شيوه ايشان در تبيين مسائل اعتقادي و مباحث عميق خداشناسي استفاده از معارف بلند قرآن و عترت بود.
شاگردان خود را به استفاده از اين منابع عظيم و پربار دعوت مي کردند و براي دريافت آن حقايق معنوي و عرفاني آمادگي روحي و دعا و توسل را بسيار مهم مي دانستند؛ يعني معظم له راز و رمز رسيدن به توحيد ناب و دست يابي به عرفان حقيقي را طهارت باطن و تزکيه نفس همراه با دعا و تضرع و دست گيري اهل بيت عصمت عليهم السلام مي دانست.
فرزند ايشان مي گويد:
گاه از محضر ايشان، درباره راه ترقي و پيشرفت در امور معنوي و معرفتي سؤال مي کردم و از ايشان دستوري مي خواستم ايشان فرمود:
پسر! آن جا که سلطه نيست شمااين قدر اصرار مي ورزي، آن ها بايد بخواهند، اگر خواستند خودشان مقدمات و زمينه را آماده مي کنند.
متأسفانه، اين بعد از شخصيت آيت الله کوهستاني بر بسياري از ارادتمندان او پوشيده ماند و آن گونه که بايد و سزاوار بود، از محضر پرفيض آن عارف بصير استفاده نشد.
شيوه تدريس توحيد
در اين جا اظهارت نسبتاً جامع يکي از شاگردان ايشان حجت الاسلام محقق را ـ که مدتي در معارف توحيدي و اعتقادي از محضر آن بزرگوار استفاده کرده است ـ مي آوريم :
مهم ترين استفاده اي که من از محضر آيت الله کوهستاني کردم، جنبه معارف ايشان است. معظم له در معارف خلاقيت ويژه اي داشتند که مختص خودش بود و در اثر آن صفاي نفساني و تقوايي افاضه هايي از مبدأ فياض به ايشان شده بود.
در اکثر مطالب و موضاعات معارف، از کلمات درربار حضرات معصومين عليهم السلام استفاده کرده بودند، به ويژه ادعيه مانند: دعاي عرفه، صحيفه سجاديه، مناجات هاي خمسه عشر و شعبانيه و امثال آن؛ به طوري که هر عارف و عالمي که در موضوع عرفان سخني به ميان مي آورد، ايشان از ادعيه و کلمات معصومين عليهم السلام بر آن استشهاد مي فرمود.
البته عرفان ايشان عرفان اصطلاحي نبود، بلکه عرفاني اشراقي و ابتکاري بود که از متن قرآن و روايات استفاده مي کرد. به طوري که هر قدر انسان آلودگي و علاقه به دنيا کم تر داشت و طهارت و تقوايش بيش تر بود بهتر مي توانست آن مطالب را بفهمد.
ايامي که در محضر آن بزرگوار افتخار حضور داشتم، براي من و يکي ديگر از شاگردان درس معارف را شروع کردند. ابتدا نزديک به هشت يا نه روز مقدمات بحث را فرمودند از موجودغير ذي روح آغاز كرده تا به بحث موجود ذي روح و حياتي رسيد، بعد وارد بحث روح شدند و از روح نيز به حيات رسيد و از آن بحث نيز به « حي» که اسم خداوند تبارک و تعالي است منتقل شد.
پس از آن که در اسم مبارک حي مطالبي را ايراد فرمود به مسمي ـ که خود ذات مقدس حق تعالي است ـ پرداخت.
هنگامي که مي خواست در اثبات ذات باري تعالي سخن بگويد به ما فرمودند:
« فردا مي رسيم به اثبات خداوند که بحث بسيار دشواري است، چرا که هم من بايد بتوانم خوب بيان کنم و هم شما بايد خوب درک کنيد؛ بنابراين بکوشيد امشب و فردا، قرآن بيشتر بخوانيد و در نماز شب از خداوند مسئلت کنيد که شما را در فهم اين معارف ياري دهد. »
فردا که سر جلسه حاضر شديم، ايشان بياناتي در اثبات ذات باري تعالي فرمودند که ما نفهميديم.
