چگونه هميشه پرانرژي باشيم
-(0 Body)
|
چگونه هميشه پرانرژي باشيم
Visitor
339
Category:
دنياي فن آوري
مثبت انديشي-قسمت سوم يک توپ پرتاب کن بيسبال که درليگ اصلي بازي مي کرد يک باربايد در دماي هواي بالاتر ازسي و هشت درجه مسابقه مي داد.دراثر تلاش آن روز بعد ازظهر،نيم کيلو وزن کم کرد در مرحله اي از بازي انرژي اش افت کرد .روش او باز گرداندن انرژي منحصر به فرد بود.او فقط اين جمله را چندبار تکرار کرد:«اما آناني که به خدا اميد بسته اند نيروي تازه مي يابند مانند عقاب اوج مي گيرند،مي دوند و خسته نمي شوند،راه مي روند و ناتوان نمي گردند» فرانک هيلر،همان توپ پرتاب کني که اين کار را تجربه کرده بود گفت که بلند تکرار کردن اين جمله درمنطقه ي پرتاپ توپ واقعاً باعث تجديد نيروي او شده بود؛به طوري که توانسته بود مسابقه را به پايان ببرد و باز هم انرژي داشته باشد.او روش کارش را اين طور توضيح داد:«من فکري را از ذهنم گذراندم که انرژي زيادي توليد مي کرد.» اينکه فکر کنيم چه احساسي داريم تأثيرآشکاري براحساس واقعي ما دارد.اگر ذهنتان به شما بگويد خسته هستيد،مکانيسم بدن شما،اعصاب و عضلاتتان اين واقعيت را مي پذيرند اگر ذهن شما به طور جدي به موضوعي علاقمند باشد مي توانيد تا هر وقت که بخواهيد به فعاليتي که به آن موضوع مربوط مي شود ادامه دهيد.مذهب از طريق افکارما عمل مي کند.درواقع مذهب نظام انضباط فکري است.فراهم کردن انديشه هاي مذهبي براي ذهن مي تواند انرژي شما را افزايش دهد.به شما کمک کند تا با القاي اين فکر که ازحمايت کافي و منابع قدر ت برخوردار هستيد فعاليت چشمگيري داشته باشيد. يکي از دوستانم درکانتيکات زندگي مي کند.او که مردي فعال و سرشار از نيروي حيات و قدرت هست مي گويد که مرتب به کليسا مي رود تا "باطري هايش را شارژ کند".تصورش از رفتن به کليسا درست است.خداوند منبع انرژي است:او منبع انرژي در دنيا است،انرژي الکتريکي و انرژي معنوي!در واقع تمام صورت هاي انرژي از خالق يکتا سرچشمه مي گيرند.کتابهاي مقدس براين نکته تأکيد مي کنند:«او به خستگان نيرو مي بخشد و به ضعيفان قدرت عطا مي کند.» ارتباط با خداوند در درون ما جرياني از همان نوعِ انرژي به وجود مي آورد که جهان را دوباره مي سازد و هرسال فصل بهار را تازه مي کند.هنگامي که از طريق فرايندهاي فکري مان در ارتباط معنوي با خداوند قرار مي گيريم،انرژي الهي در درون شخصيت ما جريان پيدامي کند.وقتي ارتباط با انرژي الهي قطع مي شود شخصيت فرد به تدريج از لحاظ جسمي،ذهني و روحي تحليل مي رود.يک ساعت الکتريکي که به منبع انرژي متصل است از کار نمي ايستد و تا بي نهايت،زمان دقيق را نشان مي دهد.آن را از برق بکشيد،مي بينيد که از کار مي افتد.چون ارتباطش را با نيرويي که درجهان جريان دارد از دست داده است.به طورکلي،اين فرايند در تجربه ي انساني نيز،البته به شکلي غيرمکانيکي،عمل مي کند. سال ها پيش دريک سخنراني شرکت کردم،سخنران درحضور جمع بي شمار حاضران ادعا مي کرد که در طي سي سال گذشته هرگزخسته نشده است.گفت که سي سال قبل تجربه اي معنوي داشته و با تسليم نفس با نيروي الهي ارتباط برقرار کرده است.از آن زمان به بعد از قدرت کافي براي انجام تمام فعاليت هايش برخوردار شده و فعاليت هاي چشمگيري انجام داده است.