پرسش:
مردسالاري و زنسالاري چه نشانهها و عوارضي دارد و چگونه ميتوان از آن جلوگيري کرد و به جاي آن عدالت و دينسالاري را جايگزين کرد؟
محمدباقر صفاري ـ قم
پاسخ:
از حکمتهاي الهي در آفرينش انسان آن است که افراد آن هر يک داراي ويژگيهايياند که در ديگري نيست و وجود هر يک از آنها نيز براي زندگي لازم و ضروري است و وجود هر يک از آن در يکي و نبود آن در ديگري، خود موجب احساس نياز افراد انساني به يکديگر و به دنبال آن تشکيل اجتماع، همگرايي و مدنيّت است. اين منظور در حيوانات به طور غريزي حاصل است و لذا اين اختلاف در حيوانات بسيار ناچيز است. و اينکه انسان «مدنيّ بالطبع» است غير از غريزي بودن آن است، بلکه به اين معناست که انسان با وجود طبيعتي اين چنين و آفرينشي اين گونه، به اقتضاي طبع خود و با اختيار، به سوي حيات جمعي ميرود و براي دستيابي به خواستههاي خود و رسيدن به کمال زندگي چارهاي جز آن ندارد.
قرآن کريم ميفرمايد: «و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتّخذ بعضهم بعضا سخريا؛(1)
ما برخي از مردم را بر برخي برتري داديم تا يکديگر را در تخسير هم گيرند.»
علامه طباطبايي در تفسير آيه مينويسد: «کثرت نيازمنديهاي انسان در زندگي دنيا به گونهاي که با انفرادي به سر بردن قادر به تأمين همه آنها نيست او را نيازمند حيات جمعي کرد که به دو صورت تحقق ميپذيرد؛ يکي از راه به خدمت گرفتن فردي، فرد ديگر را و ديگري از راه همکاري و همياري.»(2)
خانواده که خود مهمترين و بنياديترين نهاد اجتماعي است، جز در سايه وجود اختلاف در مظاهر و مواهب وجودي هر يک از زن و مرد، پديد نميآيد. نهاد خانواده داراي اهداف و مقاصدي است که به تنهايي از هيچ يک از زن و مرد ساخته نيست و در حقيقت وقتي صفات موجود در مرد با ويژگيها و صفات موجود در زن جمع ميشوند، نقصها تبديل به کمال ميشود و استعدادها و مواهب مختلف در مسير واحدي قرار ميگيرند و اهداف مورد نظر تحصيل ميگردد.
«ويل دورانت» و تفاوتهاي زن و مرد
«ويل دورانت» در زمينه اختلاف زن و مرد به لحاظ غرايز فردي مينويسد:
«طبيعت زن بيشتر پناهجويي است نه جنگجويي، به نظر ميرسد که در بعضي از انواع، ماده اصلاً غريزه جنگي ندارد، اگر ماده خود به جنگ آيد براي کودکان خويش است. و اگر گاهي درندگي در او ديده ميشود در واقع ضروري و ناگهاني است، که نفع نوع آن را ايجاب کرده است. روشن است که زن گرايش کمتري به خشونت دارد و جنايات نادر او بيشتر در دورههاي اضطرابهاي فيزيولوژيکي است. زن از مرد شکيباتر است و گرچه شجاعت مرد در کارهاي خطير و بحرانهاي زندگي بيشتر است، اما تحمل دائمي و روزانه زن در مقابله با ناراحتيهاي جزيي بيشمار بيشتر است. زن بيماري را با آرامش تحمل ميکند و گويي در آن لذتي نهاني در مييابد و در آن خود را از مشاغل و زحمات بيشمار خود فارغ حس ميکند اما چون مرد به زندگي راکد و آرام عادت ندارد، در بيماري ناراحت است و رنج خود را به همه باز ميگويد. جنگجويي زن در وجود ديگري است. زن سربازان را دوست دارد و از مرد توانا خوشش ميآيد. در مشاهده قدرت، نوعي عامل عجيب «خوشي فرودستانه» او را تحريک ميکند، اگرچه خودش قرباني اين قدرت باشد. در هر نسل، ماده، نر جنگي را برميگزيند، بيآنکه خود بداند در اين کار، احتياج به حمايت از کودک و منزل نهفته است ... زن به مردي که فرماندهي بلد است با خوشحالي تسليم ميشود. اگر اين روزها فرمانبرداري زن کمتر شده است، براي آن است که مردان در قدرت و اخلاق ضعيفتر از پيش شدهاند ...»(3)
