|
من به شکست اعتقاد ندارم
-(4 Body)
|
من به شکست اعتقاد ندارم
Visitor
349
Category:
دنياي فن آوري
مثبت انديشي-قسمت هشتم اگرشما به شکست فکرمي کنيد،توصيه مي کنم خودتان را از شرچنين افکاري رها کنيد چون همين طورکه به شکست فکر مي کنيد ممکن است آن را به طرف خود جذب کنيد. مي خواهم با شما درباره ي افرادي صحبت کنم که اين اصل را عملي کرده اند و به نتايج درخشان رسيده اند.همچنين مي خواهم درباره ي روش ها و فرمول هايي صحبت کنم که اين افراد براي رسيدن به موفقيت ازآنها استفاده کرده اند.اگرسرگذشت آنها را به دقت وبا فکر بخوانيد و مثل آنها ايمان داشته باشيد مثبت فکرکنيد و به اين روش ها عمل کنيد شما هم مي توانيد برشکست که درحال حاضر اجتناب ناپذير به نظر مي رسد غلبه کنيد. اميدوارم شما مانند آقاي"مانع تراش"که داستانش را براي من تعريف کردند نباشيد.اين اسم را روي او گذاشته بودند چون هرپيشنهادي که ارائه مي شد ذهن او بلافاصله به سراغ تمام موانع ممکن در رابطه با آن پيشنهاد مي رفت.اما عاقبت حريف آقاي"مانع تراش "از راه رسيد و به او کمک کرد تا نگرش منفي اش را عوض کند.ماجرا از اين قرار بود: مديران شرکت آقاي "مانع تراش "پروژه اي را دردست بررسي داشتند که مخارج قابل ملاحظه،خطرات مسلم و همين طورموفقيت هاي احتمالي چشمگيري دربرداشت.هنگام بحث و گفت و گو درباره ي اين پروژه آقاي "مانع تراش"با لحن علمي گفت:«لطفاً يک دقيقه اجازه بدهيد.بياييد موانع موجود را هم درنظربگيريم.»(توجه داشته باشيد افرادي که مثل آقاي "مانع تراش"هستند،عاقلانه رفتارمي کنند و شايد با اين رفتار روي احساس ترديد دروني شان سرپوش مي گذارند .) مرد ديگري هم درجلسه حاضربود که خيلي کم حرف مي زد همکارانش به خاطر توانايي و موقعيت هايش و شخصيت استوار و تزلزل ناپذيرش به او احترام مي گذاشتند.او فوراً شروع به صحبت کرد و گفت :«چرا تو در اين پيشنهاد فقط موانع را مي بيني و آنها را بزرگ مي کني؟چرا فرصت ها را نمي بيني؟» آقاي "مانع تراش"گفت:«چون براي عاقلانه تصميم گرفتن آدم بايد هميشه واقع بين باشد واين يک واقعيت است که موانع مشخصي برسرراه اين پيشنهاد وجود دارد.ممکن است بپرسيم شما درباره ي اين موانع چه فکر مي کنيد ؟» مرد ديگربا اطمينان جواب داد:«درباره ي اين موانع چه فکر مي کنم؟خُب من فقط آنها را از سرراه برمي دارم و بعد فراموششان مي کنم.» آقاي "مانع تراش"گفت:«اين کاردرحرف آسان است.مي گويي آنها را از سر راه بر مي داري و فراموششان مي کني.ممکن است بپرسم آيا روشي براي ازسرراه برداشتن و فراموش کردن اين موانع داري که ما هنوز آن را کشف نکرده ايم؟» لبخندي به آرامي روي صورت مرد ديگرنقش بست.او گفت:«پسرم،من تمام عمرم را صرف از سِرراه برداشتن موانع کرده ام و هنوز با مانعي رو به رو نشده ام که نتوان آن را از سرراه برداشت به شرط آنکه ايمان و دل و جرأت کافي داشته باشي و بخواهي کارکني.حالا که مي خواهي بداني چطور اين کار را مي کنم،نشانت مي دهم.» بعد دستش را درون جيبش کرد وکيف بغلي اش را در آورد.کارتي در آن ديده مي شد که روي آن کلماتي نوشته شده بود.کيف را به آن طرف ميزهل داد وگفت:«بيا پسرم.اين را بخوان.اين فرمول من است.براي من عذر وبهانه نياور که فرمول من عملي نيست چون تجربه به من ياد داده که عملي است.» آقاي "مانع تراش"کيف بغلي را از روي ميز برداشت ودرحالي که صورتش حالت عجيبي پيدا کرده بود آن کلمات را براي خودش خواند. صاحب کيف با اصرارگفت :«آنها را با صداي بلند بخوان.» اين جمله اي است که آقاي "مانع تراش "با صداي آهسته و ترديد آميزي خواند:«من مي توانم با کمک خداوند که به من قدرت مي دهد تمام کارها را انجام بدهم.» صاحب کيف آن را درجيبش گذاشت و گفت:«من سال هاي زيادي زندگي کرده و مشکلات زيادي ديده ام اما اين کلمات قدرت دارند-قدرت واقعي - و با آنها مي توانيد هرمانعي را از سرراه برداريد.» او اين جمله را با اعتماد به نفس ادا کرد و همه مي دانستند که به آنچه مي گويد اعتقاد دارد.