اخلاص
يکي از شاگردان( به نقل از کتاب آيت بصيرت ) ايشان مي گويد:
درس رسائلي در حجره آقا در مدرسه فيضيه برقرار بود. چندي گذشت. تعداد شاگردان بيش از وسعت حجره شد و طلاب در فشار بودند. بنابراين، به مدرس و سالن زير کتابخانه فيضيه رفتيم.
با اين حال، روز به روز بر تعداد طلاب افزوده مي شد و در آن محل نيز با کمبود جا مواجه شديم.
يک روز هنگامي که استاد قصد ورود به مجلس درس داشتند، تعدادي از افراد به خاطر کمي جا بيرون ايستاده بودند، ناگهان ديديم که آيت الله بهاء الديني قبل از آن که وارد مجلس درس شوند و بدون اين که با کسي صحبتي کنند، برگشتند!! و فردا اعلام شد که درس تعطيل است!!
تعطيلي ناگهاني درسي با آن برکت و محفلي با آن جمعيت حيرت و تعجب بسياري را برانگيخت. چند نفر از افرادي که سابقه شاگردي بيشتري در خدمت استاد داشتند، به محضر ايشان رفتند و علت را جويا شدند و از اين که چرا در آن روز، بدون مقدمه برگشتند و تعطيلي درس را اعلام کردند، پرسيدند. استاد فرمود:
« درسي که براي نفس باشد، نبودش بهتر از بودنش است. بدبخت کسي است که با ديدن چند شاگرد براي خود شخصيتي قائل شود. درسي که براي خدا نباشد چه فايده اي دارد؟
اگر نظر ما و نيت ما اين باشد که درس ما شلوغ است و مسجد ما مملو جمعيت، بيچاره ايم. زيرا با دست خالي، دل به اينها خوش کرده ايم؛ غافل از اين که وقتي در برابر خداوند قرار مي گيريم، کاري براي او نکرده ايم تا ارائه دهيم. اگر قرار باشد اين گونه باشيم و دلمان به شلوغ تر بودن درسمان، پر بودن مسجدمان و خوب بودن وضعمان خوش باشد، پس بهتر است که درس نباشد؟ چشم بنده که به جمعيت افتاد، احساس کردم که درس ما هم درسي است در کنار درسها. به همين جهت گفتم ما که براي خدا کار نکرده ايم، حداقل مشرک نباشيم. »
در کتاب سلوک معنوي آمده است :
در سفارش هاي اخلاقي ايشان، بيش تر تأکيدشان بر اخلاص بود. تا مي ديد يک شرک عملي در کسي پيدا شده، توي ذوقش مي زد. اما اين را از کجا متوجه مي شد، نمي دانستيم!؟
ايشان مي فرمودند:
« معنا ندارد انسان در نماز حواسش پرت شود. »
گاهي هم بطور غير مستقيم با آوردن مثال، فردي را متوجه مي کرد.
دوري از شهرت
آيت الله بهاء الديني، درباره معروفيت افراد و شهرت آنان ( به نقل از کتاب آيت بصيرت ) مکرر مي فرمودند:
« از عواملي که باورهاي اعتقادي انسان را سست مي کند و مانع پيشرفت معنوي انسان مي شود، شهرت هاي بي جا و بي فايده است. علاقه به معروفيت و شوق به سر زبانها افتادن، نشانه ضعف ايمان و کمبودهاي روحي فرد است. »
بر اين اساس، هنگامي که درباره زندگاني، خاطرات و اوصاف شخصيتهايي چون امام خميني ، يا حاج آقا مصطفي خميني ، که رابطه بسياري با ايشان داشتند و يا شهيد محراب آيت الله صدوقي، درخواست مصاحبه تلويزيوني مي شد، قبول نمي کردند.
برخي از دوستان که از سر ارادت و عشق، اصرار فراوان مي کردند که ايشان منزلي نزديک حرم تهيه کنند، تا مردم معظم له را بيشتر بشناسند و ايشان شهرتي پيدا کنند، تنها با يک جمله از طرف آقا روبرو مي شدند که:
« همين منزل براي ما کافي است. »
و اين در حالي است که منزل ايشان، خانه اي قديمي، با حياطي بسيار کوچک و اطاقهاي ساده است که با حداقل امکانات، در کوچه هاي فرعي خيابان چهار مردان (انقلاب) قم قرار دارد.
پس از رحلت امام خميني(ره)، مرجعيت ايشان در بين برخي از شاگردان آقا و علما مطرح شد. بعضي به معظم له مراجعه کردند و درخواست رساله نمودند. اما اين پير وارسته فرمود: « ديگران هستند. »
و آن گاه که آيت الله العظمي گلپايگاني رحلت فرمود، باز مرجعيت آقا مطرح شد و برخي با اصرار بيشتر و پافشاري افزونتر خدمت ايشان رسيدند و با صحبتهاي خود تمام راههاي عذر و بهانه را بستند تا قبول معظم له قطعي شود. اما ايشان در جواب فرمود:
« قبول حرف شما فقط يک راه دارد و آن اين که حضرت صاحب(عج) امر بفرمايند.