باز از لومبروسو نقل ميکند: «پايه طبيعي عشق زن فقط يک صفت ثانوي از مادري اوست و همه احساسات و عواطفي که زني را به مردي پيوند ميدهد از دواعي جنسي برنميخيزد بلکه از غرايز انقياد و تسليم سر ميزند و اين غرايز براي انطباق با اوضاع به وجود آمده است.»(4)
او در باره هنر مادري و اهميت بسيار آن مينويسد:
«علل کمي نبوغ در ميان زنان هم متعدد است و هم گمراهکننده. شايد ما در اين باره بيتعمق حکم ميکنيم و فراموش ميکنيم که نبوغ در مادري همان اندازه امکان دارد که نبوغ در سياست و ادب و جنگ. در باره برابري در نبوغ نبايد از روي برابري در قدرت يا توانايي در اجراي امور با مهارت مساوي حکم کرد. بلکه برابري در نبوغ را بايد از روي توانايي در اجراي مشاغل و وظايفي دانست که طبيعت بر هر يک از زن و مرد مقرر کرده است ...»(5)
و باز همو در بيان نقش بيبديل و ممتاز زن در بقاء نوع و برجسته بودن اين نقش مينويسد:
«در نمايش بزرگ توالد که محور حيات است عمل نر حقير است، او فقط سياهي لشکر است. در بحران وضع حمل، مرد با دستپاچگي و حيرت در کنار زن ميايستد و سرانجام به حقارت و غير ضروري بودن هستي خود در پهنه رشد نوع پي ميبرد. در اين لحظه است که ميفهمد زن از او به نوع نزديکتر و وابستهتر است و جريان عظيم حيات در وجود زن است و خلقت از خون و جسم اوست و به تدريج در مييابد که چرا اقوام ابتدايي و اديان بزرگ مادري را ميپرستيدند.»(6)
مقصود از ذکر اين موارد اين است که در کارگاه خلقت به هر يک از زن و مرد، سهمي از وجود داده شده است و اين مسألهاي است روشن براي هر انسان منصف و متفکر. و به نظر ميرسد، اصرار برخي بر نفي اين دوگانگي و مساوي دانستن زن با مرد از جهات مختلف، که برخاسته از تفسير و ديدگاهي خاص از «فيمينيسم» است،(7) به فراموشي سپردن امتيازات و ويژگيهاي برتر زن و اصالت دادن به جنس مرد است و خود تحقيري ناخواسته و پنهان نسبت به جنس زن به شمار ميرود. بهترين رويکرد در اين باره توجه شايسته و جامع هر يک از زن و مرد نسبت به ويژگيهاي خود و پرورش و دفاع از آن است. در اين صورت مرزها حفاظت، اصالتها پاس داشته، حقوق شناخته شده و اعتدال حاکم ميشود و در سايه اين تعامل، مقاصد نوع تأمين ميگردد و در غير اين صورت مفاسد بسياري پيش ميآيد که مردسالاري و يا زنسالاري بخشي از آن است و به گفته «ويل دورانت» «زنان دريابند که مردان قابل اين همه ستايش نيستند که مورد تقليد زنان واقع شوند و نيز دريابند که ... کمال در اجراي وظايف طبيعي خاص هر جنس است و نيز زماني که آزادي را تبليغ ميکنند بدانند که مرد ناقص شدن کاري نيست، بلکه مهم زن کامل بودن است، مادري را فني بدانند که براي آن، همان اندازه هوش و استعداد لازم است که در به کار بردن اهرم و قرقره و چرخ و پيچ و مهره و شايد دريابند که مهمترين هنرها همين است. اين آزادي نوين، براي زنان، مسايل مشکل و پيچيدهاي مانند آنچه در دوران اسارت و بندگي با آن مواجه بودند پيش آورده است.»(8)
بنابراين همچنان که ناداني و ستمپذيري در زن، موجب پيدايش مردسالاري در ساحت خانواده است، خودفراموشي، بيزاري از جنسيت زنانگي، مردانهآرايي و تقليد از مردان نيز، خود نوعي خودباختگي جنسي و پذيرش مردمحوري و مردسالاري است.