او چنان به وضوح تعاليمش را شرح مي داد که تمام افرادي که درآن اجتماع بزرگ حضور داشتند تحت تأثير قرارگرفتند. تجربه ي او براي من نشانه ي آشکاري از اين واقعيت بود که در ضمير خودآگاهمان مي توانيم ازمنبعي از نيروي بي حد وحصراستفاده کنيم و هرگز دچار تحليل رفتن انرژي نشويم.سال هاست که نظريات آن سخنران و افراد ديگر را مطالعه کرده و مورد آزمايش قرارداده ام.حالا براين باورم که اگر اصول مذهبي به طورعلمي مورد استفاده قراربگيرد مي تواند جرياني مستمر ازانرژي را در ذهن و بدن انسان به وجود بياورد. نتايج بررسي هاي مرا پزشک مشهوري نيزکه با هم وضعيت دوست مشترکي را مورد مشاهده قرارداده بوديم تأييد کرد.اين مرد که مسئوليت هاي اجتماعي سنگيني برعهده داشت بي وقفه از صبح تا شب کار مي کرد اما به نظر مي رسيد که هميشه مي تواند مسئوليت هاي جديدي را برعهده بگيرد.او مي دانست چطورکارش را به راحتي و به طورمؤثرانجام بدهد. به آن پزشک گفتم که اميدوارم اين مرد با چنان شدت زيادي کارنکند که باعث درهم ريختگي عصبي او بشود.سرش را تکان داد و گفت:«من که دکترش هستم فکرنمي کنم او درمعرض خطر از پا درآمدن باشد. دليلم اين است که او فرد کاملاًمنظمي است و اصلاً انرژي خود را هدر نمي دهد.او مثل يک ماشين منظم کار مي کند.کارها را با قدرت دردست مي گيرد و بارهاي سنگين را به راحتي به مقصد مي رساند.هرگز حتي يک ذره از انرژي اش را هدر نمي دهد اما با حداکثر قدرتي که دارد تلاش مي کند.»پرسيدم:«اين کارايي وانرژي ظاهراً بي پايانش را چگونه توجيه مي کني؟» دکتر لحظه اي فکر کرد و گفت:«پاسخ اين مسئله اين است که او يک فرد عادي است.ازنظرعاطفي مشکلي ندارد و از آن مهمتر کاملاً مذهبي است.آموزش هاي مذهبي اش به او ياد داده که چطور ازخالي شدن انرژي اش جلوگيري کند.مذهب او مکانيسم علمي و مفيدي براي حفظ انرژي در اختيار مي گذارد.انرژي دراثرکار سخت خالي نمي شود بلکه آشفتگي عاطفي است که آن را هدر مي دهد اين مرد هرگز دچار چنين چيزي نمي شود.» امروزه افراد به طور فزاينده اي تشخيص مي دهند که برخورداري از يک زندگي معنوي قوي براي پرانرژي بودن و برخورداري از قدرت شخصيت اهميت دارد. بدن انسان به گونه اي طراحي شده که تمام انرژي مورد نيازش را براي مدت زمان طولاني تأمين کند.اگر فرد از بدنش مراقبت کند،تغذيه مناسب داشته باشد،ورزش کند،به مقدارکافي بخوابد و دست به کارهاي ناشايست نزند،بدن وي سالم خواهد ماند به طورباورنکردني انرژي توليد خواهد کرد اگر به همين اندازه به متعادل نگه داشتن زندگي عاطفي اش نيزتوجه کند ،انرژي او ذخيره خواهد شد.اما اگراجازه دهد انرژي اش به خارج نشت کند ديگرنيروي حيات نخواهد داشت.ازدست دادن انرژي دراثرواکنش هاي عاطفي اتفاق مي افتد که يا خودآگاه هستند يا اينکه فرد آنها را از والدينش به ارث برده است.درهرصورت اين واکنش ها ماهيت بسيارضعيف کننده دارند.حالت طبيعي فرد هنگامي که جسم،ذهن و روح درهماهنگي کامل با هم کارمي کنند حالتي است که درآن انرژي به طور مداوم تجديد مي شود . اغلب با خانم توماس اديسون درباره ي شخصيت و عادات شوهر مرحومش که مشهورترين اعجوبه ي دنياي اختراعات بود صحبت مي کردم.او مي گفت که آقاي اديسون عادت داشت بعد از ساعت ها کاردرآزمايشگاه به خانه بيايد و روي کاناپه ي قديمي اش درازبکشد.