عصبانيت و بي قراري را رها کنيد
-(3 Body)
|
عصبانيت و بي قراري را رها کنيد
Visitor
329
Category:
دنياي فن آوري
مثبت انديشي-قسمت ششم بسياري از افراد انرژي و قدرتشان را با عصبانيت و بي قراري هدرمي دهند و درنتيجه زندگي را به خودشان سخت مي کنند. آيا شما هم عصباني مي شويد و بي قرار هستيد؟اگراين طوراست در اين مقاله وضعيت خودتان را به خوبي خواهيد ديد.کلمه ي عصبانيت به معني جوشيدن،منفجرشدن،بخارشدن،آزرده شدن،پريشان شدن و برآشفته شدن است.کلمه ي بي قراري هم به خودي خود کاملاًگوياست و ما را به ياد کودک مريضي دردل شب مي اندازد که ناله و زاري مي کند و گريه هايش هرگز قطع نمي شود.با اينکه بي قراري کلمه اي بچه گانه است اما واکنش عاطفي بسياري از افراد بزرگسال را به خوبي توصيف مي کند. اگر قراراست براي خوب زندگي کردن انرژي کافي داشته باشيم بايد دست ازعصبانيت و بي قراري برداريم و آرامش پيدا کنيم.چطورمي توانيم اين کار را انجام بدهيم؟ اولين قدم اين است که سرعت يا حداقل شتاب خود را کاهش بدهيم. متأسفانه تشخيص نمي دهيم که امروزه زندگي ما تا چه حد شتاب پيدا کرده و با چه سرعتي خودمان را به جلو مي رانيم.بسياري از افراد دراثر اين سرعت سلامت جسمي خود را به خطر مي اندازند و بدتر از آن اينکه ذهن و روحشان را نيز متلاشي مي کنند.ممکن است فردي از لحاظ جسمي زندگي آرامي داشته باشد اما از لحاظ عاطفي زندگي پرشتابي داشته باشد.از اين نظر حتي کسي که دچارمعلوليت شده ممکن است زندگي پرشتابي داشته باشد.سرعت زندگي را ماهيت افکارما تعيين مي کند.وقتي ذهن ما با آشفتگي از يک نگرش به نگرش ديگر مي پرد،تب آلود مي شود،درنتيجه شخص بد اخلاق و کم حوصله مي شود.اگر مي خواهيد ازتأثير مخرب تحريکات و هيجانات زندگي امروزي دائماً درعذاب نباشيد بايد شتاب زندگي تان را کاهش دهيد .تحريک پذيري بيش ازحد دربدن ما سم توليد مي کند و موجب بيماري عاطفي مي شود.خستگي نوعي احساس سرخوردگي به وجود مي آورد.به طوري که ما به خاطر همه چيز ازمشکلات خصوصيمان گرفته تا وضعيت کشور و حتي تمام دنيا عصباني مي شويم و بي قراري مي کنيم.ازشما مي پرسم،وقتي اين آشفتگي عاطفي تا اين حد برجسم ما اثرمي گذارد پس تأثيرآن برآن جوهر دروني شخصيت ما که به آن روح مي گوييم چه خواهد بود ؟اگرشتاب زندگي ما به همين ترتيب افزايش پيدا کند،غيرممکن است به آرامش روحي برسيم . از لحاظي نسل ما نسل بدبختي است .به خصوص درشهرهاي بزرگ به دليل اثر منفي فشارعصبي،هيجان مصنوعي و سر وصدا بدبختي بيشتري به چشم مي خورد.اما اين بيماري به مناطق روستايي هم منتقل مي شود زيرا امواج هوا فشارعصبي را انتقال مي دهد. خانمي که سن و سالي از او گذشته بود در اين باره نکته اي گفت که برايم بسيار جالب بود او گفت:«اين روزها مردم روز به روز زندگي مي کنند.»اين اظهارنظرگوياي فشار،مسئوليت ها و تنش هاي زندگي روزمره است. آدم از خودش مي پرسد شايد نسل جديد چنان به فشار عصبي خو گرفته باشد که در نبود آن احساس ناراحتي کنند.آنها با سکوت عميق جنگل ها و دره ها که براي اجداد ماآشکار بود،کاملاًغريبه هستند سرعت زندگي آنها چنان زياد است که دربسياري از موارد نمي توانند از منابع سکوت و آرامش که اين دنيا به آنها تقديم مي کند استفاده کنند. دربعد ازظهر يک روز تابستان من و همسرم براي قدم زدن به جنگل رفتيم .اين جنگل درمنطقه ي زيبايي به نام درياچه ي موهانک و دريکي از زيباترين پارک هاي طبيعي واقع شده و هفت هزار و پانصد هکتار دامنه ي کوه بکر و دست نخورده را دربرمي گيرد.درميان آن جنگل درياچه اي مثل جواهرمي درخشد.هزاران سال پيش بالا آمدگي زمين اين صخره هاي کاملاًعمودي را به وجود آورده است.