نشانه هاي زن سالاري و مردسالاري
هر يک از پديدههاي زنسالاري و يا مردسالاي گاهي از منظر اجتماعي و عام آن منظور ميشوند و گاهي تنها در محدوده خانواده و در دايره مديريت آن مورد ملاحظه قرار ميگيرد. و طبعا آثار هر کدام نيز، متفاوت خواهد بود. البته در اين پاسخنامه بعد اجتماعي اين دو پديده مورد نظر نبوده و تنها به بعد خانوادگي آن پرداخته شده است، و اينک به نشانههاي هر يک از زن و يا مردسالاري در محيط خانواده اشاره ميکنيم.
نشانه هاي زن سالاري عبارتند از:
1ـ ناديده گرفتن حقوق و مديريت کلي شوهر.
2ـ وا داشتن مرد به کار اضافي و اشتغال طاقتفرسا و گاهي غير قانوني و جرمآلود براي کسب درآمد بيشتر و رفاه افزونتر.
3ـ وادار شدن مرد به خريد و تهيه اسباب و لوازمي براي زندگي که چندان به مصلحت و يا ضروري و يا در طاقت مالي خود نميداند، تنها به صرف اينکه خانم با آن موافق بوده و دستور تهيه آن را داده است.
4ـ تأثيرگذاري در روابط اجتماعي و حتي گاهي قطع رابطه با کساني که زن بدان رضايت نميدهد گرچه آنان از خويشاوندان نزديک مرد باشند.
نشانههاي مردسالاري نيز از اين قراراند:
1ـ به کارگيري انواع خشونت از سوي مردان بر ضد زنان.
2ـ محصور کردن زن در خانه و ممانعت از خروج منطقي و مشروع او.
3ـ جهتدهي اجبارگونه نوع خوراک و مشي و منش زن و فرزندان مطابق ميل و خواست مرد گرچه غير منطقي و يا حتي غير مشروع باشد.
4ـ تحميل کارهاي دشوار و طاقتفرسا بر زن و وظيفه دانستن رسيدگي بي عيب و نقص و بي کم و کاست به امور مختلف منزل براي زن.
5ـ جلوگيري غير معقولانه و مستبدانه مرد از اشتغال سالم، مورد نياز و مشروع زن در بيرون خانه.
6ـ بيتوجهي به حقوق مالي زن و قايل نشدن حق مالکيت براي او و امساک از پرداخت ديون و حتي مهريه او در صورت مطالبه.
البته آنچه گفته شد نمونههاي روشن آن بود و ممکن است آثار ديگري نيز براي هر يک از آن دو وجود داشته باشد که از اين قلم افتاده باشد.
و روشن است که برخي از آنچه گفتيم، در صورتي که برخاسته از نوعي زورگويي و اجبار باشد، منفي و غير قابل قبول و از نشانههاي مردسالاري و يا زنسالاري است، ولي چنانچه با توافق، مصلحتسنجي و خيرانديشي طرفين صورت پذيرد، از اين مدار خارج است.
موارد حاکميت دينسالاري در خانواده
هرگاه سخن از حاکميت دين در خانواده ميشود عرصههاي زير مورد نظر است:
1ـ تنظيم برخوردها، روابط و مناسبات عمومي و خصوصي هر يک از زوجين با يکديگر بر اساس آموزهها، تعاليم و حقوق تعيين شده ديني و مقتضاي عدالت در مورد خانواده.