خانم اديسون به من گفت که شوهرش با آرامش کامل مثل يک بچه خوابش مي برد و به خواب عميق و راحتي فرو مي رفت.بعد ازسه،چهاريا پنج ساعت فوراً بيدار مي شد،کملاً سرحال مي آمد و مشتاق برگشتن به کارش بود. وقتي ازخانم اديسون پرسيدم توانايي همسرش را در استراحت کردن به روشي چنان طبيعي و کامل چطورتحليل مي کند،گفت:«او مرد طبيعت بود.»البته منظورخانم اديسون اين بود که شوهرش کاملاً با طبيعت و خداوند هماهنگ بود.او هيچ مشغله ي ذهني نداشت،ازبي نظمي رنج نمي برد،درگيري نداشت،عادات عجيب ذهني نداشت و ازلحاظ عاطفي متزلزل نبود.آنقدر کار مي کرد تا خوابش مي گرفت بعد خوب مي خوابيد و دوباره به کارش بر مي گشت.او سال ها زندگي کرد و ازبسياري جنبه ها خلاق ترين ذهني را داشت که در قاره ي آمريکا پديد آمده بود.انرژي اش را با تسلط براحساسات واستراحت کامل به دست مي آورد .رابطه ي هماهنگي که با دنيا داشت باعث مي شد طبيعت رازهاي ناشناخته اش را براي او آشکار کند. تمام شخصيت هاي بزرگي را که تاکنون شناخته ام و توان انجام کارهاي برجسته داشته اند با پروردگارهماهنگ بوده اند و با انرژي الهي تماس داشته اند. همگي ازنقطه نظر رواني و عاطفي افراد منظمي بوده اند.آنچه باعث به هم خوردن تعادل دقيق طبيعت انسان مي شود ترس،کينه،فرافکني و اشتباهات والدين،درگيري هاي دروني و وسواس است که باعث مصرف غيرضروري نيروي طبيعي مي شود. هرچه بيشترزندگي مي کنم که نه بالاتررفتن سن و نه شرايط زندگي نبايد ما را از انرژي و نيروي حيات محروم کند.اميدوارم متوجه رابطه ي ميان مذهب وسلامتي شده باشيد.درحال حاضربسياري از افراد به حقيقت اساسي پي برده اند که تا به حال ناديده گرفته مي شده است.اين حقيقت که وضعيت جسمي ما که تا حد زيادي به وسيله ي وضعيت عاطفي ما تعيين مي شود و زندگي عاطفي ما کاملاً به وسيله ي طرزفکرما تنظيم مي شود. درتمام صفحات کتابهاي مقدس از سرزندگي نيرو صحبت مي شود.ارزشمندترين کلمه درکتب مقدس ،زندگي است و زندگي به معناي نيروي حيات است يعني اينکه سرشاراززندگي باشيم.اين حرف به اين معنا نيست که درد،رنج يا سختي درزندگي بشرنباشد بلکه معناي روشن آن اين است که اگرکسي اصول سازنده ي مذهب را به کار ببرد مي تواند با قدرت و انرژي زندگي کند. کاربرد اصولي که پيش ازاين ذکرشد مي تواند فرد را به سرعت مناسب براي زندگي بازگرداند.انرژي دراثرسرعت زياد و سرعت غيرطبيعي نابود مي شود.حفظ انرژي شما بستگي به اين دارد که بتوانيد سرعت خود را با سرعت حرکت خداوند تنظيم کنيد خداوند در درون شماست.اگرشما با يک سرعت و خداوند با سرعت ديگري حرکت کند خودتان را دو پاره خواهيد کرد.«اگرچه آسياب خداوند آهسته مي چرخد اما دانه هاي بسيارريزرا آسياب مي کند.»آسياب اکثرما بسيارتند مي چرخد و به همين خاطربد آسياب مي کند.وقتي ما با ضرب آهنگ خداوند هماهنگ شويم سرعت طبيعي در درون ما به وجود مي آيد و انرژي آزادانه در وجودمان جريان پيدا مي کند. عادت هاي زندگي پرمشغله ي اين زمانه تأثيرات زيان بار بسياري دارد.يکي ازدوستان من ازقول پدر پيرش چنين مي گويد که درروزگار قديم وقتي مرد جواني هنگام عصر به ديدن نامزدش مي آمد با او در ايوان خانه مي نشست.زمان درآن روزها با ساعت قديمي پدربزرگ اندازه گيري مي شد.