لحن قاطع و نتايج موفقيت آميز تجربيات گذشته ي او که همه ي افراد حاضر درجلسه از آنها خبرداشتند و اينکه زهد فروشي نمي کرد باعث شد کلماتش براي مرداني که دور آن ميز نشسته بودند قانع کننده باشد.به هرحال ديگرازنکات منفي صحبتي به ميان نيامد.آن پروژه به مرحله ي عمل درآمد و با وجود مشکلات و خطرها با موفقيت به انجام رسيد. روشي که اين مرد به کار برد برپايه ي يک اصل ساده درباره ي موانع استوار شده است.اين اصل مي گويد:از موانع نترسيد.تمرين کنيد که خداوند با شماست و با کمک او قدر ت مواجه شدن با هر مانعي را داريد. بنابراين اولين کاري که هنگام روبرو شدن با مانع بايد انجام بدهيد اين است که به سادگي درمقابل آن بايستيد و درزير بارآن ناله و شکايت نکنيد بلکه بايد مستقيماً با آن درگير شويد.با حالت شکست خورده و سينه خيز مسيرزندگي را طي نکنيد.درمقابل موانع بايستيد و سعي کنيد آنها را از سر راه بر داريد.دراين صورت متوجه مي شويد که از ميان برداشتن آنها به اندازه ي نصف آن چيزي که فکر مي کنيد سخت نيست. دوستي درانگلستان کتابي به اسم «تفکرات و پندها»برايم فرستاد.در اين کتاب نويسنده از ژنرال انگليسي تيودورصحبت مي کند.او فرماندهي يک هنگ ازارتش پنجم انگلستان را برعهده داشت که با حمله ي بزرگ آلمان درماه مارس سال1918مقابله کرد.دشواري هاي فراواني پيش روي او صف آرايي کرده بودند، اما ژنرال تيودور مي دانست چطور با مانعي که ظاهراً شکست ناپذير و لاينحل بود برخورد کند.روش او ساده بود.او فقط مي ايستاد و اجازه مي داد مانع به او فشار آورد و او هم به نوبه ي خود آن مانع را درهم مي شکست. چرچيل درباره ي تيودور چنين گفته است ،اين جمله بسيار بزرگ است و سرشار از نيروست:«تصويري که از تيودور در ذهن دارم تصوير يک ميخ آهني است که آن را با پتک در زمين يخ زده فرو کرده اند،کاملاً استوار و تزلزل ناپذيراست و کسي نمي تواند آن را از جا درآورد.» ژنرال تيودور مي دانست چطور درمقابل اين مانع بايستد.فقط کافي است در مقابل آن بايستي و در زيربار آن تسليم نشوي؛عاقبت خواهد شکست .شما آن را مي شکنيد.چيزي بايد بشکند وآن چيز قرار نيست که شما باشيد آن چيز مانعي است که در مقابل شما قرار گرفته است. وقتي قادر به انجام اين کار هستيد که ايمان داشته باشيد،ايمان به خدا وبه خودتان.خصوصيت اصلي که به آن نيازداريد ايمان است.براي شما بس است در واقع بسيار زياد است. از فرمولي که آن تاجرپيشنهاد کرد استفاده کنيد تا اين ايمان قوي به خداوند و به خودتان را پيدا کنيد.ياد مي گيريد که خودتان،توانايي تان وقدرت انجام کارهارا بشناسيد.دراين صورت نگرش شما از منفي به مثبت تغييرمي کند و دربر داشتن موانع از سرراه استاد مي شويد.پس تحت هرشرايطي مي توانيد با اطمينان به خودتان بگوييد:«من به شکست اعتقاد ندارم.» به سر گذشت گنزالس قهرمان تنيس شد فکرکنيد.او ورزشکاري گمنام بود و به خاطر رطوبت هوا نتوانسته بود قبل از مسابقات به وضعيت ايده آل برسد.ورزشي نويس يک روزنامه ي معروف درتحليل بازي گنزالس نوشت که درتکنيک او نواقصي به چشم مي خورد و اظهارعقيده کرد که قهرماناني بسيار بزرگ تر ازاو قبلاً درزمين تنيس بازي کرده اند اما به هرحال اقرار کرد که گُنزالس عالي سرويس مي زند و در برگرداندن توپ ها بسيار مهارت دارد.اما به عقيده ي آن نويسنده ي ورزشي عاملي که باعث شد گنزالس به قهرماني برسد قدرت زوال ناپذير او و اين واقعيت بود که «او هرگز ازناملايمات بازي نااميد نمي شود وشکست را نمي پذيرد.» اين يکي ازبامعناترين جملاتي است که تا به حال در يک داستان ورزشي خونده ام:«او هرگز از ناملايمات بازي نااميد نمي شود و شکست را نمي پذيرد.» معناي اين جمله اين است که وقتي جريان بازي به ضرر او بود او اجازه نمي داد نااميدي به ذهنش راه پيدا کند يا افکار منفي براو غلبه کند و به اين ترتيب نيروي لازم براي برنده شدن را از دست بدهد.اين خصوصيت ذهني و روحي بود که آن مرد را به مقام قهرماني رساند.