در اين صورت قبول خواهم کرد. زيرا بنده مشکلاتي دارم که وقتي حضرت، امر فرمودند، اين موارد را هم حل خواهند کرد و بعد از آن را خودشان تضمين مي کنند. »
يک سال پس از اين سخنان بود که آيت الله العظمي اراکي(ره) به ملکوت اعلي پيوست. چون خبر ارتحال آن مرجع والا به آيت الله بهاء الديني رسيد فرمودند:
« ايشان به اندازه عمر خود در اين چند سال مرجعيت زحمت کشيد و به خاطر بار سنگين آن رنج برد. »
پس از اين حادثه نيز طوري رفتار کردند که نامشان مطرح نشود و شهرت دامنگيرشان نگردد.
شهرت گريزي ايشان بدان حد بود که در اوايل انقلاب که نامشان به خاطر رابطه با امام بر زبانها افتاد و مراجعات بيش از گذشته گرديد، فرزند آقا براي سهولت کارها مهري به نام ايشان تهيه کرد. ايشان چون مهر را مشاهده کردند، فوراً آن را شکستند، تا مبادا زمينه نام و شهرت بيشتر فراهم شود.
در سال 1372 شمسي که برخي از فضلاي حوزه مبلغ قابل توجهي خدمت آقا آوردند و درخواست کردند که ايشان اجازه دهند، دفتر شهريه اي به نام معظم له تأسيس شود و به عنوان عيدي، مبلغي به کليه طلاب تقديم گردد، آقا فرمود:
« لازم نيست، نام بنده موضوعيت ندارد. »
در پي امتناع ايشان گفته شد پس لااقل اجازه دهيد به طلاب مدارس، شهريه اي بدهيم، آقا فرمود:
« بالاتر از اينها فکر کنيد، گيرم نام بنده بر سر زبانها افتاد، وقتي پيش خدا دستم خالي است، آن شهرت براي من چه سودي دارد؟ شما سعي کنيد اين پول را به مصرف واقعي اش برسانيد و يک گرفتار بيچاره اي را نجات دهيد. آن که بايد ببيند مي بيند! »
بر اساس چنين روحيه اي، سعي ايشان بر اين بوده که ديدارها و ملاقاتهاي خود را تشريفاتي نکنند، تا گفتگوها طلبگي و صحبتها صميمانه باشد.
آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:
هيچ گاه نديدم تعريف کردن و تجليل از ايشان يا بي تفاوت رد شدن از کنار اسمشان تغييري در ايشان بوجود آورد، مي فرمود:
« هيچ تأثيري اينها در قضايا ندارد. »
وقتي به عنوان تجليل از مقام فقهي و اخلاقي ايشان، در سال 1375 اجلاس حوزه و تهذيب گذارده بودند، خدمت آقا عرض کردم که امروز در اجلاس بزرگداشت بودم، از حضرتعالي تجليل شد. با صفاي خاص خود، فرمود:
« به چه درد مي خورد؟ »
گفتم: آقا مردم بايد بزرگان حوزه را بشناسند.
فرمود:
« آن وقت چي ميشه؟ اينا چيزي نيست! خب آقايان زحمت کشيدند، اما اينا واقعيات را عوض نمي کند. »
استفاده از فرصت
ايشان در مورد غنيمت شمردن فرصتها مي فرمودند ( به نقل از کتاب آيت بصيرت ) :
« همين که ده روز يا بيشتر براي مسافرت به شهري مي رفتم از فرصت استفاده مي کردم، مباحثه و مذاکره علمي مي گذاشتم. مواظب بودم وقتم تلف نشود. تفريح من در ايام تحصيل فقط تغيير آب و هوا بود. »
و آن گاه که از دوران طلبگي سخني به ميان مي آمد، مي فرمودند:
« ما براي رفتن از منزل به فيضيه، سعي مي کرديم مسيري را انتخاب کنيم که خلوت باشد، تا بتوانيم روي درسها و مباحث تفکر کنيم. از کوچه باغها عبور مي کرديم تا به فيضيه برسيم و در طي مسير روي مطالب فکر مي کرديم. لذا اين مدت هم وقت ما به تفکر و مطالعه مي گذشت. »
اراده قوي
در کتاب آيت بصيرت آمده است :
مرحوم آقا ، از اوان نوجواني تصميمهاي سنجيده و دقيق مي گرفتند و به دنبال آن محکم و قوي در اجراي آن ايستادگي مي کردند. آن جا که کاري را صلاح و خير تشخيص مي دادند، هيچ نيرويي جز اراده الهي نمي توانست مانع اراده شان گردد.
زير بناي تصميمات ايشان دستورهاي الهي و توجه به اوامر و نواهي خداوند بوده است. از اين رو، به مستحبات اهميت زيادي داده، سعي فراواني در ترک مکروهات و اعمال ناشايست مي کردند.
پياده روي از کارهاي مطلوبي بود که ايشان هيچ گاه ترک نمي کرد و همواره براي حفظ سلامتي خود از اين ورزش پسنديده سود مي بردند.
به دليل همين حالتهاي معنوي بود که به قدرت روحي عميقي رسيده بودند، به طوري که تسلطي همه جانبه بر جسم خويش در خود ايجاد کرده بودند.
