|
تربيت «آموزش دادن »نيست!
-(5 Body)
|
تربيت «آموزش دادن »نيست!
Visitor
319
Category:
دنياي فن آوري
«هرگاه چيزي را به کودک آموزش مي دهيم مانع مي شويم تا خود آنرا شخصاً اختراع و يا کشف کند.» «ژان پيازه» «اگر حرف زدن را به کودکان درس مي داديم، هرگز زبان باز نمي کردند»اين عبارت از «جان هالت»مؤلف کتاب زمينه هاي شکست تحصيلي نقل شده است.و نشان مي دهد که تا چه اندازه آموزش هاي مدرسه اي مانع تربيت است.در تعليم و تربيت فعال،طرح «موقعيت هاي مبهم»در فضاي آموزشي و پرورشي مهمتر از ارائه «موقعيت هاي معلوم»است.زيرا تنها در موقعيت هاي مبهم است که ذهن دانش آموزان تحريک مي گردد و از تعادل ايستا خارج و به يک تعادل فعال و پويا تبديل مي شود. در واقع نيروي کنجکاوي، در اثر روبرو شدن با موقعيت مبهم تحريک مي شود.هر قدر اين موقعيت ها جذاب تر و مبهم تر باشد، نيروي کنجکاوي کودک فعال تر و شديدتر مي شود.هنر يک معلم، ارائه پاسخ ها نيست بلکه طرح سؤال هاي چالش انگيز و شوق آور است.پرسش و طرح سؤال،وسيله اي مؤثر براي درگير کردن ذهن دانش آموزان در فرآيند کشف و ابداع پديده ها است.برخي پرسش ها پاسخ دهنده را وا مي دارد که با تکيه بر تجربيات و مطالعات گذشته وملاحظات و مشاهدات فعلي به مقايسه، طبقه بندي، توضيح دادن، پيش گويي و پيش بيني، طراحي و تحقيق و... بپردازد.از طريق پرسش هاي سازنده و تحريک کننده است که مهارت هاي خودآغازگري، خودآموزي، خوديادگيري و خودفهمي که همه آنها در غياب «آموزش و پاسخ»بوجود مي آيد پرورش مي يابد.به تعبير پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)«حسن السؤال نصف العلم»:«سؤال نيکو خود نيمي از دانش است.»طرح موقعيت مبهم گامي مهم براي کشف مجهول هاست.بدين ترتيب، آموزش و پرورش بايد «سؤال محوري»و «مسأله مداري»را جايگزين «پاسخ مداري»،«جواب محوري»و «نمره مداري»کند، تا دانش آموزان نه به خاطر کسب نمره بلکه بخاطر لذت کشف و جستجو که خود تقويت کننده ي يادگيري است تلاش نمايند. به هر حال، تعليم و تربيت را بايد از آموزش هاي مستقيم و ياد دادن هاي يکسويه که آن را به ماشين انتقال اطلاعات و معلومات به دانش آموزان تبديل کرده است، نجات داد و نظام تعليم وتربيت را بر اين اساس دگرگون کرد تا استقرار عادلانه عناصر و ساختار آن امکان پذير گردد.در تعليم و تربيت «پاسخ مداري»و «محصول مدار»هدف از آموزش، کسب اطلاعات و معلومات است اما در تعليم و تربيت «سؤال مدار»يا «جريان مدار»هدف، کشف ظرفيت هاي جديد و توسعه کنش وري ذهن و انديشه است.در تعليم و تربيت «پاسخ مدار»بهره وري بيشتر،انتقال هرچه بيشتر اطلاعات و معلومات به دانش آموزان، بدون توجه به اينکه آنان چگونه اين مطالب را ياد مي گيرند، مورد نظر است.به عبارت ديگر در اين نوع تعليم و تربيت بهره وري انتقال دادن بيشترين مطالب به حداکثر دانش آموزان با حداقل زمان، هزينه و تلاش است.در حاليکه درتعليم و تربيت «سؤال مدار»يا «جريان مدار»بهره وري دقيقاً تعريفي معکوس به خود مي گيرد.در اين ديدگاه، بهره وري يعني فرصت دادن به حداقل دانش آموزان با کمترين اطلاعات و مطالب با حداکثر زمان، تلاش و هزينه براي اينکه آنان بتوانند خود شخصاً مطالب را نه «کسب»بلکه «کشف»کنند.