طليعه
قال الصادق عليه السلام : « من تعلم لله و عمل الله و علم لله دعي في ملکوت السماوات عظيما ؛ کسي که براي خدا علم دين را بياموزد و به آن عمل کند و به ديگران ياد دهد ، نام او در آسمان ها به بزرگي برده مي شود » (1)
بارها و بارها اين حديث شريف از زبان گرم و گيراي استاد بزرگ اخلاق حوزه ها در نيم قرن اخير ؛ يعني حضرت آيه الله مشکيني قدس سره شنيده شد و چون موعظه هاي اين استاد خود ساخته از ژرفاي دل پاکش برمي خاست ، بر دل مي نشست و انکسار و انقلابي در شنوندگان پديد مي آورد . او به راستي عالم بلند پايه اي بود که براي خدا درس خوانده بود ، براي خدا به آموخته هاي خود عمل مي کرد و براي خدا به ديگران مي آموخت. فقدان اين عالم جليل القدر براي حوزه ها و عالم اسلام ضايعه اي بس بزرگ است که تنها عنايت پروردگار مي تواند آن را جبران نمايد .
خاطراتي ازحضرت آيه الله مشکيني قدس سره
اين جانب علي اکبر فيض معروف به ( علي مشکيني ) در سال 1300 ه . ش در دهي از دهات بلوک مشگين چشم به جهان گشودم . در اوايل کودکي ، قريب چهار سال در نجف اشرف که پدرم براي تحصيل علوم ديني و در آن جا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداري از مقدمات علوم ديني را نزد والد خويش تحصيل نمودم . در همان ايام ، پدر را ازدست داده و براي توصيه اکيد آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم ديني به شهرستان اردبيل که در حدود ده فرسخ است پياده همراه کارواني در دو روز سفر کردم . چند ماهي در آن محيط مشغول فرا گر فتن علم صرف و نحو و شده و در آن اوان به زيارت عالمي متقي موفق شدم .
وي از ميان کشته شدگان و زخميان مسجد گوهرشاد مشهد که به دست ديکتاتور ايران رضاخان پهلوي انجام شد ، نجات يافته بود . همراه او با رفيق ديگري از طلاب اردبيل به سوي شهرستان قم به قصد ادامه تحصيل حرکت کردم . چند سال ازحيات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند ساير طلاب قم در زير فشار و اختناق و ترس از سربازي بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فيضيه مشغول تحصيل شدم تا آن گاه که سايه شوم پهلوي از سر ملت ايران زايل شد و چند صباحي فرجه اي براي تحصيل به دست آمد . در آن اوقات مدتي به مجلس بحث مرحوم آيه الله حجت کوه کمري و پس از او به درس خارج مرحوم آيه الله بروجردي و آ يه الله محقق داماد و حاضر شدم . رفته رفته دوران قدرت و ديکتاتوري محمد رضا پهلوي دوم فرارسيد . تا هنگامي که مرحوم آيه الله بروجردي زنده بود مبارزه با اسلام را به طور وضوح و علناً جرأت نمي کرد، لکن طبق دستور اربابش از هر نوع دشمني با اصول و فروع اسلام و از بين بردن احکام و قوانين آن و به فحشا و منکر کشيدن جامعه ايراني کوتاهي نداشت . پس از رحلت مرحوم بروجردي حملات پهلوي آمريکايي بر حوزه ها و روحانيت به منظور ريشه کن کردن احکام اسلام و روحانيت و تبديل ملت اسلامي ايران به ملت بي مکتب و غربي شدت يافت و علني شد وآنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ايران و به ويژه در متدينين به وسيله سازمان امنيت منحوسش ايجاد کرد که احدي را ياراي نفس کشيدن نبود . در چنين زماني که سلطه يزيدي همه جا را فرا گرفته بود ؛ نداي حسين زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد وگاهي گرم شدت يافت . آري سخنان رساي آيه الله العظمي امام خميني مدظله العالي (2) و بيان قلمش همانند تيرها و گلوله ها به سوي پهلوي دوم و اقمار آمريکايي اش شليک شد آن ها که خودشان را از طرف حوزه قم بي مزاحم مي پنداشتند ، ناگهان ديدند که از ناحيه روحانيت به تعبير امام امت « چيزهايي به چشم و به گوش و به دهن مي خورد » .
