|
من سالخوردهام، اما...
-(8 Body)
|
من سالخوردهام، اما...
Visitor
303
Category:
دنياي فن آوري
من سالمندم، اما فرسوده و پوسيده و ملول نيستم. سنوسالم را ميتواني از چين و چروکهاي دستها و پيشانيام بخواني از من مپرس که اين همه خط را از کجا آوردهام. از من مپرس که اولين خط را کدام حادثه بر پيشانيام نوشت و به دستهاي لرزانم هديه داد. خطوط پيشانيام را تو خوب ميخواني، اما بين خطوط را فقط آنگاه ميتواني بخواني که دستهاي لرزانت قادر به باز کردن پنجره روبهروي تنهاييات نيست. من سالخوردهام و چرخ روزگار، شالوده شادماني را از من گرفته است؛ با اين وجود،هنوز که هنوز است، گرمي عشق را با تمام وجود خويش احساس ميکنم. من پير عقلم و جواني جنون را از لابهلاي خاطرات تَرک خورده خويش ميخوانم و ميدانم که... خاموش ميشوم، امّا هرگز به سردي نميگرايم؛ که زندگي جرياني است ناخواستهتر از تمام اتفاقها که: پير خرد مرا به خموشي اشاره کرد يعني ببند رخنه ديوار زندگي ديرزماني است که بغضهاي خويش را بر سر خاطرهها، خالي ميکنم و تنهايي روزافزونم را در گوشههاي خيس سکوت، با قدم زدن سپري ميکنم. ديرزماني است که لبخند را از من گرفتهاند و چاشني هر صبح من، گريههايي است که تازه از راه ميرسند، تا جاي خالي فرزندان مرا پر کنند. ديرزماني است که طعم طراوت و تبسّم را از من دزديدهاند و من جاي خالياش را با آيينههاي زنگار خورده ميپوشانم تا به تنهايي خويش سرپوش نهم. من سالخوردهام، امّا تنها نياز مبرم من، عشق است و صميميّت، محبّت است و لبخند. من سالخوردهام و در آستانه پيري؛ چه کسي از من خواهد پرسيد که به کدام دلخوشي، تکيه ميزنم؟ قلبم شکسته است، امّا به تکه تکههاي آن تکيه ميکنم که مرا جز استواري خويش، هيچ تکيهگاهي نيست. اگرچه پايم را توان ايستادن نيست، امّا بر پوکي استخوان خويش ميايستم که بدانيد، غرور من پير نشدني است. من روي زانوان خودم ايستادهام بالاتر از زمان خودم ايستادهام منبع: ماهنامه اشارات
|
|
|