نقطه آغاز اين تصميم، جمله اي حکميانه از دوست صميمي و يار قديمي ايشان، امام خميني بوده است، که چنين نقل مي کنند :
« در دوران جواني با زمستان سردي روبرو شديم که همچون ديگران براي دوري از سوزش سرما، پوستيني بر تن کرده بوديم و همراه آن کارهاي خود را با زحمت انجام مي داديم.
تا اين که روزي حاج آقا روح الله سراغ ما آمد و مرا با آن وضع ديد فرمود: چه وضعي است که براي خود درست کرده ايد؟!
از آن روز تصميم گرفتم بر سرما مسلط شوم. مدتي نگذشت که در سوز و سرماي شديد زمستان با لباس معمولي زندگي مي کردم و هيچ گاه وسايل گرم کننده به کار نمي بردم و تنها از رواندازي سبک استفاده مي کردم.»
دوري از لذات ظاهري و نفساني مرام هميشه ايشان بوده است، زيرا در دوازده سالگي و در تابستان گرم و طاقت فرساي قم، تمام روزه هاي خود را گرفته و با عشق و شادابي تمام به عبادت مشغول بوده اند، روزانه چهار جزء قرآن تلاوت کرده و از اين سرچشمه نور بهره اي وافر برده اند.
گاهي يادي از آن دوران مي کردند :
« درهاي رحمت به روي بنده باز شد. آنان که مرده يک نان و کباب هستند، هرگز از اين عالم سر در نمي آورند ، چرا که در اين عالم عقل و دين حاکم است. »
آرامش روح و سلامت نفس
در کتاب آيت بصيرت آمده است :
آيت الله بهاء الديني از جمله رادمردان الهي است که در مسير خودسازي و تهذيب نفس از طوباي برکت سلامت نفس و آرامش روان برخوردار شده است.
از ابعاد قابل توجه وجودي آن سالک الي الله اين بود که در همه حالات آرامشي وصف ناپذير بر آن وجود مقدس حکمفرما بود.
« الا بذکر الله تطمئن القلوب. »
اين آرامش، در خلوت و جلوت، فقر و غنا، رخاء و شدت، صحت و کسالت او ديده مي شد.
يکي از ارادتمندان قديمي آقا مي گفت:
« در سفري که خدمت ايشان به مشهد مقدس مشرف شدم در مسير، اتومبيل منحرف شد و طرف راست جاده پرتگاه و دره بود، اتومبيل رو به دره رفت، در آن حال من تصميم گرفتم خودم را پرت کنم جلوي چرخ ماشين شايد مانع از سقوط آن شوم که در همان حال ديدم ماشين معجزه آسا لب پرتگاه دره ايستاد و راستي اين عنايت حضرت حق به اين عبد صالح بود و ما اين را کرامتي از آن پير روشن ضمير مي دانيم. و آقا که نظاره گر اين خطر بود هيچ اضطراب و نگراني نداشت. »
در يکي از سفرهاي هوايي آقا، خطري پيش مي آيد که روي حساب مي بايست هواپيما سقوط مي کرد، همه نگران مي شوند، ولي معظم له حالش عادي و هيچ تغييري در او مشاهده نمي شود و معجزه آسا خطر رفع مي شود. وقتي به ايشان گوشزد مي کنند، مي فرمايد:
« ما خطر را ديديم و ديديم که خطر رفع شد، لذا نگراني نداشتيم. »
آقاي حيدري کاشاني (از شاگردان ايشان) نقل مي کند:
در يکي از سفرها خدمت آقا بودم. در برگشت از مشهد مقدس با اتومبيل يکي از ارادتمندان ايشان از ايوانکي به جانب تهران مي آمديم.
سيل، جاده را گرفته بود و آب به داخل ماشين سرايت کرده بود. حقير ناراحت و نگران بودم، ولي آقا خيلي عادي بود و هيچ تغييري در صورت و چهره ايشان نبود و گاهي نگاههاي معني داري هم به اطرافيان داشت، تا اينکه خطر رفع شد.
باز ايشان نقل مي کند:
شبي ايشان در منزل بنده و سرداب (زير زمين) آن در حال تردد بود که ضد هوايي ها به کار افتاد و صداي هواپيماها و شکستن ديوار صوتي ساختمان را مي لرزاند.
دويدم ايشان را ببرم کنار ستون و ديوار. آقا نگاهي آرام کرد و فرمود:
« اِهِه، ما وحشتي نداريم از اينها، چون ترس از مردن نداريم و مي دانيم کاري هم نمي شود. »
مي فرمود: « من خدا را در زندگي لمس مي کنم و اگر همه عالم در اين درک و فهم با ما مخالفت کنند در ما تأثير نخواهد داشت. »
****
از نمونه هاي ديگر( به نقل از کتاب آيت بصيرت ) آرامش نفس ايشان، سانحه اي است که در سفر ايشان به مشهد مقدس اتفاق افتاد. پس از آن تصادف، مجبور مي شوند ايشان را به ماشين ديگري منتقل کنند. اما پس از آن حادثه سخت چون از وضع ايشان در آن زمان سؤال مي کنند، مي فرمايند:
« اصلاً متوجه نشدم! »
يک بار نيز( به نقل از کتاب آيت بصيرت ) ، در بازديدي که از يکي از کارخانه هاي اسلحه سازي در اصفهان داشتند، راننده ماشين قبل از پياده شدن ايشان در را مي بندد و دست ايشان بين در مي ماند و آسيب مي بيند.
