مد و کاري که از جامعه شناسي ايران بر نميآيد
-(6 Body)
|
مد و کاري که از جامعه شناسي ايران بر نميآيد
Visitor
363
Category:
دنياي فن آوري
1) با وجود تاکيدات "کارل مارکس"، درگير شدن غرب در دو جنگ جهاني پياپي و تجربه رکود اقتصادي پايان دهه 20 و اوايل دهه 30 مانع از آن شدند که جامعه شناسان به پديده "مصرف" به قدر کافي توجه کنند. با پايان گرفتن جنگ جهاني دوم بود که اهميت مصرف ناگهان به چشم آمد و جامعه شناسان و فلاسفه بيش از اقتصاددانان به آن توجه کردند. انجام اين مطالعات که در دهه هاي 70 و 80 به اوج خود رسيد، در عين حال از تغيير اساسي در ارتباط ميان مصرف، اقتصاد و جامعه حکايت مي کرد. به نظر "رابرت باکاک" در کتاب "مصرف" (1993)، در پايان قرن 20 ديگر مصرف فقط يک روند اجتماعي- فرهنگي نبوده و به مرامي تبديل شده است که مي توان از خلال تاثيرات آن بر جامعه وخرده فرهنگ هاي اجتماعي، به برآمدن دوران جديدي در تاريخ کشورهاي اروپايي پي برد، دوراني که به دليل پايان دادن به دوره پيشين که "مدرنيسم" نام داشت توسط بسياري "پست مدرنيسم" خوانده مي شود. در اين دوران جديد به گفته "بورديو" مصرف ديگر تنها ارضاي يک دسته از نيازهاي - از نظر زيستي، ريشه دار- نيست، بلکه متضمن نشانه ها، نمادها، ايده ها و ارزش ها است (1989). همچنين به تعبير "بودريار" مصرف در دوران جديد روندي است که در آن خريدار کالا از طريق به نمايش گذاشتن کالاهاي خريداري شده، به طور فعالي مشغول تلاش براي خلق و حفظ يک حس "هويت (Identity) "است (1988). به عبارتي ديگر افراد، هويت چه کسي بودن خويش را امروزه از طريق آنچه که مصرف مي کنند، توليد مي نمايند يا بهتر بگوييم "جعل" مي کنند. اين روند تا جايي ادامه يافته که شهرها را امروزه به بازارهايي بزرگ تبديل کرده است. بازار (که در گذشته نوعي محدوده مکاني داشت) به تمامي نقاط شهر سرايت کرده، و در حومه خيابان هاي شهرهاي بزرگ به جاي خانه، نشسته است. آئين قدم زني يا "پرسه زني" در حاشيه خيابان ها،محصول همين سرايت مراکز خريد به همه جاست. 2) مسئله مصرف يا خريد در شرايط اجتماعي متاخر ايران اهميت کم وبيش زيادي پيدا کرده است. البته ميان خريد (shopping) و مصرف (consumption) تفاوت هاي چندي وجود دارد که در اين نوشته با اغماض به يک معنا به کار برده شده است. در ايران آن چيزي که امروزه در طبقه متوسط شهرنشين - طبقه پول دار قديمي و طبقات پائين منظور نيست - ديده مي شود، اين مسئله است که کنش مصرف و خريد، سبک هاي زندگي جديدي را خلق کرده است که افراد در خلال اين سبک هاي زندگي تازه، هويت خودساخته اي را جست وجو مي کنند. تجربه جديد نشان مي دهد، فرد ايراني از طريق کالاهايي که او را به هويتي که دوست دارد نزديک مي کند، سعي مي کند به همان کسي تبديل شود که مايل است. يعني"سليقه" از جايگاه مهمتري برخوردار شده است. شرايط جديد که مي توان آن را در پرسه زني در خيابان هاي بزرگ و پاساژها و مغازه ها به خوبي ديد، هويت هاي جديدي ساخته که خود را در قالب مصرف و نمايش اين مصرف توسط پوشش، آرايش، مد، اتومبيل، موبايل و... نشان مي دهد. اين وضعيت را نمي توان تنها با موقعيت کنشگران در ساختار اجتماعي- اقتصادي خاص تحليل نمود. مي توان گفت که موقعيت ساختاري و رويه هاي فرهنگي همچون مصرف به متغيرهاي مستقل تبديل مي شوند يا شده اند. اگر بخواهيم انضمامي نگاه کنيم، در خيابان ها و پاساژهاي متعلق به طبقه متوسط شهرنشين ايران، افرادي را مشاهده مي کنيم که از الگوي مصرفي مشخصي تبعيت مي کنند، بدون اينکه در يک طبقه اقتصادي يا اجتماعي يا منزلتي يکسان قرار داشته باشند؛ تا جايي که طبقه اقتصادي و اجتماعي آنها در پشت نمادهاي مصرفي شان قابل شناسايي نيست. تغييرات و تحولات مصرفي، حتي در حوزه بدن (آرايش، مد و...) در فرد ايراني آنچنان به سرعت رخ مي دهد که بعد از مدت کوتاهي طبقه اقتصادي- اجتماعي و حتي فرهنگي او اساساً قابل شناسايي