او قادر بود با موانع روبرو شود در مقابل آنها بايستد و برآنها غلبه کند. ايمان قدرتي تزلزل ناپذيربه شما مي دهد.وقتي اوضاع سخت مي شود ايمان داراي نيروي محرکه اي است که فرد را به ادامه دادن مسير قادر مي سازد.وقتي اوضاع خوب است همه مي توانند به زندگي شان ادامه دهند.اما به عامل ديگري نيز نيازداريد که شما را قادر سازد زماني که ظاهراً همه چيزعليه شماست به مبارزه ادامه دهيد.رمزکاراين است که «هرگز در جريان فرازونشيب بازي نااميد نشويد.» شايد با حرف من مخالفت کنيد و بگوييد:«اما تو که ازشرايط من خبر نداري.وضعيت من با هرکس ديگري فرق مي کند شرايط هيچکس مثل من نااميدکننده نيست.» در اين صورت شما خوشبخت هستيد چون اگر شرايط شما از اين نااميد کننده تر نتواند باشد ديگر بيش از اين نمي توانيد نااميد بشويد.تنها يک راه باقي مي ماند و آن اين است که از اين موقعيت خود را خلاص کنيد و بدانيد که راه نجات شما اميدواري است.بنابراين اوضاع شما کاملاًدلگرم کننده است اما به شما هشدار مي دهم که هرگز فکرنکنيد درموقعيتي قرارگرفته ايد که قبلاًهيچ کس آن را تجربه نکرده است چون چنين موقعيتي وجود ندارد. بد نيست بدانيد که عملاً تنها تعداد انگشت شماري سناريوي انساني وجود دارد و همه ي آنها قبلاً اجرا شده اند.اين واقعيتي است که هرگزنبايد آن را فراموش کنيم:افرادي وجود دارند که برموقعيت هاي دشوار و باورنکردني غلبه کرده اند حتي موقعيتي که شما درآن گرفتار شده ايد وبه گمان خودتان کاملاً چاره ناپذيراست.اين موقعيت براي ديگران هم همين طور به نظر مي رسيد اما آنها راهي به خارج از آن پيدا کردند،آن را دور زدند يا راه خود را از ميان آن باز کردند. يکي ازالهام بخش ترين مثال هايي که براي اين موضوع مي توان ارائه داد داستان ايمس پريش است.او سالي دو مرتبه در صدها نفر از مديران اجرايي فروشگاه هاي زنجيره اي و متخصصان فروش را دور هم جمع مي کند.دراين جلسات آقاي پريش نظراتش را در زمينه ي روند تجارت،کالا روش هاي فروش ،و موضوعات ديگري که براي اين بازرگانان و همکارانشان داراي اهميت است ارائه مي دهد.پس ازچند بار شرکت کردن در جلسات او اعتقاد دارم بزرگ ترين ارزش هايي که به مشتريانش منتقل مي کند عبارتند از:شهامت ومثبت انديشي،ايمان عميق به توانايي ها واين اعتماد به نفس که مي توانند برتمام دشواري ها غلبه کنند. او مثال زنده ي همان اصولي است که آموزش مي دهد.او ازلحاظ جسمي کودک بسيارضعيفي بوده وعلاوه برآن لکنت زبان هم داشته است.او بسيار حساس بوده و از عقده ي حقارت رنج مي برده است.همه فکر مي کردند به خاطر وضعيت جسماني وخيمش زنده نمي ماند.اما يک روز ايمس پريش به يک تجربه ي معنوي دست پيدا مي کند.نهال ايمان دردلش جوانه مي زند و از آن زمان که با کمک خداوند واستفاده از قدرت هاي خودش مي تواند موفق شود. او ايده ي منحصر به فرد مشاوره دادن به تجار را توسعه داد و آنها به قدري براي مشاوره ي او ارزش قايلند که حاضرند مبالغ هنگفتي بپردازند تا سالي دوبار درجلسات دو روزه ي او شرکت کنند و ازبينش اقتصادي و الهامات او بهره مند شوند.براي من بسيار تأثيرگذار است که در سالن اجتماعات درميان آن جمعيت انبوه بنشينم و به «اي پي»که درباره ي مثبت انديشي براي آن مردان وزنان برجسته در دنياي تجارت صحبت مي کند گوش دهم. گاهي اوقات به خاطر لکنت زبان به مشقت زيادي مي افتد ولي هرگز نااميد نمي شود،بلکه صادقانه وبا شوخ طبعي به آن اشاره مي کند.مثلاًيک بار سعي مي کرد درسخنراني اش کلمه ي کاديلاک را به کار ببرد.چندين بارتلاش کرد ولي نتوانست آن را ادا کند.عاقبت با زحمت زياد آن را گفت.بعد خودش گفت:«من حتي نمي توانم اسم ک-ک-ک-کاديلاک را بگويم چه رسد به اين که يکي بخرم!»سالن از خنده منفجرشد ولي ديدم که افراد حاضر درجلسه با مهرباني وعلاقه به او نگاه مي کنند وخندند.همه کساني که در جلسات او حاضر مي شوند وقتي از سالن بيرون مي روند متقاعد شده اند که آنها هم مي توانند موانعشان را به امتياز تبديل کنند. بازتکرارمي کنم،دراين دنيا هيچ مشکلي نيست که نتوانيد برآن غلبه کنيد.