پرهيز از غذاي لذيذ
يکي از شاگردان ايشان نقل مي کند :
مادرم براي ناهار ماهي پلو درست کرده بود به مادرم گفتم: يک بشقاب هم ببرم محضر آقا، مادر هم يک بشقاب آماده کرد و براي راحتي آقا تيغ هاي ماهي را جدا کرد.
وقتي غذا را خدمت آقا بردم، آقا تشکر کرد و مشغول خوردن شد در حين خوردن گفت: داداشي چقدر مرغش خوشمزه است ! .
خيلي تعجب کردم که چگونه متوجه نشده که ماهي است، معلوم بود که مزه مرغ را فراموش کرده است! .
از منظر آيت الله شاه آبادي
فرزند آيت الله شاه آبادي نقل مي کند :
بين ايشان و والد مرحوم ما ( آيت الله شاه آبادي- ره ) رابطه و علاقه خاصي وجود داشت و غالبا" مشکلات خود را با پدرم مطرح مي کرد.
روزي ايشان به من گفت: يک سؤالي دارم، مي روي از پدرت مي پرسي، بگو چشمانم خيلي ضعيف است و خوب نمي بينم لذا وقتي به بازار مي آيم با مردم يا حتي زنان برخورد مي کنم و متوجه نمي شوم، آيا صلاح مي دانيد از خانه بيرون نيايم تا اين مشکل پيش نيايد؟
وقتي من پيغام آقا را رساندم پدرم فرمود:
مي روي پيش شيخ محمد حسين زاهد و از جانب من مي گويي، بيرون آمدن شما امر به معروف و نهي از منکر است ولو اينکه اتفاقا" با کسي برخورد کنيد و اصلا" وجود شما در بيرون تبليغ و ترويج دين و معرفي روحانيت است.
از منظر مرحوم شريف رازي
مرحوم حاج شيخ محمد شريف رازي نويسنده کتب شرح حال علما در کتاب تذکره المقابر، ص 371، درباره ايشان اين چنين مي گويد:
شيخ محمد حسين زاهد يکي از ائمه جماعت تهران بود که به تقوي و زهد و پارسايي شهرت تام داشت و سال ها در مسجد امين الدوله درس اخلاق براي جوانان و طلاب مي گفت و آنها را به اخلاق حسنه و اوصاف جميله ارشاد و هدايت نموده و پرورش مي داد و از اين رو يادگاري هاي بسيار در ميان بازاريان و ورحانيون به جا گذاشته که به ديانت، تقوا و راستي و درستي مشهور مي باشند.
وي معلومات فقهي يا اصولي زيادي نداشت ولي آنچه مي دانست به آن عمل مي کرد، سالک جاهل نبود.
عالمي عامل بود و در کمال قناعت و متانت، زندگي مي کرد. منظر و منطقش مردم را به ياد خدا و اولياي خدا مي انداخت.
در کلام استاد
بهترين سخن درباره شناخت افراد، کلام استاد درباره شاگرد است.
استادش آيت الله سيد علي حائري معروف به مفسر مي فرمود:
اگر در عمرم هيچ کاري جز تربيت اين جوان نکرده باشم، مرا کفايت مي کند.
در آن زمان در منطقه بازار و مولوي غير از آقا، بزرگان ديگر هم بودند؛ مثل شيخ مرتضي زاهد، آيت الله سيد علي حائري و آيت الله سيد احمد خوانساري و آيت الله شاه آبادي و شيخ آقا بزرگ هفت تني و ...
مرحوم آيت الله سيد علي مفسر - ره
بهره معنوي
از قول يکي از شاگردان نقل شده است :
در يکي از سفرهاي امامزاده داوود وقت بازگشت، به باغ مستوفي رسيديم. عده اي ديگر از جمله شهيد نواب صفوي و يارانش در آن باغ بودند. وقتي شهيد نواب متوجه شد که آقا به باغ تشريف آورده اند، به اتفاق يارانش خدمت آقا رسيدند، خيلي به آقا احترام مي گذاشت، متواضعانه مي خواست که آقا آنها را موعظه کند.