اين ساعت پاندول بسياربلندي داشت.وقتي زنگ مي زد،انگار مي گفت :«خيلي-وقت-داريم.خيلي-وقت-داريم.خيلي-وقت-داريم.»اما ساعت هاي امروزي که پاندول هاي کوتاه تري دارند تندترزنگ مي زنند و انگار مي گويند:«وقت کاراست!وقت کار است!وقت کار است!» امروزه همه ي کارها سرعت گرفته است و به همين خاطر بسياري از مردم خسته هستند.چاره ي کاراين است که ساعت خودمان را با زمان خداوند متعال ميزان کنيم.براي اين کار مي توانيد يک روز گرم ازخانه بيرون برويد وروي زمين دراز بکشيد.گوشتان را به زمين بچسبانيد و گوش بدهيد.همه جورصدايي خواهيد شنيد.صداي باد دردرختان و زمزمه ي حشرات را مي شنويد و پي مي بريد که تمام اين صداها آهنگ منظمي دارند.اين آهنگ را با گوش کردن به صداي رفت و آمد ماشين ها درخيابان هاي شهر نمي توانيد بشنويد زيرا درآشفتگي آن همه سرو صدا گم مي شود.اما وقتي به کلام خداوند گوش مي دهيد،مي توانيد آن آهنگ را پيدا کنيد. يکي از دوستان کارخانه دارم به من گفت که بهترين کارگران کارخانه اش کساني هستند که مي توانند با ضرب آهنگ ماشيني که روي آن کار مي کنند هماهنگ بشوند.او مي گويد اگرکارگري همراه با ضرب آهنگ دستگاهش کارکند درآخرروزخسته نخواهد شد.او عقيده دارد قسمت هاي مختلف يک دستگاه مطابق با قانون خداوند روي هم سوارمي شوند.وقتي شما دستگاهي را دوست داريد و آن را خوب مي شناسيد متوجه مي شويد که براي خودش ضرب آهنگي دارد.اين ضرب آهنگ با ضرب آهنگ بدن،اعصاب و روح شما هماهنگ است.اين ضرب آهنگ خداوند است و اگربا آن هماهنگ شويد مي توانيد با آن دستگاه کارکنيد و خسته نشويد.اجاق گاز،ماشين تحرير ،دفترکار، موتورسيکلت وشغل شما ،همه وهمه ضرب آهنگي دارند .پس براي اينکه خسته نشويد و پرانرژي باشيد آرام آرام راه خود را به درون ضرب آهنگ خداوند متعال تمام کارهايش پيدا کنيد. براي رسيدن به اين منظوربايد از لحاظ جسمي راحت باشيد.بعد تصورکنيد که روحتان نيزبه همين شکل راحت و آسوده است .لازم است تصورکنيد که روحتان دارد آرام مي شود و بعد به اين شکل دعا کنيد :«خداي عزيز ،تو سرچشمه ي انرژي هستي .تو سرچشمه ي انرژي خورشيد ،اتم ها ،تمام جانداران ،جريان خون ،و ذهن من هستي پس من هم ازانرژي نامحدود توانرژي مي گيرم.»بعد باورکنيد که داريد ازاو انرژي مي گيريد.با پروردگارهماهنگ باشيد. البته بسياري از افراد فقط براي اينکه به چيزي علاقه ندارند خسته هستند .هيچ چيز عميقاًآنها را به هيجان نمي آورد .براي بعضي ازافراداهميتي ندارد که دراطرافشان چه اتفاقي دارد مي افتد واوضاع از چه قراراست.علائق شخصي آنها ازتمام بحران هاي تاريخ بشريت اهميت بيشتري دارد.جزنگراني ها،آرزوها و بيزاري هاي پيش پا افتاده خودشان هيچ چيز ديگري واقعاً برايشان مهم نيست .آنها خودشان را با پرداختن به مسائلي که واقعاً اهميتي ندارد ازپا درمي آورند.به همين خاطرهميشه خسته هستند .حتي مريض مي شوند.مطمئن ترين راه براي اينکه خسته نشويد اين است که خودتان را در کاري که به آن عميقاً اعتقاد داريد غرق کنيد. سياستمدارمشهوري را مي شناختم که در يک روز چندين سخنراني ايراد مي کرد و در پايان روز هنوز سرشار از انرژي بود. از او پرسيدم:«چطور بعد ازايراد هفت سخنراني خسته نمي شوي ؟» گفت :«چون صد درصد به تمام حرف هايي که درآن سخنراني ها به مردم مي زنم اعتقاد دارم.