يک بار از مرد عاقل و سياه پوستي پرسيدم چطور برمشکلاتش غلبه مي کند.به من گفت:«چطور بريک مشکل غلبه مي کنم؟خُب اول سعي مي کنم آن را دور بزنم،اگر نتوانم دورش بزنم،سعي مي کنم از زيرش رد بشوم،از بالاي آن عبورکنم واگرنشد به قلب آن مي زنم وراه خودم را باز مي کنم.»بعد اضافه کرد:«من با کمک خدا راهم را از ميان آن باز مي کنم.» فرمولي را که دراول اين مقاله از زبان تاجر برايتان نقل کردم جدي بگيريد.يک لحظه دست از خواندن بکشيد و آن فرمول را پنج مرتبه تکرار کنيد،وهربار که آن را مي گوييد با اين جمله آن را تأييد کنيد:«به اين فرمول اعتقاد دارم.»آن فرمول را اينجا دوباره برايتان نقل مي کنم:«با کمک خداوند که به من قدرت مي دهد هرکاري مي توانم انجام بدهم.»اين جمله را پنج مرتبه هرروز تکرار کنيد و مطمئن باشيد قدرت تزلزل ناپذيري دردرون شما آزاد مي کند. ضمير ناخودآگاه که هميشه درمقابل هرتغييري مقاومت مي کند ممکن است به شما بگويد:«تو که به چنين چيزهايي اعتقاد نداري.»اما به ياد داشته باشيد که ضميرناخودآگاه از نظريکي از بزرگ ترين دروغگويان است.او اشتباهات خودتان را در مورد توانايي هايتان جذب مي کند و به خودتان پس مي دهد.شما خودتان اين نگرش منفي را در ضميرناخودآگاه به وجود آورده ايد و او آن را به شما پس مي دهد.بنابراين کافي که ضمير ناخودآگاه را روشن کنيد و به آن بگوييد:«خُب ببين،من به اين فرمول اعتقاد دارم.تأکيد مي کنم که به آن اعتقاد دارم.»اگر با اين قاطعيت با ضمير ناخودآگاه صحبت کنيد به تدريج متقاعد مي شود.يکي از دلايل متقاعد شدن آن اين است که داريد با افکار مثبت آن را تغذيه مي کنيد،به عبارت ديگر عاقبت داريد به ضميرناخودآگاهتان راست مي گوييد.بعد از مدتي ضمير ناخودآگاه اين حقيقت رابه شما برمي گرداند،اين حقيقت که با کمک خداوند مشکلي نيست که نتوانيد برآن غلبه کنيد.يک روش مؤثر براي مثبت کردن ماهيت ضميرناخودآگاه اين است که کلمات و عبارات خاصي را که مي توانيم به آنها افکار کوچک منفي بگوييم از ضمير ناخودآگاه پاک کنيم.اين افکار منفي درصحبت افراد عادي به وفور ديده مي شود و اگرچه هر يک از آنها به تنهايي بي اهميت به نظر مي رسد اما ماهيت اين نگرش ها آن است که ذهن شما را به شکل منفي شکل مي دهد.وقتي ايده ي اين افکار منفي کوچک براي اولين بار به ذهنم خطور کرد به تحليل عادت هاي گفتاري خودم پرداختم و از آنچه پيدا کردم متعجب شدم.فهميدم که در صحبت هايم جملاتي از اين قبيل را به کار مي برم:«مي ترسم که دير برسم يا نمي دانم آيا لاستيکم پنچر مي شود يا نه»يا«فکرنمي کنم از عهده ي اين کار بربيايم،»يا«هيچ وقت نمي توانم اين کار را تمام کنم.خيلي زياد است.»اگر کاري خراب مي شد مي گفتم:«خُب،انتظارش را داشتم.»يا اگر در آسمان ابري مي ديدم مي گفتم:«مي دانستم باران خواهد باريد.» مطمئناً اينها همان«افکار منفي کوچک»هستند.البته يک فکر بزرگ قدرتمندتر از يک فکر کوچک است اما نبايد فراموش کنيم که «قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود.»و اگر انبوهي از«افکارمنفي کوچک»در صحبت شما روي هم انباشته شوند به احتمال قوي در ذهن شما رسوخ مي کنند.عجيب است که چطور قدرت اين افکار منفي زياد مي شود و تا به خودتان بياييد مي بينيد که تبديل به افکارمنفي بزرگ شده اند.بنابراين تصميم گرفتم که روي آن کار کنم و افکارمنفي کوچک را از صحبت هايم ريشه کن کنم.متوجه شدم که بهترين راه ازبين بردن آنها اين است که عمداً درباره ي همه چيز يک کلمه ي مثبت بگويم.وقتي که مي گوييد کارها خوب از آب درمي آيند،کارتان را مي توانيد خوب انجام بدهيد لاستيک شما پنچر نمي شود و به موقع به مقصد مي رسيد.به اين ترتيب با صحبت کردن از نتايج خوب،قانون تأثيرمثبت را به کار مي اندازيد و نتايج خوب حاصل مي شوند. روي تابلو آگهي ها در کنار جاده،تبليغ روغن موتور خاصي را ديدم.در آن آگهي اين شعار تبليغاتي نوشته شده بود:«موتورتميزهميشه به شما قدرت مي دهد.»