افرادي که خودآگاهي عمومي دارند، از ديدگاه ديگران نسبت به خودشان آگاه هستند و افرادي که خودآگاهي خصوصي دارند، از احساسات دروني خودآگاه هستند و ميتوانند خود را به خوبي تحليل کنند .
چگونگي رفتار ما ريشه در نگاهمان نسبت به خودمان دارد. بايد بر اين نکته تاکيد کرد که چنين تصويري ميتواند با افزايش سطح خودآگاهي فرد نسبت به تواناييهايش ، به تصويري مثبت و کارآمد تبديل شود و در پي آن رضايت و لذت او- با وجود تفاوت جسمي با ديگران- افزايش يابد؛ نگاه کن ببين من چه کار کردم...من اين کارها را خوب بلدم... آيا به درد دانشگاه رفتن ميخورم؟ آيا پدر و مادر خوبي هستم؟آيا از اين کار لذت خواهم برد و هزاران پرسش ديگر .
ما به طور مداوم و پيوسته در معرض پرسشهايي در مورد خودمان هستيم . هنگامي هم که نسبت به طرح اين سئوالات ناآگاهيم، باز هم با طرح چنين پرسشهايي از خود، کارهاي مختلف را امتحان و از بعضي کارها اجتناب ميکنيم .
به عبارتي، پاسخ ما به اين پرسشها، به سوالي بزرگتر و کليتر باز ميگردد«من کيستم؟».پاسخ به اين سوال روشن ميکند که انسان ميتواند درباره خود، تواناييهاو ويژگيهايش به دانش و آگاهي دست يابد. گرچه هر يک از ما پاسخهاي متفاوتي به اين سوال ميدهيم اما پاسخ به سوال «من کيستم؟ » محور بسياري از رفتارها و احساسات ماست .
به تعبير روانشناسانه، توانايي فرد در شناخت خود و آگاهي از خود به عنوان موجودي متمايز را «خودآگاهي»، و پاسخ به سوال «من کيستم؟» همان چيزي است که خودپنداره ناميده ميشود. هرچه پاسخ افراد به سوال «من کيستم؟ » دقيقتر باشد، فرد از توانايي خود از آگاهي بيشتري برخوردار خواهد بود . چگونگي برداشتي که ما از خود داريم، نقشي مهم و زيربنايي در احساس رضايت از زندگي دارد. بنابراين، تقويت توانايي خودآگاهي و به تبع آن داشتن «خودپندارهاي» دقيق، ميتواند فرد را در جهت مقابله با مشکلات و حل آنها ياري دهد .
خودپنداره چيست؟
خودپنداره، تصويري است که ما از خود داريم، ما نظريههايي درباره جهان ميسازيم که به ما کمک ميکنند با موقعيتهايي که روبهرو ميشويم، کنار بياييم. مهمتر از آن، ما به خلق نظريههايي درباره خودمان نيز دست ميزنيم. اين نظريهها را نظريه خويشتن ميناميم و در اينجا آن را معادل خودپنداره فرض ميکنيم. چند ديدگاه در مورد چگونگي شکلگيري خودپنداره وجود د ارد :
ديدگاه اجتماعي: در اين ديدگاه خود (self) محصولي اجتماعي است. گروهي از روانشناسان اجتماعي که خود را «تعاملگرايان نمادين» يا کنش متقابل نمادي مينامند، معتقدند که افراد براساس اينکه ديگران در مورد آنها چه نظري دارند يا با آنها چگونه رفتارميکنند، در مورد خود اظهارنظر ميکنند .
هر فرد آگاهي مييابد که حوزهاي در ادراک ديگري است و با درونيسازي آن بر خود نيز به عنوان موضوعي در حوزه ادراکي خويشتن آگاه ميشود. به عنوان مثال، اگر ديگران به من بگويند که فردي باهوش و بالياقت هستم، من خود را فردي باهوش خواهم دانست و اگر اطرافيان مرا فردي کند ذهن و ناتوان بدانند، من نيز خود را ناتوان ميپندارم .