ايشان هم چند جمله اي صحبت کرد، در هنگام موعظه مطلبي مرا به خود جلب کرد، ديدم مرحوم نواب طوري خودش را به ايشان نزديک کرده مثل اين که مي خواست از نور وجود شيخ بهره معنوي بيشتري ببرد.
بصيرت در کار فرهنگي
يکي از افرادي که آن موقع کودک بود نقل مي کند :
محل بازي ما معمولا" جلوي مسجد بود طبق معمول هم سر و صدا داشت.
روزي هنگام بازي، کسي از طرف آقا آمد و گفت: آقا فرموده اند: بزرگتر بچه ها نزد من بيايد، بعد از مشورت، بچه ها مرا انتخاب کردند.
رفتم خدمت ايشان. وقتي خدمت ايشان رسيدم، خيلي احترام گذاشت، بعد فرمود: داداشي نمي خواهي با من رفيق بشوي، با اين کلام خيلي در دلم ذوق کردم و مجذوب ايشان شدم.
فردا شب تمام بچه هاي محل را به مسجد بردم، يادم نمي رود صحنه خيلي جالبي اتفاق افتاد، همه صف اول ايستاده بوديم و در همان حال بازيگوشي مي کرديم و همديگر را هل مي داديم.
بالاخره صبر يکي از نمازگزاران تمام شد و فرياد زد مسجد جاي بازي نيست و ما خيلي ترسيديم، آقا ابتدا آن شخص را آرام کرد .
بعد از آرام شدنش براي اينکه اهميت کار را به او بفهماند فرمود: اگر من و شما را سر خيابان لاله زار رها کنند، مستقيم به مسجد امين الدوله مي آييم، اما اين بچه ها در طول مسير ممکن است ده جا گير کنند، دام هاي شيطان گسترده است، با اين وضعيت بايد اين بچه ها را جذب مسجد کنيم.
تاثير کلام
مسجد امين الدوله چند بار مرمت و بازسازي شد.
قبل از اينکه به اين صورت در بيايد و بازسازي شود، به خاطر قديمي بودن مسجد، جيرجيرک هايي داخل حياط مسجد بودند، که سر و صداي زيادي داشتند، تا آن حد که اگر دو نفر در کنار هم مشغول صحبت بودند صداي هم را خوب متوجه نمي شدند.
همين جيرجيرک ها وقتي شيخ محمد حسين مشغول صحبت مي شد، صدايي از آنها بلند نمي شد، مثل اينکه آنجا نبودند.
احترام به سادات
زماني پسر آقاي سيد علي نقي امام جماعت مسجد دروازه را خدمت آقا بردند که در خدمت آقا تحصيل کند.
آن زمان شهريه 3 يا 4 تومان بود. سر ماه وقتي براي پرداخت شهريه رفتند ، ايشان فرمود: داداشي تو حاضري من پسر حضرت زهرا ( عليها السلام) را درس بدهم و پول بگيرم، حيف نيست.
هر چه اصرار شد که آقا، شما خرجتان فقط از اين راه تأمين مي شود، اين پسر هم يک از آن بچه هاست.
ايشان قبول نکرد و فرمود: راضي نباش براي درس دادن به پسر حضرت زهرا ( عليه السلام) پول بگيرم.
اينجا نيستم
شخصي گرفتار شده بود و حاجتي داشت، به ياد شيخ محمد حسين زاهد مي افتد.
به خاطر همين، شب جمعه مي رود به ابن بابويه در مقبره مرحوم آقا و به ايشان متوسل مي شود. بعد از ساعتي خوابش مي برد.
در عالم خواب مي بيند که شيخ محمد حسين زاهد از در اصلي قبرستان ابن بابويه وارد مي شود و به سمت مقبره مي آيد، وقتي که مي رسند، آقا مي فرمايد: داداش جون، بلند شو برو، حاجتت برآورده شده، ولي داداشي، من اينجا نيستم، بلکه در کربلا هستم.