همين طورذهني که ازافکار منفي پاک شده است افکار مثبت به شما مي دهد به عبارت ديگرذهن پاک به شما قدرت مي دهد.بنابراين ذهنتان را از افکارمنفي تخليه کنيد،براي خودتان يک موتورذهني تميز به وجود بياوريد و به ياد داشته باشيد که ذهن تميزمانند يک موتور تميزبه شما قدرت مي دهد. بنابراين براي اينکه برموانع غلبه کنيد و به اصل "من به شکست اعتقاد ندارم "عمل کنيد بايد درضميرناخودآگاهتان يک الگوي افکار مثبت پرورش بدهيد .طرز فکرما تعيين کننده ي نحوه ي برخورد ما با موانع است.در واقع بسياري از موانع ما ذهني هستند. ممکن است به اين حرف اعتراض کنيد و بگوييد :«موانع من که ذهني نيستند ،واقعي هستند.» شايد اين طورباشد اما نگرش شما نسبت به اين موانع ،ذهني است.تنها راه ممکن که مي توانيد نگرشي داشته باشد از طريق فرايند ذهني است و آنچه درباره ي موانعتان فکر مي کنيد تا حد زيادي شيوه ي برخورد شما با اين موانع را تعيين مي کند.اگرنگرش ذهني شما اين باشد که نمي توانيد مانعي را از سر راه برداريد آن مانع سرجايش باقي مي ماند.اين طورفکرکنيد که مانع را مي توانيد از سرراه برداريد.هرچقدر هم اندک اين فکر مثبت را در ذهن خود بپرورانيد ازهمان لحظه اي که اين طور فکر مي کنيد فرايندي شروع مي شود که به ازميان برداشتن نهايي آن مانع منتهي خواهد شد. اگر مدت هاست که مشکلي شما را دچار عجزکرده است ،شايد به اين دليل باشد که هفته ها ،ماه ها و حتي سال ها به خودتان گفته ايد که دراين مورد کاري نمي توانيد انجام بدهيد.بايد ناتواني تان را براي خودتان تکرار کرده باشيد تا ذهن شما به تدريج نتيجه اي را که به آن اصرار داريد بپذيرد و وقتي ذهن شما متقاعد شد،شما متقاعد مي شويد؛چون شما همان چيزي هستيد که فکر مي کنيد. اما،برعکس،هنگامي که اين ايده ي جديد و خلاق را به کار مي گيريد و مي گوييد :«من با کمک خداوند هرکاري را مي توانم انجام بدهم،نگرش تازه اي پيدا مي کنيد.براين نگرش مثبت تأکيد کنيد وباز هم تأکيد کنيد و عاقبت ضميرخود آگاهتان را قانع کنيد که مي توانيد مشکلات را از ميان برداريد.وقتي ذهن شما متقاعد شد شاهد نتايج حيرت انگيزي خواهيد بود.ناگهان متوجه مي شويد از قدرتي برخوردار هستيد که هرگزاز آن خبر نداشته ايد. يک بارداشتم با مردي گلف بازي مي کردم که هم در ورزش گلف مهارت داشت و هم فيلسوف انديشمندي به شمارمي آمد .همين طور که در زمين گلف حرکت مي کرديم جريان بازي باعث مي شد که نکات با ارزشي از ذهن او تراوش کند.به خاطر يکي از درس هايي که به من آموخت تا ابد سپاسگزار او هستم. در جريان بازي،با ضربه اي توپ را به قسمت ناهموار زمين و به ميان علف هاي بلند فرستادم.وقتي آن را پيدا کرديم بانااميدي گفتم:«ببين چه کار کردم.راستي راستي خودم را گرفتار کردم.خيلي سخت مي شود از اين وضع خلاص شد.» دوستم لبخند زد و گفت:«نمي دانم آيا درکتاب هاي خود تو چيزهايي درباره ي مثبت انديشي نخوانده ام!» با شرمندگي اقرار کردم که همين طور است. گفت:«من درباره ي اين توپ اين طور فکرنمي کنم.آيا فکر مي کني اگر اين توپ برروي زمين هموارو علف هاي کوتاه قرارداشت بهتر مي توانستي به آن ضربه بزني؟» گفتم:«البته که مي توانستم.» او ادامه داد:«خُب،چرا فکرمي کني آنجا مي توانستي ضربه ي بهتري به توپ بزني؟» جواب دادم:«چون علف زمين هاي هموارکوتاه تر است و مي شود توپ را تا مسافت دورتري فرستاد.» بعد او پيشنهاد عجيبي کرد:«بيا روي زانو بنشينيم و اين موقعيت را بررسي کنيم.بگذار ببينيم اين توپ چطور روي زمين قرار گرفته است.» بعد ما روي زمين زانو زديم و او گفت:«مي بيني که بلندي تقريبي توپ در اينجا به اندازه ي بلندي آن روي زمين همواراست،تنها تفاوت اين است که علف هاي اطراف توپ پنج شش اينچ ازآن بلندتر هستند.» بعد کار عجيب تري کرد.گفت:«به کيفيت و نوع اين علف توجه کن.»او يک ساقه علف از زمين بيرون کشيد و به من داد.گفت:«اين را بجو.» آن را جويدم،از من پرسيد:«آيا اين ساقه علف لطيف و تازه نيست؟» جواب دادم:«خُب،بله.