وقتي جناب ايشان متوجه اين امر شدند، سکوت اختيار کرده و درس را متوقف نمودند و بيان داشتند که اگر به عمق مطلب پي برديد، اين چنين خون سرد نبوديد و به هيجان مي آمديد.
بالاخره آن روز را به مباحث ديگري پرداختند، ولي باز به ما سفارش کردند که از تلاوت قرآن و دعا و نافله شب غفلت نکنيم و از خداوند در جهت فهم اين مبحث مهم اعتقادي کمک بجويم.
فردا وقتي سر درس حاضر شديم، با بيان بهتر وارد بحث اثبات صانع شدند. خدا شاهد است که بدون هيچ اغراق و مبالغه اي عرض مي کنم همين که حدود بيست دقيقه در زمينه ذات باري تعالي صحبت فرمودند، چنان حالتي در ما به وجود آمد که وصف نشدني است؛
به طوري که تعادل روحي خود را از دست داده و از شوق چشمانمان پر از اشک شد و بي قراري بر ما مستولي گشت. نمي توانستيم ساکت بنشينيم، وقتي آقا جان اين حالت معنوي را در ما ديد، فرمودند:
«الحمدلله جرقه زد و اين حقايق براي شما جا افتاده است. »
خلاصه چنان مفهوم هستي مطلق را براي ما آشکار کرده بود که گويا همه صفات کماليه و جماليه را مشاهده مي کنيم. جداً يک حالت روحاني و معنوي عجيبي در من ايجاد شده بود که تا مدتي در من ادامه داشت؛ به طوري که هميشه خودم را در محضر خداوند تبارک و تعالي مي ديدم به حدي که مي خواستم پا دراز کنم يا بخوابم احساس شرم داشتم و مي ترسيدم که نوعي بي ادبي باشد، دنيا با همه ابعادش در نظرم پست و بي مقدار شده بود و ذکر و عبادت برايم لذت بخش و شيرين بود.
عظمت انبيا و اوليا عليهم السلام آن چنان برايم مجسم شده بود که غالب اوقات در اين فکر بودم و مي گفتم که قطره هايي از حبّ تو بر من سرايت کرده و حالم اين گونه شده است، و آن امامان معصوم که هميشه از سرچشمه فيضت مستقيماً افاضه مي شدند، چه حالي داشتند.
خلاصه آن که اين حال پربرکت تا سه ماه در من ادامه داشت تا شب سيزدهم ماه رجب که مرا جهت سخنراني در جشني که به نام حضرت علي عليه السلام در يکي از روستاهاي مجاور برگزار شده بود، دعوت کردند.
در آن مجلس حاضر شدم و پس از پايان سخنراني نيز چند لحظه اي جهت پذيرايي نشستم. يک دانه شيريني با چاي خوردم و جلسه را ترک کردم. وقتي از مجلس بيرون آمدم احساس کردم ماهيت دروني من عوض شده، گويا چراغي بود در درونم که خاموش گشت و هر چه تضرع کردم که دوباره آن حال برگردد، برنگشت.
پس از چند روز که اين موضوع را با آقا جان در ميان گذاشتم و عرض کردم از روزي که شما بحث اثبات صانع را مطرح فرموديد، حالتي معنوي و عجيب در من ايجاد شده بود، ولي از شبي که در آن مراسم جشن شرکت کردم و چيزي خوردم آن چراغ دروني به کلي خاموش شد.
آقا جان پس از چند لحظه تأمل فرمودند:
قرآن زياد بخوان در نافله شب هم ناله و زاري کن تا خداوند اين موهبت را به شما برگرداند. دعاي « ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذهديتنا» را هم زياد بخوان .
ولي من هر چه کردم ديگر آن حالت در من ايجاد نشد. بنده اين خاطره و آن حالت معنوي که در من ايجاد شده بود را از کرامات اين مرد بزرگ مي دانم.