نيست و تنها با مراجعه مستقيم به شناسنامه اوست - اگر اين يکي را جعل نکرده باشد - مي توان فهميد که اهل کجاست. در واقع آنها تنها با لباس، بدن خود را نمي پوشانند بلکه طبقه خود را "غيب" مي کنند. تئوري هاي جامعه شناساني همچون بورديو و بودريار نيز بر اين مساله تاکيد کرده اند که مصرف و سبک زندگي انسان جديد را نه در يک تقسيم بندي طبقاتي- اقتصادي مارکسيستي که در تحليلي فرهنگي مي توان فهميد. في المثل بورديو در کاري جامعه شناسانه - تجربي، مصرف عطر و ادکلن را به عنوان يک امر نمادين "تشخص بخش" در ميان طبقات گوناگون فرهنگي فرانسه، در وضعيتي انضمامي تحليل کرد و سعي نمود نشان دهد که مصرف عطر و انتخاب نوع و مارک آن، راهي است نمادين براي ايجاد تمايزات بين گروه هاي اجتماعي. اما تفاوتي وجود دارد. بي شکلي جامعه ما و تبديل"جامعه" society ايران به نوعي"توده" mass از تفاوت هاي جدي بينامتني ميان فرهنگ مصرفي ايراني و فرهنگ مصرفي غربي است. در حالي که تحليل گر اجتماعي همچون بورديو مي تواند پروژه خود در باب مصرف را در ميدان (field)هاي اجتماعي گوناگون فرانسه پيگيري کند، تحليلگران ايراني نمي توانند به همان طريق و با همان متدي که غرب شناخته مي شود، کار انضمامي دقيقي را برروي ايران انجام دهند؛ زيرا که طبقات مختلف فرهنگي و اجتماعي در درون پروژه فراگير مصرف در مرکزي (center) هضم شده اند و تکثر سبک زندگي، اساساً در حال از بين رفتن است. مثلاً بورديو از طبقه کارگر يا طبقه متوسط پائين يا متوسط بالاي فرانسه صحبت مي کند و تمايزات ساختاري آنها را- که البته فرهنگي نيزمي داند و نه صرفا اقتصادي- در مصرف يا مد نشان مي دهد؛ طبقه کارگري که مثلاً لباس جين مي پوشد و به تعطيلات اهميت فراوان مي دهد، موسيقي خاصي را گوش مي دهد، به تيم ورزشي مشخصي علاقه دارد و... اما در ايران سبک هاي زندگي جديد گوياي هيچ تمايز فرهنگي نيستند. همه به نوعي شبيه هم هستند. تمايزات ميان افراد در خلال مصرف "گم" شده و اين گمگشتگي امکان شناخت را سخت مي کند. 3) حال سوال اينست که جامعه ايران را نمي توان فهميد؟ دانشگاه علوم اجتماعي در ايران با نپرداختن به امور مساله انگيز (problematic) اينگونه نمايش مي دهد که نمي توان؛ اما دانش علوم اجتماعي جهاني _ يا تئوري هاي جامعه شناسي _همواره اين وضعيت را القا مي کند که وظيفه جامعه شناسي ارائه ديدگاه هاي متنوع براي شناخت هر جامعه اي است. بورديو به مامي آموزد که کار جامعه شناس شناختن تمايزات و تفاوت هاي ميان گروه هاي اجتماعي مختلف است. از اين منظر جامعه علمي جامعه شناسي در ايران وظيفه اي ندارد جز ارائه تصويري دقيق از مشخصات متمايز بخش جامعه ما و تحليل آن براي کنشگران اجتماعي و دولت. مد و پوشش يکي از اين مسايل است. وليکن درايران از سنت غالب جامعه شناسي چنين نقشي ديده نمي شود؛ در واقع متن يا تحليل کارامدي نسبت به مسايل درگير جامعه ايراني نمي توان ديد که آکادمي توليد کرده باشد. اندک تلاش هايي نيز که صورت مي گيرد، در بروکراسي احمقانه دانشگاه له مي شوند و درس عبرتي براي ديگران مي شوند. اين فاصله ميان دانشگاه ما و دانشگاه کارآمد، خود جامعه شناسي در ايران را تبديل به "مساله" کرده است. به تعبيري ديگر جامعه شناسي چيزي شده است شبيه مد و پوشش. ابزار شناخت تبديل به ابژه شناخت شده و در نتيجه اين تبديل، جا براي برخوردهاي ديگر با مساله پوشش باز شده است. وقتي جامعه شناسي نمي تواند مسايل انضمامي را بشناسد و حاصل تلاش ها و ديدگاه هاي خود را به عرصه عمومي و دولت منتقل نمايد، در واقع جا را براي نگرش هاي متفاوت و مضر نسبت به مسايل اجتماعي مي گشايد. اقدامات دولت در مواجهه با اراذل و اوباش و بدحجابي و همچنين نگرش عمومي مردم نسبت به اين مسايل برساخته ناتواني جامعه شناسي در ايران است. به عبارت ديگر طرح تابستاني حجاب را شايد بتوان محصول ناکارامدي جامعه شناسي دانست. منبع:باشگاه انديشه
|
|
|