برنامه جلسات روش تربيتي
بعد از تحول دروني كه در سنين جواني براي آيت الله انصاري رخ داد و بارقه رحمت الهي از عالم ملكوت قلب او را نوازش كرد يكسره دامن خود را از غير خدا برچيد، با همتي بالا با رياضت هاي شرعي به تزكيه و تهذيب نفس پرداخت سپس به موطن خود همدان رجوع كرد و يكسره خود را وقف تربيت و تزكيه نفوس مستعد كرد.
حضرت آيت الله انصاري به تمام تازه واردين در هر لباس و موقعيتي راه ميداد، با يك نگاه كنه و حقيقت افراد را ميفهميد و مستعدين آنان را انتخاب ميكرد شاگردان ايشان عموماً نقل ميكردند كه ما عكس افراد را كه نشان ايشان ميداديم تشخيص ميدادند كه به درد سير وسلوك ميخورد يا نه،
رسول اكرم(ص) فرمودند:
« إن لله تعالي عباداً يعرفون الناس بالتّوسّم: به راستي كه خداي تعالي را بندگاني است كه به سيما، مردم را بشناسند. »
و بارها وقتي عكس كسي را نشان آقا ميداديم ميفرمود:
« صاحب اين عكس آدم خوبي است ولي اگر در جهت سير وسلوك قرار بگيرد چون استقامت ندارد از ميان راه بيرون ميرود و آن صفاي اولش را هم از دست ميدهد و بارها براي اين منظور اين تشبيه جالب را ميكردند كه: تخم مرغ به تنهايي خودش هم خوب است و هم قابل استفاده و با آن ميشود غذاهاي مختلفي طبخ كرد ولي اگر آن را زير پاي مرغ گذاشتند بايد تا آخر بماند تا تبديل به جوجه شود و تكامل خودش را به دست آورد و اگر در نيمه راه آن را بردارند، هم خوب بودن اولش را از دست ميدهد و هم چنان فاسد شده كه بوي تعفنش آزار دهنده است، حال اگر اين انسان باشد كه صاحب اراده و نفس هم ميباشد اگر از نيمه راه برگردد، خطرات زيادي ميآفريند.
روي اين جهت افرادي را بر ميگزيدند كه استقامت اين راه را داشته باشند.
آنچه را که آيت الله انصاري شديداً با آن مخالف بودند و آن را دوركننده آدم از راه ميدانست سلك تصوف و درويشي بود و ميفرمود:
« من اكثر اينها را بررسي كردم و ديدم برنامهاي مغاير با شريعت اسلام دارند.»
حضرت آيت الله انصاري از اندك توجهي كه به دراويش و تصوف بشود منع ميكردند و هر وقت بزرگان و رؤساي سلسلههاي مختلف براي استفاده به محضر ايشان ميآمدند اول سعي ميكردند آنها را راهنمايي و ارشاد كنند و اگر قبول نميكردند از آنان دوري ميگزيدند و به آنان ميفرمودند كه:
« توبه شما آنست كه هر كس را در مسير خود آوردهايد او را به طريق صحيح اهل بيت عصمت(ع) برگردانيد. »
باري دأب و روش تربيتي ايشان همان راه و شيوه مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني بود، يعني التزام كامل به شرع اسلام و اينكه سالك تنها از طريق شرع است كه ميتواند به جايي برسد، حاصل حرفش اين بود كه:
« بدون عمل به احكام شرع، سالك راه به جايي نميبرد. »
يكي از سران دراويش خدمت آقا ميرسند كه شهيد محراب آيت الله دستغيب(ره) هم حضور داشتهاند و اصرار ميكنند كه آقا به ايشان دستورالعملي بدهند، آقا ميفرمايد:
« طريق همان طريق محمد و آل محمد(ع) است كه در احاديث شريف ذكر شده است و من چيزي از خودم اضافه نميكنم ولي وقتي جناب درويش خيلي اصرار كردند آقا فرمودند: لعنت خدا بر من، اگر چيزي را از خودم اضافه كنم من فقط يك جمله ميگويم كه اگر انسان خودش را اصلاح كند و غلّ و غش نداشته باشد و طريقه اهل بيت عصمت(ع) را بگيرد، و در اين راه به يكي از اولياء خدا وصل بشود زودتر به نتيجه ميرسد، عمده كار دست خودت ميباشد. »
مکتب عشق و محبت
اغلب به سکوت مي گذارند و به ذکر خفي و معاملات پنهاني با پروردگار خويش مشغول است. گمنام است و افراد کمي دور و بر اويند، تا اين که آيت الله نجابت خدمت ايشان مي رسد و کم کم افراد ديگري را با ايشان آشنا مي کند. مراوداتش بيشتر مي شود و جلساتش منسجم تر. و اين در حدود سال 1330 هـ.ش. بود.