در اين ديدگاه، آنچه اهميت دارد نظر ديگران در مورد ماست. محيط بيروني، ساختار کلان اجتماعي، همانند سازي، تعاملات بين فردي و ايفاي نقش از عوامل اصلي شکل دهنده خود هستند. شايد بتوان با اغماض چنين گفت که در اين ديدگاه، تصويري که ديگران از ما دارند، همان خودپنداره ماست. «ما گرايش داريم خود را چنان ببينيم که ديگران ما را ميبينند .»
ديدگاه شناختي: در اين ديدگاه مطرح ميشود که در ارزشيابيهايي که ديگران در مورد ما دارند، انتخابها و تفسيرهاي خود ما نيز نقش دارند. به عبارتي، هر تصوير بيروني از خلال صافي درون ميگذرد .
در اين ديگاه خودپنداره،تفسيري است که ما از خودمان داريم. آنچه در اين ديدگاه محور اصلي شکلگيري خودپنداره است، خود به عنوان يک ساختار شناختي است. در واقع، برخلاف ديدگاه اجتماعي که خودپنداره هر فردي فقط و فقط حاصل تصاوير و تعبيرهاي ديگران از او بود، در اينجا اين خود فرد است که با بازسازي و تفسير تصاوير ديگران، خودپندارهاش را شکل ميدهد .
ديدگاه شناختي – اجتماعي : همانطور که از نام اين ديدگاه برميآيد، ترکيبي از نظريات شناختي و اجتماعي است. در اين ديدگاه، خود حاصل تفسيري است که فرد از تصاوير ديگران از خودش دارد. به عبارتي، علاوه بر آنکه ديدگاه ديگران در مورد ما اهميت دارد، تفاسيري که ما نيز از ديدگاه ايشان داريم حائز اهميت است. در اينجا، خودپنداره نه محصول فرد به تنهايي و نه محصولي اجتماعي است، که ترکيبي از هر دو است. ديدگاه ما در اينجا، ديدگاه شناختي- اجتماعي است .
اهميت و کاربرد خودپنداره
تصور کنيد که پاسخ به سوال «من کيستم؟» را نميدانيد، آنگاه براي تصميمگيري هيچ اصل و مبنايي نداريد. بنا به اعتقاد بسياري از روانشناسان، ميزان شناختي که ما از خودمان داريم و نيز نحوه نگريستن ما به خودمان، مبناي بسياري از تصميمها و رفتارهاي ماست .
به عنوان مثال،اگر کنسرتي در سالن بزرگ شهر در حال اجرا باشد، ما براساس شناختي که از خودمان داريم، درباره نرفتن يا رفتن به آن کنسرت تصميم ميگيريم. از اينرو، خودپنداره ميتواند نقش يک راهنما و نقشه را براي ما بازي کند .
به همين دليل دقت، صحت و واقع بيني آن از اهميت بسياري برخوردار است . دقت خودپنداره به ما کمک ميکند تا نسبت به اشتباهات خود واقعبين باشيم، مسئوليت رفتارهايمان را بپذيريم و بيآنکه بين مسئوليتپذيري و سرزنش خود در حال نوسان باشيم، عملکرد خود را دقيقا ارزيابي کنيم. در مجموع، خودپنداره دقيق به ما کمک ميکند تا عملکرد بهتري داشته باشيم. براي ترسيم خودپنداره دقيق ميتوانيم آن را درچهار سطح زيستي،رواني، اجتماعي و فرهنگي بررسي کنيم .
سطح زيستي: تصويري است که از جسم خود داريم. قد، وزن، رنگ مو و...؛ تمام ويژگيهاي فيزيکي وجسماني ما در اين حوزه قرار ميگيرند .
سطح رواني: شامل ويژگيهاي روحي و حالات رواني ما هستند. خوشحالي، لجاجت،پشتکار و... ديگر صفاتي که شخصيت ما را شکل ميدهند، در اين بخش جاي ميگيرند .