اطرافيان با ناراحتي و اضطراب نزديک مي روند تا از جراحت دست مطلع شوند، اما کوچکترين حرفي و يا ناراحتي از طرف آقا نمي بينند و بر خلاف تصور خود، ايشان را آرام و ساکت مي يابند. و اين در حالي بوده که انگشت ايشان به شدت زخمي بوده است.
سالهاي 1366 و 1367 روزهاي سخت و دشوار موشک باران دشمن بعثي بود و چندين هفته، شهر و روستا، کوچه و خيابان و خانه و محله، آرامش نداشت.
صداي انفجار، روزها و شبها، دلها را مي لرزاند و دلهره و اضطراب باعث ناراحتي بسيار مردم شده بود. ناگاه موشکي نزديک منزل آقا فرود آمد و بر اثر آن، يازده زن و دختر بچه شهيد شدند. تمامي شيشه هاي منزل نيز شکست و گرد و خاک فراواني فضا را فرا گرفت.
اهل منزل با آشفتگي خاطر و هراس فراوان به طرف اتاق ايشان مي روند و چون در را باز مي کنند، با تعجب بسيار، ايشان را در حالي مي بينند که بدون هيچ ترس و وحشتي، آرام نشسته اند. چون کفش ايشان را روي خرده شيشه ها مي گذارند تا بپوشند و از اتاق خارج شوند، آقا با همان بيان شيرين خود مي فرمايند:
« من که دست از اين چاي برنمي دارم!! »
حيرت سراپاي وجود اطرافيان را فرا مي گيرد و از اين همه آرامش روح و اطمينان نفس تعجب مي کنند. گويا هيچ حادثه اي رخ نداده و کوچکترين خطري ايشان را تهديد نکرده است! ( به نقل از کتاب آيت بصيرت )
گاهي که از مريضي و خانه نشيني ايشان صحبت به ميان مي آمد، مي فرمود:
« چه خوب شد مريض شدم، اين مريضي براي ما خير بسياري داشت. »
( به نقل از کتاب آيت بصيرت )
دوستان و ارادتمندان معظم له که دوران سلامتي ايشان را ديده بودند، گاهي که به محضر آقا شرفياب مي شدند، تفاوتي در روحيه و نشاط دروني اين عارف ملکوتي در حال بيماري مشاهده نمي کردند. همان عشق و شور و همان اميد و ايمان را در لحظه هاي حيات ايشان مي ديدند.
روزي مي فرمودند:
« اوايل نگران بودم که نکند خانواده براي بنده به زحمت بيفتد، اما چندين نوبت مادرم حضرت زهرا(س) فرمودند: نگران نباش، بايد صبر کني، ما مواظب تو هستيم. فهميدم سختي و ناراحتي در پيش است و بايد صبر کنم. »
بر اين اساس، هرگز غبار و اندوه بر چهره ايشان ديده نشد و يا جمله اي که نشان از اظهار درد و ناراحتي و ابراز خستگي و بي تابي باشد، به گوش نرسيد.
گويي بيماري در نگاه آقا همانند سلامتي و تندرستي بوده که در هر يک اطاعت الهي و توجه بسيار به خداوند مطرح است. بدين جهت افرادي که براي ملاقات ايشان خدمتشان مي رسيدند و اطلاعي از وضع پاهاي از کار افتاده آقا نداشتند، متوجه ناراحتي جسمي ايشان نمي شدند.
روزي در باغهاي قم مشغول پياده روي بودند که عمامه ايشان به شاخه درختي، که لانه زنبور بر آن بوده است، برخورد مي کند. زنبورها به ايشان حمله مي کنند و حدود نوزده بار ايشان را نيش مي زنند. شدت ضربه ها و وسعت نيش ها به گونه اي بوده که ايشان ياراي ديدن را از دست مي دهند و از ضعف بسيار بر زمين افتاده، پس از سختي فراوان خود را به منزل مي رسانند و تا سه روز درس ايشان تعطيل مي شود.
پس از سالهاي بسيار که از آن حادثه ناگوار مي گذشت، چون سخني از آن روز به ميان مي آمد، مي فرمودند:
« حادثه آن روز خوب بود و براي ما خير عظيمي داشت. خدا چنين خواست، تا بيماري سختي که داشتيم به وسيله نيش زنبورها درمان شود! »
( به نقل از کتاب آيت بصيرت )
آزاد و بي تکلف
فقيه پارسا، آيت الله بهاء الديني در اين جهت نيز سرآمد ديگران بود. او به پيروي از جد بزرگوارش نبي خاتم، آزاد و خفيف المؤونه بود.
ابوسعيد از اکابر صحابه رسول خدا در مقام توصيف حالات آن حضرت مي گويد: « کان خفيف المؤونه ». يعني رسول خدا کم خرج بود و با اندک بسر مي برد و با مؤونه بسيار کم مي توانست زندگي خود را ادامه دهد.