توجه تامّ به امور درسي طلاب
مرحوم آيت الله کوهستاني به امور درسي طلاب بسيار توجه داشت و با تمام توان خود مي کوشيد که برنامه هاي درسي آنان به زمين نماند. در آغاز چون تدريس و مديريت مدرسه بر عهده ايشان بود سعي وافر داشت به نحو احسن آن را اجرا نمايد.
خود در اين باره مي فرمودند:
« اوايل کار حوزه تا حدود سيزده درس مي گفتم و بر اثر آن خستگي شديدي بر من مستولي مي شد به گونه اي که شب، حال و رمقي برايم باقي نمي ماند، جهت رفع خستگي در همان بيروني دراز مي کشيدم.
افزون بر آن که اواخر شب برخي از طلاب جهت رفع اشکال ها و پاره اي از سؤال هاي درسي به من مراجعه مي کردند و بايد پاسخ آنان را نيز مي دادم سپس براي استراحت به منزل مي رفتم.
اين وقتي بود که جمعي از طلبه ها براي تهجد و نماز شب به بيروني و حسينيه مي آمدند. »
آن بزرگوار چنان به درس هاي طلاب جوان و پرشور اهتمام مي ورزيد که حاضر نبود يک روز هم بدون دليل درس حوزه تعطيل گردد، گاه اگر مسافرتي به روستاهاي اطراف پيش مي آمد سعي مي کرد شب را به منزل بازگردد تا درس فردا داير باشد.
در سال هاي آغازين که برنامه هاي درسي ايشان فشرده و زياد بود جهت نظم در اجراي برنامه ها مراجعات مردمي و رفع خصومت ها و گرفتاري ها را به روزهاي تعطيل واگذار کرده بود.
تمام وقت در خدمت طلاب بود، اغلب روزها در حيات مدرسه مي نشست و دانش پژوهان جوان حوزه اطراف او حلقه مي زدند و با مهرباني و عطوفت از آنان درس هاي گذشته را مي پرسيد و در ضمن، راه و رسم تحصيل علم و دانش و رمز ترقي و کسب کمالات معنوي را به آن ها مي آموخت.
شاگردان را هم تشويق مي کرد و هم در مواقع ضروري تنبيه مي نمود .اگر طلبه اي از عهده امتحانات حوزه خوب بر مي آمد ،جايزه تعيين مي کرد و به اين طريق او را مورد لطف و محبت خويش قرار مي داد.
همواره طلاب را به درس خواندن و استفاده صحيح از فرصت ها نصيحت مي فرمود و در اين راستا گاهي به طلاب سفارش مي کرد که :
« طلبه بايد سوره واقعه را حفظ نمايد و پس از نماز عشا در بين راه مسجد و مدرسه آن را قرائت کند، وقتي که به حجره آمد پس از صرف شام مشغول مطالعه گردد.»
رضايت امام زمان (عج)
روزي که با رنج و دشواري هاي فراوان حوزه علميه را برپا کرد و طلاب از اطراف و اکناف به کوهستان مي آمدند و همه جا صحبت از حوزه ايشان بود، فرمودند:
« مدرسه بايد تابلوي امام زمان عليه السلام داشته باشد، اگر بدانم امام از اين کارم راضي نيست فوراً بساط را جمع مي کنم و عذر همه را مي خواهم. »
بر خورد با طلبه هاي خاطي
يکي از شاگردان در مورد نظارت و توجه ايشان به امور طلاب مي گويد:
يکي از طلبه ها در درس خواندن تنبلي مي کرد و مقداري هم به مقررات مدرسه بي توجه بود، خبر به ايشان رسيد. شبي پس از نماز مغرب و عشا در حسينيه خطاب به طلاب چنين فرمودند:
«آقايان، من تمام مدارس را از مال شخصي خودم درست کردم و از سهم امام عليه السلام استفاده نکردم اگر ببينم طلبه اي درس نمي خواند و يا به مقررات بي توجه است او را بيرون مي کنم و در پيشگاه حضرت ولي عصر عليه السلام تقصير ندارم.»