و سيره او در جذب شاگردان، عشق و محبّت و لطافت اخلاق بود، چنان که آيت الله سيد مهدي دستغيب مي فرمودند:
« من فريفته اخلاقشون شدم. »
خود، اهل محبّت بود و طريق او نيز همين.
استاد کريم محمود حقيقي مي گويد:
« طريق ايشان طريق حبّ و عشق بود. چشم هايش از محبت شعله مي کشيد طوري که آدم نمي تونست به آن نگاه کنه. »
آقاي اسلاميه براي ما در اين باره خاطره اي تعريف مي کنند:
« من جواني را دوست داشتم و دلم مي خواست خدمت آقاي انصاري برسد ولي او اصلاً در اين باغ ها نبود. يک بار پاکتي به او دادم و گفتم ببر خدمت آقاي انصاري. او فکر کرد که من استخاره مي خوام، و رفته بود منزلشون. مرحوم آقا يک نگاهي به او مي کنه و او را داخل مي بره و به او خيلي محبت مي کنه.
بعد با هم آمده بودند بيرون و تا يک مسيري با هم حرکت مي کنند. بعد از اينکه جوان دوباره آمد پيش من، ديدم که اصلاً حالت عادي ندارد با اين که هيچ سابقه اي هم در اين مسير نداشت و شايد از نظر احکام هم خيلي مسائلش دقيق نبود، ولي اسير محبت آقاي انصاري شده بود و خود آقا به من فرمودند بياوريدش در جلسات. و به اين ترتيب او به حلقه راه يافت.
افراد، با محبت جذب مي شدند و همين در درجه اول باعث مي شد که آن ها گناه و معصيت را کنار بگذارند و بعد دستور مي دادند که به واجبات و احکام مقيد باشند طوري افراد را تربيت مي کردند که اعمالشان را با شوق انجام مي دادند نه کسالت، و همين شوق و محبت آن ها را پيش مي برد. به خصوص در تيپ جوان خيلي موثر و کاري بود. »
اين سيره کلي جذب او بود و آغوشش براي آنان که صاف و بي غلّ و غشّ بودند و طلب معنوي داشتند باز بود.
سکوت، تخليه و تفکر
شاگردانش تعريف مي کردند که:
سکوتش حيرت زا بود. و اين يکي از برنامه هاي جلسات بود. سکوت... تخليه... تفکر... آري بايد تمام اوهام و خيالات بيرون مي ريخت.
بايد خالي مي شديم، بايد غلّ و غشّ ها بيرون مي رفت. و سکوت بهترين فرياد بر اين غريبه هاي حريم دل بود. در بعضي جلسات که بعد از نماز مغرب و عشاء تشکيل مي شد، يک ساعت، يک ساعت و نيم سکوت بود. شايد از حال نمازش بود. در نماز سير ميکرد و مستي آن سير، او را تا مدت ها در عالم بي خودي مي برد.
ما نمي فهميديم در آن سکوت او تا کجاها مي رود، اما جذباتش ما را مي گرفت. آن هم چه گرفتني!