واقعاً علف تازه اي است.» او ادامه داد:«خُب،پس با يک ضربه ي راحت با چوب شماره پنج مي تواني آن علف ها را به راحتي ببري.» بعد جمله اي به من گفت که تا وقتي زنده ام آن را به ياد خواهم داشت و اميدوارم شما هم هيچ وقت آن را فراموش نکنيد. گفت:«سختي و ناهمواري چيزي است که فقط در ذهن ما وجود دارد.به عبارت ديگر چيزي دشواراست چون تو اين طور فکرمي کني.در ذهنت تصميم گرفته اي که مانعي وجود دارد که تو را به دردسر خواهد انداخت.قدرت غلبه کردن براين مانع در ذهن تو وجود دارد.اگر خودت را مجسم کني که داري آن توپ را از زمين ناهموار و آن علف ها بيرون مي کشي و باور داشته باشي که مي تواني اين کار را بکني آن وقت ذهنت به عضله هاي تو انعطاف پذيري،هماهنگي و قدرت مي دهد و تو چوب گلف را چنان به کار مي بري که آن توپ را با يک ضربه ي تماشايي از آنجا بيرون مي کشي.تمام کاري که بايد بکني اين است که چشم از آن توپ برنداري و به خودت بگويي که با يک ضربه ي قشنگ آن را از ميان علف ها بيرون مي کشي.بگذارخشکي و تنش از وجودت خارج شود.با شادي و قدرت به توپ ضربه بزن.يادت باشد که ناهمواري فقط در ذهن تو وجود دارد.» تا امروزهيجان،شادي و قدرتي را که هنگام زدن آن ضربه در وجودم احساس کردم به ياد دارم.با آن ضربه توانستم توپ را به کنار زمين گلف بفرستم. اين حقيقت بسيار بزرگ را در رابطه به مشکلات سخت بايد به ياد داشت:«ناهمواري و سختي تنها در ذهن ماست.» حرفي نيست که مشکلات شما واقعي هستند و وجود دارند.آنها تخيلي نيستند اما واقعاً آن طور که به نظر مي رسد سخت نيستند.نگرش ذهني شما مهمترين عامل است.باورکنيد که خداوند متعال در وجود شما قدرتي قرار داده تا خودتان را ازدشواري ها نجات بدهيد تنها بايد به منبع قدرتتان چشم بدوزيد.به خودتان بگوييد و تأکيد کنيد با اين قدرت مي توانيد هر کاري را که بايد انجام بدهيد،انجام بدهيد.باور کنيد که اين قدرت فشار عصبي را از وجود شما خارج مي کند و باورکنيد که اين قدرت دردرون شما وجود دارد.اين را باورکنيد تا احساس پيروزي در دل شما جوانه بزند. حالا نگاه ديگري به آن مانع که شما را به زحمت انداخته است بياندازيد خواهيد ديد آن طورکه تصور مي کرديد وحشتناک نيست به خودتان بگوييد:«دشواري فقط درذهن من است.من به پيروزي فکر مي کنم و پيروز مي شوم.»اين فرمول را به خاطر داشته باشيد.آن را روي يک تکه کاغذ بنويسيد،آن تکه کاغذ را درکيف بغليتان بگذاريد،آن را روي آينه اي که هرروز صبح صورتتان را در آن مي بينيد بچسبانيد،آن را روي ميز توالت و ميز تحريرتان بگذاريد.آنقدر به آن نگاه کنيد تا حقيقت آن دراعماق ضميرخودآگاه شما نفوذ کند،و تمام نگرش ذهني شما را در بربگيرد،و به يک دل مشغولي مثبت تبديل شود.فرمول ما اين است:«من مي توانم تمام کارها را با کمک خداوند که به من قدرت مي دهد انجام دهم.» آنچه ممکن است به نظرشما مسئله دشواري بيايد،همان طورکه قبلاً اشاره کردم به نسبت اين که چطور درباره ي آن فکر مي کنيد مي تواند سخت يا آسان باشد. يک اصل بنيادين در تفکر امرسون اين است که انسان مي تواند تحت تأثير قدرت الهي قراربگيرد و بدين وسيله عظمت و شکوه از خودش ساطع کند.ويليام جيمزگفته است که مهم ترين عامل در هرکاري باورانسان راجع به آن کار است.تورو به ما گفته رمزموفقيت ايجاد يک تصويرذهني دائمي از نتايج موفقيت آميزاست. علاوه براينها تامس جفرسونخردمند ديگري بود که مانند فرانکلين براي راهنمايي خودش مجموعه اي از قوانين را ايجاد کرد .فرانکلين سيزده قانون روزانه داشت،اما قوانين جفرسون تنها ده عدد بودند.يکي از قوانين جفرسون که به نظر من بسيار سودمند است اين بود:«هميشه کارها را از طرف راحت آنها در دست بگيريد.»معني اين جمله اين است که براي انجام کار يا حل کردن يک مشکل از روشي استفاده کنيد که باعث شود با کمترين مقاومت روبه رو شويد.علم مکانيک مي گويد که مقاومت موجب اصطکاک مي شود بنابراين لازم است که بر آن غلبه کنيد يا ازميان برداريد.