شما ازجنگل بيرون مي آييد وبرروي بلندي با شکوهي قرارمي گيريد وبه دره هاي پهناوري که درميان تپه هاآرميده اند چشم مي دوزيد.دره هايي که به قدمت خورشيد هستند.اين جنگل ها،کوه ها ودره ها منظره اي را به وجود مي آورند که مسلماً مي تواند گوشه ي دنجي براي فرارکردن ازآشفتگي اين دنيا باشد. درآن بعد ازظهربا همسرم در زيررگبار بهاري و آفتاب قدم مي زديم.حسابي خيس شده بوديم واين موضوع داشت ما را کمي نگران مي کرد.چون اتوي لباس هايمان خراب شده بود.بعد به همديگرگفتيم که هيچ آدمي تاکنون به خاطر خيس شدن از باران پاک ،صدمه نديده است.گفتيم وقتي قطرات باران به صورت آدم برخورد مي کند احساس خنکي وتازگي به آدم مي دهد وديگراينکه هميشه مي توان زيرآفتاب نشست و خود را خشک کرد.درزير درختان قدم زديم و صحبت کرديم وبعد ساکت شديم. داشتيم عميقاً به سکوت طبيعت گوش مي کرديم.جنگل هيچ وقت به معني دقيق کلمه ساکت نيست.هميشه فعاليت عظيمي درآن جريان دارد اما با وجود گستردگي عملکردش هرگزصداي گوش خراشي توليد نمي کند. صداهاي طبيعت آرام وآهنگين هستند. درآن بعد ازظهرزيبا طبيعت سکوت آرامش بخشش را برسر ما گسترده بودو واقعاًاحساس مي کرديم که فشارعصبي دارد از وجودمان خارج مي شود. درست همان وقت که افسون جنگل داشت برما اثر مي کرد صداي ضعيف چيزي که مردم به آن موسيقي مي گويند به گوش ما رسيد. موسيقي پرسروصدا وعصبي کننده اي بود.بلافاصله سه جوان از درون جنگل بيرون آمدند.نفر آخر داشت راديوي قابل ِحملي را به زور با خودش مي آورد.آن سه جوان شهري براي قدم زدن به جنگل آمده بودند ومتأسفانه سروصداي شهررا هم با خودشان آورده بودند.وقتي ايستادند و با هم صحبت کرديم معلوم شد که جوان هاي خوبي هستند .به نظرم رسيد که از آنها بخواهم صداي آن وسيله را قطع کنند وبه موسيقي جنگل گوش دهند اما احساس کردم کارمن نيست به آنها آموزش بدهم و عاقبت به راه خودشان رفتند. با همسرم درباره ي ضرري که آن جوان ها به خودشان مي زنند صحبت کرديم.ازخودمان پرسيديم چطورمي توانند ازميان اين همه آرامش عبورکنند وبه موسيقي جنگل که به اندازه ي خود دنيا قدمت دارد گوش ندهند.آهنگي که انسان هرگزنتوانسته است مانند آن را بسازد؛آواز باد در ميان درختان ،نغمه ي دلنشين پرندگان که با تمام وجود آواز مي خوانند و موسيقي تمام آسمان ها. هنوز اينها را مي توان درخارج از شهر ،درجنگل ها و دشت ها ،در دره ها،در کوهستان هاي با شکوه و درجايي که امواج اقيانوس به ساحل هاي شني نرم مي خورند پيدا کرد.بايد خودمان را ازقدرت شفا دهنده ي طبيعت محروم نکنيم.اگرانتظار داريم از برکت آرامش درزندگي مان برخوردار شويم بايد به طوردائم خودمان را به سکوت مقيد کنيم.يک روز پاييزي من و همسرم عازم ماساچوست بوديم تا پسرمان را در دانشگاه محل تحصيلش ببينيم.به او گفتيم که ساعت يازده صبح مي رسيم و ازاين همه وقت شناسي احساس غرور مي کرديم.اما چون کمي ازبرنامه عقب افتاده بوديم با سرعت وحشتناکي در ميان مناظرزيباي پاييزي رانندگي مي کرديم .همسرم گفت :«نورمن ،دامنه ي آن تپه ي زيبارا ديدي؟ پرسيدم :«کدام دامنه ي تپه ؟» او توضيح داد:«همين الان ازکنارش گذشتيم.» -آن درخت زيبا را ببين ! -کدام درخت؟ همسرم گفت :«اين يکي از با شکوه ترين روزهايي است که درزندگي ام ديده ام .اصلاًمي توانستي تصور کني تپه هايدر ماه اکتبرچنين رنگ هاي شگفت انگيزي داشته باشند؟در واقع ديدن اين تپه ها وجود مرا ازشادي لبريز مي کند.» اين حرف چنان روي من اثرگذاشت که ماشين را متوقف کردم،دورزدم و به سمت درياچه ي زيبايي که درميان تپه هاي سربه فلک کشيده که با رنگ هاي پاييزي نقاشي شده بود رفتيم.نشستيم وبه مناظر اطراف نگاه کرديم وبه فکر فرو رفتيم.