يکي از آقايان محترم مي گفت:
در خدمت آقا به شمال رفته بودم، در ايامي که هوا سرد بود، در اطاقي که خوابيده بوديم، لحافي روي آقا افتاده بود، صبح براي نماز ديديم آقا لحاف را روي دوش انداخته و به نماز ايستاد، و ما هم به ايشان اقتدا کرديم و ايشان بجاي عبا نماز را با لحاف خواند.
آزادي او در عادات و رسوم عرفي، در نشستن و برخاستنها، در رفت و آمدها و معاشرتها، در لباس پوشيدنها و امثال اينها، به طوري بود که براي خيلي ها قابل هضم نبود.
در ورود به مجالس همان دم در اگر جا بود مي نشست. وقتي اصرار مي کردند او را به جاي مناسبتري راهنمايي کنند، مي فرمود:
« آنجا چيست که مي گوييد آنجا بنشينم؟ »
مي گفتند: هيچ.
مي فرمود:
« هيچ براي خودتان. چرا ما خود را اسير هيچ بکنيم. »
او به قدري سبکبار و کم مؤونه بود که به هر کسي وارد مي شد، ميزبان، کمترين احساس فشاري نمي کرد، روي زمين نشستن، آن هم کنار جاده و روي زمين غذا خوردن و روي زمين خوابيدن و عمامه را زير سر گذرادن و با رواندازي که عباي او بود، سر کردن، خيلي براي او عادي بود.
بارها که در محضرش به اطراف قم يا بعضي از شهرهاي نزديک مي رفتيم، کنار جاده به جوي آبي و درختي مي رسيديم که سايه مختصري داشت، مي فرمود: قدري بنشينيم اينجا.
اظهار مي کرديم: اينجا کنار جاده است و مردم در رفت و آمدند، مناسب نيست. مي فرمود:
« اِ اِ شما ديگه چرا اين حرف ها را مي زنيد! براي پيامبر اسلام اين حرفها مطرح نبود. زمين خاکي و نخ ابريشم فرقي نمي کرد، سوار الاغ هم مي شد خجالت نمي کشيد؛ چون آن عظمت را يافته بود و آن بزرگي را داشت سوار الاغ هم بزرگ است.
ما بزرگي را نديده ايم، بزرگي اين نيست که انسان با تشريفات سر و کار داشته باشد. بزرگي به اين است که با دستگاه خدا همراه باشيد. ما چه کار داريم مردم چه مي گويند. همين جا کنار جوي آب مي نشينيم. »
وقتي کنار آن درخت و جوي آب مي نشستيم به قدري به نعمتهاي الهي ارج مي نهاد که در بهره بري از آن آب و هواي مختصر، گويي در بهترين اماکن و کنار نيکوترين آبشارها است. حداکثر استفاده را از آن زمينه مختصر مي کرد.
يکي از ارادتمندان آقا، ماشين وانتي داشت. سفرهاي اطراف قم را گاهي در خدمت آقا بود. بعضي از دوستان خوش نداشتند آقا در ماشين وانت بنشيند. اما ايشان با کمال راحتي و بشاشت وجه مي فرمود:
« براي ما فرقي نمي کند. اين ماشين باشد يا اتومبيل بهتر. بايد از قيد و بند اين قيودات خود را آزاد کرد و آداب و رسوم غلط و تجملات را رها کرد. »
آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:
زندگي با آقا خيلي آسان و راحت بود، چون نه امتيازي براي خود قائل بود و نه تکلفي را براي انسان به ارمغان مي آورد.
در نشستها مقيد به پتوي زير پا و تشک نبود، بلکه به انتظار فرش هم نمي ماند؛ روي زمين مي نشست و با نشستن، ديگر بلند نمي شد که جاي درست کرده ديگر بنشيند.
او خيلي قليل المؤونه بود، به سايه درخت کوچکي و شره آبي در جوي، اکتفا مي کرد و با حالتي خوش به بهره برداري از آن آب و هوا و نسيم کم مي پرداخت.
او هيچ عمل مشروعي را دون شأن خود و دوستان نمي ديد. مردم در هر رده که بودند در ديد او کوچک بود. نه اينکه خداي ناکرده بناي بي اعتنايي به بندگان خدا داشته باشد،بلکه عظمت خداي در ديده او، همه چيز را ناچيز کرده بود؛ « عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم » لذا در تمام شؤون زندگي، حرف اول را رضاي خدا و عدم رضاي او مي دانست.
رضا و خشم ديگران در ديد او بالسويه بود.
تصنع و بازي گري در حالات او نبود و به قول خودش خرابي در کارهايش نبود. او کاري را براي خوش آيند خلق خدا نمي کرد، کار براي خلقش، براي خدا بود.
کسي را اغراء به جهل نمي کرد. تعريف بي جا از کسي نداشت. حتي تعريف بجا را هم نمي خواست. حقير که خود را خيلي به ايشان نزديک مي ديدم.