2ـ رجوع به داوري حَکَم و يا حاکم مقبول ديني براي رفع اختلاف و رضايت قلبي و عملي به نتيجه آن و تلاش در بهبود روابط بر پايه آن.
3ـ ايجاد فضايي مناسب در خانواده براي تربيت ديني و اخلاقي اعضاء آن بويژه فرزندان و هموار کردن بستري مساعد براي انجام هرچه بهتر وظايف ديني و از بين بردن موانع آن.
براي برقراري حاکميت ديني در هر يک از اين سه عرصه، توجه به محصولات فکري و عقلي و نيزموازين اخلاقي در کنار توجه به حقوق، بايسته و لازم است.
راههاي ايجاد دين و عدالت سالاري در خانواده
1ـ مهمترين عامل برقراري عدالتسالاري در مناسبات زن و شوهر، اطلاع و وقوف کامل به حقوق زوجين است؛ به اين صورت که هر يک از زن و مرد، هم آشنا به حقوق خود و هم واقف به حقوق ديگري باشند. بنابراين همچنان که جهل به حق خود ميتواند منشأيي براي آن دو باشد، بياطلاعي از حق همسر نيز ميتواند موجب چنين انحرافي در ساحت خانواده گردد. لذا اگر زن نداند که شوهرش، گذشته از نفقه و مسکن و زمينه مناسب براي زندگي، حق زورگويي و تحميل کار داخل و يا خارج خانه را بر او ندارد و يا مجاز به ايراد ضرب و شتم و اذيت و آزار ستمگرانه بر او نيست، و يا به حمايت دادگاههاي خانواده از او در صورت تجاوزگري مرد توجه نداشته باشد، چنانچه دچار شوهري تندخود، مستبد و سختگير باشد، به سرعت زندگياش گرفتار مردسالاري و مردخشونتي خواهد شد. و همچنين اگر مرد توجه به حق خود که مديريت کلي سالم، مدبرانه و هوشمندانه و مانند آن است نداشته باشد، ممکن است به زنسالاري در خانوادهاش کمک کند و رفته رفته، نقش خود را در هدايت امور آن از دست بدهد.
به همين سان، اگر زن به حقوق خود واقف باشد، ولي به حقوقي که در قبال آن، شوهرش بر عهده او دارد، ناآگاه و يا بياعتنا باشد و به آن تن ندهد، و از طرف ديگر مرد نيز قدرت مقاومت در برابر آن را نداشته باشد، زنسالاري نتيجه طبيعي چنين وضعيتي است و يا برعکس چنانچه مرد به حقوقي که خود بر گردن همسرش دارد واقف باشد ولي از حقوق زن بر شوهر اطلاعي نداشته و يا بيتوجه به آن باشد، مردسالاري پيآمد قهري آن خواهد بود که متأسفانه بسياري از موارد اين دو پديده در خانوادهها از نوع دوم است.
2ـ از راههاي پيشگيري و مبارزه با پديده مردسالاري و يا زنسالاري در خانواده گفتگو و مراقبت از شيوه و نوع برخوردها نسبت به يکديگر است. بسياري از مرزشکنيها، حرمتستيزيها و سلطهطلبيها از بيگانهاحساسي و ناشناخته بودن عواطف، احساسات و خواستهها و انتظارات زوجين از همديگر ناشي ميشود. زن و مرد چنانچه به نيازها و مطالبات به حق يکديگر و نيز روحيات و خلق و خوي هم آشنايي کامل داشته باشند، به تدريج مرزها و دوئيتها رنگ ميبازد، محبت و صفا، يگانگي و يکرنگي، خلوص و عشق بين آن دو تقويت ميگردد، و روابط سلطهجويانه به دوستي و احساس نياز به مشارکت و همدلي و همفکري در اداره خانه و تربيت فرزندان، بدل ميشود.