در يکي از سخنان ديگر خود مي فرمود:
« طلبه اگر خوب نباشد امام زمان عليه السلام خود او را از حوزه بيرون مي کند. »
نظارت مستمر بر امور طلاب
مراقبت و نظارت مستمر ايشان علاوه بر روزهاي درسي شب ها نيز ادامه داشت؛ يعني آن گاه که پاسي از شب مي گذشت و سکوت محيط حوزه را فرا مي گرفت و مشتاقان علم و کمال با شور و شوق فوق العاده سرگرم درس و مطالعه بودند، صداي استاد و معلم دلسوز حوزه که عصا زنان با گام هاي آرام اما اميدوار به آينده اي روشن حواس ها را به خود متوجه مي ساخت و گاه با کوبيدن عصا بر در حجره ها به طالبان علم هشدار مي داد که بيدار باشيد و رنج بکشيد تا بتواند عنصري مفيد در جامعه گرديد.
بار ديگر نيز نيمه هاي شب صداي عصاي اين مرد ملکوتي و الهي خواب سنگين را از چشم هاي اين جوانان پرشور مي ربود و آنان را توجه مي داد که راه سعادت و کاميابي در تهجد و شب زنده داري است.
به خاطر همين محبت پدرانه بود که هر کس تصور مي کرد که معظم له او را بيشتر از ديگران دوست مي دارد.
با همه اين زحمات و تلاش هايي که در راه رشد و ترقي طلاب بکار مي گرفت خود را طلب کار نمي دانست بلکه افتخار مي کرد که خدمت گزار مروّجان فقه جعفري عليه السلام است.
خدمتکار طلاب
حجة الاسلام احمد فدايي از شاگردان ايشان درباره زحمات دلسوزانه آن معلم اخلاق نقل مي کند:
مقارن غروب يکي از روزها که آقا جان جهت سرکشي و نظارت به مدرسه تشريف مي بردند مشاهده مي کنند در حياط مدرسه لعاب برنج ريخته شده است.
آن بزرگوار با کمال تواضع عبا را به کناري گذاشته آستين خود را بالا مي زند و با دستان مبارک خود آب برنج همراه با خاک را جمع کرد و داخل رودخانه کنار مدرسه مي ريزد.
دوباره که خواست باقي مانده لعاب برنج را جمع کند طلبه اي که آب برنج را ريخته بود متوجه شد و با شرمندگي نزد آقا آمد و عذر خواست و گفت من خودم تميز مي کنم ، ايشان با مهرباني و عطوفت فرمود:
« صبر کن پسر، دست هايم را بشويم. »
پس از شستن دست ها، آقا دست مبارک خود را بر روي شانه آن طلبه گذاشت و به او فرمود:
« پسر تو درس بخوان ، فقه مذهب جعفري را براي مردم بيان کن و آن را رواج بده محمد کوهستاني خدمتکار شماست. »
اطمينان به تامين مخارج حوزه
حجت الاسلام پارچي مي گويد:
در يکي از سال ها به علت مخارج طلاب ايشان مبلغ هفت هزار تومان مقروض شدند پس از تعطيلات تابستان و آغاز دوره جديد تحصيلي من از ايشان پرسيدم آيا قرض هايتان را پرداخت کرده ايد؟
آقا فرمودند:
« شما مشغول درس خواندن خود باشيد، کاري نداشته باشيد، محمد هنوز کفش به پا نکرده است، نه تنها قرض ها داده شد، بلکه به حوزه نجف و قم نيز پول فرستادم. »
رنج شديد از گرسنگي طلاب
آيت الله محمدي در خاطره ديگري از دوران تحصيل خود نقل کردند:
در ايام محرم يکي از سال هاي تحصيل در کوهستان به علت اين که هم حجره اي هاي من به تبليغ رفته بودند در اتاق تنها بودم، پس از مدتي به خاطر تمام شدن آذوقه دچار گرسنگي شديد گشتم چند روز را با مقداري نان به سر بردم تا آن مقدار نان هم تمام شد.