صحبت کردن ازاعتقاداتم مرا برسرشوق مي آورد.» راز کارهمين است.او براي سخنراني کردن سرازپا نمي شناخت و هنگام سخنراني حرف دلش را مي زد .شما وقتي اين طورکار مي کنيد هرگز انرژي و سرزندگي خود را از دست نمي دهيد.وقتي زندگي درنظرتان خسته کننده مي شود انرژي خود را از دست مي دهيد.ذهنتان خسته مي شود و هيچ کاري هم که انجام ندهيد هميشه بازخسته هستيد.سعي کنيد به چيزي علاقه مندو کاملاًمجذوب آن شويد.تمام هم و غم خود را صرف آن کنيد.از لاک خودتان بيرون بياييد .کسي بشويد .کاري کنيد.از روزگار گله و شکايت نکنيد .اخبار بد روزنامه ها را نخوانيد و بگوييد :«چرا کسي کاري نمي کند ؟»کسي که دست به عمل مي زند هرگز خسته نيست.اگرهدف خوبي نداشته باشيد تعجبي ندارد که خسته بشويد .در اين صورت از درون متلاشي مي شويد و به سمت تباهي مي رويد.هرچه خودتان را درچيزي بزرگ تر ازخودتان غرق کنيد ،انرژي بيشتري خواهيد داشت.ديگروقت نخواهيد داشت که به خودتان فکر کنيد و اسيرگرفتاري هاي عاطفي بشويد. براي اينکه دائماً پرانرژي باشيد ضروري است که مشکلات عاطفي خود را برطرف کنيد.تاچنين نکنيد هرگز از انرژي کامل برخوردار نخواهيد بود. کنوت راکني فقيد يکي از بزرگ ترين مربيان ورزشي آمريکا بود و مي گفت که يک بازيکن هرگز انرژي کافي ندارد مگراينکه بتواند عواطفش را از طريق معنويت کنترل کند .او مي گفت هرگزکسي را که واقعاً براي هم بازي هايش دلسوزي نداشته باشد درتيمش راه نمي دهد .مي گفت :«بايد حداکثر توان يک بازيکن را به کاربگيرم و متوجه شده ام که اگر او ازبازيکن ديگري متنفرباشد نمي توانم اين کار را انجام بدهم.نفرت جريان انرژي او را مسدود مي کند و تا وقتي آن را ريشه کن نکند و احساس دوستانه اي نسبت به هم تيمي اش نداشته باشد،نمي تواند درحد انتظاربازي کند.»افرادي که کمبود انرژي دارند در اثر گرفتاري هاي جدي عاطفي و رواني دچاربي نظمي هستند.گاهي نتيجه ي اين بي نظمي بسيارشديد است اما هميشه امکان درمان اين عارضه وجود دارد. در يکي ازشهرهاازمن خواستند که با مردي صحبت کنم.او قبلاًدر آن جامعه شهروندي فعال بود اما اخيراً فعاليتش به نحو چشمگيري کاهش پيدا کرده و دچارضعف شديد جسمي شده بود.اطرافيانش فکرمي کردند که او دچارسکته ي مغزي شده است.چون مي ديدند پايش را روي زمين مي کشد ،حرکاتش کندشده و کاملاً خودش را ازفعاليت هايي که پيش از اين مقدارزيادي از وقت خود را صرف آنها مي کرد کنارکشيده است به اين نتيجه گيري رسيده بودند.او ساعت ها با نااميدي روي صندلي اش مي نشست و گريه مي کرد .بسياري از علائم آشفتگي رواني دراو ديده مي شد. قرار گذاشتم او را دراتاق هتلم درساعت مشخصي ملاقات کنم.دراتاقم باز بود و مي توانستم آسانسور را ببينم .اتفاقاً داشتم به آن سمت نگاه مي کردم که در آسانسوربازشد و آن مرد را ديدم که داشت پايش را روي زمين مي کشيد .هرلحظه ممکن بود روي زمين بيافتد و به نظرمي رسيد که به زحمت بتواند فاصله ي بين آسانسور تا اتاق من را طي کند.فوراًخواهش کردم بنشيند و با او مشغول صحبت شدم.صحبت ما تقريباً بي نتيجه بود چون او از وضعش گله و شکايت مي کرد و قادرنبود به سؤالاتم پاسخ دقيقي بدهد ،درنتيجه نتوانستم از وضعش اطلاعاتي به دست بياورم.