جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
عظيم در ملکوت
-(2 Body) 
عظيم در ملکوت
Visitor 346
Category: دنياي فن آوري

طليعه

قال الصادق عليه السلام : « من تعلم لله و عمل الله و علم لله دعي في ملکوت السماوات عظيما ؛ کسي که براي خدا علم دين را بياموزد و به آن عمل کند و به ديگران ياد دهد ، نام او در آسمان ها به بزرگي برده مي شود » (1)
بارها و بارها اين حديث شريف از زبان گرم و گيراي استاد بزرگ اخلاق حوزه ها در نيم قرن اخير ؛ يعني حضرت آيه الله مشکيني قدس سره شنيده شد و چون موعظه هاي اين استاد خود ساخته از ژرفاي دل پاکش برمي خاست ، بر دل مي نشست و انکسار و انقلابي در شنوندگان پديد مي آورد . او به راستي عالم بلند پايه اي بود که براي خدا درس خوانده بود ، براي خدا به آموخته هاي خود عمل مي کرد و براي خدا به ديگران مي آموخت. فقدان اين عالم جليل القدر براي حوزه ها و عالم اسلام ضايعه اي بس بزرگ است که تنها عنايت پروردگار مي تواند آن را جبران نمايد .

خاطراتي ازحضرت آيه الله مشکيني قدس سره

اين جانب علي اکبر فيض معروف به ( علي مشکيني ) در سال 1300 ه . ش در دهي از دهات بلوک مشگين چشم به جهان گشودم . در اوايل کودکي ، قريب چهار سال در نجف اشرف که پدرم براي تحصيل علوم ديني و در آن جا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداري از مقدمات علوم ديني را نزد والد خويش تحصيل نمودم . در همان ايام ، پدر را ازدست داده و براي توصيه اکيد آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم ديني به شهرستان اردبيل که در حدود ده فرسخ است پياده همراه کارواني در دو روز سفر کردم . چند ماهي در آن محيط مشغول فرا گر فتن علم صرف و نحو و شده و در آن اوان به زيارت عالمي متقي موفق شدم .
وي از ميان کشته شدگان و زخميان مسجد گوهرشاد مشهد که به دست ديکتاتور ايران رضاخان پهلوي انجام شد ، نجات يافته بود . همراه او با رفيق ديگري از طلاب اردبيل به سوي شهرستان قم به قصد ادامه تحصيل حرکت کردم . چند سال ازحيات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند ساير طلاب قم در زير فشار و اختناق و ترس از سربازي بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فيضيه مشغول تحصيل شدم تا آن گاه که سايه شوم پهلوي از سر ملت ايران زايل شد و چند صباحي فرجه اي براي تحصيل به دست آمد . در آن اوقات مدتي به مجلس بحث مرحوم آيه الله حجت کوه کمري و پس از او به درس خارج مرحوم آيه الله بروجردي و آ يه الله محقق داماد و حاضر شدم . رفته رفته دوران قدرت و ديکتاتوري محمد رضا پهلوي دوم فرارسيد . تا هنگامي که مرحوم آيه الله بروجردي زنده بود مبارزه با اسلام را به طور وضوح و علناً جرأت نمي کرد، لکن طبق دستور اربابش از هر نوع دشمني با اصول و فروع اسلام و از بين بردن احکام و قوانين آن و به فحشا و منکر کشيدن جامعه ايراني کوتاهي نداشت . پس از رحلت مرحوم بروجردي حملات پهلوي آمريکايي بر حوزه ها و روحانيت به منظور ريشه کن کردن احکام اسلام و روحانيت و تبديل ملت اسلامي ايران به ملت بي مکتب و غربي شدت يافت و علني شد وآنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ايران و به ويژه در متدينين به وسيله سازمان امنيت منحوسش ايجاد کرد که احدي را ياراي نفس کشيدن نبود . در چنين زماني که سلطه يزيدي همه جا را فرا گرفته بود ؛ نداي حسين زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد وگاهي گرم شدت يافت . آري سخنان رساي آيه الله العظمي امام خميني مدظله العالي (2) و بيان قلمش همانند تيرها و گلوله ها به سوي پهلوي دوم و اقمار آمريکايي اش شليک شد آن ها که خودشان را از طرف حوزه قم بي مزاحم مي پنداشتند ، ناگهان ديدند که از ناحيه روحانيت به تعبير امام امت « چيزهايي به چشم و به گوش و به دهن مي خورد » .