به ناچار به اندروني آقا جان رفتم و از همسر آقا تقاضاي مقداري نان کردم. همسر مکرم آقا جان که در واقع مادر طلاب بود وقتي آثار گرسنگي را در چهره ام مشاهده کرد بلافاصله مقداري نان و خوراکي برايم آورد.
آن شب به تنهايي در حجره خود مشغول مطالعه بودم که صداي دلنشين آقا جان را شنيدم که مرا صدا مي زد، با شتاب بيرون دويدم ديدم آقا جان تشريف آورده در يکي از دستانش کيسه اي از برنج و درست ديگر حلبي از روغن داشت، تا مرا ديد وسايل را به زمين گذاشت دو زانو بر زمين نشست و مرا در بغل گرفت و شروع کرد به گريه کردن و چند مرتبه اين جمله را فرمود:
« شکايت مرا پيش آقا امام زمان عليه السلام نکن، شکايت مرا... . »
هم غذايي با طلاب
حجت الاسلام محمد رضا روحاني نژاد از شاگردان فاضل ايشان ، نقل مي کند:
يازده ساله بودم که در حوزه کوهستان در مدرسه « فضل» حجره اي کنار حوض حياط حسينيه داشتم.
در يکي از روزهايي که طلبه ها جهت مرخصي به منزل رفته بودند در مدرسه تنها بودم چيزي براي خوردن جز چند حبه سير نداشتم، باران شديدي هم مي باريد. پس از تاريک شدن هوا مقداري آتش روشن کردم و چند حبه سير را زير آتش گذاشتم که بپزد و همان را به عنوان شام بخورم.
ناگاه صداي عصاي آقا جان را که از مسجد باز مي گشت شنيدم معظم له مستقيماً بدون آن که به منزل تشريف ببرند آمدند به طرف حجره من و با مهرباني صدا زد:« آقا محمد رضا تنهايي؟»
عرض کردم: بله آقا جان.
آن گاه داخل حجره ام آمد قبل از آن که بنشيند رو کرد به خادمش و صدا زد:
« آقا سيد حمزه، شام مرا بياوريد همين جا که با آقا محمد رضا با هم مي خوريم.»
آن چه بر اهميت اين حرکت مي افزايد آن است که چگونه ايشان از وضعيت حجره من با خبر گشت و از کجا خبردار شد که من امشب چيزي در بساط ندارم و شام خود را آورد که با من تناول کند؟
حرکت پدرانه
حجت الاسلام تيرگري مي گويد:
روزي داخل کوچه مقابل حسينيه آيت الله ايستاده بودم. بچه هاي محل مقداري روغن گريس به صورت من ماليدند.
من با آب نهر در صدد پاک کردن گريس برآمدم اما روغن در صورتم پخش و جلوي چشمانم را گرفت. ناله ام به گريه بلند شد، در اين هنگام آيت الله که از مسجد به سمت منزل مي رفت متوجه بي قراري من شد، وقتي صورتم را به اين حال ديد بلافاصله دستمال خط دار بزرگي از جيب خود بيرون آورد و با دست مبارکشان صورت مرا پاک کرد.
اين حرکت پدرانه آن بزرگوار براي من بسيار شيرين و هيچ گاه از خاطرم محو نخواهد شد.
دو تومان بايد درس بخواني!
ايشان در ضمن موعظه اي به يکي از طلاب که براي ادامه تحصيل عازم مشهد بود، فرمود:
« شما بايد به اندازه « دو تومان» درس بخوانيد و بعد آن را مصرف کنيد و اگر آن روز درس نخواندي و دو تومان را مصرف کردي، بدان که صاحب آن زنده است و ناظر اعمال توست، پس مواظب خودت باش. »
نفت، مال امام زمان(ع) است!
عالم بزرگوار آقاي سيد باقر ساداتي در ضمن خاطرات خود درباره احتياط و دقت آقاي کوهستاني چنين مي گويد:
مرحوم آقا جان شب هاي درسي طلبه ها را سرکشي مي کرد که مشغول مطالعه هستند يا نه؟
شبي حقير مشغول مطالعه بودم که در حدود ساعت يک بعد از نصف شب در حال مطالعه خواب رفتم.
