|
هم رنگي يا بي رنگي
-(3 Body)
|
هم رنگي يا بي رنگي
Visitor
322
Category:
دنياي فن آوري
هيچ فکر کردهايد که چرا سگ دمش را تکان ميدهد؟! چون قدرت دارد. مسلماً اگر قدرت دم بيشتر بود دم، سگ را تکان ميداد! حتماً شما هم در وصف کساني چنين جملاتي را شنيدهايد که مثلا فلان شخص آدم متنفذي است يا نفوذ اجتماعي زيادي دارد. اين واژه معمولا به کسي اطلاق ميشود که توسط شيوههاي گوناگون توان همرنگ کردن گروه و جامعه پيرامونش را با خواستههاي خود دارد. البته چنين افرادي خاص و قليل هستند. معمولا اينکه يک شخص بتواند يک گروه را همرنگ خود کند، بسيار دشوارتر از آن است که خود به رنگ گروه درآيد. چون قدرت گروه از قدرت شخص بيشتر است. جالب آن که قدرت يک گروه لزوماً مساوي با مجموع قدرت تک تک افراد تشکيل دهندهاش نيست. به قول اس. پي. آر:” از جمله شگفتيهاي گروه اين است که ميتواند 2+2 را 5 نمايد. بديهي است که ميتواند 2+2 را 3 هم بنمايد!” روانشناس خلاقي براي نشان دادن توان “فرد” در تحت تأثير قرار گرفتن از سوي “گروه” دست به ابتکار جالبي زد. وي عدهاي از دوستانش را از قبل هماهنگ کرد که به عنوان تعدادي عابر ناشناس در خيابان شلوغي در نيويورک راه بروند. بعد همگي تقريباً همزمان و به طور ناگهاني بايستند، گردن بکشند و به بالا، به سمت پنجرهاي در طبقه ششم يک ساختمان بلند نگاه کنند. آنگاه دور هم جمع بشوند، پچ پچ کنند و با انگشت به سمت پنجره مذکور اشاره کنند. فيلمهايي که توسط دوربينهاي مخفي از اين واقعه برداشته شد، شاهدي بر اين موضوع بودکه بيش از 80? از رهگذراني که با عجله در پي رفتن بر سر کار روزانه خود بودند، ايستادند و مدتها به بالا خيره گشتند! حتما شما هم به کرات مشابه چنين تجربياتي را داشتهايد. من همين چند هفته پيش تجربه جالبي در اين زمينه داشتم. در انجمن نويسندگان از يک نفرکه قرار بود بعنوان دبير انجمن انتخاب گردد يک نقد ادبي خوانده شد. نقد نسبتاً ضعيفي بود. پس از اتمام آن، رييس خانه هنرمندان با لحن و بيان مطمئني از افراد موافق با انتخاب شخص مربوطه خواست که دستهاي خود را به نشانه تاييد ايشان بالا ببرند. به جز چند نفري، بقيه دستهاي خود را بلند کردند. انتخاب شخص مذکور مسجل شد و رييس به مبحث بعدي پرداخت. اما داستان همين جا تمام نميشود. هفته بعد اکثريت اعضاء، همانهايي که رأي موافق داده بودند، غرولندکنان و شاکي در انجمن حضور يافتند. آنها مدعي بودند که شخص مورد بحث به گروه تحميل شده است! به راستي چه چيزي باعث ميشود افرادي که با اطمينان کسي را منصوب ميکنند، ظرف مدت کوتاهي، بدون تغيير شرايط از انتخاب خود پشيمان گردند؟! کم رويي، خجالت، تلقينپذيري يا همرنگي؟! وقتي از سر دسته اين گروه ناراضي پرسيدم پس چرا همان زمان چيزي نگفتهاند؟ مبهوت و مستاصل نگاهم کرد و گفت چون آن موقع فکر ميکردم نقد ادبي ايشان از نظر بقيه منطقي است و تنها من نظر مخالف دارم و لذا شخص مذکور مناسب اين سمت است اما وقتي پس از پايان جلسه با ساير اعضا صحبت کردم و نظر آنها را جويا گشتم، متوجه شدم که آنها هم مخالف هستند و تنها داشتن برداشتي مشابه با نتيجهگيري من مانع اعتراض آنها شده است! در واقع با استفاده از همين ويژگي تأثيرپذيري فرد از سوي جمع بسياري از رفتارهاي افرادي که کارشان در ارتباط با مردم است، شکل گرفت. به عنوان مثال اين که ميبينيد در صحنههاي بينمک بعضي از فيلمهاي کميک يک خنده جمعي از قبل ضبط شده را به صحبتها و حرکات هنرپيشه اضافه ميکنند، با اين هدف است که تماشاچي تحت تأثير اين خندهها، با جمع همراه شده و بخندد! هر گروهي داراي هنجارها يا استانداردهايي است که مثل اثر انگشت، خاص آن گروه است. جالب آن که بعد از شکلگيري اساسي گروه، حتي اگر به تدريج تمام اعضاء تغيير کنند، ماهيت و چهارچوب اصلي گروه تغيير نميکند. درست مثل اين مسيله که تمام سلولهاي يک فرد در گذر زمان تغيير ميکند اما شخصيتش، همان شخصيت سابق باقي ميماند. اعضاي يک جامعه خود را ملزم به رعايت هنجارهاي آن جامعه ميدانند. مسلماً امکان ندارد که تمام افراد يک گروه کاملا با يکديگر، هم عقيده و هم فکر باشند. به قول دبل يو. ريگ لي اگر دو نفر در همه موارد با هم توافق داشته باشند، يکي از آنها زيادي است. آيا همنوايي با گروه به معناي تسليم واقعي در برابر گروه است يا تنها تظاهري است بر متابعت از گروه؟! همنوايي و همرنگي با هنجارها به دو شکل است. يکي ساده و ظاهري که به آن جامعهپذيري ميگويند و ديگري ژرف و دروني که فرهنگپذيري ناميده ميشود. جامعهپذيري در سنين کودکي آغاز ميشود و تا بزرگسالي ادامه مييابد اما فرهنگپذيري معمولا در کودکي رخ ميدهد و سپس متوقف ميگردد. از اين رو پذيرفتن و نهادينه کردن فرهنگ کشورهاي بيگانه براي مهاجران بزرگسال سخت و گاهي غيرممکن است. جوامع ديکتاتوري همواره سعي در همرنگ کردن افراد با خود دارند. اينگونه جوامع افراد ناهمرنگ را با تدابيري نظير تحت فشار گذاشتن، متهم کردن، طرد کردن و ساقط کردن از امتيازات و حقوقي که ديگران از آن برخوردارند و… تنبيه ميکنند. در حاليکه افراد همنوا را با انواع پاداشها از پذيرفتهشدن در گروه و تاييد اجتماعي گرفته تا دادن مزاياي مادي تشويق مينمايند. جالبترين مورد همگرايي زماني است که فرد به پيروي از نظام و قواعدي برميآيد که آن نظام با تعاريف، ارزشها و نگرشهاي خود او در تضاد باشد. به نظر فستينگر تنشي که از اين عدم توازن حاصل ميشود شدت بيشتري مييابد اگر: اين رفتار براي فرد مهم باشد. امتيازاتي که اميدوار است با همگرايي کسب کند يا ضررهايي که ميترسد در صورت عدم همگرايي ببيند مهم باشد. فردي که عليرغم عقايد خود، تسليم فشار بيروني شده و همگرايي نشان ميدهد به دو دليل است: 1. رفتار خود را بر اساس عقايد خود تنظيم نميکند و نظر و تصميم جمع را بر عقيده خود مرجح ميداند. اين اتفاق از پديدهاي منشاء ميگيرد که نفوذ اطلاعاتي نام دارد و وقتي اعمال ميشود که افراد به قضاوت گروه بيش از قضاوت خود اعتماد دارند، مخصوصاً اگر در مورد قضاوت خود شک داشته باشند در واقع در پي وابستگي اطلاعاتي پديد ميآيد. 2.