در اين جا سخن از همراهي و هم رزمي عده اي ديگر از مراجع و مجتهدين حوزه هاي علميه قم و نجف و ساير جاها نيز بايد فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پيروي از حرکت و نهضت امام امت در مقابل يزيد زمان مبارزات را علني و صحنه جنگ را داغ نمودند .
از آن زمان که قريب بيست سال پيش بود تا پيروزي انقلاب عظيم اسلامي ايران از دستگاه پهلوي آمريکايي چه ظلم ها که نديدم و چه رنج ها و و فشارها که نکشيديم و چه خون دل ها در خلال اين مبارزات که نخورديم . اين جانب چندين بار در زندان ساواک قم و شهرباني زنداني شدم و در پي جلسات مخفي که مرتباً در قم به منظور تبادل نظر در زمينه به اجرا گذاردن منويات و يا دستورات امام امت انجام مي يافت ، تحت تعقيب قرار گرفته و قريب چهار ماه در تهران متواري شدم و با اسم مستعاري با دوستان تماس داشتم ، لکن اغلب دوستان هم رزمم دستگير و به زندان قصر و اوين رهسپار شدند . در ايام متواري چندين بار از طرف مرحوم آيه الله طالقاني که ايشان نيز زنداني بودند ، پيام رسيد که علني شو تا دستگيرت کنند چه آن زندان بهتر از آن حال است و اغلب دوستان و جوانان مسؤول و متعهد را در زندان حداقل از دور زيارت مي کني ، لکن من بر حسب علاقه شديدي که به مطالعه و تأليف داشتم و مي ترسيدم در زندان وسايل کارم فراهم نشود ، علني نشدم و بدين منظور در ايام متواري و تبعيد موفق به تأليف چندين کتاب شدم و بالجمله پس از چهار ماه ايران را جاي اقامت نديدم . يک روز به ايستگاه قطار رفتم و به قصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم . يکي از برادران روحاني که مطلع از وضع من بود ، آن روز من را بدرقه کرد و از وضع من که چندين ماه از بچه هايم اطلاع نداشتم و حال به سفرخارج عازم بودم ، متأثر شد و اشکش جاري گرديد ، لکن من چندان متأثر نبودم . چه آن که از دنياي بي مهر و پرعناد جز اين را سراغ و توقع نداشتم . به هر حال در نجف اشرف قريب هفت ماه توقف کردم و از ابحاث عده اي از مراجع وقت و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم . ضعف مزاج و هواي گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزير به قم برگشتم . روز اول که برخي از رفقا به ملاقاتم آمده بودند از طرف ساواک جلب شدم . از من التزام گرفتند که بايد در مدت 48 ساعت از قم بيرون روي ، اگر خود رفتي انتخاب محل در اختيار تو وگرنه ما خواهيم فرستاد . فرداي آن روز به سوي مشهد مقدس حرکت کردم و قريب 15 ماه درحوزه مشهد مشغول تدريس شدم و باز به حوزه قم برگشتم و در جلسات مخفيانه که کيفيت پخش و ابلاغ و اوامر و سخنان امام مورد بررسي قرار مي گرفت ، شرکت نمودم . مدتي بدين منوال گذشت و در تنظيم اعلاميه ها و نشريه هايي که عليه رژيم اعلاميه ها و نشريه هايي که عليه رژيم ديکتاتور پهلوي صادر و پخش مي شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داشته و با امضا و غيره کمک مي کردم .
به هر حال پس از مدتي وجود اين عده از روحانيون مسؤول و متعهد در حوزه علميه براي دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعيد قريب 27 نفر از فضلا و مدرسين حوزه که طبق نظر ساواک عاملين تخريب و خرابکار معرفي مي شدند ، صادر شد من نيز محکوم به 3 سال تبعيد شدم . تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطيلي تابستان چند صباحي به زادگاه اصلي ام مشکين شهر سفر کردم و در خانه گليني در روستاي خود به ديدار ارحام نايل بودم ، اما جوانکي وارد اطاق شد و گفت : چند جمله اي در بيرون اطاق به شما عرض دارم . از اطاق بيرون آمدن همان و خود را در محاصره ي عده اي ساواکي ديدن همان ، من را در لندروري سوار کردند و با شتاب تمام به اردبيل آوردند . در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامي با دستبند دور مرا گرفتند . ريسس ساواک اجازه دستبند نداد ، ولي من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحويل دهند و قبض رسيد بياورند . بلافاصله در اوايل روز سوار ماشين کردند و نزديک نيمه شب در شهر قم پياده کرده و تحويل ساواک دادند . از آن جا به طرف شهرباني فرستاده شدم و پس از سؤالاتي برگه رسمي تبعيدي ؛ يعني نامه عملم را به دست چپم دادند و به طرف ماهان کرمان روانه نمودند . به شما چه بگويم ؟ ! مرا دست به دست فروختند و خريدند . در مدت دو روز و يک شب پس از پيمودن 300 فرسنگ راه، تحويل آخرين مشتري ؛ يعني پاسگاه بخش ماهان دادند. يک سال در آن جا تحت مراقبت بودم . در آن محيط زمينه را مقتضي ديدم و بناي اقامه ي نماز جماعت را نهادم . رفته رفته اجتماع زياد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانيد . روزي نزديک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همان جا سوار ماشينم کردند به سوي کرمان و از آن جا به سوي شهرستان گلپايگان روانه نمودند . بچه ها در ماهان ماندند . ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زيادي از روحانيان محترم کرمان و اطارف آن قرار گرفتم و حال هم از آن ها تشکر دارم و بالجمله يک سال هم در گلپايگان تحت مراقبت شديدتر از ماهان بودم . نماز جماعتم را تعطيل کردند . به ناچار در خانه اي مشغول تدريس تفسير قرآن براي معلمان و دبيران آن شهر شدم . ضمناً احسان و نيکي هايي که مرحوم حجه السلام و المسلمين محمدي گلپايگاني درباه ام نمودند ، فراموش نمي شود . پس از يک سال دوباره محکوم به تغيير محل شدم .
ناگهان ما را سوار ماشين کرده از خط اصفهان و قم سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و يک سال هم در آن جا تحت مراقبت شديدتر از قبل قرار گرفتم . اين بار در هر مسجدي که چند روز شروع به نماز مي کردم به سراغم مي آمدند و نمازم را تعطيل مي نمودند ، حتي در گوشه ي مدرسه اي که توقف داشتم . اجازه نماز جماعت نداند. گاهي در مدرس آن جا در تاريکي نمازجماعت مي خوانديدم . چندين بار رييس شهرباني مرا تهديد نمود که عاقبت کارت وخيم خواهد بود . ما هم حرفش را از گوشي به گوش ديگر تحويل داده و مشغول کار بوديم . اگر مورد عنايت . برخي از علماي آن جا قرار نگرفتم ، مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شريف آن سامان شدم و در تمام اين دوران زمينه قيام را در روحيه مردم ، به واسطه اظهار محبتي که از آن ها نسبت به يک طلبه قم صادر مي شد ، اميداور کننده مي ديدم . بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعيد رسماً در ميدان مبارزه افتاديم و تا زمان پيروزي انقلاب ما نيز هماره اوقات با جنگ و گريز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش ميان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم و در ميدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با ساير رزمندگان راه اسلام عليه کفر در حد قدرت خويش شرکت کرديم تا آن گاه که الطاف حق شامل حال ايرانيان شد و رهبري پيامبر گونه امام امت آن ها را از ذلت ها و اسارت ابر قدرت ها نجات داد و انقلاب پيروز شد . قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غيبي الهي در اين مدت طولاني و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و ساير مستضعفان سخن بگويم کتابي مفصل بايد نگاشته شود . (3)
طول عمر امام امت دام ظله العالي و رشد و تعالي ملت غيور ايران را از خداي بزرگ خواهانم. 1361/9/7

پي نوشت:

1- بحارالأنوار ، ج 2 ، ص 29 .
2- با توجه به تاريخ اين خاطرات که حضرت امام هنوز در قيد حيات بودند .
3- خبرنامه سياسي فرهنگي جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، ش 948 ، ص 15- 11.

منبع: مجله ي نامه ي جامعه
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image