چراغ اطاق روشن مانده بود و لحظه اي متوجه شدم که پنجره کاغذي حجره را کسي مي زند، بيدار شدم فهميدم صداي آقا جان است که مي فرمايد:
« پسر جان اگر بيداري اشکال ندارد چراغ روشن باشد، ولي اگر مي خواهي بخوابي چراغ را پايين بکش نفت مال امام زمان عليه السلام است که بيهوده مي سوزد. »
توجّه به امور معنوي طلاب
ايشان به امور معنوي و کمالات روحي و اخلاقي طلبه ها نيز اهتمامي تام داشت و در کنار توجه به تعليم و دانش اندوزي آنان در انديشه تربيت و تزکيه آن جوانان پاک نهاد هم بود و مي خواست طلابي فاضل، مهذب و متخلق به اخلاق کريمه و آداب فاضله پرورش دهد.
از اين رو معتقد بود طلبه در کنار درس بايد به قرآن و دعا و نوافل و نمازهاي مستحبي توجه داشته باشد و در همين خصوص مي فرمود:
« من اين مدرسه را از مال شخصي خود ساختم راضي نيستم طلبه اي در اين جا درس بخواند و نماز شب نخواند.»
ايشان مناجات و نيايش هاي اين جوانان را مؤثر و در خدمت آنان بودن را مايه برکت مي دانست. جواناني که با قلب هاي پاک و بي ريا و دور از آلودگي ها و معاصي مشغول راز و نياز با خدا مي گشتند فضاي مدرسه و اطراف آن را متبرک و نوراني مي ساختند، لذا مي فرمود:
« هر چه که خدا به ما لطف کرد از برکت اين بچه طلبه هاست. »
و در کلام ديگر فرمودند:
« وقتي که طلاب براي تعطيلات تابستان به زادگاه خود مراجعت مي کردند به مدرسه مي رفتم و در آن جا به قرائت قرآن و دعا مي پرداختم و مشغول مناجات مي گشتم تا آن فضا هم چنان نوراني و ملکوتي باقي بماند. »
در فراق طلاب
آري او چنان استادي بود که وقتي شاگردان برجسته اش در ايام تعطيل به وطنشان مي رفتند در فراق آنان اشک مي ريخت.
يکي از شاگردان فاضلشان در اين باره مي گويد:
آقا جان خيلي به طلاب علاقمند بود وقتي درس ها تعطيل مي شد و شاگردان ايشان به منازلشان باز مي گشتند معظم له آنان را تا نزديک درختي که نزديک مسجد قرار داشت و تقريباً ابتداي محل بود بدرقه مي کرد و در فراقشان اشک جاري مي کرد.
از اين رو برخي از طلاب نام آن درخت را « شجره الوداع» نهاده بودند.
توجّه به بهداشت جسمي و رواني طلاب
يکي از طلاب حوزه در اين باره مي گويد:
روزهاي تعطيلي تابستان بود که طلبه ها به مسافرت رفته بودند من و يکي ديگر از طلاب در مدرسه مانده بوديم و نزد فرزند ايشان، تلمّذ مي کرديم، اواخر مرداد ماه بود و هوا هم به شدت گرم، تصميم گرفتيم شهريور را تعطيل کنيم و به مسافرت برويم.