تسليم مقدرات الهي
در کتاب آيت بصيرت نقل شده :
بعضي روزها خدمت آقا بوديم و در محضر ايشان، براي استفاده از طبيعت، به طرف جاده کاشان مي رفتيم. يک بار که از جاده اصلي کاشان به يک جاده فرعي وارد شديم، آقا فرمودند:
« به خير گذشت. از حادثه اي گذشتيم... !! »
عرض کردم: مسأله چيست؟ آقا فرمودند:
« از خانه که بيرون آمديم مي ديدم، حادثه ناگوار و خطرناکي در پيش است و من تنها صدقه اي دادم و حرکت کرديم. منتظر بودم ببينم چه مي شود. مرتب به آن نقطه، که محل حادثه بود، نزديک مي شديم. شما که از جاده اصلي به فرعي رفتيد، حادثه رفع شد. »
شگفتي در اين بود که هيچ حرکت غير منتظره و يا اضطرابي در وجود ايشان ديده نمي شد و حتي جمله اي نفرمودند که به آن جاده نرويم و يا قبل از آن نقطه بايستيم. ايشان، حادثه را به اراده الهي سپرده بودند، تا هر چه او مي خواهد انجام شود.
تفويض امور به خداوند
خود آقا نقل مي فرمودند:
« در ابتداي جواني که ازدواج کرده بودم، براي امور اقتصادي خود، برنامه اي تنظيم کردم، ولي خداي تعالي همه برنامه هاي ما را به هم زد و اکنون خوشحال هستم که آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در کارهاي اقتصادي وارد شوم.
اکنون راضي ام که رزق و روزي خود را به عهده خداوند متعال گذاشتم و از فکر شغل دوم و توسعه زندگي بيرون آمدم. بسيار خوشحالم که تنها و تنها به تحصيل جذب شدم و امور مادي نتوانست مرا به طرف خود بکشاند. آنچه رزق ما بود، خدا رسانده است. »
پهنه معرفت و توکل ايشان به خداوند چنان عظيم و وسيع بود که چون صحبت از داشتن و نداشتن ميشد با تأملي عالمانه و دقتي هوشيارانه مي فرمودند:
« هيچ گاه نمي گذارند درمانده شويم! » ( به نقل از کتاب آيت بصيرت )
عبادات و ذکر عملي
آقاي حيدري کاشاني نقل مي کنند:
« بنده ايشان را به آنچه حقير گرفتارآنم يا سير و سلوک ديگران را در آن مي بينم، نديدم، ايشان هيچگاه مقيد به سجاده اي و مهر و تسبيحي نبود.
آقا نماز خواندنش عادي بود و تظاهري به خضوع و خشوع در او نديدم. او در عين سادگي وقتي قنوت را بلند مي خواند جمله و آيه اي را که زياد مي خواند « افوض امري الي الله انّ الله بصير بالعباد » بود.
با تمام وجود اين آيه را مي خواند. کمتر ديدم که بعد از نماز بنشيند و سرگرم اوراد و اذکاري شود. چه بسيار که السلام عليکم را مي گفت، برمي خاست و گاهي بعد از دو رکعت نماز وتيره بعد از عشا مي نشست.
حقير با ايشان مکرر همسفر بوده ام. او باخدا بودن را که زياد به آن سفارش مي کرد با ذکر و ورد و حرکت دائم لب و سجده و رکوع طولاني بودن نمي دانست، او همان حقايق و واقعياتي را مي گفت و قائل و عامل بود که پيشوايان ديني بر آن تأکيد بيشتر و فراوان داشتند وآن اينکه ياد خدا سبحان الله گفتن و الحمدالله گفتن نيست، بلکه ياد خدا اين است که واجبات را انجام دهيم و اگر به محرمات الهي رسيديم از آنها دوري کنيم.
اگر حرکت لب و دهان با اين عمل همراه بود آن الحمدالله و سبحان الله و ... جنبه ذکري دارد وگرنه، لقلقه زبان است. پير ما در اين سير و سلوک بود که ائمه دين فرموده اند: « کونوا دعاة الناس بغير ألسنتکم »
عرفان عملي
آقا مي فرمودند:
« عرفان عملي با توفيقات خداست، با عرفان نظري نمي توان عرفان عملي پيدا کرد. لطف الهي بايد در آن باشد.
از اين رو اين دو رشته از هم جداست؛ يکي جنبه بحثي و تحصيلي دارد و ديگري جنبه الهي. همانطور کلام، که متکلمين بحث مي کنند، با اعتقادات اسلامي خيلي فرق دارد. »
مي فرمودند:
« به برکت حق تعالي، عرفان زود نصيبم شد يعني پيش از بلوغ. »
تفکر مستمر
آيت الله بهاء الديني مي فرمودند:
« براي ما روزهاي اول فهم اين معنا که « تفکر ساعة افضل من عبادة سبعين سنة: يک ساعت و يک لحظه تفکر کردن از هفتاد سال عبادت بالاتر است.» مشکل بود، و بعد از آن حل شد و ديديم و دانستيم همين طور است.»