در تعليم و تربيت «پاسخ مدار»همه کوشش ها و فرصت ها در خدمت اندوزش هرچه بيشتر و محفوظات هرچه متراکم تر است.در اين روش، بايد بدون تلف کردن هر فرصتي و با استفاده از روش هايي که مستعد انتقال بيشتر معلومات و اطلاعات به دانش آموزان است در اين جهت حرکت کنند.در حاليکه در نظام تعليم و تربيت «سؤال مدار»آنچه مهم است«جريان فهميدن» است و نه «نتيجه فهميدن»؛حتي اگر اين جريان تأخير و با وقفه هاي طولاني همراه باشد و به نتيجه مشخصي هم نرسد.اگر دانش آموزان، مدت ها ذهن خود را در جريان طرح يک مسأله مشغول کنند و مدت ها در جستجوي پاسخ، به تفکر بپردازند و حتي اگر به راه حل مسأله نرسند همين فرآيند فکر کردن بيش از دانستن راه حل هاي آماده و پاسخ هاي بدست آمده ارزش دارد.به تعبير انيشتين:«فکر کردن درباره «طرح مسأله»مهم تر و سازنده تر از «حل مسأله»است .همانگونه که «گتزل»(1975)خاطر نشان کرده بود،خلّاقيت يا آفرينندگي با حل مسأله تفاوت دارد.در واقع خلّاقيت يافتن مسأله است و نه حل آن.روان شناسان و علماي تعليم و تربيت فعال اين خصيصه از يادگيري را بالاترين جزء فعاليت هاي شناختي مي دانند که با روش آموزش رايج و اساساً با ارائه معلومات و اطلاعات علمي مغاير است.چرا که آموزش هايي که در مدارس صورت مي گيرد نهايتاً به حل مسأله نمي انجامد، حال آنکه خلّاقيت مستلزم طرح مسأله و افزودن بر پيچيدگي آن است.طرح مسأله به گسترش ذهن بيشتر کمک مي کند تا پاسخ مسأله.بنابراين، ندانسته ها براي آدمي تحريک کننده تر از دانسته هاست و موقعيت هاي مبهم انسان را بيشتر به تفکر وا مي دارد تا موقعيتهاي معلوم.درست گفته بود «جان ديويي»که:«آموزش و پرورش فعال يعني طرح موقعيت مبهم براي دانش آموزان».يک معلم هوشمند که با روش «سؤال مداري»تدريس مي کند براي آموزش هر مطلبي،آن را در قالب يک «مسأله»به دانش آموزان ارائه مي دهد و نه در قالب پاسخهاي آماده.به عبارتي ديگر، خلأهايي که فرد از ناحيه ندانسته ها و از موضع موقعيت هاي مبهم در ذهن خود تصوير مي کند بيش از حالت اشباعي است که از موضع معلومات و دانسته ها احساس مي کند.بر همين اساس مي توان نتيجه گرفت که درتعليم و تربيت «محصول مدار»که همه چيز آن از قبل مشخص است و «داده ها»با «ستده ها»برابر و تمامي پاسخ ها از قبل تعيين شده است ارزيابي صحت و سقم عملکرد بر اساس ميزان و کيفيت سؤالات (يعني ندانسته ها،مجهولات، موقعيت هاي مبهم)و انگيزه کنجکاوي دانش آموزان تعيين مي شود.شايد «روش سقراطي»که از قديمي ترين و اصيل ترين روش هاي تعليم و تربيت «سؤال مدار»است به عنوان بارزترين و ژرف ترين راهبردهايي است که مي تواند معرف تعليم و تربيت «جريان مدار»باشد.ويژگي اين روش نه ارائه پاسخ هاي از پيش تعيين شده و نه معلومات تزريقي و تحميلي، بلکه طرح سؤالات تحريک کننده اي است که ذهن را لحظه به لحظه به نوآوري و کنجکاوي بيشتر سوق مي دهد.