بنا گذاشته بوديم از محضر آقا رخصت بطلبيم، نزد ايشان رفتيم اين در حالي بود که وي در حسينيه نزد مهمانان نشسته بودند، پس از استماع موعظه هايي که براي مردم داشت تصميم خود را به محضرش عرضه داشتيم و با درک ناقص خود احتمال مي داديم شايد نپذيرد، ليکن با خوش رويي معظم له مواجه شديم و چنان ترغيبمان کرد که مشتاقانه به سفر رفتيم، فرمودند:
« بسيار خوب است از اين فصل مناسب به درستي استفاده کنيد و به بالاي کوه ها و قله ها برويد تا سلولهاي مغز و فکرتان استراحت کند و تجديد قوا کنيد که وقتي برگشتيد بتوانيد بهتر به تحصيل بپردازيد. »
همچنين مرحوم آيت الله محمدي بايع کلايي از شاگردان فاضل آيت الله کوهستاني چنين نقل کردند:
ايامي که در دوران نوجواني در کوهستان درس مي خواندم احياناً به علت مشکلات زمانه دچار کمبودهايي مي شدم، شبي به علت تمام شدن نفت چراغ مطالعه در بيرون حجره در زير مهتاب مشغول مطالعه بودم که آقا جان براي سرکشي طلاب به مدرسه آمدند وقتي متوجه من شدند پرسيدند:
« چه کار مي کني؟»
عرض کردم: مطالعه،
فرمودند:« براي چه بدون نور؟ »
گفتم: نفت چراغ تمام شد،
معظم له با صداي بلند ولي با مهرباني گفتند:
« پسر مطالعه نکن چشمت ضعيف مي شود. »
پس از آن که مدرسه را سرکشي نمودند و به طرف منزل بازگشتند مشاهده کردم آقا جان در حالي که يک قوطي نفت در دست مبارکش دارد برگشتند و آن را به من دادند که چراغ را نفت کرده تا در تاريکي و زير مهتاب مطالعه نکنم.
مدرسه ات را اصلاح کن !
مرحوم درزيان که از شاگردان فرهيخته ايشان بود چنين نقل کرد:
يکي از شب ها در حجره خود مشغول مطالعه بودم اواخر شب بود که ديدم کسي در حجره را مي کوبد در را باز کردم ديدم آقا جان کوهستاني است به من فرمود:
« آقا شيخ اسحاق برو درب تمام حجرات مدرسه را بزن و بگو هر طلبه اي که کار خلاف انجام داده صبح قبل از طلوع آفتاب حجره را خالي کند. »
من طبق دستور آقا جان به سراغ تمام حجرات رفتم و اطلاع دادم ولي نمي دانستم هدف ايشان چه بوده است.
صبح متوجه شدم که يکي از حجرات خالي شده است بعد که از آقا جان پرسيدم جريان چه بوده است فرمود:
« دلت محکم است؟ قلب الاحرار صندوق الاسرار»
و آنگاه گفت:
« چند شب قبل خواب ديدم که از نزديک مسجد محل درشکه اي مي آيد که در آن پيامبران اولوالعزم نشسته اند و رسول خدا صلي الله و عليه و آله وسلم کنار صاحب درشکه نشسته است و حضرت ولي عصر عليه السلام در حالي که شمشير در دست مبارک داشت پاي رکاب ايستاده است همين که به من نزديک شدند حضرت ولي عصر عليه السلام فرمود: محمد، مي روي؟
عرض کردم مطيعم. فرمود: برو مدرسه ات را اصلاح کن.
من از خواب بيدار شدم و پس از جستجو آگاه شدم که توسط يکي از افراد در مدرسه کار خلافي انجام گرفت از اين رو به شما گفتم که اين گونه خبر را ابلاغ کني. »
طلبه، سرباز امام زمان(ع) است
حجت الاسلام سيد محمد باقر ساداتي درباره توجه و عنايت حضرت ولي عصر عليه السلام به آيت الله کوهستاني چنين اظهار مي دارد:
يکي از دوستان طلبه اسم او براي خدمت سربازي درآمده بود.
روزي مأموران ژاندارمري به کوهستان آمدند که آن طلبه را به سربازي ببرند. آن ها او را سوار ماشين کردند و با خود بردند و آقا جان هيچ عکس العملي از خود نشان نداد و ممانعتي نکرد.