در اين جا سخن از همراهي و هم رزمي عده اي ديگر از مراجع و مجتهدين حوزه هاي علميه قم و نجف و ساير جاها نيز بايد فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پيروي از حرکت و نهضت امام امت در مقابل يزيد زمان مبارزات را علني و صحنه جنگ را داغ نمودند .
از آن زمان که قريب بيست سال پيش بود تا پيروزي انقلاب عظيم اسلامي ايران از دستگاه پهلوي آمريکايي چه ظلم ها که نديدم و چه رنج ها و و فشارها که نکشيديم و چه خون دل ها در خلال اين مبارزات که نخورديم . اين جانب چندين بار در زندان ساواک قم و شهرباني زنداني شدم و در پي جلسات مخفي که مرتباً در قم به منظور تبادل نظر در زمينه به اجرا گذاردن منويات و يا دستورات امام امت انجام مي يافت ، تحت تعقيب قرار گرفته و قريب چهار ماه در تهران متواري شدم و با اسم مستعاري با دوستان تماس داشتم ، لکن اغلب دوستان هم رزمم دستگير و به زندان قصر و اوين رهسپار شدند . در ايام متواري چندين بار از طرف مرحوم آيه الله طالقاني که ايشان نيز زنداني بودند ، پيام رسيد که علني شو تا دستگيرت کنند چه آن زندان بهتر از آن حال است و اغلب دوستان و جوانان مسؤول و متعهد را در زندان حداقل از دور زيارت مي کني ، لکن من بر حسب علاقه شديدي که به مطالعه و تأليف داشتم و مي ترسيدم در زندان وسايل کارم فراهم نشود ، علني نشدم و بدين منظور در ايام متواري و تبعيد موفق به تأليف چندين کتاب شدم و بالجمله پس از چهار ماه ايران را جاي اقامت نديدم . يک روز به ايستگاه قطار رفتم و به قصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم . يکي از برادران روحاني که مطلع از وضع من بود ، آن روز من را بدرقه کرد و از وضع من که چندين ماه از بچه هايم اطلاع نداشتم و حال به سفرخارج عازم بودم ، متأثر شد و اشکش جاري گرديد ، لکن من چندان متأثر نبودم . چه آن که از دنياي بي مهر و پرعناد جز اين را سراغ و توقع نداشتم . به هر حال در نجف اشرف قريب هفت ماه توقف کردم و از ابحاث عده اي از مراجع وقت و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم . ضعف مزاج و هواي گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزير به قم برگشتم . روز اول که برخي از رفقا به ملاقاتم آمده بودند از طرف ساواک جلب شدم . از من التزام گرفتند که بايد در مدت 48 ساعت از قم بيرون روي ، اگر خود رفتي انتخاب محل در اختيار تو وگرنه ما خواهيم فرستاد . فرداي آن روز به سوي مشهد مقدس حرکت کردم و قريب 15 ماه درحوزه مشهد مشغول تدريس شدم و باز به حوزه قم برگشتم و در جلسات مخفيانه که کيفيت پخش و ابلاغ و اوامر و سخنان امام مورد بررسي قرار مي گرفت ، شرکت نمودم . مدتي بدين منوال گذشت و در تنظيم اعلاميه ها و نشريه هايي که عليه رژيم اعلاميه ها و نشريه هايي که عليه رژيم ديکتاتور پهلوي صادر و پخش مي شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داشته و با امضا و غيره کمک مي کردم .