نبوغ ومهارت خداوند آن صحنه را با چنان تنوع رنگي نقاشي کرده بود که فقط ازاو برمي آمد.درآب ساکن درياچه تصويرمنعکس شده اي ازشکوه خداوند را مي ديديم زيرا تصوير دامنه ي تپه به طورفراموش نشدني در آن استخرآينه مانند افتاده بود. تا مدتي بدون اينکه کلمه اي حرف بزنيم آنجا نشستيم با اينکه ساعت يازده صبح به مقصد رسيديم اما خسته نبوديم.درواقع کاملاًاحساس سرزندگي مي کرديم. براي کم کردن اين فشارعصبي که ظاهراً همه جا دامنگيرمردم شده است مي توانيد دراولين قدم شتاب زندگي خود را کم کنيد.براي اين منظور بايد کمي آرام ترکارکنيد.عصباني نباشيد بي قراري نکنيد.به خودتان تلقين کنيد که آرامش داريد«...آرامشي که ذهن انسان قادر به درک آن نيست »بعد سعي کنيد قدرتي را که به آرامي در درون شما مي جوشد احساس کنيد. يکي از دوستان من که به خاطر فشار زياد مجبور به استراحت اجباري شده بود برايم نوشت :«درس هاي زيادي درطي استراحت اجباري ياد گرفتم.حالا بهتراز قبل مي دانم که درسکوت وآرامش بيشتر حضور خداوند را احساس مي کنيم.زندگي ممکن است آشفته شود.اما لائو مي گويد:آب گل آلود اگربرهم نخورد زلال خواهد شد.» پزشکي به يکي از بيمارانش توصيه ي شوخي آميزي کرد.مريض او تاجر بلند پروازو پرمشغله بود.اوبا شور و هيجان به دوست من گفت:«کارم خيلي زياد است و بايد آن را فوراً و به سرعت به انجام برسانم درغيراين صورت بايد آن را رها کنم.» با حالت عصبي گفت:«هرشب کيفم را که پراز کارهاي ناتمام است به خانه مي برم؟» دکتربا لحن آرامي پرسيد:«چرا هرشب کارت رابا خودت به خانه مي بري؟» بيماربا عصبانيت جواب داد:«براي اينکه بايد آن را انجام بدهم.» دکتر پرسيد :«کس ديگري نمي تواند آن را انجام بدهد يا به تو کمک کند؟» بيمار به تندي جواب داد:نه آقا.من تنها کسي هستم که مي تواند اين کار را انجام بدهد کار بايد درست انجام شود و فقط من هستم که مي توانم آن را آن طور که بايد انجام دهم.وبايد به سرعت آن را تمام کنم. همه چيز به من بستگي دارد.» دکترپرسيد :«اگربه تو نسخه اي بدهم آن را به کار مي بندي؟» چه باورکنيد يا نه تجويز دکتر اين بود:«بيمار بايد هر روز کاري ،دو ساعت مرخصي مي گرفت وبراي قدم زدن از دفتر کارش بيرون مي رفت.بعد بايد هفته اي نصف روزمرخصي مي گرفت واين مدت را در يک قبرستان سپري مي کرد.مريض از او پرسيد:«چرابايد آن نصف روز را در قبرستان بگذرانم؟» دکترجواب داد :«چون مي خواهم در قبرستان قدم بزني و به قبرکساني که تا ابد آنجا خوابيده اند نگاه کني.مي خواهم درباره ي اين موضوع به دقت فکر کني که بسياري از آنها آنجاهستند چون آنها هم مثل تو فکر مي کردند بارتمام دنياروي دوش آنها قرار دارد.به اين موضوع فکرکن که وقتي براي هميشه در آنجا مي خوابي دنيا به آخر نمي رسد و هرچقدر هم که تو مهم باشي کسان ديگري پيدا مي شوند که بتوانند کار تو را انجام بدهند.پيشنهاد مي کنم روي يکي از آن سنگ قبرها بنشيني واين جمله را تکرار کني:«...هزاران سال در نظرتويک روز ،بلکه چون يک ساعت است.» بيمار متوجه منظورپزشک شد و سرعت کارش را آهسته تر کرد.ياد گرفت به ديگران اختياربدهد.به درستي متوجه اهميت خودش شد،از عصبانيت و بي قراري دست برداشت .آرامش پيدا کرد و بايد اضافه کنم بازده کارش بيشتر شد.اوحالا سازمان کارآمدتري را اداره مي کند و اقرارمي کند که وضعيت اقتصادي اش به مراتب بهتر از گذشته است. کارخانه دار معروفي دچارفشارعصبي شده در نتيجه بسيارحساس شده و تند خو بود.به قول خودش :«هرروز صبح از تختخواب بيرون مي پريدم وگازش را مي گرفتم.»او چنان عجله داشت و عصبي بود که براي صبحانه تخم مرغ عسلي مي خورد چون زودتر از گلويش پايين مي رفت.