برخي از طلبه ها به آقا گفتند:
اگر به اين مأموران تذکر مي داديد و از بردن وي ممانعت مي کرديد او را به سربازي نمي بردند. آقا تبسم معنا داري کرد و فرمود:
« اين جا مدرسه است و او هم سرباز امام زمان عليه السلام است اگر امام زمان عليه السلام ما را قبول دارد و کار ما را مي پسندد خود ايشان او را برمي گرداند و ربطي به من ندارد. »
خدا گواه است که پس از چند ساعت آن طلبه برگشت و ديگر به سربازي نرفت.
دانش آموختگان برجسته پايگاه علمي کوهستان
برخي از شاگردان برجسته ايشان و آنان که از خرمن علوم رباني اش خوشه چيدند و از برکات انفاس قدسي اش بهره گرفتند را با شرح حالي مختصر از زندگي شان ياد مي کنيم:
1. آيت الله حاج مير تقي نصيري:
فرزند عالم پارسا سيد تقي نصيري متکازيني ، مورد عنايت ويژه آيت الله کوهستاني بودند .
او هم ارادتي خاص به استادش داشت و همواره از او به عظمت و بزرگي ياد مي کرد و درباره ايشان فرمودند:
در مدت شش سال که خدمت آيت الله کوهستاني بودم هيچ گاه نديدم ايشان حرفي بزند و خدا را در نظر نداشته باشد.
2. آيت الله حاج شيخ حسين محمدي لائيني:
وي ارادتي ويژه به آيت الله کوهستاني داشت، در واقع شيفته و دلداده معظم له بود و آيت الله کوهستاني را تا سر حد عصمت قبول داشت.
از اين رو مي فرمود:
از آقا جان خواستم مرا شفاعت کند ايشان نيز قبول فرمودند ولي شرطي گذاشتند و آن اين که تغييري در زندگي ات حاصل نشود، يعني از زيّ طلبگي خارج نشوي. که اين چنين هم شد يعني آيت الله محمدي تا آخر عمرشان ساده زيستي را حفظ کرد.
درباره ايشان مي فرمودند:
آقا جان دو چيز به ظاهر متضاد را با هم جمع کرده بود: يکي زهد و تقوا و ديگري هوش و سياست.
3.سيد فضل الله حسيني بادابسري.
4.آيت الله سيد خليل محمدي بادابسري.
5. آيت الله شيخ ابوالقاسم رحماني:
از تأليفات او مي توان به اين آثار اشاره کرد: تفسير سوره حمد، رساله في المشتق، شرح اجتهاد و تقليد عروه الوثقي، شرح تبصره المتعلمين علامه حلي.
6. شهيد سيد عبدالکريم هاشمي نژاد.
7. آيت الله شيخ ابوالحسن ايازي:
ايشان ارادت خاصي به آيت الله کوهستاني دارد و همواره از استادش به بزرگي و نيکي ياد مي کند، از جمله فرمايشاتش درباره آيه الله کوهستاني چنين است:
مرحوم آقا جان کوهستاني الگوي کامل و تمام عيار بود، زماني دندان پزشکي مسيحي در بهشهر اقامت داشت؛ من به علت دندان درد نزد او رفتم، نمي دانستم که او مسيحي است، صحبت هايي کرد که احساس کردم، مسلمان نيست، با روحانيت هم زياد سرخوش نبود.
به وي گفتم: آقا جان شيخ محمد کوهستاني را مي شناسي؟ او را ديده اي؟ گفت: او از مفاخر اسلام است.
گفتم: از کجا مي داني؟ گفت: يک بار نزد او رفته ام. آري، با يک ديدار، اين تحول عظيم در يک مسيحي به وجود آمده و اسلام را از همه ابعادش در يک شخص ديده بود.
8. آيت الله شيخ رضا صادقي گِلوَردي :
ايشان علاقه و ارادت ويژه اي به استادش مرحوم آقاجان کوهستاني دارد و همواره از آن بزرگوار به عظمت ياد مي کند، ايشان درباره مرحوم کوهستاني مي گويد: آيت الله کوهستاني مجسمه علم و تقوا بود و هر انسان شقي اگر او را نگاه مي کرد، از خواب غفلت بيدار مي گشت.
منبع:www.salehin.com