به هر حال پس از مدتي وجود اين عده از روحانيون مسؤول و متعهد در حوزه علميه براي دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعيد قريب 27 نفر از فضلا و مدرسين حوزه که طبق نظر ساواک عاملين تخريب و خرابکار معرفي مي شدند ، صادر شد من نيز محکوم به 3 سال تبعيد شدم . تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطيلي تابستان چند صباحي به زادگاه اصلي ام مشکين شهر سفر کردم و در خانه گليني در روستاي خود به ديدار ارحام نايل بودم ، اما جوانکي وارد اطاق شد و گفت : چند جمله اي در بيرون اطاق به شما عرض دارم . از اطاق بيرون آمدن همان و خود را در محاصره ي عده اي ساواکي ديدن همان ، من را در لندروري سوار کردند و با شتاب تمام به اردبيل آوردند . در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامي با دستبند دور مرا گرفتند . ريسس ساواک اجازه دستبند نداد ، ولي من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحويل دهند و قبض رسيد بياورند . بلافاصله در اوايل روز سوار ماشين کردند و نزديک نيمه شب در شهر قم پياده کرده و تحويل ساواک دادند . از آن جا به طرف شهرباني فرستاده شدم و پس از سؤالاتي برگه رسمي تبعيدي ؛ يعني نامه عملم را به دست چپم دادند و به طرف ماهان کرمان روانه نمودند . به شما چه بگويم ؟ ! مرا دست به دست فروختند و خريدند . در مدت دو روز و يک شب پس از پيمودن 300 فرسنگ راه، تحويل آخرين مشتري ؛ يعني پاسگاه بخش ماهان دادند. يک سال در آن جا تحت مراقبت بودم . در آن محيط زمينه را مقتضي ديدم و بناي اقامه ي نماز جماعت را نهادم . رفته رفته اجتماع زياد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانيد . روزي نزديک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همان جا سوار ماشينم کردند به سوي کرمان و از آن جا به سوي شهرستان گلپايگان روانه نمودند . بچه ها در ماهان ماندند . ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زيادي از روحانيان محترم کرمان و اطارف آن قرار گرفتم و حال هم از آن ها تشکر دارم و بالجمله يک سال هم در گلپايگان تحت مراقبت شديدتر از ماهان بودم . نماز جماعتم را تعطيل کردند . به ناچار در خانه اي مشغول تدريس تفسير قرآن براي معلمان و دبيران آن شهر شدم . ضمناً احسان و نيکي هايي که مرحوم حجه السلام و المسلمين محمدي گلپايگاني درباه ام نمودند ، فراموش نمي شود . پس از يک سال دوباره محکوم به تغيير محل شدم .
ناگهان ما را سوار ماشين کرده از خط اصفهان و قم سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و يک سال هم در آن جا تحت مراقبت شديدتر از قبل قرار گرفتم . اين بار در هر مسجدي که چند روز شروع به نماز مي کردم به سراغم مي آمدند و نمازم را تعطيل مي نمودند ، حتي در گوشه ي مدرسه اي که توقف داشتم . اجازه نماز جماعت نداند. گاهي در مدرس آن جا در تاريکي نمازجماعت مي خوانديدم . چندين بار رييس شهرباني مرا تهديد نمود که عاقبت کارت وخيم خواهد بود . ما هم حرفش را از گوشي به گوش ديگر تحويل داده و مشغول کار بوديم . اگر مورد عنايت . برخي از علماي آن جا قرار نگرفتم ، مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شريف آن سامان شدم و در تمام اين دوران زمينه قيام را در روحيه مردم ، به واسطه اظهار محبتي که از آن ها نسبت به يک طلبه قم صادر مي شد ، اميداور کننده مي ديدم . بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعيد رسماً در ميدان مبارزه افتاديم و تا زمان پيروزي انقلاب ما نيز هماره اوقات با جنگ و گريز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش ميان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم و در ميدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با ساير رزمندگان راه اسلام عليه کفر در حد قدرت خويش شرکت کرديم تا آن گاه که الطاف حق شامل حال ايرانيان شد و رهبري پيامبر گونه امام امت آن ها را از ذلت ها و اسارت ابر قدرت ها نجات داد و انقلاب پيروز شد . قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غيبي الهي در اين مدت طولاني و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و ساير مستضعفان سخن بگويم کتابي مفصل بايد نگاشته شود . (3)
طول عمر امام امت دام ظله العالي و رشد و تعالي ملت غيور ايران را از خداي بزرگ خواهانم. 1361/9/7
پي نوشت:
1- بحارالأنوار ، ج 2 ، ص 29 .
2- با توجه به تاريخ اين خاطرات که حضرت امام هنوز در قيد حيات بودند .
3- خبرنامه سياسي فرهنگي جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، ش 948 ، ص 15- 11.
منبع: مجله ي نامه ي جامعه