به خاطر اين سرعت زياد،نزديک ظهرکاملاًخسته و کوفته بودو هر شب در حالي که از پا درآمده بود به رختخواب مي رفت. بر حسب اتفاق خانه اش در ميان جنگل قرارداشت.يک صبح خيلي زود که خوابش نمي برد بلند شد و در کنار پنجره نشست و مشغول تماشاي پرنده اي شد که ازخواب شبانه اش بر مي خواست .ديد که آن پرنده براي اينکه بخوابد سرش را زيربال مي کند و پرهايش را دراطراف خودش جمع مي کند.وقتي بيدارشد منقارش را از زير پرهايش بيرون آورد نگاه خواب آلوده اي به اطراف انداخت،يک پايش را تا آنجا که مي توانست دراز کرد و درهمين حال بالش را بر روي آن پا بازکرد تا اينکه مثل بادبزني گشوده شد.پا و بالش راجمع کرد و بعد همين کاررا با پا و بال ديگرش انجام داد وپس از آن سرش را براي يک چرت کوتاه و شيرين دوباره زير پرهايش برد.بعد دوباره سرش را از زير پرها بيرون آورد.اين بار با اشتياق به اطراف نگاه کرد،بعد آوازي مهيج وآهنگين درستايش از آن روز سرداد.بعد از آن از شاخه پايين پريد،جرعه اي آب سرد نوشيد و جست وجويش را براي يافتن غذا آغاز کرد. دوست عصبي من به خودش گفت :«اگرپرنده ها به اين شکل از خواب بيدار مي شوند،به اين آهستگي وراحتي ،چرا من روز را با اين شيوه آغاز نکنم؟»عملاًکارهاي آن پرنده ،حتي آوازخواندن او را تکرار کرد ومتوجه شد که آن آوازعامل بسيار مهمي بود ومانند يک مکانيسم آرامش بخش عمل کرد.با خودش خنديد وگفت :«من نمي توانم آواز بخوانم اما مي توانم آرام روي يک صندلي بنشينم تمرين آوازخواندن کنم.بيشتر سرودهاي مذهبي وآهنگ هاي شاد مي خواندم .تصورکن که من دارم آواز مي خوانم!ولي اين کاررا کردم .همسرم فکرکرد عقلم را از دست داده ام.تنها چيزي که به کارهاي آن پرنده اضافه کردم کمي دعابود.بعد مثل ان پرنده احساس کردم که دلم غذا مي خواهد پس صبحانه ي خوبي خوردم که شامل ژامبون و تخم مرغ بود.با حوصله آن را خوردم .بعد از آن با خاطري آسوده سرکار رفتم.اين روش واقعاً باعث شد که روزم را خيلي خوب وبدون فشارعصبي شروع کنم وبه من کمک کرد کارهاي روزانه ام را با آرامش وراحتي انجام بدهم.»عضو سابق تيم قايقراني يکي از دانشگاه ها به گفت که مربي قايقراني آنها هميشه مي گفت:«براي برنده شدن در اين مسابقه يا هرمسابقه ي ديگري آهسته پارو بزنيد.»برايم توضيح داد که تند پارو زدن باعث مي شود که ريتم پاروزدن کسي که در پاشنه ي قايق پارو مي زند به هم بخورد ووقتي اين اتفاق بيافتد گروه پارو زنان با سختي زيادي مي توانند ريتم لازم براي برنده شدن را دوباره به دست بياورند.دراين حال قايق هاي ديگر ازکنار اين گروه به هم ريخته مي گذرند.اين واقعاً توصيه ي عاقلانه اي است که بگوييم:«براي تند رفتن،آهسته پارو بزنيد.» خوب است کسي که قرباني سرعت زياد است آرامش هماهنگ کننده ي خداوند را به ذهن و روحش وعلاوه برآن به اعصاب و عضله هايش هم وارد کند. آيا هرگز متوجه ي اهميت برخورداري از آرامش درعضلات و مفصل هايتان شده ايد؟شايد مفصل هاي شما وقتي آرامش را درخود داشته باشند ديگراينقدر درد نکنند.عضلات شما هماهنگ با آرامش خداوندي که آنها را خلق کرده و کارهايشان را تنظيم مي کند کارخواهند کرد.هر روز با عضلات،مفاصل وعصب هايتان صبحت کنيد و بگوييد:«خودتان را ناراحت نکنيد.»روي يک کاناپه يا تخت دراز بکشيد،به تمام عضلات مهم بدنتان از سرتا پا،فکرکنيد وبه هريک ازآنها بگوييد:«آرامش شما را لمس مي کند.»بعد سعي کنيد آن آرامش را درسراسر بدنتان احساس کنيد.به وقت خود، عضلات و مفاصل شما شفا پيدا مي کنند. زيرا اگربدون تنش وفشاربراي به دست آوردن هرچيزي که واقعاً مي خواهيد تلاش کنيد به آن مي رسيد.