سطح اجتماعي: نقشهاي متفاوتي که ما در اجتماع بازي ميکنيم مثل دانشجوبودن، فرزند خانواده بودن، معلم بودن، همسايه بودن و... در اين حوزه قرار ميگيرند. بديهي است که به ازاي هر نقش، رفتار متفاوتي داريم و کساني در ارتباطات موفق هستند که بتوانند از عهده نقشهاي متفاوت برآيند و براي هر نقش رفتار ويژه آن را تعريف کنند .
سطح فرهنگي: خودپنداره فرد در سطح فرهنگي پاسخي است که به سوال «چرا زندهاي؟» و يا «هدف از زندگي چيست؟» ميدهد. براي ترسيم خودپندارهاي دقيق، بهتر است که به جاي استفاده از صفتهاي مثبت و منفي، از عبارات توصيفي و رفتاري استفاده کنيم .
به عنوان مثال، به جاي آنکه بگوييم «قد من کوتاه است» بگوييم «قد من 160 سانتي متر است» يا در سطح رواني، به جاي آنکه بگوييم «من پرخاشگرم» از عبارت «من وسايل خانه را ميشکنم» استفاده کنيم .
ويژگيهاي خودپنداره کارآمد
خودپندارهاي از کارکرد لازم و مفيد برخوردار خواهد بود که دادههاي حاصل از تجربه را کسب کند و به عبارتي، منطبق بر واقعيت باشد. مثلا اگر ما تصور کنيم که دانشجوي خوبي هستيم اما دربسياري از امتحانات موفق نبودهايم،به معناي آن است که خودپنداره ما مبتني بر واقعيت نيست و شايد ما در حال خودفريبي باشيم .
علاوه بر اين بهتر است که به جاي کليگويي، از ويژگيهاي اختصاصي خود آگاه باشيم. مثلا به جاي آنکه بگوييم:«من فردي فرهنگ دوست هستم» يا «من از فعاليتهاي فرهنگي خوشم ميآيد» بگوييم:«من از نمايشنامهنويسي خوشم ميآيد »
تعادل لذت- درد
اگر فردي تصور کند که ميتواند مشکلات زناشويياش را به تنهايي حل کند اما هر روز دعوا داشته باشند، خودپندارهاش از کارکرد ضعيفي برخوردار خواهد بود .
زيرابرخلاف تصويري که از خود دارد، در واقعيت به جاي آنکه از روابط زناشويياش لذت ببرد، در آن رنج ميکشد. مثالي ديگر، اگر فرد تصور کند از سينما رفتن لذت ميبرد و بعد لحظات خوبي را درسينما تجربه کند، چنين فردي از خودپندارهاي کارآمد برخوردار خواهد بود. در واقع منظور اين است که اگر فعاليتهايي را که از آن لذت ميبريم و باعث رنجش و ناراحتيمان ميشود، بشناسيم به اين ترتيب، به گونهاي رفتار خواهيم کرد که با خودمان در تضاد نخواهيم بود .
عزت نفس
اگر خودپنداره ما فقط شامل صفات منفي باشد، در اين حالت عزت نفس پاييني را تجربه خواهيم کرد. از اينرو، خودپندارهاي کارآمد خواهد بود که ترکيبي از صفات خوب و بد باشد. اگر اين سه ويژگي همزمان حضور داشته باشند، خودپنداره فرد از کارايي لازم برخوردار خواهد بود. اما اگر فردي، به عنوان مثال،تصور کند که مدير خوبي است( در ظاهر چنين تصوري احساس خوب بودن به ما ميدهد) اما، پروژههايش طبق برنامه اجرا نشود و همکارانش از او ناراضي باشند، خودپنداره چنين فردي فاقد ويژگي نخست- جذب دادههاي ناشي از تجربه - است. همينطور تعادل لذت- درد نيز برقرار نيست .
به خاطر داشته باشيم که خودپنداره، نه خوب است و نه بد. تصويري که ما از خود داريم، به خودي خود بار ارزشي ندارد. اين ما هستيم که آن را ارزشگذاري ميکنيم و به واسطه ارزشي که به آن ميدهيم، احساس ارزشمندي يا بيارزشي ميکنيم .
منبع: همشهري آنلاين