و در آن سکوت بايد صاف مي شديم، صافِ صاف، تا زمينه اي فراهم شود براي پذيرش و آمادگي قلب. کار او اوّل صيقل دادن بود و بعد سير دادن. چرا که قلبي که مملو از مشغوليات و دنيا خواهي هاست چگونه پذيراي نور و روشنايي گردد؟
خويش را صافي کن از اوصاف خود
تا ببيني ذات پاک صاف خود
جلسات هفتگي
در هفته دو نوع جلسه داشتند يك نوع جلسات خصوصي بود كه شبهاي دوشنبه و چهارشنبه و جمعه بود كه رفقاي خصوصي در آن جمع ميشدند و يك جلسه عمومي داشتند كه يكشنبهها در منزل عبد صالح خدا جناب آقاي حاج غلامحسين سبزواري كه از تجار محترم و معروف همدان بودند برگزار ميشد كه تعداد بيشتري از جمله كسبه هم شركت ميكردند در جلسات عمومي ابتداء قدري قرآن تلاوت ميشد و سپس آيت الله انصاري صحبت ميفرمودند و بعد از آن مرثيه سرايي و مداحي ميشد.
بيشتر آقا از كتاب مصباح الشريعه و يا ارشاد القلوب ديلمي و خزينه الجواهر آيت الله نهاوندي مطالبي نقل ميكردند، صحبتهاي او غالباً پيرامون احوالات اولياء خدا و چگونگي تحولات روحي آنان بود. اما در جلسات خصوصي بيشتر با سكوت ميگذشت، قدري قرآن تلاوت ميشد و آقا كم صحبت ميكردند و آيت الله انصاري از درون افراد را ملتهب ميكردند و حركت ميدادند.
ميفرمود:
« سكوت بود اما بهشت بود. »
ويژگي جلسات
آيت الله حاج صدرالدين حائري شيرازي ميفرمودند:
« مجلس ايشان، مجلسي بود روحاني و گاهي مجلس ساعتها با سكوت ميگذشت، ولي سكوت، سكوت آموزنده بود، هر كس در حد خودش در آن مجلس بهره ميگرفت. تذكرات ايشان جذاب بود و فوقالعاده مؤثر، چه در جلسات عمومي و چه در جلسات خصوصي.
همه شاگردان ايشان اظهار ميكردند كه وقتي از جلسه ايشان بيرون ميآمديم حالت التهاب عجيبي داشتيم و عبادات را ديگر به عنوان تكليف نميدانستيم بلكه با حالت عشق و التهاب و شوق عجيبي انجام ميداديم.
علم او آموختني نبود بلکه لدّني بود، و خود حقايق را به قلب مي رساند. اثر جلساتش اين بود که حضور خدا را پر رنگ مي کرد. معّيت خدا را حس مي کرديم و گاهي آن قدر احساس فرح مي کرديم که گويي در آسمان ها بوديم.
در جلسات ايشان از مباحث غامض عرفاني و اصطلاحات آن چناني خبري نبود. او، خود، غرق خدا بود. و ويژگي جلساتشان هم اين بود.
انسان ها را متحول مي کرد، و اين تحول از آن جا بود که انسان را متوجه حقيقت خدا مي کرد.
جلساتشان خيلي عجيب بود، غالباً افراد با تحول و انقلاب دروني بيرون مي رفتند و گاهي در تمام مدت اشک مي ريختيم. و هر چه صاف تر، تأثير آن بيشتر. بعد از جلسه شارژ بوديم. انگار تمام مشکلات بر طرف مي شد.
جناب حجة الاسلام و المسلمين سيد صادق طهراني فرزند علامه سيدمحمدحسين طهراني اظهار ميداشتند كه:
« وقتي حضرت آيت الله انصاري به تهران تشريف آورده بودند و به منزل دامادشان مهندس تناوش در باغ صبا، رفته بودند هر شب آنجا جلسه بود و مرحوم والدم علامه طهراني مرا با اينكه شش سال بيشتر نداشتم با خود ميبرد، آنقدر آن جلسات با حرارت و گرم و پر از صفا بود، با اينكه بچه خردسالي بودم ولي وقتي از جلسه به منزل برميگشتيم دقيقه شماري ميكردم كه فردا شب زودتر برسد و با پدرم در آن جلسه شركت كنيم از بس كه آيت الله انصاري نفس گرمي داشتند. جذبه الهي به قلبش نهاده شده بود و همين جذبه را با يك نگاه به ديگران ميزد. »
مراقبت دقيق از حال شاگردان
حضرت آيت الله انصاري از شاگردان و دوستان سلوكش مراقبت تام داشت، رفتار و كردار آنها را هميشه تحت نظر داشت و سخنان او در جلسات عمدتاً ناظر به حالالت دروني دوستانش بود. يكبار در جلسه اين حديث معروف را بيان ميكردند كه:
صراط سه هزار سال راه سربالايي دارد، سه هزار سال سرازيري و ...،
بعد از جلسه فرمود: منظورم راه سلوك بود كه اين همه مشكلات را دارد و سخنانم ناظر به حال اين سيد { شهيد دستغيب(ره)} بود.