چنين شاگردي نداشتم
آقا روزي به يک مناسبتي نقل کردند:
آخر ماه بود و پولي ديگر نداشتم. در راه منزل سرم را بالا کردم و به خدا گفتم: خدا پولم تمام شده، اگر پول نياز داشتم چه کار کنم ؟
نزديک منزل رسيده بودم که يک دفعه جواني آمد و بعد از سلام گفت: آقا، حسين هستم، 3 تومان از ماه پيش بدهکار هستم. پول را داد و رفت.
وقتي منزل رسيدم هر چه فکر کردم، ديدم چنان شاگردي با آن مشخصات نداشتم.
مرقد جناب شيخ حسين زاهد - ره
ابن بابويه
سيراب از آب کوثر
يکي از شاگردان نقل مي کند :
يک سال بعد از وفات ، شبي در خواب ايشان را ديدم.
در جاده اي در حرکت بودم که يک دفعه آقا از مقابل ظاهر شد، با اينکه در آخرين ديدار بر اثر بيماري، ضعيف و ناتوان شده بودند ولي الان ايشان را مردي 30 يا 40 ساله با صورتي سرخ و شکفته مشاهده مي کردم .
با تعجب نزديک ايشان شدم و سلام کردم. بعد از جواب سلام، فرمود: داداشي! « کيف صنعت». يعني: چه انجام داده اي؟
شرمنده گفتم : توشه اي جمع نکردم ! .
با عتاب فرمود: چرا جمع نکردي؟
بعد فرمود: ديروز از دست مبارک صاحب الزمان « ارواحنا له الفدا» از آب کوثر سيراب شدم.
تصوير جناب شيخ حسين زاهد که بر سر مزار ايشان نصب شده است .
حسابرسي دقيق !
يکي ديگر از شاگردان نقل مي کند :
در يکي از روزهاي آخر وقتي بر سر بالين ايشان نشسته بودم، آقا فرمود:
داداشي، اين وضع زندگي و خانه و رفتار من است ولي دارند مرا مي چلانند.
در جواب به شوخي گفتم:
آقا براي اين است که ديگر چيزي باقي نماند و پاک پاک باشيد.
وفات
روز به روز حال آقا بدتر مي شد تا اينکه حالشان خيلي بد شد ، يک دفعه چشمشان را باز کرد و فرمود: مرا از جايم بلند کنيد، آقا تشريف آورده اند.
همان طور که زير بغل ايشان را گرفته بوديم گفتند:
« السلام عليک يا ابا عبدالله»
بعد ازگفتن اين جمله در حالي که تکيه بر دستان ما داده بود، دار فاني را وداع گفت و پس از تجليل و تکريم در ابن بابويه به خاک سپرده شد .
مزار جناب شيخ رجبعلي خياط نيز در نزديکي مزار ايشان قرار دارد .
مرقد جناب شيخ حسين زاهد - ره - ابن بابويه
روايت جناب شيخ رجبعلي خياط از وفات ايشان
يکي از شاگردان نقل مي کند :
بعد از وفات آقا يکي از مقبره هاي ابن بابويه که مربوط به ارادتمندان ايشان بود براي دفن آماده شد.
با جمعيت تا کنار مقبره آمديم در ميان جمعيت چشمم به شيخ رجبعلي خياط افتاد که بالا سر قبر آقا بلند بلند گريه مي کرد.
ولي بعد از چند دقيقه چيزي ديدم که خيلي تعجب کردم، ديگر شيخ رجبعلي خياط گريه نمي کرد، بلکه لبخندي بر لب داشت.
روزي از خود ايشان علت را پرسيدم.
جناب شيخ در جواب گفت:
وقتي بالا سر قبر شيخ زاهد بودم؛ عالم برزخ به من مکاشفه شد، ديدم شيخ محمد حسين بالا سر قبرش ايستاده و مضطرب است و مي ترسد داخل قبر شود.
ناگهان وجود مقدس و مبارک سيدالشهدا ( عليه السلام) تشريف فرما شدند و به شيخ محمد حسين اشاره کردند و فرمودند: نترس من با تو هستم.
گريه براي ترس و اضطراب شيخ محمد حسين زاهد بود و لبخند براي تشريف فرمايي امام حسين ( عليه السلام).
منبع:شيخ محمد حسين زاهد