لذا ايشان آن چنان نبود که در مراسم افتتاحيه و ورود به وادي سير و سلوک انسان را به ذکر و ورد وادار کند، يا از خوردن حيواني باز دارد، بلکه براي راه يابي به بزرگ راه سعادت، به عبادت فکري معتقد بود و خود تمام سکوتش فکر بود. مي فرمود:
« فکر ممکن است در بعضي افراد دير به نتيجه برسد، اما وقتي رسيد، خودجوش است. »
او فکر را کاويدن در زمين وجود مي دانست، که روزي به رگ زمين برخورد کرده، آب حيات فوران مي کند و دشت و دمن وجود را سيراب مي سازد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
« بهترين عبادت آن است که همواره درباره خدا و قدرتش تفکر کني. »
در موردي فرمود:
« ما چهل سال روي فرازي از گفته امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام فکر کرديم و هر روز دريچه تازه اي به روي ما باز شد، تا خطبه اول نهج البلاغه براي ما حل شد. »
عرض کردم: فرموده حضرت امير عليه السلام در توحيد براي شما حل شد، فرمود: « يا نزديک به حل. »
مي فرمود:
« ما روي اين کلام مولي « ما رايت شيئاً الّا و رأيت الله قبله و بعده و معه » آن قدر سرمايه گذاري فکري کرديم که فرموده حضرت را لمس مي کنيم. »
ايشان اهميت زيادي براي فکر قائل بود، و بارها به حقير فرمود:
« روي کلمات فکر کنيد ممکن است دير نتيجه بدهد، اما وقتي به نتيجه رسيد مثل کلنگي که به رگ زمين بخورد و او را بشکافد فوران مي کند، ديگر جلويش را نمي شود گرفت. »
چشم دل
پيامبر صلي الله عليه وآله مي فرمايد:
« اگر مراقب حال خود باشيد مي بينيد آنچه را من مي بينم و مي شنويد آنچه را من مي شنوم. »
اينکه دارد در حشر، انسانها با صور قلبي خود ديده مي شوند هر يک به شکلي، آنچه از صفات بر آنها سلطه داشته از خور و خواب و شهوت درندگي و گزندگي و ... با همان صورت ديده مي شود، اين مربوط به حشر افراد معمولي است که در آن نشئه قيامتشان برپا مي شود و ديد برزخي آنها باز مي گردد.
ولي آنان که اهل حال و آشناي به رمز و رازند، مردان بزرگ و اولياي خدا در اين دنيا قيامتشان قيام مي کند. آنچه براي افراد معمولي ناديدني است، براي آنها ديدني است. ديد برزخي آنها باز مي گردد و هر چه بالا رويم زمينه صعود بيشتر هست تا برسد به آنجا که مولي اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد:
« لو کشف الغطا لما ازددت يقينا»
آنجا ديگر حجابي نيست از مبدأ تا منتها در ديد علي عليه السلام است.
در فطرت اوليه هم اصل بر اين است که چشم برزخي باز باشد. اگر بصيرت مانند بصر و چشم کم ديد و نابينا شد، بايد معالجه شود کار بصر ديدن است و تعجبي از آن نمي بايد داشت. تعجب در نديدن است. حال چه شده است که از ديدن در تعجبيم و نديدن را طبع و طبيعت اوليه مي انگاريم؟
برخي به محضر آيت الله بهاء الديني آمدند، يکي گفت آقا مرا نصيحت کن. فرمود:
« مشرک نباشيد و اگر بتوانيد از شرک نجات پيدا کنيد به همه چيز رسيده ايد.»
بعد اين آقا ادامه مي دهد و مي گويد: آقا به من دعا کنيد.
آقا فرمود:
« آدم شو تا دعا براي تو اثر داشته باشد. »
تا قابليت نداشت باشي دعا اثر ندارد.
وقتي خواست خارج شود گفت: آقا من در حج بودم و براي شما طواف کردم.
فرمود:
« آدم شو تا طوافت براي خودت و ديگران اثر داشته باشد. »
بعد آقاياني که حاضر بودند گفتند: شايد آقاي بهاء الديني ايشان را نمي شناسد عرض کردند: اقا اين فلاني است و از فلان منطقه، مردم زياد دور و برش هستند.
فرمود:
« مثل اينکه عرض مرا نمي فهميد من مي گويم تا وقتي آدم نباشيد دعا براي شما مؤثر و نافع نيست. »
اينجا ديگر پرده را کنار زدند، و فرمودند:
« تو آنجا خودت را واسطه قرار داده اي، خودت را همه کاره خدا قرار داده اي با پستي که به تو واگذار شده مردم را مي شکني و از بين مي بري. »
بارها بطور کلي و گاهي در مورد افرادي از ايشان شنيدم بياني را که حاکي از باز بودن چشم برزخي اين مرد بزرگ بود.