استاد کريم محمود حقيقي مي گويد: در ماجرايي يادم مي آيد که شخصي از ايشون گله کرد که شما به فکر ما نيستيد و مرحوم آقا جواب دادند:
« يادت هست فلان روز در کوچه با کارد به شما حمله شد و جان سالم به در بردي؟ آن جا ما بوديم که مانع شديم که کارد به تو نخورد و در سينه ات فرو نرود. »
آقاي علي محمود حقيقي ميگفتند:
« يک بار يکي از شاگردان مي گفت به من ذکري دادند که يک اربعين آنرا انجام دهم، روز سي ام يا سي و پنجم بود که فرمودند: کافيه! اثر خودش را کرد. در حالي که من خودم اصلاً متوجه نمي شدم و اثري نمي ديدم. بعد از حدود ده روز اثرات رو خودم متوجه شدم. يعني اثراتي که متوجه روح است را در آن مرتبه عالي متوجه مي شدند، قبل از اين که خود شاگرد آن را درک کنه. »
و آقاي احمد انصاري مي گويد:
« ايشان قبل از تحولشان تا مقام استادي در علوم فقهي پيش رفتند. وقتي ورق برگشت و زندگيشان خط مشي عرفاني پيدا کرد، ديگر او خودش را صاحب اختيار هيچ چيزي نمي دانست و خودش را تماماً، در اختيار خدا قرار داده بود. همه را با آغوش باز مي پذيرفت، مي گفت:
زندگي من وقف دوستانم است. »
اخلاص در نيّت
ايشان نه تنها توصيه به اصلاح اعمال داشتند، بلکه روي نيّت ها هم خيلي دقيق بودند و مي فرمودند:
« نيتتان را هم بايد درست کنيد. »
حاج احمد انصاري مي گويد:
« پدرم خودش را صاحب اختيار هيچ چيز نمي دانست و مي گفت زندگي من وقف دوستانم است. هرکس مي آمد با آغوش باز پذيرايش بود. اما گاهي که متوجه مي شدند افراد با اغراض ديگري سراغشان مي روند جوابشان نمي دادند. يکي دو مرتبه کساني آمدند که نيتهاي خاصي داشتند و دنبال قدرتهاي ديگري بودند بعد ابوي به آن ها فرمود:
« اين کارها را نکنيد! شما داريد هم وقت خودتان را تلف مي کنيد، هم وقت مرا!»
و آن ها بعد از آن ماجرا جلسه را ترک کردند و ديگر نيامدند.
اما افرادي را که با خلوص نيت مي آمدند، خوب پذيرا بود و با حلم و بردباري و صبر و ثبات، دوستان را کنترل مي کرد، به آن ها موانع يا پيشرفت هايشان را تذکر مي داد و مواظب تک تک آن ها بود.