ظاهراً مشکل او ازاحساس بيچارگي شديد ناشي مي شد.وقتي از او پرسيدم آيا مي خواهد دوباره خوب شود با حالتي بسيار هيجان زده و رقت انگيز به من نگاه کرد.پاسخي که به من داد نشان دهنده ي افسردگي او بود.گفت که حاضر است همه چيزش را بدهد تا بتواند دوباره انرژي و علاقه به زندگي را به دست آورد. به تدريج براي من درباره ي حقايقي صحبت کرد که به زندگي و تجربيات گذشته اش مربوط مي شد.اين مسائل بسيارخصوصي بودند و چنان با عذاب وجدان آميخته شده بودند که با سختي بسيار آنها را بر ملا مي کرد .اين مسائل به نگرش هاي دوران کودکي و ترس هايي که از سال هاي ابتداي زندگي او ريشه مي گرفت برمي گشت و بسياري از آنها به رابطه ي مادر و فرزندي مربوط مي شد.عاقبت به اشتباهات زيادي اعتراف کرد.انگار که اين مسائل در طي سال ها مثل شن هاي روان درمجراي يک رودخانه روي هم انباشته شده بودند.جريان قدرت در درون او به تدريج کاهش پيداکرده بود،به طوري که انرژي اندکي دروجود او جريان داشت.ذهن آن مرد چنان ضعيف شده بود که ازعهده ي استدلال برنمي آمد. ازخداوند خواستم که من را راهنمايي کند و درکمال تعجب ديدم که در کنار او ايستاده ام و دستم را روي سرش گذاشته ام .دعا کردم و ازخداوند خواستم که او را شفادهد ناگهان احساس کردم از دستي که روي سرش گذاشته ام قدرتي دارد خارج مي شود .بايد به سرعت اضافه کنم که دست من قدرت شفا دهندگي ندارد اماگاهي يک انسان به عنوان مجرا و وسيله ي همين اتفاق افتاده بود چون آن مرد فوراً به من نگاه کرد و با حالتي که سرشار ازنهايت شادي و آرامش بود گفت:کاملاًاحساس مي کنم آدم ديگري شده ام.» از آن زمان به بعد بهبودي او آغاز شد و درحال حاضر او عملاًهمان مرد فعال وپرانرژي گذشته است با اين تفاوت که حالا ازاعتماد به نفس و آرامشي برخوردار است که پيش از اين نداشت .ظاهراًمجرايي درشخصيت او مسدود شده و به خاطر آن جريان قدرت با مانع مواجه شده بود.اين مجرا در اثر ايمان گشوده شد و در وجود او انرژي جريان پيدا کرد. حقايقي که اين مثال براي ما آشکار مي کند عبارت است از اينکه چنين درمان هايي واقعاً صورت مي گيرند و ديگراينکه انباشته شدن تدريجي مشکلات رواني مي تواند باعث قطع شدن جريان انرژي شود.حقيقت ديگراين است که اين مشکلات درمقابل قدرت ايمان آسيب پذيرهستند و متلاشي مي شوند و به اين ترتيب مجراي انرژي مقدس انساني در درون فرد دوباره باز مي شود. تمام صاحب نظراني که با مسائل طبيعت انسان سرو کار دارند تأثيرمنفي احساس گناه و ترس برانرژي را خاطر نشان کرده اند .مقدار نيروي حياتي لازم براي رها شدن فرد از گناه يا ترس يا ترکيبي از اين دو چنان زياد است که اغلب تنها ميزان اندکي ازانرژي براي انجام عملکردهاي موجود زنده باقي مي ماند.تخليه ي انرژي دراثر ترس از احساس گناه چنان زياد است که ديگر قدرتي براي فرد باقي نمي ماند که بتواند وظايف کاري اش را به انجام برساند.ازآنجا که فرد نمي تواند ازعهده ي مسئوليت هايش برآيد در وضعيتي بي تفاوت و بي حوصله فرو مي رود و حتي آماده است که تسليم شود و با خواب آلودگي ضعف و سستي را بپذيرد. يک بار روان پزشکي،تاجري را که تحت مشاوره ي او بود نزد من فرستاد.از قرار معلوم آن بيمار که به طورکلي مردي درستکار و پايبند اخلاق شناخته مي شد با زني رابطه پيدا کرده بود.