در بسياري از مواردي که مرد از روي اشتباه و يا خودخواهي به تندخويي و سلطهجويي متمايل ميشود، اگر همسر در موقعيت مناسب با او به گفتگو بنشيند و گرفتاريها و رنجهاي خود را در داخل زندگي و در اداره امور فرزندان، با او در ميان بگذارد و اشتباهات او را با زباني نرم، مستدل و قانعکننده به او گوشزد کند، چه بسا شوهر در رويه خود تجديد نظر کند و دست از لجاجت و ستم بردارد.
و نيز در مواردي که زن از آنچه وظيفه قانوني و واجب او در برابر شوهر است، بيرون رود و در جايي که بايد در اطاعت او باشد، از آن سر باز زند و برتريجويي و سلطهطلبي پيشه کند، بديهي است چنين پديدهاي در زندگي زناشويي به سرعت پايههاي آن را تضعيف کرده و ريشههاي آن را ميخشکاند. بهترين راه چاره براي چنين معضلي، راهکار درون خانوادگي است و اينکه زن و شوهر خود براي آن راه حلي بينديشند.
قرآن کريم در اين باره مي فرمايد:
«الرّجال قوّامون علي النّساء بما فضّل اللّه بعضهم علي بعض و بما انفقوا من أموالهم فالصّالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه و اللاتي تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهنّ في المضاجع و اضربوهنّ فإن أطعنکم فلا تبغوا عليهن سبيلا إنّ اللّه کان عليما خبيرا؛
مردان مدير و برپادارنده بر امور زنان هستند به واسطه برتري که خداوند برخي را بر برخي ديگر داده است و به واسطه آنکه بايد مردان از اموال خود به زن نفقه دهند، پس زنان شايسته، مطيع دائمي همسران خود و نگهبان حقوق آنان در غيبت آنها باشند، حقوقي را که خداوند مقرر و پاس داشته است. و آن زناني که نافرماني و استکبار آنان را واهمه ميکنيد پس آنها را پند دهيد و ـ اگر در اطاعت نيامدند ـ در بستر از آنان کناره گيريد و ـ اگر باز هم مطيع نشدند ـ آنان را بزنيد، پس اگر به اطاعت شما در آمدند، هيچ حق ستمگري بر آنان نداريد و خداوند بلند مرتبه و بزرگ است.»(9)
در آيه کريمه نکات قابل توجهي است که به برخي اشاره ميشود.
2ـ1ـ آيه شريفه پس از بيان اينکه مردان بپادارنده و قائم بر زنان هستند، دو سبب براي آن ذکر ميکند، يکي برتري بعضي بر بعضي ديگر و ديگري اينکه مردان از ثروت خود نفقه همسران خود را عهده دارند که ظاهر مقدم داشتن اولي نشاندهنده نقش اساسي و عمده آن در اين قضيه است. و جالب اين است که وقتي سخن از دومين جهت به ميان ميآيد آن را به مردان نسبت ميدهد که «آنان از اموالشان انفاق ميکنند.» ولي در بيان علت نخست نميفرمايد چون مردان بر زنان برتري دارند، بلکه با اين عبارت که «برخي بر برخي ديگر برتري دارند» آن را ذکر ميکند و اين خود دربردارنده نکته لطيف و دقيقي است که هر يک از زن و مرد در برخي جهات و صفات انساني بر يکديگر برتري دارند و دست خلقت صرف نظر از جهات ويژه هر کدام را به صفاتي ممتاز ساخته است، که در ديگري، ضعيفتر قرار داده شده است، و با اجتماع اين جهات در کانون خانواده مجموعه کامل انساني تشکيل ميشود.
برتري نيروي تعقل و تدبير، شدت و صلابت در مردان، عواطف و احساسات، انعطافپذيري و لطافتهاي روحي و مانند آن در زنان، هر يک را براي بر عهده گرفتن کار و مسؤوليتي در نظام زندگي مستعد و مهيا ساخته است، که هر کدام به طور طبيعي و غريزي به سوي همان کاري ميرود و سرمايه و عشق و خلوص خود را در همان جهتي مصروف ميکند که آفريدگار آنها برايشان مقرر ساخته است. و جريان غالب زندگي از گذشته تاکنون نشان ميدهد که هر يک، نقش خاص طرف مقابل خود را، با ميل نفساني و با جان و دل پذيرا بوده است، که به برخي از آن در پيش اشاره شد.