اگربا هدايت خداوند با سرعت آرام،به آن نرسيديد پس بايد بدانيد که مصلحت نبوده به آن برسيد.يا اگرآن را ازدست بدهيد شايد اين طورمقدرشده که آن را از دست بدهيد.پس حتماًبه دنبال رسيدن به سرعت طبيعي که خدواند آن را تنظيم کرده باشيد.براي رسيدن به آرامش ذهني تمرين کنيد و آن را حفظ کنيد.هنر رها شدن ازهيجانات عصبي را ياد بگيريد .براي اين کار درفواصل منظم دست از کاربکشيد اين جمله را تکرار کنيد:«حالا هيجان عصبي رااز خودم جدا مي کنم .دارد از من دور مي شود.آرامش دارم.»عصباني نشويد.بي قراري نکنيد.تمرين کنيد که آسوده باشيد. براي رسيدن به اين حالت که زندگي شما را کارآمد مي کند،به موضوعات آرامش بخش فکرکنيد.احتمالاً هرروز مجموعه اي از کارها را که براي مراقبت از بدن ما طراحي شده اند انجام مي دهيم.حمام مي کنيم ،مسواک مي زنيم وورزش مي کنيم.به همين شکل بايد وقت بگذاريم و به طور برنامه ريزي شده تلاش کنيم که ذهنمان رادرحالت سالم نگه داريم .يک راه اين است که آرام بنشينيد و مجموعه اي از افکار آرامش بخش را به ذهن خود راه دهيد.براي مثال خاطره ي يک کوه بلند،يک دره ي مه آلود،يک رودخانه در زير نور آفتاب و زيبايي مهتاب نقره اي روي آب را در ذهن خود زنده کنيد. حداقل يک باردرطي بيست ساعت و ترجيحاً درشلوغ ترين ساعت روز عمداً براي ده يا پانزده دقيقه،هرکاري را که مي کنيد کنار بگذاريد و به تمرين آرامش بپردازيد. مواقعي هست که بايد جلوسرعت خود را بگيريم و بايد تأکيد کنم که تنها راه متوقف کردن اين سرعت دست از کارکشيدن است.يک بار براي ايراد سخنراني به شهري رفتم.وقتي ازقطار پياده شدم گروهي به استقبال من آمدند و با عجله مرا به يک کتاب فروشي بردند؛درآنجا مراسمي ترتيب داده شده بود و بايد کتاب هاي خودم را براي خوانندگان امضاءمي کردم .از آنجا مرا به کتاب فروشي ديگري بردند که عين همين مراسم در آن برپا بود.بعد با سرعت مرا به يک ضيافت نهار بردند،پس ازآن با عجله به يک جلسه رفتيم.بعد از آن جلسه مرا به سرعت به هتلم بردند.در آنجا لباسم را عوض کردم و با عجله به يک مهماني رفتم.صدها نفررا آنجا ديدم و سه ليوان آب ميوه خوردم.بعد با عجله مرا به هتلم برگرداندند و به من گفتند که بيست دقيقه وقت دارم براي ضيافت شام لباس عوض کنم.در حالي که داشتم لباس مي پوشيدم تلفن زنگ زد و يک نفر گفت:«عجله کنيد،عجله کنيد بايد به سرعت به شام برسيم.» با دستپاچگي جواب دادم:«همين الان مي آيم پايين.»با عجله از اتاق بيرون دويدم،چنان هيجان زده شده بودم که نمي دانستم کليد را وارد قفل کنم.با شتاب به دکمه هاي لباسم دست کشيدم تا مطمئن بشوم همه ي آنها را بسته ام و به طرف آسانسور خيزبرداشتم.ناگهان ايستادم.داشتم نفس نفس مي زدم.ازخودم پرسيدم:مگرچه خبر است؟اين همه عجله چه معنايي دارد؟واقعاً مسخره است!» بعد اعلام استقلال کردم وگفتم:«اهميتي نمي دهم که به شام مي رسم يا نه.اصلاًاهميتي ندارد که سخنراني کنم.مجبورنيستم به اين ضيافت شام بروم وسخنراني کنم.»بنابراين عمداً آهسته آهسته به اتاقم برگشتم و با حوصله کليد را در قفل کردم و دررا باز کردم.به آقايي که در طبقه پايين منتظرم بود تلفن زدم وگفتم:«اگر مي خواهي به شام برسي عجله کن.اگرمي خواهي براي من جا بگير،چند روز ديگر سرشام مي آيم ولي ديگر نمي خواهم عجله کنم.» و کمي با خودم حرف مي زدم:«زندگي را آهسته تر و با آرامش بيشترشروع کن»و بعد گفتم:«خداوند دراينجاست و من آرامش او را احساس مي کنم.» براي خودم استدلال کردم:«نيازي ندارم چيزي بخورم.امروز خيلي زياد غذا خوردم،به علاوه شام امشب هم احتمالاً چنگي به دل نمي زند واگرحالا آرامش داشته باشم مي توانم ساعت هشت سخنراني بهتري ارائه بدهم.» بنابراين پانزده دقيقه راحت وآسوده آنجا نشستم و دعا کردم.