وقتي فرمودند:
« ما را منزوي کردند، ما مباحثاتي با مرحوم آقاي حاج سيد احمد زنجاني و حاج ميرزا ابوالفضل زاهدي داشتيم (که همين جا عرض کنم بارها مي فرمود حاج سيد احمد شدن خيلي مشکل است). ما از کوچه و خيابان که عبور مي کرديم تا به جلسه مباحثه برسيم با افرادي برميخورديم که صورت دروني آنها را مي ديديم و اين حالت زياد شد بطوري که ما را منزوي کرد چون تحمل ديدن آنها را نداشتيم، خودمان را کنار کشيديم. »
گاهي آه سردي مي کشيد و مي فرمود:
« ما براي عمر پنجاه، شصت ساله بعضي حاصلي نمي بينيم. آدمي بايد خود را مورد محاسبه قرار دهد که چه کرده است، سرمايه را که از دست داده، عمر گرانبها را تباه نموده، چه به دست آورده؟
وجهه رب است که مي ماند و جز وجهه الهي چيزي پايدار و باقي نيست. حيف نباشد که ربط قلب آدمي با جاي ديگر باشد. چه اندازه وقيح است از آنان که مکرر بخوانند و بگويند و بنگرند « کل شيء هالک الا وجهه » و پايبنديشان در عمل به همان ظواهر زودگذر و فاني و هالک باشد و از باقي و برقرار و ثابت روگردان باشند. »
يکي از آقايان مي گفت: از آقا پرسيدم اولين مکاشفه اي که براي شما رخ داد کجا و چگونه بود؟ ايشان فرمود:
« در حرم حضرت رضا عليه السلام بودم از آقا چيزي را خواستم در اين مسير (يعني مسير لقاء و ملاقات با اولياء الله را)، صدايي آمد که هنوز اوضاع درون گل آلود است، تصفيه و مراقبت بيشتر مي خواهد. »
تأثير کلام
يکي از ارادتمندان آقا اينطور نقل مي کند:
« گاهي مسائلي بود که من احساس مي کردم زورم به خودم نمي رسد، مثلاً در مسأله اخلاص مدتي بود با خودم کلنجار مي رفتم. اما ايشان در يک برخورد با يک کلمه تندي به ما گفت که آن حالت تا حدي برطرف شد، حداقل در واجبات.
ايشان فرمود:
« بشر چيست، که بخواهي کاري براي او انجام دهي؟! »
و اين را با يک لحن تندي همراه تشّر فرمودند، که در من خيلي اثر گذاشت. »
( به نقل از کتاب سلوک معنوي )
روش استخاره
يکي از ارادتمندان ايشان مي گويد:
« استخاره هاي ايشان هميشه با تسبيح بود. برخي از ايشان مي خواستند با قرآن استخاره کنند، ولي ايشان در استخاره با همان تسبيح هم مسائلي را مي گفتند که ديگران در استخاره با قران با استنباط از آيه مي گويند.
البته اگر کسي مثل ما { دوستان و آشنايان } بدون استخاره هم چيزي مي پرسيد، ايشان برخي مسائل را مي فرمودند. »
( به نقل از کتاب سلوک معنوي )
مناجات و ادعيه
آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:
چه بسيار در اوقات فراغت و خلوت که خدمت اين سالک الي الله مي نشستيم، نسبت به دو مناجات و دعا، شور و شوق خاصي نشان مي داد؛ يکي مناجات شعبانيه و ديگر دعاي امام حسين عليه السلام در روز عرفه. مکرر از او شنيدم که مي فرمود:
« غير آنها نمي توانند اين چنين بگويند و بخواهند:
« الهي ان انامتني الغفله عن الاستعداد للقائک فقد نبهتني المعرفه بکرم الائک: بار خدايا اگر غفلت مرا از استعداد لقاي تو در خواب کرده است، شناخت به کرم آلاي (نعمتها) تو مرا از آن خواب غفلت بيداري داده است. »
سالهاي بسياري در قنوت سرور عزيزمان آيت الله بهاء الديني، آيات نوراني قرآن کريم و دعاهاي مرسوم را مي شنيديم، تا اين که ناگهان زماني متوجه شديم که نوع کلمات و عبارات ايشان تغيير يافته است.
چون دستان خود را مقابل صورت مي گيرند، براي حضرت مهدي عليه السلام دعا مي کنند:
« اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه الساعه و في کل ساعه، ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فيها طويلا. »
روزي که در محضر آقا بوديم و فرصت مناسبي فراهم بود از تغيير رويه ايشان در اين باره پرسيديم. معظم له به يک جمله بسنده کردند:
« حضرت پيغام دادند در قنوت به من دعا کنيد. »
( به نقل از کتاب آيت بصيرت )
آداب زيارت
ايشان در زيارت امام زادگان از اصل و نسب سؤال نمي کردند و مي فرمود:
« چون اين مکان را نسبت مي دهند به رسول الله و ذريه او براي ما محترم است. »
تشرف ايشان به حرم خيلي ساده و بي تکلف بود. گاهي وارد مسجد گوهرشاد مي شدند و روي زمين مي نشستند و مي فرمودند:
« يک زيارت امين الله بخوانيد! »
زيارت خوانده مي شد. بلند مي شدند. دوستان خدمتشان مي گفتند: ما تا نرويم نزديک ضريح مثل اينکه زيارت به دلمان نمي چسبد. مي فرمود:
« زيارت حضور الزائر عندالمزور است. »
آداب غذا خوردن
او همه چيز ميل مي فرمود، اما اگر مي ديد غذاي مناسب و خوبي سر سفره کم است، از غذاهاي ديگر با اشتها مي خورد و مي فرمود:
« ما به اين غذا مايل تر هستيم. »
و اين حرف درستي است او غذاي بهتر کم را روحاً نمي توانست با اشتها بخورد، در صورتي که هم سفره ايي هاي او از آن غذا نخورند. اما اگر به اندازه کافي غذا باشد از همه و بهتر آن استفاده مي کرد او حاضر نبود سر سفره غذاي خاصي براي او ترتيب دهند و روحاً ناراحت بود.
منبع: www.salehin.com