2ـ2ـ مديريت، تأمين معاش و دفاع از کيان و اساس خانواده وظايفي است که به تناسب ويژگيهاي مردان بر عهده آنان نهاده شده و مصلحت بقا و حيات خانواده اقتضا ميکند اين نقش از سوي زنان مورد قبول واقع شود. همچنان که حضانت، مراقبت و تربيت فرزندان و رسيدگي به امور آنان در درون خانواده، متناسب با خصوصيات روحي و جسمي زنان بر دوش آنها گذاشته شده است و آنان با ميل طبيعي خود در جهت ايفاي اين نقش به حرکت ميآيند و طبيعت خدا داده آنها قوايشان را در اجراي اين وظيفه بسيج ميکند.
هرگاه زن از پذيرش نقش همسر خود در زندگي مشترک سر باز زند و از اطاعت قانوني و مشروع از شوهر خود بيرون رود، بيشک استمرار چنين وضعيتي بنيان خانواده را تهديد ميکند و آن را در مخاطره جدي قرار ميدهد.
راهکاري که در اين آيه کريمه ارائه شده است، درون خانوادگي و فيمابين زن و شوهر است، که تا ممکن است زوجين، خود به حل مشکل به وجود آمده بين خويش اقدام کنند و اين قطعا به مصلحت حال و آينده زندگي مشترک آنان نزديکتر و سودمندتر است.
اين راهکار، سه مرحله دارد که از ضعيف به شديد و از آسان به دشوار طي ميشود و با بر آمدن مقصود توسط ضعيفتر توسل به مرحله شديدتر آن جايز نيست.(10)
اولين مرحله، نصيحت و گفتگو است که بدان اشاره شد و به فرموده علامه طباطبايي اين مرحله تناسبي هم با «خوف نشوز» که در ابتداي اين جمله آمده است دارد، زيرا گفتگوي زوجين همچنان که در رفع اختلاف مؤثر است در پيشگيري از آن، هنگام خوف بروز آن نيز نقش عمده دارد.(11)
دومين مرحله، کنارهگيري در بستر و مقابله منفي معرفي شده است.
مرحله سوم، مقابله عملي و زدن. و آن هم نبايد شديد و زياد باشد بلکه بايد به مقدار ضرورت، کم و خفيف باشد که اثري بر بدن بر جاي نگذارد.(12)
و روشن است با توجه به جايز نبودن ورود به مرحلهاي با ثمربخش بودن مرحله پيش با مراتب آن، موارد نياز به آخرين آنها بسيار نادر است و چنانچه مراحل پيش از آن به درستي و مدبّرانه طي شود، هيچ گاه در طول زندگي زناشويي به چنين چيزي احتياج نميافتد و اين کار، آخرين راه چارهاي است که براي پيشگيري از فساد عظيمتر ارائه شده است. و خداوند متعال در ارائه راهکار براي تأمين مصالح بندگان خود حقايق و مصالح واقعي را ملاحظه ميفرمايد و بيهيچ مماشات و بيهيچ ملاحظه خوش آمد و يا بد آمد آنان، آنچه به مصلحت فردي، خانوادگي و اجتماعي آنها است بر آنان عرضه ميفرمايد و حيايي از بيان حقيقت ندارد. وظيفه بندگان اين است که آنچه او به عنوان آفريدگار آنان ـ که زن و مرد نزد او يکسان و هر دو آفريده او هستند ـ برايشان مقرر کرده است با تمامي وجود پذيرا باشند.