هرگز آن احساس آرامش وتسلط برخود را فراموش نمي کنم.احساس شکوهمند غلبه برچيزي را داشتم،احساس مي کردم برعواطفم مسلط شده ام.وقتي به تالار غذاخوري رفتم ديگران تازه اولين وعده ي غذا را تمام کرده بودند.فقط به سوپ نرسيده بودم که آن هم به عقيده ي بيشترمهمانان آش دهن سوزي نبود. اين ماجرا تجربه ي شگفت آوري از حضور شفابخش خداوند بود.فقط براي چند دقيقه با دست از کار کشيدن،خالصانه دعا کردن وفکر کردن به موضوعات آرامش بخش به اين ارزش ها دست پيدا کردم. پزشکان عموماً اعتقاد دارند که با به کاربستن اصل عصباني نشدن و بي قراري نکردن ازبسياري ناراحتي هاي جسمي مي توان جلوگيري کرد. يکي از شهروندان به من گفت که پزشکش به او توصيه کرده که به درمانگاه ما مراجعه کند.دکترش گفته بود:«زيرا توبايد به اصل آرام زندگي کردن پي ببري.منابع قدرت تو ضعيف شده اند.» آن بيماربه من گفت:«دکترم مي گويد بيش از حد از خودم کار مي کشم.بيش از حد تنش دارم،عصبي هستم،بي قراري مي کنم وعصباني مي شوم.دکترم معتقداست تنها علاج مطمئن اين است که به اصل آرام کردن پي ببريم و مطابق آن زندگي کنم.» بيمارم از جا بلند شد ودراتاق شروع به قدم زدن کرد بعد ازخودش پرسيد:«گفتنش آسان است،ولي چطور مي توانم چنين کاري بکنم؟» بعداين آقاي عصبي تعريف کرد که دکترش پيشنهاد مشخصي براي آرام زندگي کردن به او داده است.پيشنهاداتي که به طورکلي بسيارعاقلانه به نظر مي رسيدند.اضافه کرد:«بعد دکترپيشنهاد کرد شما ودوستانتان را در ببينم چون فکرمي کند اگرياد بگيرم عملاًاز ايمان مذهبي استفاده کنم آرامش خاطر پيدامي کنم و فشارخونم پايين مي آيد.بعد از آن لحاظ جسمي حالم بهترخواهد شد.»بيمارشکايت کرد:اگرچه مي دانم تجويزدکترعاقلانه است ولي چطوريک مرد پنجاه ساله که مثل من عصبي و زود جوش است يک مرتبه مي تواند عادت هاي يک عمررا عوض کند وبه اين اصطلاح اصل زندگي آرام برسد؟» اين موضوع واقعاً مشکل بزرگي به نظر مي رسيد چون اعصاب او کاملاًتحريک پذير و آماده انفجاربود.در اتاق بالا وپايين مي رفت،با مشت روي ميز مي کوبيد و صدايش را بلند مي کرد.انساني کاملاً آشفته و سردرگم به نظر مي رسيد.مسلماً داشت بدترين چهره ي خودش را نشان مي داد و حالت دروني شخصيتش را به اين وسيله آشکار مي کرد.شناختي که به اين ترتيب از او به دست آورديم به ما امکان مي داد که با شناختن بيشتراو بهتربتوانيم کمکش کنيم. همين طور که به صحبت هاي او گوش مي دادم و حرکاتش را مشاهده مي کردم فهميدم که چراعيسي مسيح تا اين حد مي تواند برروي انسان ها اثر بگذارد.زيرا او راه حل مشکلاتي مانند مشکل اين مرد را دارد.اين نکته را با عوض کردن ناگهاني موضوع صحبت اثبات کردم.بي هيچ مقدمه اي بعضي جملات کتاب مقدس را با صداي بلند از حفظ برايش خواندم.بعضي از آن جملات چنين بودند:«اي تمام کساني که زيريوغ سنگين،زحمت مي کشيد،نزد من آييد و من به شما آرامش خواهم داد.»،«آرامشي که من به شما مي دهم،مانند آرامش هاي دنيا بي دوام و زودگذر نيست.پس آسوده خاطر باشيد!نترسيد!»،«اي خداوند،تو کساني را که به تو توکل دارند و درعزم خود راسخند درآرامش کامل نگاه خواهي داشت.» اين کلمات را آهسته،شمرده شمرده،و با تأمل ادا کردم.همين طور که به خواندن آن جملات ادامه دادم متوجه شدم که ناراحتي مهمانم کمترشد.آرامشي وجودش را فرا گرفت و بعد هر دو ساکت نشستيم.چندين دقيقه دراين حال باقي مانديم.عاقبت مهمانم نفس عميقي کشيد و گفت:«خُب،جالب است حالم خيلي بهترشده.عجيب نيست؟فکرمي کنم اثر آن کلماتي باشد که شما خوانديد.» اين مرد به چيزي پي برد که درحال حاضر هزاران نفر دارند آن را کشف مي کنند و آن اين است که ايمان قلبي و به کار بردن اصول و روش هاي مذهبي آرامش و آسودگي به همراه مي آورد و به اين ترتيب قدرت جديدي به جسم،روح و ذهن مي دهد.