براي امتيازاتي که انتظار دارد کسب کند و يا ضررهايي که از آن هراس دارد اهميت بيشتري قايل است. اين پديده نفوذ هنجاري نام دارد. نفوذ هنجاري عبارت است از همرنگي، پذيرش و اطاعت براي پاداش گرفتن يا تنبيه شدن. اين مورد در پي وابستگي پيامدي بروز ميکند. اساساً آيا همرنگي و همنوايي، جامعه را به سوي سلامت سوق ميدهد يا انحطاط؟! با وجود تمام تفاسير بالا همنوايي نه به طور مطلق خوب است، نه بد. بلکه پديدهاي اجتماعي است که در جايي ميتواند مثبت باشد و در جاي ديگر منفي. در واقع خوب بودن يا بد بودن نفوذ اجتماعي به اين امر بستگي دارد که گروه از نظر بهنجار بودن يا صحيح بودن اطلاعات در سطح بالاتري از فرد قرار بگيرد يا خير! مسلماً همنوايي در کاري گروهي که احتياج به همدلي و تعاون اعضا دارد، اهميت بسزايي در پيشرفت و احقاق اهداف گروه دارد اما اگر همين گروه داراي ضعفها و ايرادات اساسي باشد، همگرايي در چنين گروهي باعث سير نزولي گروه و از هم پاشيدگي يکباره آن ميشود. در واقع اگر همه کس، همه جا و هميشه بخواهند همنوايي کنند مسلماً بسياري از تحولات علمي، اجتماعي، سياسي و … رخ نخواهد داد. هيچ انقلابي در هيچ عرصهاي بروز نخواهد کرد و نسل رهبران برچيده خواهد شد! از نظر مورتون گاهي ساخت اجتماعي فشارهايي به افراد وارد ميکند و آنها را به کارهايي وا ميدارد که از نظر جامعه مجرمانه است اما سبب بقاي فرد و نهايتاً جامعه ميگردد . مورتون در ميان عناصر ساختاري جامعه دو عنصر” اهداف فرهنگي ” و “راههاي نهادينه شده ” را پر رنگ ميکند. اهداف، مقاصدي هستند که فرهنگ جامعه آنها را آرمان تلقي کرده و بسيار ارزشمند ميداند. از سوي ديگر نهادهاي اجتماعي راههايي را براي رسيدن به اهداف توصيه ميکند که مجاز و نهادي باشد. بنابراين نظريه همرنگي وقتي رخ ميدهد که اهداف فرهنگي و راههاي نهادي هر دو پذيرفته شود در غير اين صورت انواع متمايزي از تکروي و يا کجروي پديد ميآيد. پديده پيروي از مد يکي از آن پديدههاي اجتماعي است که زنان به دليل تلقينپذيري و هنجارپذيري قرباني آن ميگردند. مد زدگي در اطلاق روانشناسي نوعي تقليد استتاري يا همرنگي گرايي محسوب ميشود. مد زدگان نسبت به افراد نرمال جامعه از قدرت، بينش و هوشمندي ضعيفتري برخوردارند. چرا که چون کودکان فرهنگپذير بوده، همه چيز را تقليد و تصويربرداري ميکنند و از خلاقيت، آفرينندگي و خود بودن بيبهرهاند! مد به دليل برخوردار بودن از دو خصلت موقت و گذرا بودن فرد مد زده را ملزم ميکند قدم به قدم و لحظه به لحظه با اين جريان هماهنگ شود. از اين رو فرد به عارضه “وسواس فکري عملي” مبتلا شده، شخصيتش به انقباض ميگرايد! علاوه بر عوامل موقعيتي، اجتماعي و گروهي برخي از ويژگيهاي فردي نيز با پديده همرنگي در ارتباطند. به عنوان مثال افرادي که داراي تاريخچهاي از موفقيت باشند بيشتر احتمال دارد که با گروه هماهنگي نکنند تا کساني که چنين تاريخچهاي ندارند. شايد اعتماد به نفس اين افراد در حکم سرمايهاي است که با اتکا به آن و قدرت تشخيص ميتوانند در برابر جمع مقاومت نمايند. اين دسته از افراد نسبت به قضاوت گروه درباره خود کمتر نگرانند و در تصميمگيريهاي خود بيشتر بر ارزشها و ترجيحهاي خود متکي هستند تا قضاوت ديگران! بر عکس افرادي که نياز به تاييد اجتماعي دارند، هميشه مضطرب هستند، احساس ضعف ميکنند و کلاً اعتماد به نفس پاييني دارند . مسلماً چنين