هم اکنون در آستانه هزاره سوم اين تعبير به زبان ديگري از قول نظريه پردازان معاصر در تعليم و تربيت فعال بيان مي شود. که معتقدند:«هدف از تعليم و تربيت قادر ساختن دانش آموزان به طرح سؤالات بيشتر است و نه حفظ پاسخ هاي بيشتر.» نخستين اصل در آموزش و پرورش «جريان مداري»، تقويت «خودرهبري»و «خودانگيختگي» است.بدين معنا که هر فردي بر اساس نيازها و کوشش هاي خود، تعيين کننده محتواي آموزش خود است.اين روش در نظام حوزه ايي و مکتب خانه هاي سنتي به نوعي ديگر رايج بوده است.هر کس در هر سني بدون قالب ها و تقويم هاي سني در هر کلاسي و هر سطحي که توان و علاقه داشت حاضر مي شد تا براساس «يادگيري در حدّ تسلط»پيش رود. در دوره معاصر و در تعليم و تربيت جديد، «گودمن»يکي از طرفداران اين نظريه معتقد است که تا چيري، نياز، ميل، کنجکاوي و تصور ذهني فرد را احياء نکند آموخته نمي شود.اگر هم چيزهايي بجز آنها آموخته شوند به زودي فراموش مي شوند و خود مانع بزرگي براي يادگيري هستند.بدين ترتيب، معلم فقط بايد دانش آموزان را در جهت انجام گرفتن خواسته هايشان آگاه سازد و اين آگاه سازي و راهنمايي بايد تنها بر اساس نياز و تقاضاي خود آنان باشد.و هر گونه آموزشي بدون توجه به اين مراحل مانع رشد فرهنگي و تحقق اهداف تربيتي مي شود. «ژان پياژه »در نظريه رشد شناختي خود علاوه بر تعيين مراحل تحول هوش و تبيين ساز و کار چگونگي اين تحول، اظهار مي دارد:«ساختار هوش کودک هنگامي متحول مي شود که ساخت شناختي فرد از حالت تعادل (با سؤالات و طرح موقعيت مبهم)از طريق مکانيزم درون سازي و برون سازي آماده تغيير گردد.» در اين ديدگاه ساختار شناختي فرد تا زماني که نتواند کليه محرک هاي محيطي را جذب و هضم کند و تا هنگامي که دچار سؤال يا ابهام نشود،دست نخورده باقي مي ماند.ليکن زماني که ساختار شناختي فرد از درک و هضم برخي محرک ها عاجز ماند،تعادل ميان او و محيط برهم مي خورد و اين تعارض منجر به تلاش فرد براي انطباق ميان ساختار شناختي و محرک هاي محيطي مي گردد.در پي اين تلاش است که تحول شناختي صورت مي گيرد.بنابراين مي توان نتيجه گرفت که اغلب آموزش هاي رايج در مدارس مانع متحول شدن ساخت هاي شناختي کودک مي شود. چرا که،محتواي تربيت و يادگيري بايد بر نيازهاي کودک و سطح درک و فهم او منطبق باشد.يعني نوع تکاليف يادگيري، تعداد آن و سرعت يادگيري بايد بر توانايي هاي مختلف مبتني باشد.در واقع يادگيري در اين نظريه عبارت است از:کشف پاسخ تازه از طريق موقعيت هاي مبهم.در اين شرايط است که ساخت هاي شناختي کودک دچار تغيير مي گردد،زيرا کسب ساخت ذهني جديد از فرايند تعادل يابي ناشي مي شود.«ميشل سر»آموزگاروفيلسوف بزرگ فرانسوي تعبير جالبي در اين زمينه دارد.او مي گويد:يادگيري واقعي شبيه پيوند زدن است.بايد چيز جديدي خلق شود.وقتي چيزي فراگرفته مي شود،از ساقه ي اصلي که پيوندي به آن زده مي شود، پديده ي سوّمي خلق مي شود.هزاران کتاب درباره تدريس هست که به هيچ دردي جز اين نمي خورد که بازرس ها را قادر به مرعوب ساختن آموزگاران کند. ذکر اين نکته ضروري است که بر هم خوردن تعادل شناختي کودک تنها در مواجهه واقعي با موقعيت هاي مبهم حاصل مي شود.به عبارت ديگر هر سؤالي و يا هر مسأله اي نمي تواند بر هم زننده تعادل و تسهيل کننده جريان تحول هوش باشد.