سالک بايد خودش زحمت بکشد
ايشان يک بار حکايتي تعريف کرد و بعد از آن فرمود:
« با اين وصفي که دوستان مي آيند، فايده اي نداره اگر مي خواي بيايي بايد درست بيايي »
آيت اللّه سيد مهدي دستغيب از صحبت هاي آقاي انصاري برايمان مي گويد:
« يک بار با آقاي نجابت در خدمتشان بوديم، آقاي نجابت در عالم رؤيا چيزي ديده بودند و آن را نقل کرده و گفتند: ديشب خواب ديدم شما روي قله کوهي هستيد و من هم داشتم وسط هاي اين کوه ميآمدم بالا، جاي پا نبود، جاي درست نبود و به سختي مي آمدم. آقاي انصاري فرمود:
« ديدي چقدر مشکل! اين راه عشق است، يعني بايد همه چيز را فدا کني خودت را هم بايد فدا کني، تا برسي! آدم تا از خودش نگذره محاله برسه. تا وقتي انسان خود پرسته محال خدا پرست بشه، و اين عشق است که راه را هموار مي کند. »
ميگفت يا نياييد يا اگر مي آييد درست بياييد. نفس او خيلي عيب ها و زشتي ها را مي زدود، ولي اصل بر اين بود که سالک بايد خودش مجاهده کند. مي فرمود:
« من کاره اي نيستم به قدري که خودت براي خودت زحمت مي کشي، مي رسي.»
« وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى:
و اينكه براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست؛ و اينكه تلاش او بزودى ديده مىشود. سوره نجم/40و39 »
تصرفات وليّ خدا، انقلاب دروني
از خصوصيات مهم آيت الله انصاري كه شايد بتوان گفت خصوصيت منحصر به فرد ايشان است، تصّرفات فوقالعادهاي بود كه ايشان در وضع روحي و تربيتي افراد و شاگردان ميكردند و بحق ميتوان گفت آيتي از مقلبالقلوب بود، تمام كساني كه خدمت ايشان رسيدهاند اظهار ميكردند تا كسي با ايشان حشر و نشر نداشت متوجه نميشد تصرف ولي خدا يعني چه و هركس يكبار از روي صدق و صفا خدمت ايشان ميرسيد چنان او را از درون ملتهب و منقلب ميساخت كه اين حالت تا آخر عمر گرچه ديگران خدمت آقا نميرسيد با او بود، ايشان بارها با يك توجه، افراد را بدون اينكه خود هم متوجه باشند منقلب ميكرد.
گذشتن از هواي نفس و انانيت
سه شب در هفته جلسه بود که بعضي از آنها خصوصي برگزار مي شد.
در جلسات يک شنبه اين آيه را زياد مي خواندند:
« وَ اَمّا مَن خافَ مَقامَ رِبّهِ وَ نهي النَفّسَ عَنِ الَهوي:
و هر کس از حضور در پيشگاه عزّ ربوبي بترسيد و خداپرست شد و از هواي نفس دوري جست. نازعات/40 »
مخالفت با هواي نفس را دستور اکيد براي سالک مي دانستند، مي فرمودند:
« هر جا که نفست به چيزي خيلي تمايل داشت، بايد ترک کني تا جايي که ذره اي مخالف راه هدايت، عمل نکني و برسي به مرحله اي که از نفس گذشته باشي. آن جا ديگر هيچ نمي ماند جز خدا. »
و اين آيه را مي خواندند:
« وَ ما أ ُبَرِّيءُ نَفسي اِنَ النَفّس لَامارَة با لسُوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبيّ :
و من نفس خود را مبرا نمي کنم زيرا نفس اماره انسان را به کارهاي زشت وا
مي دارد جز آنکه خدا به لطف خود بنده را نگه دارد. يوسف/53 »
مي فرمودند:
« بايد خيلي مواظبت کرد که اعمال از روي هواي نفس نباشد. عبادتي که مي کني هواي نفس نباشد، صحبتي که مي کني براي خود معرفي کردن نباشد. اين جا مي آيي براي هواي نفس نباشد، و بايد استاد ببيني تا تشخيص اين هواي نفس و انانيت و نفسانيت آسان تر شود. »
و در اين ميان امان از تخم مرغ نيم پزها!
اين اصطلاح آقاي انصاري بود براي کساني که مي آيند، ولي درست نمي آيند. و دست آخر مثل تخم مرغي مي شوند که به جوجه تبديل نشده فاسد مي شوند.
و آن چيز که فاسد مي شود را نه زمينيان تحمل مي کنند و نه آسمانيان تاب مي آورند!
و راه مبتلا نشدن و ايمن ماندن همان کنترل هواي نفس و خود سري هاست، و قدم اول آن که آن ها را بيابي که شناخت، نيمي از درمان است.