افرادي بيشتر احتمال دارد که بيچون و چرا تسليم نظر جمع شوند. جورج هرمانز در کتاب”رفتار اجتماعي” گفته است: مقام فردي در درون پايگاه اجتماعي گروه، تأثير مهمي بر ميزان همنوايي دارد. به طور کلي افراد داراي پايگاه متوسط بيشترين ميزان همنوايي را نشان ميدهند. فردي که داراي پايگاه اجتماعي بالاست، اگر در جهت تازهاي حرکت کند و درستي اين جهت تازه هم مورد تاييد قرار بگيرد، در اين صورت مشروعيت پايگاه بالاتر او نيز تاييد ميشود. افراد با پايگاه ضعيف هم، خود به خود در رده پايين قرار دارند و لذا چيزي ندارند که با ناهمنوا شدن از دست بدهند. چنين افرادي را نميتوان با ترفند طرد کردن از گروه ترساند چون عملاً در گروه جايي ندارند، بنابراين ريسکپذيرتر ميشوند. شايد با استناد به همين اصل است که گفته ميشود خيلي از مخالفين و افراد ناهمرنگ با نظامهاي اجتماعي، اگر در پايگاههاي بالاتري قرار بگيرند همرنگ ميشوند و دقيقاً مشابه کساني که زماني با آنها مخالفت کردند، عمل خواهند کرد. از طرف ديگر، اگر چنين افرادي با پايگاه اجتماعي ضعيف متفاوت عمل کرده و ثابت شود که قضاوت و تصميم آنها درست بوده، ممکن است راهي براي بالا رفتن منزلت اجتماعي آنها باشد. اين در حالي است که افراد متعلق به طبقه متوسط جامعه نگرانند که مبادا همين مزيت “حد وسط” بودن را از دست دهند و لذا همنوايي کردن کامل آنها ممکن است روشي باشد براي بدست آوردن پايگاهي بالاتر يا حداقل حفظ پايگاه کنونيشان. فرهنگ، مليت و نوع گروهي هم که فرد عضوآن ميباشد بر ميزان همرنگي تأثير دارد. هر چه گروه نقش حمايتکنندهتري براي اعضاي خود ايفا کند، اعضا همنواتر هستند. برخي از گروهها ناهمرنگي را پرورش ميدهند، مثل گروههاي خلاقيت. برعکس برخي ازگروههاي ديگر بر انسجام تاکيد دارند! بعضي از ملل مانند آمريکاييها فرد گرا هستند، معمولاً ساخته و پرداخته کردن اسطورههاي فردي همچون سوپرمن کار آمريکاييهاست. دستهاي ديگر از ملتها از جمله ژاپنيها در راستاي جهتگيري جمعي و انکار فرديت حرکت ميکنند بنابراين همنوايي بالاتري از خود نشان ميدهند. گرچه همواره همرنگ نبودن، خلاقيت و ايده داشتن در جاهايي قابل تحسين است اما بايد توجه داشت که به صرف خاص بودن و خود را متمايز از بقيه جلوه دادن، هميشه و بدون منطق موجه، با تصميمات جمع مخالفت نکنيم. همه ما کمابيش به شخصيتهايي مشابه تيپ شخصيتي گلامب، آدم کوچولوي کارتون گاليور، برخوردهايم که همواره منفي و مخالف جمعاند. اين گروه از آدمها صبر ميکنند تا گروه تصميم خود را اعلام دارد و بعد آن تصميم هر چه باشد، با آن به مخالفت برميخيزند! به اين گونه افراد لفظ غيرهمرنگ اطلاق نميشود، بلکه بهتر است آنها را ضدهمرنگ بخوانيم. اين نکته حايز اهميت است که گرچه پيوسته همرنگ بودن از عدم استقلال و ضعف شخصيت ناشي ميشود اما ضدهمرنگ بودن هم نشانه حماقت است. چه خوب است که از انتخاب کاذب ميان عامگرايي و خاصگرايي، همرنگي و جدايي فراتر برويم. به جاي آنکه بکوشيم بر تفاوتها غلبه کنيم، با آنهايي که متفاوتند وارد تعامل شويم و گوشه چشمي هم به آموختن و رشد داشته باشيم. منبع:http://www.academist.ir
|
|
|