يکي از بزرگان قم نقل کرده است :
من مدت دوازده سال از قم به تهران نرفتم تا آنکه يک کار ضروري برايم پيدا شد که ناچار شدم به تهران بروم .
در آن ايام رضاشاه قلدر دستور کشف حجاب را داده بود و مأمورين اين دستور را با شدت اجرا مي کردند . من در تهران در يکي از خيابانها مي رفتم ديدم زني با چادر مي رود تا چشم يکي از افسران به آن زن افتاد با شدت يک سيلي به او زد و چادر را از سرش کشيد به طوري که من وحشت زده شدم .
ناگهان ديدم يک کالسکه در همانجا ايستاد و مرحوم سيد ابوالقاسم کاشاني از آن پياده شد و از پشت سر يک سيلي محکم به آن افسر زده و او را به لرزش درآورد باز سوار کالسکه شده رفت آن افسر مانند کسي که استخواني در گلويش گير کند ديگر نتوانست کلمه اي حرف بزند.
منبع:www.salehin.com
سايت هاي مرتبط با اين مقاله