بزرگي مي گفت در نجف مشغول زيارت بودم، يک طلبه اي آمد و گفت آقاي ميرزاي شيرازي ديشب فوت کرد براي تشييع جنازه تشريف بياوريد.
همين طور که داشتم زيارت مي کردم احساس کردم يک شعفي در وجودم حاصل شد، نشستم و به خود گفتم:
اين چه مرضي بود تو جونت؟ يک روحاني بزرگ فوت کرده و در تو شعف حاصل شده بيچاره؟! نفسم را خوب کاوش کردم و ديدم حسابش اين است که بعد از ايشان کس ديگري نيست که جانشين بشود جز من. بعد چمدانش را جمع کرده و از شهر فرار مي کند.
اين صاعقه اي نيست که دامن گير آن ها شده باشد بلکه دامي است دائمي که حريف مي طلبد، و بي چاره آن ها که مصداق اين آيه مي شوند و لبيک گو براي شيطان:
« و من أعرضَ عن ذکري فَان له معيشة ضَنکاً:
و هر کسي از ياد من اعراض کند، همانا در دنيا معيشتش تنگ شود. طه/124 »
و زماني کار به اين شومي مي انجامد که نفسانيت و انانيت حائل ره و مانع مقصد شود و انسان بجاي خداپرستي، خودپرست شود و حاظر نشود در برابر تعاليم آسماني و آسمانيان سر تسليم فرود آورد و براستي
« ...وَ ويلُ لَهم مّما يکسِبون. بقره/79 »
تشخيص رضاي خدا و هواي نفس؟
فرزند ارشد ايشان در اين مورد توضيح ميدهند:
« از ايشان سؤال کردند: چطور تشخيص بدهيم که عملمان براي رضاي خداست يا هواي نفس؟
و آن گاه جواب دادند:
در اوائل امر يک مشخصاتي داره، ولي در وسط و آخر تشخيص دشوارتره! در اوائل وقتي آدم کاري را براي رضاي خدا انجام ميده، يک بهجت و انبساط دروني بهش دست مي ده و اون بهجت علامت قبول اعمال است، مثل اين که انسان دست فقيري رو مي گيره و بعد در نمازي که مي خونه، يک حالت توجهي به انسان دست مي ده. اون حالت بهجت و انبساط علامت قبولي است. و بعد مي فرمودند: اما به اين ها خيلي دلخوش نکنيد اين ها نقل و کشمش راهه.
اين اصطلاح را خيلي تکرار مي کردند: اين ها نقل و کشمش راهه!
گاهي با بعضي روحانيون يا واعظاني که به خدمتشان مي رسيدند جور ديگري صحبت مي کردند.
يکبار به يکي از آن ها خيلي پرخاش کردند و فرمودند:
تا کي ميخواي براي تعّين و تشخّص خودت کار کني؟ فکر مي کني چند سال ديگه زنده اي؟
زياد تذکر مي دادند و مي گفتند از انانّيت و خودخواهي و خودبزرگ بيني و خود گنده بيني بپرهيزيد، اين دام بسيار بزرگي است از طرف شيطان، فکر نکنيد اگر امروز مي آيند دست شما را مي بوسند فردا هم همين طور است! امروز هست، فردا نيست.
نه به اين کرنش هاي امروز، دل خوش باشيد، و نه از ذمّ هاي فردا، دلتنگ. »
تشخيص مدعيان دروغين سير وسلوك؟
جناب مرحوم حاج غلامحسين سبزواري از محرمان اسرار آيت الله انصاري روزي از آقا سؤال كردند:
« چگونه بين افرادي كه ادعاي رسيدن به مقامات سير وسلوك ميكنند تميز بدهيم كه كدام راست ميگويند و كدام دروغ ؟ »
آقا جواب ميدهند:
« دو نشانه دارد: اول اينكه اين افراد خلاف شرع نميكنند و دوم اينكه نشستن در مجالس آنها التهاب دروني ايجاد ميكند. »
منبع: کتاب در کوي بي نشانها و کتاب سوخته