به يقين آنچه در اين مرحله با همه شروط و حدود آن مجاز دانسته شده است با آنچه در زندگيهاي مردسالارانه اتفاق ميافتد، بسيار فاصله است که هم به لحاظ مبدأ و هم از جهت صورت و هم از منظر غايت در دو سوي مقابل هم قرار دارند.
دليل مؤيد اين گفته گزارشي است که در خصوص شگفتي رسول خدا(ص) نسبت به عمل مرداني که همسران خود را کتک ميزنند وارد شده است.(13)
2ـ3ـ نکته سوم اينکه در پايان اين آيه آمده است اگر همسرانتان به اطاعت شما در آمدند، حق آزار و اذيت آنان را نداريد و اين نشان ميدهد که مقصود از اين حکم مبارزه با پديده زنسالاري است، و نبايد جمله «و اضربوهن» رهزن ذهن شود و تصور شود که آيه کريمه در صدد ترويج و تحکيم پايههاي مردسالاري است. زيرا همچنان که گفتيم، جواز «ضرب» به منظور ايجاد تعادل و بازگرداندن جريان امور به حالت طبيعي است و در صورت حصول آن، آنچه پيش از اين جايز بود، ديگر مجاز نيست و شوهر حق سلطهجويي، کنارهگيري آزاردهنده و ضرب و شتمهاي مردسالارانه را ندارد.(14)
و اين چيزي است که با مرام مردسالارانه در تقابل جدي است.
3ـ نظارت معقول، دلسوزانه و ارشادي والدين زوجين و راهنمايي و توصيه آنان نسبت به فرزند خود در خصوص رعايت حق همسر و پشتيباني نکردن بيمورد از او که بيگمان چنين شيوهاي به مصلحت خانواده و ضامن بقا و استمرار آن خواهد بود.
قرآن کريم ميفرمايد:
«و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حکما من أهله و حکما من أهلها إن يريدا إصلاحا يوفّق اللّه بينهما انّ اللّه کان عليما خبيرا؛(15)
اگر از دشمني و جدايي بين آن دو به هراس آمديد يک نفر از خانواده مرد و يکي هم از خانواده زن به عنوان حاکم برگزينيد، اگر اراده اصلاح داشته باشند خداوند بين آنان موافقت و همدلي به وجود خواهد آورد و يقينا خداوند دانا و آگاه است.»
مورد آيه شريفه جايي است که زوجين به هر دليلي با يکديگر اختلاف يافتهاند و اين اختلاف به ستيز و نزاع کشيده شده به گونهاي که خوف تلاش خانواده و زندگي مشترک آنان ميرود. قرآن کريم اين اختلاف را مردود و غير مشروع نشمرده است و به لزوم اطاعت يکي از ديگري فرمان نداده است؛ بر خلاف مورد پيشين که چون تمرّد از ناحيه زن بوده که حق قانوني و مشروع شوهر خود را ناديده گرفته بود، دستور به لزوم اطاعت زن از شوهر و بازگرداندن او به مسير اعتدال داده است. در اين آيه براي حل مشکل، راهکار ديگري اراده شده است و اين خود نشاندهنده موافق نبودن دين با پديده مردسالاري و يا زنسالاري در خانواده است که در موارد نزاع در غير حقوق واجب جانب سخن هيچ يک را به صرف اينکه مرد و يا زن است تقويت نکرده است بلکه ايجاد توافق و مسالمت را نخست به خواست و اراده قلبي آنان و سپس به حکميت عادلانه دو نفر از افراد عاقل و دلسوز خانواده دو طرف، منوط دانسته است و جالب است که ترکيب اين هيأت به صورتي است که کاملاً رعايت حق هر يک از زن و مرد شده باشد و هيچ شائبهاي از مقدم داشتن بيدليل يکي از آن دو، حتي در ترکيب هيئت حل اختلاف در ميان نباشد.
آنچه در شرح اين آيه گفتيم قرينه و دليل ديگري است بر اينکه مضمون آيه پيش، که بحث آن گذشت، ترويج مردسالاري نيست بلکه همان گونه که گفتيم، راهکاري درون خانوادگي براي مبارزه با زنسالاري و ايجاد اعتدال و قانونسالاري در روابط زوجين است.