او با جديت سعي کرده بود اين رابطه را قطع کند اما با مقاومت آن زن خيانتکار مواجه شده بود. آن زن تهديد کرده بود در صورت قطع شدن آن رابطه اصرارکند،شوهرش را از تمام ماجرا باخبرخواهد کرد.بيمارهم مي ديد که اگر شوهر زن از ماجرا باخبرشود رسوايي مي کشد.او شهروند برجسته اي به حساب مي آمد و براي موقعيت اجتماعي اش ارزش زيادي قائل بود. به خاطرترس ازبرملا شدن موضوع و احساس گناه نتوانسته بود بخوابد و استراحت کند.ازآنجا که اين حالت،دو سه ماه ادامه پيدا کرده بود انرژي اش به شدت افت کرده بود و نمي توانست وظايف شغلي اش را به خوبي انجام دهد؛ درنتيجه موضوعات مهمي بلاتکليف باقي مانده بودند.بيمار من موقعيت وخيمي داشت. وقتي روان پزشک به او پيشنهاد کرد که به خاطر بي خوابي اش مرا ببيند،به شدت اعتراض کرده و گفته بود که از کشيش کاري برنمي آيد ولي شايد يک پزشک بتواند داروي خواب آوري براي او تجويز کند. وقتي به خود من هم اين را گفت ازاو پرسيدم چطورانتظار دارد با دو نفر ديگر که هر شب درتخت او مي خوابند، خوابش ببرد. با تعجب پرسيد:«دو نفر ديگر؟کسي که در تخت من نمي خوابد.» گفتم:«چرا مي خوابد.و هيچ کس دراين دنيا نمي تواند وقتي اين دو در دو طرفش مي خوابند به خواب برود.» پرسيد:«منظورتان چيست؟» گفتم:«تو سعي مي کني هرشب درحالي که ترس در يک طرف و گناه را در طرف ديگرت خوابانده اي بخوابي و اين کارغيرممکن است.فرق نمي کند چند تا قرص خواب آوربخوري،همين طور که خودت هم اقرار مي کني خيلي از اين قرص ها خورده اي،ولي هيچ تأثيري نداشته اند.دليل اينکه اثرنمي کنند اين است که آنها نمي توانند به سطوح عميق ترذهن،يعني همان جايي که بي خوابي از آن منشأ مي گيرد و انرژي تو را به جاهاي مختلف مي فرستد برسند.بايد اول ترس و گناه را از ذهنت ريشه کن کني تا بتواني بخوابي و توان سابق را به دست آوري.» او را از لحاظ ذهني آماده کردم تا هرچيزي را ممکن بود به خاطرانجام دادن کار درست اتفاق بيفتد بپذيرد.شکي نيست که کار درست قطع کردن آن رابطه بدن درنظر گرفتن عواقب احتمالي بود.به او اطمينان دادم هرکاري که درست باشد خوب ازآب درمي آيد.هرگز کسي با انجام دادن کار درست مرتکب خطا نمي شود .تشويقش کردم که کارها را به دست خدا بسپارد و فقط کاري را که درست است انجام بدهد و عاقبت کار را به خدا بسپارد. با ترديد و دلشوره ي زياد و درعين حال صدق و صفا اين کار را کرد.آن زن يا به دليل زيرکي اش،يا طبيعت خوبش،يا اينکه شايد کس ديگري را پيدا کرده بود که به او توجه کند دست از سر اين مرد برداشت. احساس گناه اين مرد هم با توبه طلب بخشش ازخداوند برطرف شد.وقتي چنين چيزي را با خلوص نيت از خداوند بخواهيم هرگز دست رد به سينه ي ما نمي زند و بيمار من هم به آرامش و آسودگي رسيد.آن بار مضاعف از ذهنش برداشته شد و شخصيت او دوباره عملکرد خود را به شکل طبيعي باز يافت و توانست بخوابد.آرامش پيدا کرد،قوايش تجديد شد و انرژي به سرعت به وجود او بازگشت.توانست فعاليت هاي روزمره اش را از سربگيرد با اين تفاوت که عاقل ترشده و سپاسگزارخداوند بود. بي علاقگي يکي از موارد عمده اي است که باعث تحليل رفتن انرژي مي شود.فشار کار،يکنواختي زندگي و مسئوليت هاي پايان ناپذير باعث مي شود فرد طراوت ذهني اش را از دست بدهد.