نگرش منفي شيوه اي است که موجب اصطلاک مي شود.به همين خاطراست که منفي بافي چنين مقاومت زيادي به وجود مي آورد.شيوه ي برخورد مثبت همان در دست گرفتن کارها از طرف راحت آنهاست.اين شيوه با گردش دنيا سازگار است.نه تنها با حداقل مقاومت مواجه مي شود بلکه درعمل نيروهاي ياري کننده را نيزتحريک مي کند.کاربرد اين اصل از اوايل عمرتا پايان زندگي شما در اين کره خاکي مي تواند در زمينه هايي شما را به موفقيت برساند که بدون آن قطعاً درآنها شکست مي خوريد. براي مثال،خانمي پسرپانزده ساله اش را نزد من آورد تا ذهنش را روشن کنم .ازاينکه پسرش در هيچ کدام از درس ها نمره ي بالاتر از چهارده نمي گرفت به شدت ناراحت بود.با غرور به من گفت:«اين پسر توانايي ذهني خارق العاده اي دارد.» پرسيدم:«ازکجا مي دانيد توانايي ذهني او خارق العاده است ؟» گفت:«چون پسر من است.من از دانشگاه با نمرات عالي فارغ التحصيل شده ام.» پسربا حالتي بسيار افسرده و ناراحت وارد دفتر من شد.پرسيدم:«پسرم،موضوع چيه؟» -نمي دانم.مادرم گفت بايد شما را ببينم. گفتم:«خُب به نظر نمي رسد که براي درس خواندن زياد شور و شوقي داشته باشي.مادرت مي گويد فقط چهارده مي گيري.» گفت:«بله.بيشترين نمره اي که مي توانم بگيرم همين است البته نمره هاي پايين تر از اين هم گرفته ام.» پرسيدم:«پسرم،فکر مي کني توانايي ذهني خارق العاده اي داشته باشي؟» صادقانه جواب داد:«مادرم اين طور مي گويد.خودم نمي دانم.فکر مي کنم خيلي خنگم.دکتر پيل ،تو خانه درس ها را يک بار مي خوانم و بعد کتاب را مي بندم و سعي مي کنم آنها را از برکنم.اين کار را سه بار تکرار مي کنم وبعد با خودم مي گويم اگر با سه بارخواندن نتوانم آن را در مغزم فروکنم چطور مي توانم اين کاررابکنم؟و بعد وقتي سرکلاس مي روم فکر مي کنم شايد آن را ياد گرفته باشم.معلم اسمم را صدا مي زند که درس جواب بدهم بعد ازسر جايم بلند مي شوم وحتي يک کلمه هم از چيزهايي را که خوانده ام به خاطر نمي آورم.بعد امتحانات از راه مي رسند.سرجلسه مي نشينم وعرق مي ريزم و مي لرزم و جواب سؤالات را نمي توانم به ياد بياورم.نمي دانم چرا اين طور مي شود.مي دانم که مادرم دانشمند بزرگي بوده.فکرکنم چيزي از هوش و استعداد او دروجود من نيست.» اين الگوي فکري منفي با احساس حقارت که توسط مادرش در او برانگيخته شده بود ترکيب شده و باعث شکست او شده بود.او از نظرذهني فلج شده بود.مادرش هرگز به او نگفته بود که براي لذت و شکوه يادگيري و کسب دانش به مدرسه برود.آنقدرعاقل نبود که او را تشويق کند به جاي رقابت با ديگران با خودش رقابت کند.او دائماً اصرارداشت که پسرش موفقيت او را درتحصيلات تقليد کند.پس جاي تعجبي نبود که پسرک بيچاره تحت اين همه فشار از لحاظ ذهني فلج شود. به او پيشنهاداتي دادم که مفيد واقع شد.گفتم:«قبل از اينکه درسهايت را بخواني يک لحظه صبرکن و به اين شکل دعا کن:«خداوندا مي دانم که هوش خوبي دارم و مي توانم در کارم موفق بشوم.»بعد به خودت آرامش بده و بدون هيچ فشاري کتاب را بخوان.تصور کن که داري يک داستان مي خواني.تا دلت نخواهد آن را دو مرتبه نخواني نخوان.فقط باورکن که دفعه اول آن را ياد مي گيري.مجسم کن مطلبي که مي خواهي در ذهنت فرو مي رود وآنجا جوانه مي زند.بعد فردا صبح همين طورکه به مدرسه مي روي به خودت بگو :«من مادرخارق العاده اي دارم.او بسيار زيبا و خوش اخلاق است ولي حتماً بايد خوره کتاب بوده که چنين نمره هاي بالايي گرفته ،چه کسي دلش مي خواهد خوره کتاب باشد؟من نمي خواهم مثل او بشوم.فقط دلم مي خواهد مدرسه را با افتخار تمام کنم.درکلاس وقتي معلم اسمت را صدا مي زند قبل از جواب دادن به سرعت دعا کن.بعد باورکن که خدا در آن لحظه به ذهنت کمک مي کند که جواب بدهي.وقتي داري امتحان مي دهي دردعايت بگو که خداوند ذهنت را آزاد مي کند و جواب درست را به تو مي دهد.» آن پسر به اين پيشنهادات عمل کرد.فکر مي کنيد درنيمسال تحصيلي دوم چه نمراتي گرفت؟هيجده!