اين بهترين داروي بي قراري و عصبانيت است.به انسان کمک مي کند آسوده شود و بتواند از منابع جديد قدرت که در وجودش قرار دارد استفاده کند. البته لازم بود به اين مرد شيوه ي انديشه و رفتار تازه اي را بياموزيم.به او پيشنهاد کرديم از نوشته هاي متخصصين مذهبي در اين زمينه استفاده کند.مثلاً درباره ي شرکت در مراسم دعا آموزش هايي به او داديم.به او ياد داديم که عبادت را تبديل به يک برنامه ي درماني کند.در زمينه ي استفاده ي علمي از دعا و آرامش به او آموزش داديم.سرانجام در نتيجه ي اين تمرين ها مرد سالمي شد.مطمئن هستم هرکس که مايل باشد از اين برنامه استفاده کند و هر روز اين اصول را خالصانه تمرين کند مي تواند به آرامش دروني و قدرت دست پيدا کند.بسياري از اين روش ها در اين کتاب شرح داده شده اند. تمرين روزانه ي روش هاي شفابخش براي تسلط پيدا کردن برخود در درجه ي اول اهميت قرار دارد.براي اين منظور هيچ روش جادويي يا راحتي وجود ندارد.تنها به خواندن يک کتاب نمي توان آن را در درون خود به وجود آورد؛اگرچه اين کار اغلب مفيد است.تنها روش مطمئن براي رسيدن به اين هدف تمرين مصرانه و علمي تسلط برنفس به طورمرتب است. پيشنهاد مي کنم با يک تمرين مقدماتي شروع کنيد مثلاً سعي کنيد بدن خود را کاملاً آرام و بي حرکت نگاه داريد.در اتاق قدم نزنيد.دستانتان را محکم به هم فشارندهيد.پا به زمين نکوبيد،داد نزنيد،بحث نکنيد و بالا و پايين نرويد.اجازه ندهيد کارتان به عصبي شدن بکشد.هنگام هيجان،حرکات بدني فرد تشديد مي شود.بنابراين تمرين تسلط بر خود را از ساده ترين مرحله شروع کنيد،يعني حرکات بدني را متوقف کنيد.آرام بياستيد،بنشينيد يا دراز بکشيد.حتماً صداي خود را تا حد يک نجوا پايين بياوريد. براي به وجود آوردن تسلط برخود،لازم است که به آرامش فکرکنيد،زيرا بدن ما به شدت نسبت به نوع افکاري که از ذهن ما مي گذرد واکنش نشان مي دهد.اين نيزحقيقت دارد که ذهن را مي توان در وهله ي اول با آرام کردن بدن آرام کرد.به عبارت ديگر،تغييرحالت جسمي مي تواند موجب به وجود آمدن حالت ذهني مطلوب شود. درجريان يکي از سخنراني هايم،ماجراي زيررا که در يک جلسه اتفاق افتاده بود تعريف کردم.آقايي که درآن سخنراني حاضر بود به من گفت که اين ماجرا بسيارروي او تأثيرگذاشته و حقيقت آن را با تمام وجود درک کرده است.او روش هايي را که به او پيشنهاد کردم به کار بست و خبرداد که آنها تا حد زيادي به اوکمک کرده اند که برعصبانيت و بي قراري اش تسلط پيدا کند. روزي در جلسه اي حاضر بودم که بحث و گفت و گو در آن داشت شکل تند و زننده اي پيدا مي کرد.اعصاب همه خراب شده بود و بعضي از شرکت کنندگان کاملاً عصبي شده بودند.صحبت هاي تندي رد و بدل مي شد.ناگهان مردي ازجايش بلند شد،با حوصله کتش را درآورد،يقه اش را باز کرد و روي کاناپه اي درازکشيد.تمام حاضران از رفتار او متعجب شدند و يکي از او پرسيد آيا حالش بد شده؟ او جواب داد:«نه،حالم بد نيست.خوبم ولي دارم عصباني مي شوم و مي دانم که وقتي دراز مي کشم عصباني نمي شوم.» همه ي ما خنديديم و فشارعصبي جلسه از بين رفت.بعد دوست شوخ طبع ما توضيح داد که گاهي "کلک کوچکي"به خودش مي زند.گفت که خيلي زود از کوره در مي رود و متوجه شده وقتي دارد عصباني مي شود،دستش را مشت مي کند و صدايش را بالا مي برد.بنابراين عمداً انگشتانش را از هم باز مي کند و نمي گذارد مشت بشوند.به نسبتي که فشارعصبي يا عصبانيتش بالا مي رود صدايش را پايين مي آورد و با صداي خيلي آهسته صحبت مي کند.