و اين همان چيزي است که براي انجام موفق کارهايش به آن نياز دارد.همان طور که يک ورزشکار بي علاقه مي شود.افراد عادي هم در هر شغلي که باشند نسبت به کارشان بي علاقه مي شوند.فرد در اين حالت به انرژي بيشتري نياز دارد چون کاري را که قبلاً به راحتي انجام مي داد،حالا با زحمت انجام مي دهد.در نتيجه نيروهاي حياتي او صرف اين کارمي شوند تا نيروي مورد نياز را تأمين کنند و اغلب کنترل کارها را از دست فرد در مي رود و قدرتش را از دست مي دهد. يک تاجر برجسته که رئيس هيئت امناي يک دانشگاه بود راه حلي براي اين مشکل ارائه داد.يکي ازاساتيد دانشگاه که قبلاً بسيار موفق بود و محبوبيت بسيار زيادي داشت،مثل گذشته نمي توانست تدريس کند و دانشجويان نسبت به کلاس هاي او بي علاقه شده بودند.نظردانشجويان و هيئت امنا براين بود که يا بايد اين استاد توانايي تدريس را دوباره به دست مي آورد يا اينکه به ناچار براي او جايگزيني پيدا مي کردند.هيئت امنا راه حل دوم را با ترديد مورد بررسي قرار داده بودند زيرا هنوزانتظار مي رفت که اين استاد قبل از رسيدن به سن بازنشستگي بتواند سال ها به دانشگاه خدمت کند. تاجري که به او اشاره کرديم از آن استاد دانشگاه خواست که به دفترش بيايد و اعلام کرد که هيئت امنا به او شش ماه مرخصي با حقوق کامل و پرداخت کليه ي هزينه ها داده است.هيئت امنا تنها يک شرط گذاشته بودند و آن اين بود که استاد ياد شده به محل آرامي برود و سعي کند به طورکامل قدرت و انرژي از دست رفته اش را باز يابد. تاجرپيشنهاد کرد که او مي تواند از کلبه اي که دريک منطقه ي جنگلي داشت استفاده کند و اين پيشنهاد عجيب را مطرح کرد که جزکتاب مقدس هيچ کتابي با خودش به آنجا نبرد.پيشنهاد کرد که برنامه ي روزانه ي استاد شامل قدم زدن،ماهي گيري و کمي کار بدني در باغچه ي کلبه باشد.همچنين پيشنهاد کرد که هر روز کتاب مقدس را بخواند و طوري برنامه ريزي کند که بتواند در طي آن شش ماه اين کتاب را سه مرتبه به طور کامل بخواند.علاوه برآن پيشنهاد کرد که هرچند جمله ازکتاب مقدس را که مي تواند ازحفظ کند تا ذهنش از عالي ترين کلمات و افکاري که در اين کتاب آمده است پرشود. تاجر گفت:«مطمئن هستم که اگرشما شش ماه در فضاي باز زندگي کنيد،هيزم بشکنيد، زمين راشخم بزنيد،کتاب مقدس را بخوانيد، و در اعماق رودخانه ها ماهي گيري کنيد انسان جديدي خواهيد شد.» استاد دانشگاه با اين پيشنهاد جديد موافقت کرد و خيلي راحت با اين شيوه ي زندگي متفاوت خودش را تطبيق داد.درواقع با کمال تعجب فهميد که اين نوع زندگي را دوست دارد.بعد ازآنکه به زندگي فعال در فضاي بازعادت کرد متوجه شد که گرايش شديدي نسبت به اين نوع زندگي پيدا کرده است.مدتي دلش براي اطرافيان روشنفکر و مطالعاتش تنگ شد.اما به مطالعه ي کتاب مقدس يعني تنها کتابي که داشت پرداخت و در آن غرق شد.با کمال تعجب دريافت که«کتاب مقدس کتابخانه اي را در درون خودش جا داده است.»در صفحات آن کتاب ايمان و آرامش و قدرت پيدا کرد و در طي شش ماه به انسان تازه اي تبديل شد. حالا ازآن تاجرمي شنوم که اين استاد دانشگاه به قول او «انسان پرجذبه و قدرتمندي شده است».او دوران بي علاقگي را پشت سرگذاشت،انرژي قديم به طرف او بازگشت و شوق زندگي در وجود او تازه شد. منبع:کتاب مثبت انديشي /خ
|
|
|