مطمئن هستم که اين پسرحالا که عملکرد شگفت انگيز اصل "من به شکست اعتقاد ندارم "را کشف کرده،قدرت حيرت انگيز مثبت انديشي را درتمام امورزندگي به کارخواهد گرفت. مي توانم از افرادي که با به کاربردن اين اصول زندگي شان را تغييرداده اند آنقدر مثال بياورم که اندازه اين مقاله چندين برابراين که هست بشود.به علاوه اين مثال ها و تجربيات از زندگي روزمره نقل شده اند و به هيچ وجه جنبه ي نظري ندارد بلکه کاملاًعلمي هستند.صندوق پستي من به معني واقعي کلمه پراز نامه هاي افرادي است که تجربيات موفقيت آميززندگي شان را برايم نقل کرده اند. يکي ازاين نامه ها را آقايي براي من نوشته و درآن درباره ي پدرش صحبت کرده است.چندين نفررا مي شناسم که برنامه اي را که دراين نامه شرح داده شده به کاربسته و به نتايج حيرت انگيزي رسيده اند. پدرم فروشنده ي سياربود.گاهي مبلمان منزل مي فروخت و گاهي به فروختن آهن آلات مشغول مي شد زماني ديگر به فروختن محصولات چرمي مي پرداخت.هرسال زمينه ي فعاليتش را تغيير مي داد. هميشه مي شنيدم که به مادرم مي گفت اين آخرين سفري است که براي فروش لوازم التحريريا چراغ خواب يا هرچيزديگري که درآن زمان مي فروخت انجام مي دهد.سال بعد همه چيزعوض مي شد و ماپولدار مي شديم.او مي توانست با شراکتي کارکند که محصول آن شرکت خود به خود به فروش مي رفت.ماجرا هميشه به همين شکل بود.پدرم هرگز نمي توانست چيزي بفروشد .هميشه عصبي بود و هميشه از خودش مي ترسيد و هميشه به خودش قوت قلب مي داد. تا اينکه يک روز يکي از همکارانش به او يک دعاي کوچک سه جمله اي داد .به او گفت که آن را درست قبل از آنکه به سراغ يک مشتري برود تکرار کند.پدرم اين کار را کرد و به نتايج معجزه آسايي دست يافت.در هفته ي اول هشتاد و پنج درصد ملاقات هايي که داشت موفقيت آميز بودند و هفته ها ي پس از آن نتيجه ي ملاقات هايش بهترمي شد.بعضي هفته ها درصد فروش او تا نود و پنج درصد مي رسيد و طي شانزده هفته ي متوالي به هرمشتري که سر زد چيزي فروخت. پدرم اين دعا را به چندين فروشنده ديگر داد و همه ي کساني که آن را به کار بردند به نتايج باورنکردني رسيدند.آن دعا که پدرم از آن استفاده مي کرد اين بود:«من اعتقاد دارم که هميشه تحت هدايت الهي هستم .اعتقاد دارم که هميشه درست تصميم مي گيرم .اعتقاد دارم که خداوند هميشه وقتي هيچ راهي وجود ندارد،راهي پيش پاي من مي گذارد.» رئيس يک شرکت کوچک که براي راه اندازي تجارتش با مشکلات زيادي روبه رو شده بود برايم تعريف کرد که تا حد زيادي روشي که خودش اختراع کرده بود به او کمک کرده است.او گفت مشکلش اين بوده که از کاه کوه مي ساخته است.او مي دانست که با نگرشي نااميدکننده با مشکلاتش مواجه مي شود و آنقدرعقل سليم داشت که تشخيص بدهد که موانعش آنقدر که آنها را بزرگ مي کرد بزرگ نبوده اند.همين طور که داستانش را برايم تعريف مي کرد از خودم پرسيدم شايد او هم از آن مشکل رواني عجيب که آن را به اسم ميل به شکست مي شناسيم رنج مي برد. او از وسيله اي استفاده کرد که توانست نگرش ذهني اش او را تغييربدهد و پس از مدتي تجارتش هم رونق گرفت.او فقط يک سبد فلزي را روي ميزکارش گذاشت .اين کلمات روي يک کارت چاپ شده بودند و به سبد متصل شده بودند:«با کمک خداوند هرکاري امکان دارد.»هروقت مشکلي در اثر طرز فکرقبلي او مي خواست تبديل به مشکل بسيار بزرگي بشود او کاغذي را که آن مشکل رويش نوشته شده بود درآن سبد مي انداخت و مي گذاشت يکي دو روز آنجا بماند.گفت:«عجيب است که هرموضوعي را از آن سبد درمي آوردم ديگر اصلاًمشکل به نظر نمي رسيد.» او با اين کار،سپردن کارها به دست خداوند را عملاًبه نمايش گذاشته بود.در نتيجه ازجانب خدا قدرت کافي به او داده شد تا بتواند مشکلاتش را به طور طبيعي حل کند و به موفقيت برسد. حالا که به آخراين مقاله رسيده ايم لطفاً اين جمله را با صداي بلند تکرار کنيد:«من به شکست اعتقاد ندارم.»آنقدر اين جمله را تکرار کنيد تا اين طرز فکر درضمير ناخودآگاه شما رسوخ کند. منبع:کتاب مثبت انديشي /خ
|
|
|