سؤالات و مسائلي چنين خاصيتي دارند که يابه صورت خودجوش مطرح شده و ريشه در تجربيات قبلي دانش آموز داشته باشد و يا اگر چنين نيست و مسأله ريشه بيروني دارد لااقل ارتباط و اتصال آن با علايق و نيازهاي دانش آموز تبيين شده باشد.زيرا کودکان واقعيت را از طريق تجارب شخصي خود با محيط درک مي کنند.درست همانطور که يک نقاش واقعيت را آن طور که خود مي بيند تصوير مي کند، يک نقاشي نسخه برگردان واقعيت نيست بلکه محصول بي همتايي است که او در نتيجه برخورد با واقعيت خلق کرده است.بنابراين براي تحريک هوش و کنجکاوي دانش آموزان بايد به تناسب ظرفيت و مراحل تحول شناختي آنان اقدام به طرح مطالب درسي کرد. در تربيت اخلاقي و رفتاري نيز همين ويژگي ها حاکم است.بدين معني که براي انتقام پيام ها،ارزش ها و ارايه رفتارهاي مطلوب بايد شرايطي فراهم آورد تا متربي از طريق تغيير ساخت هاي دروني (بدون القاهاي بيروني)به تعادل پايدار تر و جامع تري در دروني ساختن ارزش هاي اخلاقي دست يابد. بالعکس اگر بدون فراهم کردن چنين شرايطي به آموزش ارزش هاي اخلاقي اقدام کنيم نه تنها اين آموزش ها و ياددهي ها مؤثر نخواهد بود، بلکه دست يابي کودکان را به مراحل تحول اخلاقي که به طور طبيعي و بر اساس شکوفايي فطرت آنها صورت مي گيرد و به تأخير خواهد انداخت و حتي مانع جدي در دروني شدن ارزش خواهد بود. بدين ترتيب، اگر گفته مي شود؛ تربيت کردن «آموزش دادن»نيست به اين معناست که تفاوت بين اکتساب اطلاعات علمي را با کشف داده هاي علمي به خوبي روشن سازيم.زيرا در فرآيند کشف، بيش از آنکه به معلوم ها بينديشيم به مجهول ها توجه داريم.در حالي که در جريان تعليم و تربيت کنوني معلمان سخت تلاش مي کنند آنچه ديگران کشف کرده اند وقوف کامل داريم؛ اما درباره چيزهايي که ديگران کشف نکرده اند و ممکن است کشف آنها بسيار هم مطلوب باشد يا هيچ نمي گوييم و يا بسيار کم بحث مي کنيم.به همين جهت است که «جهل شناسي»هنوز به وجود نيامده است.بنابراين، ناداني ناشي از دانش به يک اعتبار نيرويي است که آدمي را به کشف بر مي انگيزد و اثر آن در کاخ دانش چندان مهم است که بايد در کلاس ها درباره آن به بحث پرداخت.به همين خاطر است که «ژان ژاک روسو»مکرر بيان مي داشت:کودک نبايد علوم را بياموزد بلکه بايد آن را کشف کند!و «جان هالت»در کتاب زمينه يابي شکست تحصيلي مي گويد:نيازي نيست کودکان را به يادگيري وادار سازيم.اگر دسترسي به جهان را براي آنها هموار کنيم به روشني در مي يابند که چه چيزي براي ما اهميت دارد.آنگاه راه خود را به سوي جهان مي گشايند و شکي نيست راهي که خود در پيش بگيرند بهتر از راهي خواهد بود که ما براي آنها گشوده ايم. همين معنا را «جبران خليل جبران»در سروده اي زيبا بيان مي کند آنجا که در توصيف معني آموزش مي گويد:«آنگاه آموزگاري گفت با ما از «آموزش»سخن بگو. و او گفت:«هيچ کس نمي تواند چيزي را بر شما آشکار کند مگر آنچه را که در سحرگاه دانش ِشما نيم خفته بوده باشد...اگر به راستي دانا باشد از شما نمي خواهد که به خانه ي دانش او در آييد.[بلکه]شما را به آستانه ي ذهن شما راهبري مي کند. منبع:تربيت چه چيز نيست! /خ
|
|
|