با خنده گفت:«وقتي آهسته حرف مي زنيد نمي توانيد با کسي جروبحث کنيد.» همان طورکه افراد زيادي در اثر تجربه فهميده اند،اين اصل مي تواند در کنترل کردن هيجانات عاطفي،بي قراري و فشارعصبي بسيار مؤثر باشد.بنابراين قدم اول در رسيدن به آرامش تحت انضباط در آوردن واکنش هاي بدني است.با کمال تعجب خواهيد ديد که اين کار تا حد زيادي شدت هيجان شما را کاهش مي دهد.وقتي شدت هيجان از بين رفت ديگرعصبانيت و بي قراري هم در کارنخواهد بود .ميزان انرژي و قدرتي که از اين راه ذخيره مي شود باور نکردني است. علاوه براين،يک روش خوب ديگر اين است که تمرين کنيد تا حدي خونسرد،بي احساس يا حتي بي تفاوت باشيد.حتي تمرين بي حالي نيزتا حد معيني مفيد است.افرادي که داراي اين خصوصيات هستند دچارغليان احساسات نمي شوند.بد نيست افراد منظم و مسلط برخود هم حداقل تا حدي اين واکنش ها را در خودشان پرورش دهند. طبيعتاً هيچ کس مايل نيست حساسيت و توانايي واکنش سريع را که خصيصه ي افراد کاملاً منظم است از دست بدهد؛اما تمرين خونسردي مي تواند افراد عصبي را به تعادل هيجاني برساند. روش زير شش مرحله دارد.تجربيات شخصي من ثابت کرده است که اين روش در کم کردن احتمال دچارشدن به عصبانيت و بي قراري بسيار مؤثر است.اين روش را به افراد بي شماري توصيه کرده ام اين افراد آن را به کار مي برند وبسيار سودمند مي دانند: 1-راحت و آرام روي صندلي بنشينيد.کاملاًدرصندلي فرو برويد.از انگشتان پا شروع کنيد وتا فرق سربالا برويد و به خودتان تلقين کنيد که تمام قسمت هاي بدن شما دارد شُل مي شود.با گفتن اين جمله آرام شدن خودتان را تأييد کنيد:«انگشتان پا،دست وعضلات صورتم شُل هستند.» 2-ذهن خود را مانند سطح يک درياچه تصورکنيد که گرفتارطوفان شده و امواج آن را متلاطم کرده اند.اما حالا امواج فروکش مي کنند و سطح رودخانه آرام مي شود. 3-دو سه دقيقه به زيباترين و آرامش بخش ترين صحنه هايي که تا به حال ديده ايد فکرکنيد.به تصاويري مانند غروب آفتاب درکوهستان،سکوت صبح زود يک دره ي عميق،نيمروز يک روزجنگل،امواج ملايم دريا در زيرنورماه،به اين تصاوير درخاطره ي خود جان ببخشيد. 4-آرام و آهسته کلماتي را که تداعي کننده ي آرامش هستند بر زبان بياوريد.کلماتي مانند آرامش،صفا،سکوت. 5-در ذهن خود فهرستي از لحظات زندگي تان را تهيه کنيد که حضور آرامش بخش خداوند در کنارتان آگاه شده ايد و به ياد بياوريد که چطور وقتي ترسيده و نگران بوديد خداوند ياريتان کرد و کارها درست شده اند.بعد با صداي بلند اين جمله را که برگرفته از يک سرود قديمي است تکرارکنيد:«همان طورکه تا به حال قدرتت نگهدار من بوده، ازحالا به بعد هم حتماً مرا هدايت خواهد کرد.» 6-جمله ي زيررا که تأثيري باورنکردني در آرام کردن ذهن دارد تکرار کنيد:«کساني را که به تو توکل دارند و در عزم خود راسخند در آرامش کامل نگاه خواهي داشت.»هر وقت که مي توانيد اين جمله را چندين بار درطي روز تکرار کنيد.در صورت امکان آن را با صداي بلند ادا کنيد به طوري که تا آخرروز چندين و چند بار آن را تکرار کرده باشيد.اين کلمات را همچون ذراتي زنده و حيات بخش تصور کنيد که ذهن شما را فرا مي گيرند و به هرقسمت از آن مانند مرهمي شفا بخش آرامش مي دهند.اين بهترين داروي شناخته شده براي رها کردن ذهن از فشارعصبي است. همين طور که دستورالعمل هاي بالا را به کار مي گيريد،به تدريج تمايل شما به عصبانيت و بي قراري کم مي شود.به ميزان پيشرفتي که دراين زمينه به دست مي آوريد،قدرتي را در درون خود احساس مي کنيد که تاکنون در اثر اين عادت شوم ازآن محروم مانده ايد.پس از آن مي توانيد مسئوليت هاي زندگي را با موفقيت بر دوش بگيريد. منبع:کتاب مثبت انديشي /خ
|
|
|