4ـ راهکار ديگر براي ايجاد عدالت و دينسالاري در خانواده، بهرهگيري از يک اصل اخلاقي است که در کلمات معصومان عليهمالسلام به طور مکرر به مؤمنان توصيه شده است(16) و در حقيقت نسخه شفابخشي براي بسياري از مشکلات و مسايل روحي، رواني و اخلاقي موجود در رابطه با ديگران است. و آن «خود را به جاي ديگري انگاشتن» است.
در حديثي حضرت صادق(ع) در قسمتي از پاسخ به پرسش معلّي بنخنيس که از آن حضرت در باره حقوق مسلمان بر مسلمان ديگر سؤال کرده بود فرمودند: «أيسر حقّ منها ان تحبّ له ما تحبّ لنفسک و تکره له ما تکره لنفسک ...؛(17)
آسانترين آنها اين است که آنچه براي خود ميپسندي براي مؤمن ديگر نيز بخواهي و آنچه براي خويشتن روا نميداري براي او نيز ناخرسند باشي.»
بنابراين راهکار تربيتي اخلاقي، اگر مرد سختگير زورگوي مستبد که با سوء استفاده از برخي زمينهها، جبارانه و خودخواهانه با همسر و فرزندان خود رفتار ميکند، لحظهاي بينديشد که اگر دست تواناي آفريدگار جهان، او به جاي همسرش بود، آيا رضايت ميداد، همان رفتاري که اکنون او با همسر خود دارد، در باره او نيز ديگران عمل ميکردند؟ همين دستي که او را مرد و جفت او را زن قرار داد، ميتوانست به صورت ديگر عمل کند. و جابجايي در کيفيت آفرينش اين دو صورت پذيرد.
اين موضوع را اگر کسي به درستي دنبال کند، قادر خواهد بود تا به بسياري از روابط فيمابين خود و ديگران سامان دهد و رفتار اشتباه، ستمگرانه و ناپسند خويش را با آنان تصحيح و عادلانه سازد. و اين تصحيح در مورد اعضاي يک خانواده، از اهميت، ضرورت و ارزش بسيار بالاتري از ساير موارد، برخوردار است.
پي نوشتها
1 ـ سوره زخرف، آيه 32.
2 ـ الميزان، ج18، ص104.
3 ـ لذات فلسفه، چاپ دانشجويي تهران، ص139.
4 ـ همان، ص135.
5 ـ همان، ص144.
6 ـ همان، ص134.
7 ـ ن.ک: نامه پژوهش، سال دوم، شماره 6، پاييز 1376، مقالههاي اکبر ملکيزاده، ص137 ـ 146.
8 ـ لذات فلسفه، ص147.
9 ـ سوره نساء، آيه 34.
10 ـ ظاهر آيه کريمه که شروع از خفيف به شديد و شديدتر است، مفيد عدم جواز مرحله شديد با ثمربخش بودن مرتبه خفيف و توسل به «ضرب» يا مفيد واقع شدن «هجران» است و نيز مطابق دنباله آيه که خواهيم گفت، ملاک حرمت و عدم جواز اين امور در صورت رفع «نشوز» صدق عنوان ظلم، تجاوز و اذيت مؤمن است و همين ملاک در صورت توسل به مرحله شديد و يا شديدتر در صورت منتج بودن مرحله پيش از آن وجود دارد و با وجود ملاک حرمت، حکم آن نيز مترتب بر آن است.
11 ـ الميزان، ج4، ص345.
12 ـ محقق اردبيلي، زبدة البيان، مکتبة المرتضوية، تهران، ص537.
13 ـ الميزان، ج4، ص350.
14 ـ زبدة البيان، ص537.
15 ـ سوره نساء، آيه 35.
16 ـ وسائل الشيعه، ج8، ابواب احکام العشرة، باب 122.
17 ـ همان، ص544، ح7.
منبع: ماهنامه پيام زن
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله