، اباعبدالله الحسين(ع) بشود تا از بركت اين اسماء متبركّه من هم فيض ببرم.
فرزندان عزيزم، از مردم بخواهيد كه در تشييع جنازة من و بالاي سر قبر من، آنگاه كه مرا سرازير در قبر مي‌كنند و [همچنين] موقعي كه خاك بر بدن من مي‌ريزند بر امام حسين(ع) گريه كنند و مصائب اباعبدالله(ع) را بخوانند تا اين اشك‌ها بر روي خاك قبر من ريخته شود و از بركات آن استفاده كنم. از همة آنها عاجزانه تقاضا دارم كه به محاسن سفيد من رحم كنند و از سر تقصيرات من درگذرند و مرا حلال كنند كه عفو و گذشت، خصلت برگزيدة ائمّة معصوم(ع) ما بوده است. من هم متقابلاً از همة كساني كه در مورد من حرفي زده‌اند و سوءظنّي داشته‌اند و خلافي گفته‌اند يا غيبت و تهمتي زده‌اند، بدون استثنا در مي‌گذرم و رضايت خداي متعال را در آن مي‌بينم كه من از آنها راضي باشم به اين اميد كه در قيامت مورد غفران و رحمت پروردگار عالم قرار گيرم.
فرزندان عزيزم، دلم مي‌خواهد محلّ دفن من در مقبرة علّامة مجلسي(ره) باشد، جايي كه مؤمنين جمع‌اند و فضاي آن با تلاوت قرآن و نماز و دعا معطّر است... .8
حسن صافي اصفهاني 5/12/1373

پي نوشت ها :
 

1. www. Safiesfahani.com.
2. حبيب‌اللهي، محمود، سوخته دلي غريب، صص 35ـ58، يادنامة آيت‌الله صافي، نشر كوثر.
3. صافي، شيخ حسن، اكسير اعظم در سير و سلوك، ص 5.
4. سوخته دلي غريب، صص 61ـ69.
5. آقاتهراني، مرتضي، سوداي روي دوست، ص 70.
6. همان، صص 71ـ72.
7. صافي، شيخ حسن، طلب يار، ص 63، نشر دارالصادق.
8. اكسير اعظم، صص 98ـ105.
 

ماهنامه موعود شماره 109
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image